تفسیر:نمونه جلد۶ بخش۴۵

از الکتاب
→ صفحه قبل صفحه بعد ←



تفسير نمونه جلد ۶ صفحه ۳۹

آيه ۱۵۴ - ۱۵۷

آيه و ترجمه ثُمَّ ءَاتَيْنَا مُوسى الْكِتَب تَمَاماً عَلى الَّذِى أَحْسنَ وَ تَفْصِيلاً لِّكلِّ شىْءٍ وَ هُدًى وَ رَحْمَةً لَّعَلَّهُم بِلِقَاءِ رَبِّهِمْ يُؤْمِنُونَ(۱۵۴) وَ هَذَا كِتَبٌ أَنزَلْنَهُ مُبَارَكٌ فَاتَّبِعُوهُ وَ اتَّقُوا لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ(۱۵۵) أَن تَقُولُوا إِنَّمَا أُنزِلَ الْكِتَب عَلى طائفَتَينِ مِن قَبْلِنَا وَ إِن كُنَّا عَن دِرَاستهِمْ لَغَفِلِينَ(۱۵۶) أَوْ تَقُولُوا لَوْ أَنَّا أُنزِلَ عَلَيْنَا الْكِتَب لَكُنَّا أَهْدَى مِنهُمْ فَقَدْ جَاءَكم بَيِّنَةٌ مِّن رَّبِّكمْ وَ هُدًى وَ رَحْمَةٌ فَمَنْ أَظلَمُ مِمَّن كَذَّب بِئَايَتِ اللَّهِ وَ صدَف عَنهَا سنَجْزِى الَّذِينَ يَصدِفُونَ عَنْ ءَايَتِنَا سوءَ الْعَذَابِ بِمَا كانُوا يَصدِفُونَ(۱۵۷) ترجمه : ۱۵۴ - سپس به موسى كتاب (آسمانى ) داديم ، (نعمت خود را) بر آنها كه نيكوكار بودند تكميل كرديم ، و همه چيز را (كه مورد نياز آنها بود در آن ) روشن ساختيم ، كتابى كه مايه هدايت و رحمت بود، تا به لقاى پروردگارشان (به روز رستاخيز) ايمان بياورند. ۱۵۵ - و اين كتابى است پر بركت كه ما (بر تو) نازل كرديم ، از آن پيروى نمائيد و پرهيزگارى پيشه كنيد تا مورد رحمت قرار گيريد. ۱۵۶ - (ما اين كتاب را با اينهمه امتيازات نازل كرديم ) تا نگوئيد كتاب آسمانى تنها بر دو طايفه پيش از ما (بر يهود و نصارى ) نازل شده بود و ما از بحث و بررسى آنها بيخبر بوديم . ۱۵۷ - يا نگوئيد اگر كتاب آسمانى بر ما نازل مى شد از آنها هدايت يافته تر بوديم ، اينك آيات و دلايل روشن از جانب پروردگارتان براى شما آمد و همچنين هدايت

تفسير نمونه جلد ۶ صفحه ۴۰

و رحمت او، با اينحال چه كسى ستمكارتر از آنها كه آيات خدا را تكذيب كردند و از آن روى گردانيدند يافت مى شود، اما بزودى كسانى را كه از آيات ما روى گردانيدند به خاطر همين اغراض بى دليلشان مجازات شديد خواهيم كرد. تفسير : پاسخ قاطع به بهانه جويان : در آيات قبل ، سخن از ده حكم اساسى و اصولى اسلام در ميان بود، كه در حقيقت زير بناى بسيارى از احكام اسلامى محسوب مى شود، و از تعبيراتى مانند: ان هذا صراطى مستقيما فاتبعوه (اين راه مستقيم من است ، از آن پيروى كنيد) و مانند آن بر مى آيد كه اين احكام ، مخصوص ‍ آئين و مذهب معينى نبوده ، بويژه اينكه تمام آنها از اصولى است كه عقل به روشنى ، آنها را تصديق و تاييد مى كند، و به اين ترتيب مضمون آيات گذشته بيان احكامى است كه نه تنها در اسلام بلكه در تمام اديان بوده است . به دنبال آن در اين آيات ، مى گويد: سپس به موسى ، كتاب آسمانى داديم و نعمت خود را بر افراد نيكوكار و آنها كه تسليم فرمان ما و پيرو حق بودند كامل ساختيم (ثم آتينا موسى الكتاب تماما على الذى احسن ). از آنچه گفتيم معنى كلمه «ثم » كه در لغت عرب معمولا براى «عطف با تاءخير» مى باشد روشن مى گردد، و معنى آيه چنين خواهد بود، نخست به انبياى پيشين ، اين فرمانهاى همگانى و عمومى را ابلاغ كرديم ، سپس به موسى كتاب آسمانى داديم ، و اين برنامه ها و تمامى برنامه هاى لازم را در آن شرح داديم . به اين ترتيب نيازى به توجيهات مختلف و احيانا ضعيف كه بعضى از مفسران گفته اند نخواهيم داشت . ضمنا اين نكته نيز روشن شد كه «الذى احسن » اشاره به تمام كسانى است

