تفسیر:نمونه جلد۲ بخش۶۱

از الکتاب
→ صفحه قبل صفحه بعد ←



تفسير نمونه جلد ۲ صفحه ۹۴

آيه ۲۱۳

آيه و ترجمه

كانَ النَّاس أُمَّةً وَحِدَةً فَبَعَث اللَّهُ النَّبِيِّينَ مُبَشرِينَ وَ مُنذِرِينَ وَ أَنزَلَ مَعَهُمُ الْكِتَب بِالْحَقِّ لِيَحْكُمَ بَينَ النَّاسِ فِيمَا اخْتَلَفُوا فِيهِ وَ مَا اخْتَلَف فِيهِ إِلا الَّذِينَ أُوتُوهُ مِن بَعْدِ مَا جَاءَتْهُمُ الْبَيِّنَت بَغْيَا بَيْنَهُمْ فَهَدَى اللَّهُ الَّذِينَ ءَامَنُوا لِمَا اخْتَلَفُوا فِيهِ مِنَ الْحَقِّ بِإِذْنِهِ وَ اللَّهُ يَهْدِى مَن يَشاءُ إِلى صِرَطٍ مُّستَقِيمٍ(۲۱۳) ترجمه : ۲۱۳ - مردم (در آغاز) يك دسته بودند، (و تضادى در ميان آنها وجود نداشت . بتدريج جوامع و طبقات پديد آمد و اختلافات و تضادهايى در ميان آنها پيدا شد، در اين حال ) خداوند، پيامبران را برانگيخت ، تا مردم را بشارت و بيم دهند و كتاب آسمانى ، كه به سوى حق دعوت مى كرد، با آنها نازل نمود، تا در ميان مردم ، در آنچه اختلاف داشتند، داورى كند. (افراد با ايمان ، در آن اختلاف نكردند،) تنها (گروهى از) كسانى كه كتاب را دريافت داشته بودند، و نشانه هاى روشن به آنها رسيده بود، به خاطر انحراف از حق و ستمگرى ، در آن اختلاف كردند. خداوند، آنهايى را كه ايمان آورده بودند، به حقيقت آنچه مورد اختلاف بود، به فرمان خودش ، رهبرى نمود. (اما افراد بى ايمان ، همچنان در گمراهى و اختلاف ، باقى ماندند). و خدا، هر كس را بخواهد، به راه راست هدايت مى كند. تفسير: راه وصول به وحدت بعد از بيان حال مومنان و منافقان و كفار در آيات پيشين ، در اين آيه به سراغ يك بحث اصولى و كلى و جامع در مورد پيدايش دين و مذهب و اهداف و مراحل مختلف آن مى رود. نخست مى فرمايد: انسانها (در آغاز) همه امت واحدى بودند (كان

تفسير نمونه جلد ۲ صفحه ۹۵

امة واحدة ). و در آن روز تضادى در ميان آنها وجود نداشت ، زندگى بشر و اجتماع او ساده بود، فطرتها دست نخورده ، و انگيزه هاى هوى و هوس و اختلاف و كشمكش در ميان آنها ناچيز بود، خدا را طبق فرمان فطرت مى پرستيدند و وظايف ساده خود را در پيشگاه او انجام مى دادند (اين مرحله اول زندگانى انسانها بود)، كه احتمالا فاصله ميان زمان آدم و نوح را پر مى كرد. سپس زندگى انسانها شكل اجتماعى به خود گرفت و مى بايد هم چنين شود زيرا انسان براى تكامل آفريده شده و تكامل او تنها در دل اجتماع تامين مى گردد (و اين مرحله دوم زندگى انسانها بود). ولى به هنگام ظهور اجتماع ، اختلافها و تضادها به وجود آمد چه از نظر ايمان و عقيده و چه از نظر عمل و تعيين حق و حقوق هر كس و هر گروه در اجتماع و در اينجا بشر تشنه قوانين و تعليمات انبياء و هدايتهاى آنها مى گردد تا به اختلافات او در جنبه هاى مختلف پايان دهد (اين مرحله سوم بود). در اينجا خداوند پيامبران را برانگيخت تا مردم را بشارت دهند و انذار كنند (فبعث الله النبيين مبشرين و منذرين ). (و اين مرحله چهارم بود). در اين هنگام انسانها با هشدارهاى انبياء و توجه به مبداء و معاد و جهان ديگر كه در آنجا پاداش و كيفر اعمال خويش را در مى يابند براى گرفتن احكام الهى و قوانين صحيح كه بتواند به اختلافات پايان دهد و سلامت جامعه و سلامت انسانها را تامين كند آمادگى پيدا كردند. و لذا مى فرمايد: «خداوند با آنها كتاب آسمانى به حق نازل كرد تا در ميان مردم در آنچه اختلاف داشتند حكومت كند» (و انزل معهم