تفسير نمونه جلد ۶ صفحه ۴۱

كه نيكوكارند و آماده پذيرش حق و قبول فرمان خدا. «و در آن هر چيز كه مورد نياز بود، و در مسير تكامل انسان اثر داشت ، بازگو كرده » (و تفصيلا لكل شى ء). «و نيز اين كتاب ، كه بر موسى نازل شد، مايه هدايت و رحمت بود» (و هدى و رحمة ). «تمام اين برنامه ها به خاطر آن بود كه در روز رستاخيز و لقاى پروردگار ايمان بياورند، و با ايمان به معاد، افكار و گفتار و رفتارشان پاك شود» (لعلهم بلقاء ربهم يومنون ). ممكن است گفته شود اگر آئين موسى كامل بوده (آنچنان كه كلمه تماما از آن حكايت دارد) آئين مسيح و سپس آئين اسلام ، چه ضرورتى داشته است ؟! ولى بايد توجه داشت كه : هر آئينى براى زمان خود، آئين جامع و كاملى است ، و محال است آئين ناقص از طرف خدا، نازل گردد، ولى همين آئين كه براى يكزمان كامل بود، ممكن است براى زمانهاى بعد، ناتمام و نارسا باشد، همانطور كه يك برنامه جامع و كامل براى دوره دبستان ، نسبت به دوره دبيرستان نارسا است ، و سر فرستادن پيامبران مختلف با كتب آسمانى متعدد، تا به آخرين پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و آخرين دستور منتهى گردد، نيز همين است ، البته هنگامى كه بشر آمادگى براى دستور نهائى پيدا كرد و دستور نهائى صادر شد، ديگر نيازى به آئين جديد نيست و درست همانند افراد فارغ التحصيل كه مى توانند بر اساس معلومات خود به پيشرفتهاى علمى از طريق مطالعه پيش بروند، پيروان چنين مذهبى نياز به آئين جديد نخواهند داشت و تحرك كافى را از همان آئين نهائى خواهند گرفت . و نيز از اين آيه استفاده مى شود كه مسائل مربوط به قيامت در تورات اصلى به حد كافى بوده است ، و اگر مى بينيم در توراتهاى كنونى ، و كتابهاى وابسته

تفسير نمونه جلد ۶ صفحه ۴۲

به آن جز در موارد نادرى اشاره به معاد و رستاخيز نشده است ، به نظر مى رسد كه بيشتر به خاطر تحريف يهود و دنياپرستانى بوده كه مايل بوده اند درباره قيامت كمتر سخن بگويند و كمتر سخن بشنوند. البته در توراتهاى كنونى اشارات مختصرى به مساله قيامت شده است ، ولى به اندازه اى كم است كه بعضى مى خواهند بگويند يهود، اصولا به رستاخيز معتقد نيست ولى اين سخن به مبالغه شبيه تر است تا به يك واقعيت . ضمنا بايد توجه داشت همانطور كه در جلد اول تفسير نمونه (صفحه ۱۵۶) خاطر نشان ساختيم : منظور از ملاقات پروردگار كه در آيات قرآن آمده ، ملاقات حسى و رويت با چشم نيست ، بلكه يكنوع شهود باطنى و ملاقات روحانى است كه بر اثر تكامل انسان در رستاخيز صورت مى گيرد، و يا مشاهده پاداشها و كيفرهاى او در جهان ديگر است . در آيه بعد، اشاره به نزول قرآن و تعليمات آن كرده و بحث آيه گذشته را تكميل مى نمايد و مى گويد: «اين كتابى است كه ما نازل كرده ايم ، كتابى است با عظمت و پر بركت و سرچشمه انواع خيرات و نيكيها» (و هذا كتاب انزلناه مبارك ) و «چون چنين است به طور كامل از آن پيروى كنيد، و پرهيزگارى پيشه نمائيد و از مخالفت با آن بپرهيزيد شايد مشمول رحمت خدا گرديد» (فاتبعوه و اتقوا لعلكم ترحمون ) در آيه بعد، تمام راههاى فرار و بهانه جوئيها را به روى مشركان بسته ، نخست به آنها مى گويد: ((ما اين كتاب آسمانى را با اين امتيازات نازل كرديم تا نگوئيد كه تنها بر دو طايفه پيشين (يهود و نصارى ) كتاب آسمانى نازل شده ، و