تفسير نمونه جلد ۲ صفحه ۹۶

الكتاب بالحق ليحكم بين الناس فيما اختلفوا فيه ). و به اين ترتيب ايمان به انبياء و تمسك به تعليمات آنها و كتب آسمانى ، آبى بر آتش اختلافات فرو ريخت و آن را خاموش ساخت (و اين مرحله پنجم بود). اين وضع مدتى ادامه يافت ولى كم كم وسوسه هاى شيطانى و امواج خروشان هواى نفس كار خود را در ميان گروهى كرد و با تفسيرهاى نادرست تعليمات انبياء و كتب آسمانى و تطبيق آنها بر خواسته هاى دلشان ، پرچم اختلاف را بار ديگر برافراشتند ولى اين اختلاف با اختلافات پيشين فرق داشت سرچشمه اختلافات پيشين جهل و بى خبرى بود كه با بعثت انبياء و نزول كتب آسمانى بر طرف گرديد در حالى كه سرچشمه اختلافات بعد همان ستمگرى و لجاجت و انحراف آگاهانه از راه حق و در يك كلمه «بغى » بود و لذا در ادامه اين آيه مى فرمايد: «در آن اختلاف نكردند مگر كسانى كه كتاب آسمانى را دريافت داشته بودند و بينات و نشانه هاى روشن به آنها رسيده بود آرى آنها به خاطر انحراف از حق و ستمگرى در آن اختلاف كردند» (و ما اختلف فيه الا الذين اوتوه من بعد ما جاءتهم البينات بغيا بينهم ). (و اين مرحله ششم بود). در اينجا مردم به دو گروه تقسيم شدند مؤ منان راستين كه در برابر حق تسليم بودند آنها براى پايان دادن به اختلافات جديد به كتب آسمانى و تعليمات انبياء بازگشتند و به حق رسيدند و لذا مى فرمايد: «خداوند، مؤ منان از آنها را به حقيقت آنچه در آن اختلاف داشتند به فرمان خود هدايت فرمود» (در حالى كه افراد بى ايمان و ستمگر و خودخواه همچنان در گمراهى و اختلاف باقى ماندند) (فهدى الله الذين آمنوا لما اختلفوا فيه من الحق باذنه ). (و اين مرحله هفتم بود). و در پايان آيه مى فرمايد: ((خداوند هر كه را بخواهد (و لايق ببيند) به راه

تفسير نمونه جلد ۲ صفحه ۹۷

مستقيم هدايت مى كند)) (و الله يهدى من يشاء الى صراط مستقيم ). اشاره به اينكه مشيت الهى كه آميخته با حكمت اوست گزاف و بى حساب نيست و از هر گونه تبعيض ناروا بر كنار است . تمام كسانى كه داراى نيت پاك و روح تسليم در برابر حقاند مشمول هدايتهاى او مى شوند. اشتباهات عقيدتى آنها اصلاح مى گردد و از روشنبينى هاى مخصوصى برخوردار مى شوند بر توفيق آنان براى يافتن راه راست مى افزايد و آنها را از اختلافات و مشاجرات دنيا پرستان بى ايمان بر كنار مى دارد و آرامش روح و اطمينان خاطر و سلامت جسم و جان به آنها مى بخشد.

نكته ها

دين و اجتماع

از آيه فوق به خوبى اين حقيقت استفاده مى شود كه دين و جامعه بشرى در حقيقت ناگسستنى هستند هيچ جامعه اى نمى تواند بدون مذهب و ايمان به خدا و رستاخيز زندگى صحيحى داشته باشد. قوانين بشرى ، علاوه بر اينكه غالبا مايه اختلاف و پراكندگى ملتهاست ، چون ضامن اجرائى از درون ، يعنى ايمان به خدا، سرچشمه نمى گيرد، تنها يك مسؤ وليت برون ذاتى ايجاد مى كند و نمى تواند بطور كامل به اختلافات و تضادها پايان دهد، آزمايشهاى انسانى در اين چند قرن اخير اين حقيقت را به خوبى ثابت كرده است و دنياى به اصطلاح متمدن اما فاقد ايمان ، مرتكب فجايع و گناهانى مى شود كه هيچ گاه در جامعه عقب افتاده ديده نشده است . ضمنا منطق اسلام در عدم جدايى دين از سياست ، يعنى تدبير جامعه اسلامى نيز روشن مى شود.

تفسير نمونه جلد ۲ صفحه ۹۸

آغاز پيدايش شريعت

از آيه فوق ، به طور ضمنى اين حقيقت نيز روشن شد كه آغاز پيدايش دين و مذهب به معنى واقعى كلمه ، همان زمان پيدايش جامعه انسانى به معنى حقيقى بوده است ، بنابراين جاى تعجب نيست كه نخستين پيامبر اولوا العزم و صاحب كتاب و قانون و شريعت ، حضرت نوح (عليه السلام ) بوده است نه حضرت آدم .

خاورميانه مركز پيدايش مذاهب بزرگ

از آيه فوق جواب اين سؤ ال را هم مى توان پيدا كرد كه چرا تمام اديان بزرگ الهى از منطقه خاورميانه برخاستهاند؟ (آيين اسلام ، آيين مسيحيت ، آيين يهود و آيين ابراهيم و...) زيرا به گواهى تاريخ گاهواره تمدن بشرى در اين منطقه از جهان به حركت در آمد و نخستين تمدنهاى بزرگ از اين منطقه برخاستند، و با توجه به رابطه مستحكم دين و تمدن و نياز مبرم جوامع متمدن به مذهب ، براى پيشگيرى از اختلافات و تضادهاى مخرب ، معلوم مى شود كه بايد مذاهب از اينجا برخيزند. و اگر مى بينيم اسلام از محيط عقب ماندهاى همچون مكه و مدينه آن روز برخاست به خاطر اين بود كه : اين منطقه به سر راه چند تمدن بزرگ آن زمان قرار داشت ، تمدن ايران و باقى مانده تمدن بابل در شمال شرقى جزيرة العرب ، تمدن روم در شمال ، تمدن مصر باستان در شمال غربى ، و تمدن يمن در جنوب . در واقع مركز ظهور اسلام ، مركز دايره اى است ، كه تمام تمدنهاى مهم آن زمان در اطراف آن جاى مى گيرند (دقت كنيد).

پايان دادن به اختلافات ، يكى از مهمترين اهداف دين و مذهب

آيينهاى الهى اهداف زيادى را، از جمله تهذيب نفوس انسانى و رسانيدن او به مقام قرب الهى ، تعقيب مى كند، ولى مسلما يكى از مهمترين اهداف ، رفع اختلافات بوده است . زيرا هميشه نژادها، قوميتها، و زبان و مناطق جغرافيائى عامل جدائى جوامع

تفسير نمونه جلد ۲ صفحه ۹۹

انسانى بوده ، چيزى كه مى تواند به عنوان يك حلقه اتصال همه فرزندان آدم را از هر نژاد و زبان و قوميت و منطقه جغرافيائى به هم پيوند دهد، آيينهاى الهى است ، كه تمام اين مرزها را در هم مى شكند، و همه انسانها را زير يك پرچم جمع مى كند كه نمونه آن را در مراسم عبادى سياسى حج مى توان مشاهده كرد. و اگر مى بينيم پاره اى از مذاهب ، عامل اختلاف و درگيرى شده اند، به خاطر آميخته شدن آنها با خرافات و تعصبهاى كوركورانه است ، وگرنه مذاهب دست نخورده آسمانى ، همه جا عامل وحدت به شمار مى آيد.