تفسير نمونه جلد ۶ صفحه ۴۳

ما از بحث و بررسى و مطالعه آنها غافل بوده ايم ، و اگر از فرمان تو سرپيچى كرديم به خاطر اين بوده است كه فرمان تو در دست ديگران بود و به دست ما نرسيد)) (ان تقولوا انما انزل الكتاب على طائفتين من قبلنا و ان كنا عن دراستهم لغافلين ) در آيه بعد همان بهانه به صورت دامنه دارتر و آميخته با ادعا و غرور بيشتر از آنها نقل شده است ، و آن اينكه ، اگر قرآن بر آنها نازل نمى شد، ممكن بود ادعا كنند ما بقدرى براى انجام فرمان الهى آمادگى داشتيم كه هيچ ملتى به اندازه ما آمادگى نداشت : «و اگر كتاب آسمانى بر ما نازل مى شد، ما از همه آنها پذيراتر و هدايت يافته تر بوديم » (او تقولوا لو انا انزل علينا الكتاب لكنا اهدى منهم ) در حقيقت ، آيه قبل ، منعكس كننده اين بهانه بود كه اگر ما به راه نيامده ايم بر اثر بيخبرى از كتب آسمانى بوده و اين بيخبرى معلول آن بوده است كه اين كتب بر ديگران نازل گرديده ، اما اين آيه منعكس كننده حس خود برتربينى آنها و ادعاى بى اساسى است كه در مورد امتياز نژاد عرب بر ديگران داشته اند. نظير همين معنى در سوره فاطر آيه ۴۲ از قول مشركان به صورت يك مساله قاطع نه به عنوان يك قضيه شرطيه نقل شده است ، آنجا كه مى گويد: «مشركان با نهايت تاكيد قسم ياد كردند كه اگر پيامبرى به سوى آنها بيايد از تمام امتها هدايت يافته تر خواهند بود». و به هر حال قرآن در برابر اين ادعاها مى گويد: خداوند تمام راههاى

تفسير نمونه جلد ۶ صفحه ۴۴

بهانه جوئى را بر شما بسته است زيرا آيات و دلائل روشن از طرف پروردگار براى شما آمد، آميخته با هدايت الهى و رحمت پروردگار)) (فقد جائكم بينة من ربكم و هدى و رحمة ). جالب اينكه به جاى تعبير به كتاب آسمانى ، تعبير به «بينه » شده است ، اشاره به اينكه اين كتاب آسمانى از هر نظر روشن و روشنگر و آميخته با دلائل قاطع است . «با اين حال آيا كسى ستمكارتر از آنها كه تكذيب آيات خدا مى كنند و از آن اعراض مى نمايند پيدا مى شود؟» (فمن اظلم ممن كذب بايات الله و صدف عنها) «صدف » از ماده «صدف » (بر وزن حذف ) به معنى اعراض ‍ كردن شديد و بدون تفكر از چيزى است ، اشاره به اينكه آنها نه تنها از آيات خدا روى گردانيدند بلكه با شدت از آن فاصله گرفتند، بدون اينكه درباره آن كمترين فكر و انديشه اى به كار برند. گاهى اين كلمه به معنى جلوگيرى كردن و ممانعت ديگران نيز آمده است . در پايان آيه ، مجازات دردناك اين گونه افراد لجوج و بى فكرى كه مطالعه نكرده حقايق را به شدت انكار مى كنند و از آن مى گريزند حتى سد راه ديگران مى شوند، در يك جمله كوتاه و رسا بيان كرده مى گويد: «به زودى كسانى را كه از آيات ما روى مى گردانند، گرفتار مجازاتهاى شديد خواهيم كرد، و اين به خاطر همان اعراض بى رويه و بى دليل آنها است » (سنجزى الذين يصدفون عن آياتنا سوء العذاب بما كانوا يصدفون ) «سوء العذاب » اگر چه به معنى «مجازات بد» است ، ولى چون مجازات بد، مجازاتى است كه در نوع خود شديد و فوق العاده دردناك باشد، بسيارى از مفسران آن را به «مجازات شديد» تفسير كرده اند.

تفسير نمونه جلد ۶ صفحه ۴۵

تكرار جمله «يصدفون » در هنگام بيان كيفر اينگونه اشخاص ، به خاطر روشن ساختن اين حقيقت است كه تمام گرفتاريها و بدبختيهاى آنان از اينجا سرچشمه مى گيرد كه بدون فكر و مطالعه از حقايق ، رويگردان مى شوند، و اگر حداقل به عنوان يك شخص جستجوگر و در حال شك به خود اجازه مطالعه مى دادند هيچگاه گرفتار چنين عواقب دردناكى نمى شدند.