دليلى بر عصمت پيامبران

علامه طباطبايى در الميزان بعد از آنكه معصوم بودن پيامبران را به سه شاخه تقسيم مى كند ۱ - عصمت از خطا به هنگام دريافت وحى ۲ - عصمت از خطا در تبليغ رسالت ۳ - عصمت از گناه و آنچه مايه هتك حرمت عبوديت است و مى گويد: آيه مورد بحث دليل بر عصمت از خطا در تلقى وحى و تبليغ رسالت است زيرا هدف از بعثت آنها اين بوده كه مردم را بشارت و انذار دهند و حق در اعتقاد و عمل را روشن سازند و از اين طريق آنها را هدايت كنند و مسلما اين هدف بدون عصمت در تلقى وحى و تبليغ رسالت ممكن نيست . شاخه سوم عصمت را نيز از آيه مى توان استفاده كرد چرا كه اگر خطائى در تبليغ رسالت صورت گيرد خود عاملى براى اختلاف خواهد بود و اگر ناهماهنگى ميان عمل و گفتار مبلغان وحى از طريق عصيان حاصل شود آن نيز عامل اختلاف است بنابراين از آيه فوق مى توان اشاراتى به عصمت در هر سه بخش استفاده كرد.

تفسير نمونه جلد ۲ صفحه ۱۰۰

آيه ۲۱۴

آيه و ترجمه

أَمْ حَسِبْتُمْ أَن تَدْخُلُوا الْجَنَّةَ وَ لَمَّا يَأْتِكُم مَّثَلُ الَّذِينَ خَلَوْا مِن قَبْلِكُم مَّستهُمُ الْبَأْساءُ وَ الضرَّاءُ وَ زُلْزِلُوا حَتى يَقُولَ الرَّسولُ وَ الَّذِينَ ءَامَنُوا مَعَهُ مَتى نَصرُ اللَّهِ أَلا إِنَّ نَصرَ اللَّهِ قَرِيبٌ(۲۱۴) ترجمه : ۲۱۴ - آيا گمان كرديد داخل بهشت مى شويد، بى آنكه حوادثى همچون حوادث گذشتگان به شما برسد؟! همانان كه گرفتاريها و ناراحتيها به آنها رسيد، و آن چنان ناراحت شدند كه پيامبر و افرادى كه ايمان آورده بودند گفتند: پس يارى خدا كى خواهد آمد؟! (در اين هنگام ، تقاضاى يارى از او كردند، و به آنها گفته شد:) آگاه باشيد، يارى خدا نزديك است ! شان نزول : بعضى از مفسران گفته اند: هنگامى كه در جنگ احزاب ترس و خوف و شدت بر مسلمانان غالب شد و در محاصره قرار گرفتند اين آيه نازل شد و آنان را به صبر و استقامت دعوت نمود و وعده يارى نصرت به آنها داد و نيز گفته شده هنگامى كه مسلمانان در جنگ احد شكست خوردند عبدالله بن ابى به آنها گفت تا كى خود را به كشتن مى دهيد اگر محمد پيغمبر بود خداوند ياران او را گرفتار اسارت و قتل نمى كرد در اين موقع آيه فوق نازل شد. تفسير: بدون امتحان وارد بهشت نمى شويد! از آيه فوق چنين بر مى آيد كه جمعى از مؤ منان مى پنداشتند عامل اصلى ورود در بهشت تنها اظهار ايمان به خداست و به دنبال آن نبايد ناراحتى و رنجى را متحمل شوند و بى آنكه تلاش و كوشش به خرج دهند خداوند همه كارها را روبراه

تفسير نمونه جلد ۲ صفحه ۱۰۱

خواهد كرد و دشمنان را نابود خواهد ساخت . قرآن در برابر اين تفكر نادرست به سنت هميشگى خداوند اشاره كرده مى فرمايد: «آيا گمان كرديد داخل بهشت مى شويد بى آنكه حوادثى همچون حوادث سخت گذشتگان به شما برسد» (ام حسبتم ان تدخلوا الجنة و لما ياءتكم مثل الذين خلوا من قبلكم ). «همانها كه شدائد و زيانهاى فراوان به آنها رسيد و آن چنان ناراحت و متزلزل شدند كه پيامبر الهى و افرادى كه ايمان آورده بودند گفتند پس يارى خدا كى خواهد آمد» (مستهم الباساء و الضراء و زلزلوا حتى يقول الرسول و الذين آمنوا معه متى نصر الله ). و چون آنها نهايت استقامت خود را در برابر اين حوادث به خرج دادند و دست به دامن الطاف الهى زدند به آنها گفته شد: «آگاه باشيد يارى خدا نزديك است » (الا ان نصر الله قريب ). «باساء» از ماده «باس » به گفته «معجم مقاييس اللغة » در اصل به معنى شدت و مانند آن است و به هر گونه رنج و عذاب و ناراحتى گفته مى شود، و به افراد شجاع كه در ميدان جنگ شديدا مقاومت مى كنند، «بئيس » يا «ذو الباس » گفته مى شود. و «ضراء» به گفته «راغب » در «مفردات » نقطه مقابل سراء يعنى آنچه مايه مسرت و موجب منفعت است ، مى باشد، بنابراين هر گونه زيانى كه دامنگير انسان بشود در امور جانى و مالى و عرضى و امثال آن را شامل مى گردد. جمله «متى نصر الله » (يارى خدا كى مى آيد؟) كه از سوى پيامبران و مؤ منان در مواقع نهايت شدت گفته مى شد، به معنى شك و ترديد در اين موضوع ، يا اعتراض و ايراد نيست ، بلكه به عنوان تقاضا و انتظار، مطرح مى شده است ، و لذا به دنبال آن ، از سوى خداوند به آنها بشارت داده مى شد كه يارى خدا نزديك است . اين احتمال كه جمله «متى نصر الله » از سوى گروهى از مؤ منان باشد، و جمله (الا ان نصر الله قريب ) از سوى پيامبر خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) كه بعضى از مفسران ذكر

تفسير نمونه جلد ۲ صفحه ۱۰۲

كرده اند بسيار بعيد به نظر مى رسد. به هر حال آيه فوق به يكى از سنن الهى كه در همه اقوام جارى بوده است اشاره مى كند و به مؤ منان در همه قرون و اعصار هشدار مى دهد كه براى پيروزى و موفقيت و نايل شدن به مواهب بهشتى ، بايد به استقبال مشكلات بروند و فداكارى كنند و در حقيقت ، اين مشكلات آزمونى است كه مؤ منان را پرورش مى دهد و صاحبان ايمان راستين را از متظاهران به ايمان ، آشكار مى سازد. تعبير به «الذين خلوا من قبلكم » (كسانى كه پيش از شما بودند) به مسلمانان مى گويد: اين تنها شما نيستيد كه گرفتار انواع مشكلات از سوى دشمنان در تنگناهاى زندگى شده ايد، بلكه اقوام پيشين نيز، گرفتار همين مشكلات و شدائد بوده اند تا آنجا كه گاهى كارد به استخوانشان مى رسيد و فرياد استغاثه آنها بلند مى شد. اصولا رمز تكامل و ترقى انسانها همين است ، افراد و امتها بايد در كوره هاى سخت حوادث قرار بگيرند، و همچون فولاد آبديده شوند، استعدادهاى درونى آنها شكوفا گردد، و ايمانشان به خدا قويتر شود ضمنا افراد لايق و مقاوم و با ايمان ، از افراد نالايق شناخته شوند و صفوفشان از هم جدا گردد، اين سخن را با حديثى از پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) پايان مى دهيم . «خباب بن ارت » كه از مجاهدان راستين صدر اسلام بود مى گويد: خدمت پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) از آزار مشركان شكايت كردم فرمود: امتهائى كه پيش از شما بودند با انواع بلاها شكنجه مى شدند، ولى اين امر هرگز آنها را از دينشان منصرف نمى كرد تا آنجا كه اره بر سر بعضى از آنها مى گذاردند و آنها را به دو پاره تقسيم مى كردند... به خدا سوگند كه برنامه دين خدا كامل مى شود و به پيروزى مى رسد تا آنجا كه يك نفر سوار، فاصله ميان صنعاء و حضرموت (و بيابانهاى مخوف عربستان را) طى مى كند، و از هيچ چيز جز خدا نمى ترسد... ولى شما عجله مى كنيد.