آيه ۱۵۸

آيه و ترجمه هَلْ يَنظرُونَ إِلا أَن تَأْتِيَهُمُ الْمَلَئكَةُ أَوْ يَأْتىَ رَبُّك أَوْ يَأْتىَ بَعْض ءَايَتِ رَبِّك يَوْمَ يَأْتى بَعْض ءَايَتِ رَبِّك لا يَنفَعُ نَفْساً إِيمَنهَا لَمْ تَكُنْ ءَامَنَت مِن قَبْلُ أَوْ كَسبَت فى إِيمَنهَا خَيراً قُلِ انتَظِرُوا إِنَّا مُنتَظِرُونَ(۱۵۸) ترجمه : ۱۵۸ - آيا جز اين انتظار دارند كه فرشتگان مرگ به سراغشان بيايند، يا خداوند (خودش ) به سوى آنها بيايد (چه انتظار محالى ؟!) يا پاره اى از آيات پروردگار (و نشانه هاى رستاخيز) اما آن روز كه اين آيات و نشانه ها تحقق پذيرد ايمان آوردن افرادى كه قبلا ايمان نياورده اند و يا عمل نيكى انجام نداده اند سودى به حالشان نخواهد داشت ، بگو (اكنون كه شما چنين انتظارات غلطى داريد) انتظار بكشيد ما هم انتظار (كيفر شما را) مى كشيم ! تفسير : انتظارات بيجا و محال ! در آيات گذشته اين حقيقت بيان شد كه ما حجت را بر مشركان تمام كرديم و كتاب آسمانى يعنى قرآن را براى هدايت همگان فرستاديم تا هيچگونه بهانه اى براى توجيه مخالفتهاى خود نداشته باشند. اين آيه مى گويد: اما اين افراد لجوج به اندازه اى در كار خود سرسختند،

تفسير نمونه جلد ۶ صفحه ۴۶

كه اين برنامه روشن نيز در آنها تاثير نمى كند، گويا انتظار نابودى خويش ، يا از ميان رفتن آخرين فرصت ، و يا انتظار امور محالى را مى كشند. نخست مى گويد: آنها جز اين انتظار ندارند كه فرشتگان مرگ به سراغشان بيايند! (هل ينظرون الا ان تاتيهم الملائكة ) ((يا اينكه پروردگارت به سراغ آنها بيايد و او را ببينند، و ايمان بياورند!! (او ياءتى ربك ) در حقيقت آنها انتظار امر محالى را مى كشند، نه اينكه آمدن خداوند يا مشاهده او امكانپذير باشد، و اين درست به آن مى ماند، كه به شخص ‍ قاتل لجوجى كه پس از ارائه مدارك كافى ، باز منكر جرم خود مى باشد، بگوئيم اگر اينهمه مدارك را قبول ندارى لابد انتظار دارى شخص ‍ مقتول زنده شود و در دادگاه حضور يابد و شهادت بدهد كه تو او را كشته اى ! سپس مى گويد: «يا اينكه بعضى از آيات و نشانه هاى پروردگار كه در آستانه رستاخيز و پايان جهان ، واقع مى شود، و به دنبال آن درهاى توبه بسته خواهد شد، انجام گيرد» (او ياتى بعض آيات ربك ). بنابراين تعبير به «آيات ربك » اگر چه به صورت كلى و سربسته ذكر شده اما مى تواند به قرينه جمله هاى بعد كه تفسير آن خواهد آمد، به معنى نشانه هاى رستاخيز بوده باشد، مانند زلزله هاى وحشتناك ، و بى فروغ شدن خورشيد و ماه و ستارگان و امثال اينها. و يا اينكه منظور از آن درخواستهاى نامعقولى بوده است كه آنها از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) داشتند، از جمله اينكه مى گفتند ايمان نمى آوريم مگر اينكه سنگهاى آسمانى بر سر ما ببارد و يا بيابان خشك و سوزان حجاز پر از چشمه ها و نخلستانها شود!. و به دنبال آن اضافه مى كند: «آن روز كه چنين آيات صورت پذيرد، ايمان

تفسير نمونه جلد ۶ صفحه ۴۷

آوردن افراد بى ايمان و آنها كه عمل نيكى انجام نداده اند، پذيرفته نخواهد شد» و درهاى توبه به روى آنان بسته مى شود، زيرا توبه و ايمان در آن هنگام ، صورت اجبارى و اضطرارى به خود مى گيرد، و ارزش ايمان و توبه اختيارى را نخواهد داشت (يوم ياءتى بعض آيات ربك لا ينفع نفسا ايمانها لم تكن آمنت من قبل او كسبت فى ايمانها خيرا). از آنچه گفتيم روشن شد كه جمله «او كسبت فى ايمانها خيرا» به اين معنى است كه در آن روز نه تنها ايمان آوردن سودى نخواهد داشت ، بلكه آنها هم كه ايمان آورده اند ولى عمل صالحى انجام نداده اند در آن روز انجام عمل صالح به حال آنها، نفعى ندارد، چه اينكه اوضاع و احوال طورى است كه هر كسى بى اختيار دست از كارهاى خلاف بر مى دارد و به سوى عمل صالح اجبارا روى مى آورد. در پايان آيه با لحنى تهديدآميز به اين افراد لجوج مى گويد: ((اكنون كه شما چنين انتظارى را داريد در انتظار خويش بمانيد، ما هم در انتظار (كيفر دردناك شما) خواهيم بود)) (قل انتظروا انا منتظرون ). ايمان بدون عمل سودى ندارد. از نكات جالبى كه از آيه فوق استفاده مى شود اين است كه راه نجات را در ايمان ، آن هم ايمانى كه در پرتو آن اكتساب خيرى شود و اعمال نيك انجام گيرد، معرفى مى كند. ممكن است اين سئوال پيش آيد كه آيا ايمان به تنهائى كافى نيست هر چند خالى از تمام اعمال نيك باشد؟ در پاسخ مى گوئيم درست است كه افراد با ايمان ممكن است لغزشهائى داشته باشند و مرتكب گناهانى شوند و از گناهان خود نيز پشيمان گردند، و به اصلاح خويش پردازند، ولى كسى كه هيچگونه عمل نيكى در تمام عمرش انجام نداده و فرصت كافى داشته است ، بلكه به عكس ‍ هر گونه گناه و زشتكارى از او سر

تفسير نمونه جلد ۶ صفحه ۴۸

زده ، بسيار بعيد به نظر مى رسد كه اهل نجات باشد و ايمان او به تنهائى مفيد واقع شود، زيرا اصولا نمى توان باور كرد كسى ايمان به مكتبى داشته باشد ولى در تمام عمرش ، حتى يكبار، به برنامه هاى آن مكتب عمل نكند، بلكه به عكس همه دستورات آن را زير پا بگذارد، اين خود دليل روشنى بر عدم ايمان او است ، و به اين ترتيب ايمان بايد حداقل با قسمتى از اعمال نيك همراه باشد، تا معلوم شود ايمانى وجود دارد.

آيه ۱۵۹ - ۱۶۰

آيه و ترجمه إِنَّ الَّذِينَ فَرَّقُوا دِينهُمْ وَ كانُوا شِيَعاً لَّست مِنهُمْ فى شىْءٍ إِنَّمَا أَمْرُهُمْ إِلى اللَّهِ ثُمَّ يُنَبِّئُهُم بمَا كانُوا يَفْعَلُونَ(۱۵۹) مَن جَاءَ بِالحَْسنَةِ فَلَهُ عَشرُ أَمْثَالِهَا وَ مَن جَاءَ بِالسيِّئَةِ فَلا يجْزَى إِلا مِثْلَهَا وَ هُمْ لا يُظلَمُونَ(۱۶۰) ترجمه : ۱۵۹ - كسانى كه آئين خود را پراكنده ساختند و به دسته جات گوناگون (و مذاهب مختلف ) تقسيم شدند هيچگونه ارتباطى با آنها ندارى ، كار آنها واگذار به خدا است پس خدا آنها را از آنچه انجام مى دادند با خبر مى كند. ۱۶۰ - هر كس كار نيكى بياورد ده برابر آن پاداش خواهد داشت و هر كس كار بدى بياورد جز به مقدار آن كيفر نخواهد ديد و ستمى بر آنها نخواهد شد. تفسير : بيگانگى از نفاق افكنان در تعقيب دستورات دهگانه اى كه در آيات قبل گذشت و در آخر آن فرمان به پيروى از «صراط مستقيم خدا» و مبارزه با هر گونه نفاق و اختلاف داده شده بود، اين آيه در حقيقت تاكيد و تفسير و توضيحى روى همين مطلب است . نخست مى فرمايد: «آنها كه آئين و مذهب خود را پراكنده كردند و به

تفسير نمونه جلد ۶ صفحه ۴۹

دسته هاى مختلف تقسيم شدند، در هيچ چيز با آنها ارتباط ندارى و آنها نيز هيچگونه ارتباطى با مكتب تو ندارند» زيرا مكتب تو مكتب توحيد و صراط مستقيم است و صراط مستقيم و راه راست همواره يكى بيش نيست (ان الذين فرقوا دينهم و كانوا شيعا لست منهم فى شى ء). سپس به عنوان تهديد و توبيخ اينگونه افراد تفرقه انداز، مى گويد: «كار اينها واگذار به خدا است ، و آنها را از اعمالشان آگاه خواهد ساخت » (انما امرهم الى الله ثم ينبئهم بما كانوا يفعلون ). در اينجا توجه به دو نكته لازم است : ۱ - هدف آيه چه اشخاصى هستند؟ جمعى از مفسران معتقدند كه آيه درباره يهود و نصارى نازل شده است كه به دسته جات مختلف و پراكنده تقسيم شدند، و در برابر يكديگر صف بندى كردند. ولى عقيده بعضى ديگر اين است كه آيه اشاره به تفرقه اندازان اين امت است كه بر اثر تعصبها و روح تفوق طلبى و عشق به رياست ، سرچشمه تفرقه و نفاق ، در ميان مردم مسلمان مى شوند. ولى محتواى آيه يك حكم عمومى و همگانى درباره تمام افراد تفرقه انداز است ، كه با ايجاد انواع بدعتها، ميان بندگان خدا، بذر نفاق و اختلاف مى پاشند اعم از آنها كه در امتهاى پيشين بودند، يا آنها كه در اين امتند.