تفسير نمونه جلد ۲ صفحه ۱۰۳

آيه ۲۱۵

آيه و ترجمه

يَسئَلُونَك مَا ذَا يُنفِقُونَ قُلْ مَا أَنفَقْتُم مِّنْ خَيرٍ فَلِلْوَلِدَيْنِ وَ الاَقْرَبِينَ وَ الْيَتَمَى وَ الْمَسكِينِ وَ ابْنِ السبِيلِ وَ مَا تَفْعَلُوا مِنْ خَيرٍ فَإِنَّ اللَّهَ بِهِ عَلِيمٌ(۲۱۵) ترجمه : ۲۱۵ - از تو سؤ ال مى كنند چه چيز انفاق كنند؟ بگو: ((هر خير و نيكى (و سرمايه سودمند مادى و معنوى ) كه انفاق مى كنيد، بايد براى پدر و مادر و نزديكان و يتيمان و مستمندان و درماندگان در راه باشد.)) و هر كار خيرى كه انجام دهيد، خداوند از آن آگاه است . (لازم نيست تظاهر كنيد، او مى داند). شان نزول : «عمرو بن جموح » پير مردى بزرگ و ثروتمند بود به پيامبر عرض كرد: از چه چيز صدقه بدهم و به چه كسانى ؟ آيه فوق نازل شد و به او پاسخ گفت . تفسير: از چه چيز بايد انفاق كرد؟ در قرآن مجيد آيات فراوانى - مخصوصا در سوره بقره - درباره انفاق و بخشش در راه خدا آمده است و براى اين كار پاداشها و فضيلتهاى بزرگى ذكر شده همين امر سبب مى شد كه درباره جزئيات اين كار از پيامبر سؤ ال كنند و بدانند از چه چيزهائى و در مورد چه كسانى انفاق كنند؟ لذا در آيه مورد بحث مى فرمايد: «از تو سؤ ال مى كنند چه چيز را انفاق كنند» (يسئلونك ما ذا ينفقون ).

تفسير نمونه جلد ۲ صفحه ۱۰۴

سپس مى افزايد ((بگو هر خير و نيكى (و هرگونه سرمايه سودمند مادى و معنوى ) كه انفاق مى كنيد براى پدر و مادر و نزديكان و يتيمان و مستمندان و واماندگان در راه بايد باشد)) (قل ما انفقتم من خير فللوالدين و الاقربين و اليتامى و المساكين و ابن السبيل ). مسلما ذكر اين پنج طايفه به عنوان بيان مصداقهاى روشن است وگرنه منحصر به آنها نمى باشد بنابراين پاسخ آنها در حقيقت اين است كه هم اشيائى كه از آن انفاق مى كنند دايره وسيعى دارد و هم كسانى كه به آنها انفاق مى شود. در مورد اول با ذكر كلمه «خير» كه هر نوع كار و مال و سرمايه مفيدى را شامل مى شود پاسخ كامل و جامعى به سؤ ال آنها داده شده و حتى امور معنوى همچون علم را نيز در بر مى گيرد، هر چند مصداق مهم آن در مورد انفاق ، اموال است . و در مورد دوم در عين گسترده بودن مورد انفاق اولويتها نيز بيان شده است مسلما پدر و مادر و سپس نزديكان نيازمند در اين مساءله اولويت دارند و بعد از آنها يتيمان و سپس نيازمندان و حتى كسانى را كه ذاتا فقير نيستند ولى بر اثر حادثه اى مثل تمام شدن مخارج در سفر نيازمند شده اند شامل مى شود. در پايان آيه مى فرمايد: «و هر كار خيرى انجام مى دهيد خداوند از آن آگاه است » (و ما تفعلوا من خير فان الله به عليم ). لزومى ندارد تظاهر كنيد، و مردم را از كار خويش آگاه سازيد، چه بهتر كه براى اخلاص بيشتر انفاقهاى خود را، پنهان سازيد، زيرا كسى كه پاداش مى دهد از همه چيز با خبر است ، و كسى كه جزا به دست اوست حساب همه نزد اوست . جمله «و ما تفعلوا من خير» معنى وسيعى دارد كه تمام اعمال خير را شامل مى شود نه تنها انفاق در راه خدا كه هر كار نيكى را خداوند مى داند، مى بيند و پاداش خير مى دهد.