تفسير نمونه جلد ۶ صفحه ۵۰

و اگر مشاهده مى كنيم كه در روايات اهلبيت و همچنين اهل تسنن نقل شده است كه اين آيه اشاره به گمراهان و تفرقه اندازان و بدعتگزاران اين امت است ، در حقيقت از قبيل بيان مصداق ، مى باشد زيرا اگر اين مصداق بيان نمى شد، ممكن بود عده اى تصور كنند كه منظور از آن منحصرا ديگران هستند و به اصطلاح ضمير را به ديگران برگردانند و خود را تبرئه كنند!. در روايتى از امام باقر (ع ) كه در تفسير على بن ابراهيم در ذيل اين آيه نقل شده چنين مى خوانيم : فارقوا اميرالمومنين عليه السلام و صاروا احزابا: «يعنى آيه اشاره به كسانى است كه از امير مومنان جدا شدند و به دسته جات مختلف تقسيم گرديدند». رواياتى كه در زمينه افتراق و پراكندگى اين امت - به عنوان پيش بينى - از پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نقل شده ، نيز اين حقيقت را تاييد مى كند. زشتى تفرقه و نفاق اين آيه بار ديگر، اين حقيقت را كه اسلام آئين وحدت و يگانگى است و از هر گونه نفاق و تفرقه و پراكندگى بيزار است با تاكيد تمام بازگو مى كند و به پيامبر مى گويد برنامه و كار تو هيچگونه شباهتى با افراد تفرقه انداز ندارد، خداوند منتقم قهار از آنان انتقام خواهد گرفت ، و عاقبت شوم اعمالشان را به آنها نشان مى دهد. توحيد نه تنها يكى از اصول اسلام است بلكه تمام اصول و فروع اسلام و همه برنامه هاى آن بر محور توحيد دور مى زند، توحيد روحى است در كالبد همه تعليمات اسلام ، توحيد جانى است كه در پيكر اسلام دميده شده است . اما با نهايت تاسف آئينى كه سر تا پاى آن را وحدت و يگانگى تشكيل مى دهد، امروز آنچنان دستخوش تفرقه نفاق افكنان شده است كه چهره اصلى خود

تفسير نمونه جلد ۶ صفحه ۵۱

را به كلى از دست داده ، هر روز نغمه شومى همانند صداى جغدى كه در ويرانه مى خواند از گوشه اى بلند مى شود، و شخصى ماجراجو يا مبتلا به بيمارى روانى و يا كج سليقه اى پرچم مخالفت با يكى از برنامه هاى اسلامى بلند مى كند و جمعى از افراد ابله و نادان را گرد خود جمع مى نمايد، و منشا اختلاف تازه اى مى شود. نقش بى اطلاعى و جهل جمعى از توده مردم در اين نفاق افكنى ، همانند نقش بيدارى و آگاهى دشمنان ، بسيار موثر است . گاهى مسائلى را كه قرنها موضوع بحث آن گذشته است ، از نو علم مى كنند و جار و جنجال ابلهانه اى پيرامون آن راه مى اندازند تا افكار مردم را به خود مشغول سازند، اما همانطور كه آيه فوق مى گويد، اسلام از آنها بيگانه است و آنها نيز از اسلام بيگانه اند و سرانجام برنامه هاى نفاق افكنى شكست خواهد خورد. حملات نارواى نويسنده المنار به شيعه نويسنده تفسير المنار كه بدبينى فوق العاده اى نسبت به «شيعه » دارد و به همان نسبت از عقائد شيعه و تاريخ آنها بى خبر است ، در ذيل اين آيه زير ماسك دعوت به سوى اتحاد فصلى در زمينه شيعه ، صحبت كرده و آنها را به عنوان تفرقه افكنان و مخالفان اسلام و كسانى كه زير نقاب مذهب به فعاليتهاى سياسى ضد اسلامى پرداخته اند، متهم ساخته است !، گويا وجود كلمه شيعا در آيه فوق كه هيچگونه ارتباطى با مساله تشيع و شيعه ندارد او را به ياد اين مطالب واهى انداخته است !. نوشته هاى او بهترين پاسخ براى گفته هاى او و روشنترين شاهد براى عدم اطلاع او از تاريخ و عقايد شيعه است زيرا: ۱ - ميان «شيعه » و «عبدالله سبا» يهودى كه اصل وجود او از نظر تاريخ مشكوك است و به فرض وجود، كمترين نقشى در تاريخ تشيع و كتب شيعه ندارد پيوند قائل شده و از سوى ديگر ميان «شيعه ») و «باطنيه » حتى ميان «شيعه » و ((فرقه