تفسير نمونه جلد ۲ صفحه ۱۰۵

نكته :

هماهنگى سؤ ال و جواب در آيه بعضى تصور كرده اند كه سؤ ال كنندگان در اين آيه ، از اشيائى كه انفاق بايد كرد، پرسش كرده اند، ولى جواب از مصارف و كسانى كه مورد انفاق قرار مى گيرند داده شده ، و اين به خاطر اين است كه شناخت مورد، مهمتر بوده است . ولى اين يك اشتباه است زيرا قرآن هم پاسخ از سؤ ال آنها داده و هم موارد انفاق را روشن ساخته است و اين از فنون فصاحت است كه هم پاسخ سؤ ال داده شود و هم به مساءله مهم ديگرى كه مورد نياز بوده اشاره شود. به هر حال جمله «ما انفقتم من خير» (آنچه از نيكيها انفاق مى كنيد) مى گويد: انفاق از هر موضوع خوبى مى تواند باشد، و تمام نيكيها را شامل مى شود، خواه از اموال باشد يا خدمات ، از موضوعات مادى باشد يا معنوى . در ضمن تعبير«خير» آن هم به صورت مطلق ، نشان مى دهد كه مال و ثروت ذاتا چيز بدى نيست ، بلكه يكى از بهترين وسايل خير است ، مشروط به اينكه به نيكى از آن بهره گيرى شود. و نيز تعبير به «خير» ممكن است به اين نكته هم اشاره داشته باشد كه انفاقها بايد از هرگونه منت و آزار و كارهايى كه حيثيت اشخاص مورد انفاق را مخدوش مى كند، بركنار باشد به طورى كه بتوان به عنوان خير مطلق از آن ياد كرد.

تفسير نمونه جلد ۲ صفحه ۱۰۶

آيه ۲۱۶

آيه و ترجمه

كُتِب عَلَيْكمُ الْقِتَالُ وَ هُوَ كُرْهٌ لَّكُمْ وَ عَسى أَن تَكْرَهُوا شيْئاً وَ هُوَ خَيرٌ لَّكمْ وَ عَسى أَن تُحِبُّوا شيْئاً وَ هُوَ شرُّ لَّكُمْ وَ اللَّهُ يَعْلَمُ وَ أَنتُمْ لا تَعْلَمُونَ(۲۱۶) ترجمه : ۲۱۶ - جهاد در راه خدا، بر شما مقرر شده ، در حالى كه برايتان ناخوشايند است . چه بسا چيزى را خوش ‍ نداشته باشيد، حال آنكه خير شما در آن است . و يا چيزى را دوست داشته باشيد، حال آنكه شر شما در آن است . و خدا مى داند، و شما نمى دانيد. تفسير: بذل جان و مال آيه گذشته عمدتا در مورد انفاق اموال بود و در اين آيه سخن از انفاق جانها در راه خداست و اين هر دو در ميدان فداكارى دوش به دوش يكديگر قرار دارند. مى فرمايد: جنگ (با دشمن ) بر شما مقرر شده است در حالى كه از آن اكراه داريد (كتب عليكم القتال و هو كره لكم ). تعبير به «كتب » (نوشته شده ) اشاره به حتمى بودن و قطعى بودن اين فرمان الهى است . «كره » گر چه معنى مصدرى دارد ولى در اينجا به معنى اسم مفعول يعنى مكروه است و مكروه بودن و ناخوشايند بودن جنگ اگر چه با دشمن و در راه خدا بوده باشد، براى انسانهاى معمولى يك امر طبيعى است . زيرا در جنگ هم تلف اموال و هم نفوس و هم انواع جراحتها و مشقتهاست ، البته براى عاشقان شهادت در راه حق و كسانى كه در سطح بالايى از معرفت قرار دارند جنگ با دشمنان حق شربت گوارايى است كه همچون تشنه كامان به دنبال آن مى روند و مسلما حساب آنها از حساب توده مردم مخصوصا در آغاز اسلام جداست .

تفسير نمونه جلد ۲ صفحه ۱۰۷

سپس به يك قانون كلى و اصل اساسى كه حاكم بر قوانين تكوينى و تشريعى خداوند است اشاره مى كند، مى فرمايد: «چه بسا شما از چيزى اكراه داشته باشيد در حالى كه براى شما خير است و مايه سعادت و خوشبختى » (و عسى ان تكرهوا شيئا و هو خير لكم ). به عكس كناره گيرى از جنگ و عافيت طلبى ممكن است خوشايند شما باشد در حالى كه واقعا چنين نيست «چه بسا چيزى را دوست داشته باشيد و آن براى شما شر است » (و عسى ان تحبوا شيئا و هو شر لكم ). و در پايان مى فرمايد: «و خدا مى داند و شما نمى دانيد» (و الله يعلم و انتم لا تعلمون ). پروردگار جهان با اين لحن قاطع مى گويد كه افراد بشر نبايد تشخيص خودشان را در مسائل مربوط به سرنوشتشان حاكم سازند چرا كه علم آنها از هر نظر محدود و ناچيز است و معلوماتشان در برابر مجهولات همچون قطرهاى در برابر درياست ، همانگونه كه در قوانين تكوينى خداوند از اسرار آفرينش همه اشياء با خبر نيستند و گاه چيزى را بى خاصيت مى شمرند در حالى كه پيشرفت علوم فوايد مهم آن را آشكار مى سازد همچنين در قوانين تشريعى بسيارى از مصالح و مفاسد را نمى دانند لذا ممكن است چيزى را ناخوشايند دارند در حالى كه سعادت آنها در آن است يا از چيزى خشنود باشند در حالى كه بدبختى آنها در آن است . آنها با توجه به علم محدود خود در برابر علم بى پايان خداوند نبايد در برابر احكام الهى روى در هم كشند بايد بطور قطع بدانند كه خداوند رحمان و رحيم اگر جهاد و زكات و روزه و حج را تشريع كرده همه به سود آنهاست . توجه به اين حقيقت روح انضباط و تسليم در برابر قوانين الهى را در انسان پرورش مى دهد و درك و ديد او را از محيطهاى محدود فراتر مى برد و به نامحدود يعنى علم بى پايان خدا پيوند مى دهد.

تفسير نمونه جلد ۲ صفحه ۱۰۸

نكته ها

چگونه جهاد ناخوشايند است ؟

در اينجا ممكن است اين سؤ ال مطرح شود كه چگونه اين مساءله با فطرى بودن اصول احكام الهى سازگار است ، اگر جهاد يا امور ديگرى همانند آن ، فطرى است چگونه ممكن است براى طبع انسان ناخوشايند بوده باشد. در پاسخ اين سؤ ال بايد به اين نكته توجه داشت كه مسايل فطرى هنگامى در انسان تجلى مى كند كه با شناخت ، تواءم باشد، مثلا انسان فطرتا طالب سود و مخالف زيان است و اين در صورتى است كه مصداق سود و زيان را بشناسد ولى اگر در تشخيص آن گرفتار اشتباه شد و موضوع سودمندى را زيان آور پنداشت ، مسلما بر اثر اين اشتباه ، فطرت او گمراه خواهد شد و از آن امر مفيد بيزار مى شود، عكس اين مساءله نيز صادق است . در مورد جهاد افراد سطحى كه تنها ضرب و جرح و مشكلات جهاد را مى نگرند ممكن است آن را ناخوش ‍ داشته باشند، ولى افراد دورنگر كه مى دانند شرف و عظمت و افتخار و آزادى انسان در ايثار و جهاد است يقينا با آغوش باز از آن استقبال مى كنند، همان گونه كه افراد ناآگاه از داروهاى تلخ و بد طعم بر اثر سطحى نگرى متنفرند، اما هنگامى كه بينديشند كه سلامت و نجات آنها در آن است ، آن را به جان و دل پذيرا مى شوند.

يك قانون كلى

آنچه در آيه بالا آمده ، منحصر به مساله جهاد و جنگ با دشمنان نيست ، بلكه از روى يك قانون كلى و عمومى پرده بر مى دارد، و تمام مرارتها و سختيهاى اطاعت فرمان خدا را براى انسان سهل و گوارا مى سازد، زيرا به مقتضاى «و الله يعلم و انتم لا تعلمون » مى داند كه خداوند آگاه از همه چيز و رحمان و رحيم نسبت به بندگانش در هر يك از دستوراتش ، مصالحى ديده است كه مايه نجات و سعادت بندگان است ، و به اين ترتيب بندگان مؤ من همه اين دستورات را مانند داروهاى شفابخش مى نگرند و با جان و دل آن را پذيرا مى باشند.


→ صفحه قبل صفحه بعد ←