تفسير نمونه جلد ۶ صفحه ۵۲

ضاله كه از بزرگترين دشمنان شيعه هستند ارتباط قائل شده است ، در حالى كه مختصر آگاهى از تاريخ شيعه نشان مى دهد كه اينها سخنان موهومى بيش نيست بلكه افترا و تهمت است و از همه عجيبترجمعيت غلات را (آنها كه در حق على (عليه السلام ) غلو كردند و او را به خدائى پذيرفتند) كه در فقه شيعه به عنوان يكى از دسته هائى كه كفر آنها قطعى و مسلم است ، شناخته شده اند، به شيعه پيوند داده ، و شيعيان را متهم به عبادت اهلبيت و امثال آن كرده است !. مسلما اگر نويسنده المنار تحت تاثير پيش داوريهاى نادرست و تعصبهاى ناروا نبود، و به خود اجازه مى داد كه عقائد شيعه را از خود شيعه بشنود و در كتابهاى خود شيعه بخواند نه در كتب دشمنان آنها، به خوبى مى دانست كه اين نسبتها نه تنها دروغ و افترا است ، بلكه مضحك و خنده آور است . و از همه عجيبتر اينكه پيدايش شيعه را به ايرانيان نسبت داده اند در حالى كه قرنها پيش از آنكه ايرانيها شيعه باشند، تشيع در عراق و حجاز و مصر بوده است و مدارك تاريخى گواه زنده اين حقيقت است . ۲ - گناه شيعه اين است كه به گفته قطعى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) كه در معتبرترين منابع اهل تسنن نيز آمده است عمل كرده ، آنجا كه فرمود: من در ميان شما دو چيز گرانمايه به يادگارى مى گذارم كه اگر به آنها متمسك شويد هيچگاه گمراه نخواهيد شد، كتاب خدا و عترتم گناه شيعه اين است كه اهلبيت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) را كه از همه آگاهتر به مكتب و آئين او بودند، پناهگاه خود در مشكلات اسلامى قرار داده ، و حقايق اسلام را

تفسير نمونه جلد ۶ صفحه ۵۳

از آنها گرفته است . گناه شيعه اين است كه به پيروى از منطق و عقل ، و الهام از قرآن و سنت ، باب اجتهاد را مفتوح مى داند، و به فقه اسلام تحرك مى بخشد و مى گويد: چه دليلى دارد كه فهم قرآن و سنت را منحصر به چهارنفر كنيم ، و همه مجبور باشند از آنها پيروى كنند؟! مگر خطابات قرآن و سنت متوجه عموم افراد با ايمان در همه قرون و و اعصار نيست ؟ و مگر صحابه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) در فهم قرآن و سنت ، از افراد معينى پيروى مى كردند؟ پس چرا اسلام را در چهار ديوارى خشك و كهنه اى به نام مذاهب چهارگانه حنفى و مالكى و حنبلى و شافعى محصور سازيم ؟! گناه شيعه اين است كه مى گويد ياران پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مانند همه افراد ديگر بايد با مقياس ايمان و عملشان مورد بررسى قرار گيرند، آنها كه عملشان مطابق كتاب و سنت است خوب ، و آنها كه در عصر پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و يا بعد از او بر خلاف كتاب و سنت عمل كردند، بايد طرد شوند، و نام صحابه بودن نبايد سپرى براى جنايتكاران شود و افرادى مانند معاويه كه تمام ضوابط اسلامى را زير پا گذاشت و بر امام وقت ، كه همه امت اسلامى امامت او را، حد اقل ، در آن زمان قبول دارند، خروج كرد، و آنهمه خونهاى بيگناهان را ريخت نبايد تقديس شوند، همچنين پاره اى از صحابه جيره خوار كه جزء دار و دسته او بودند. آرى شيعه چنين گناهانى را دارد و به آن معترف است ، ولى آيا هيچ جمعيتى را مظلومتر از شيعه سراغ داريد كه نقطه هاى درخشان و افتخار زندگى و تاريخ او را نقطه هاى ضعف نشان دهند؟ و يكدنيا دروغ و تهمت به او ببندند و حتى اجازه ندهند عقائد صحيح خود را در ميان عموم مسلمانان پخش كند، بلكه هميشه عقائد او را از دشمنان او بگيرند نه از خود او؟!

تفسير نمونه جلد ۶ صفحه ۵۴

آيا اگر جمعيتى به دستور پيامبرش عمل كند در حالى كه ديگران عمل نكنند تفرقه انداز و نفاق افكن محسوب مى شود؟ آيا اينها را بايد از راهى كه مى روند باز داشت تا اتحاد برقرار شود؟ يا آنها را كه از بى راهه مى روند؟! ۳ - تاريخ علوم اسلامى نشان مى دهد كه در غالب اين علوم شيعه پيشقدم بودند تا آنجا كه شيعه را به عنوان پديد آورندگان علوم اسلام مى شناسد. كتابهائى كه علماى شيعه در رشته تفسير و تاريخ و حديث و فقه و اصول و رجال و فلسفه اسلامى نوشته اند چيزى نيست كه بتوان آنها را پنهان ساخت و در تمام كتابخانه هاى آزاد موجود است (البته به استثناى اكثر كتابخانه هاى اهل تسنن كه معمولا اجازه ورود اين كتابها را به كتابخانه هاى خود نمى دهند در حالى كه ما اجازه ورود كتابهاى آنها را از قرنها قبل به كتابخانه هاى خود داده ايم !) و گواه زنده اين مدعا است . آيا آنها كه اينهمه كتاب براى عظمت اسلام و پيشبرد تعليمات اسلام نوشته اند، دشمنان اسلام بودند؟ آيا دشمنى سراغ داريد كه اينهمه دوستى و محبت كند؟ آيا كسى جز يك عاشق مخلص نسبت به قرآن و پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مى تواند منشا اينهمه خدمت باشد؟ در پايان سخن بايد بگوئيم اگر مى خواهيد نفاق و تفرقه برچيده شود بيائيد بجاى تهمت به يكديگر، همديگر را آنچنانكه هستيم بشناسيم ، زيرا اين گونه نسبتهاى ناروا نه تنها به وحدت اسلام كمك نمى كند، بلكه ضربه محكمى بر

تفسير نمونه جلد ۶ صفحه ۵۵

پايه هاى وحدت اسلامى مى زند. پاداش بيشتر، مجازات كمتر در آيه بعد، اشاره به رحمت و پاداش وسيع خداوند كه در انتظار افراد نيكوكار است ، كرده و تهديدهاى آيه گذشته را با اين تشويقها تكميل مى كند و مى گويد: هر كسى كار نيكى انجام داد، ده برابر به او پاداش داده مى شود (و من جاء بالحسنة فله عشر امثالها) و هر كس كار بدى انجام دهد جز به همان مقدار، كيفر داده نمى شود (و من جاء بالسيئة فلا يجزى الا مثلها) و براى تاكيد اين جمله را نيز اضافه مى كند كه به آنها هيچگونه ستمى نخواهد شد و تنها به مقدار عملشان كيفر مى بينند (و هم لا يظلمون ). در اينكه منظور از حسنة و سيئة در آيه فوق چيست ؟ و آيا خصوص ‍ توحيد و شرك است ، يا معنى وسيعتر دارند؟ ميان مفسران گفتگو است ، ولى ظاهر آيه هر گونه كار نيك و فكر نيك و عقيده نيك و يا بد را شامل مى شود، زيرا هيچگونه دليلى بر محدود كردن معنى حسنة و سيئة نيست . نكته ها در اينجا به چند نكته بايد توجه كرد: ۱ - منظور از جاء به آنچنانكه از مفهوم جمله ، استفاده مى شود، آن است كه كار نيك يا بد را همراه خود بياورد، يعنى به هنگام ورود در دادگاه عدل الهى ، انسان نمى تواند دست خالى و تنها باشد، يا عقيده و عمل نيكى با خود دارد و يا عقيده و اعمال سوئى ، اينها همواره با او هستند و از او جدا نمى شوند و در زندگانى ابدى ، قرين و همدم او خواهند بود. در آيات ديگر قرآن نيز اين تعبير به همين معنى به كار رفته است ، در آيه

تفسير نمونه جلد ۶ صفحه ۵۶

۳۳ سوره ق ، مى خوانيم من خشى الرحمان بالغيب و جاء بقلب منيب . بهشت براى آنها است كه خدا را از طريق ايمان به غيب بشناسند و از او بترسند، و قلب توبه كار و مملو از احساس مسئوليت با خود در عرصه محشر بياورند. ۲ - در آيه فوق مى خوانيم ، پاداش حسنه ده برابر است ، در حالى كه در بعضى ديگر از آيات قرآن تنها به عنوان اضعافا كثيره (چندين برابر) اكتفا شده (مانند آيه ۲۴۵ سوره بقره ) و در بعضى ديگر از آيات ، پاداش ‍ پاره اى از اعمال مانند انفاق را به هفتصد برابر بلكه بيشتر مى رساند، (آيه ۲۶۱ سوره بقره ) و در بعضى ديگر اجر و پاداش بيحساب ذكر كرده و مى گويد: انما يوفى الصابرون اجرهم بغير حساب آنها كه استقامت بورزند پاداشى بى حساب خواهند داشت (زمر آيه ۱۰). روشن است كه اين آيات هيچگونه اختلافى با هم ندارند، در حقيقت حداقل پاداشى كه به نيكوكاران داده مى شود، ده برابر است و همينطور به نسبت اهميت عمل ، و درجه اخلاص آن و كوششها و تلاشهائى كه در راه آن انجام شده است ، بيشتر مى شود، تا به جائى كه هر حد و مرزى را درهم مى شكند و جز خدا حد آن را نمى داند.


→ صفحه قبل صفحه بعد ←