تفسیر:نمونه جلد۲۷ بخش۱۸

از الکتاب

→ صفحه قبل صفحه بعد ←



تفسير نمونه جلد ۲۷ صفحه ۳۹۷

ََآيه ۱ - ۳

آيه و ترجمه

بِسمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ إِذَا جَاءَ نَصرُ اللَّهِ وَ الْفَتْحُ(۱) وَ رَأَيْت النَّاس يَدْخُلُونَ فى دِينِ اللَّهِ أَفْوَاجاً(۲) فَسبِّحْ بحَمْدِ رَبِّك وَ استَغْفِرْهُ إِنَّهُ كانَ تَوَّابَا(۳) ترجمه : بنام خداوند بخشنده مهربان ۱ - هنگامى كه يارى خدا و پيروزى فرا رسد. ۲ - و مردم را ببينى گروه گروه وارد دين خدا مى شوند. ۳ - پروردگارت را تسبيح و حمد كن ، و از او آمرزش بخواه كه او بسيار توبه پذير است . تفسير : هنگامى كه پيروزى نهائى فرا رسد!... در نخستين آيه اين سوره كه مى فرمايد: «هنگامى كه يارى خدا و پيروزى فرا رسد»... (اذا جاء نصر الله و الفتح )

تفسير نمونه جلد ۲۷ صفحه ۳۹۸

و مردم را به بينى كه گروه گروه در دين خدا وارد مى شوند... (و راءيت الناس يدخلون فى دين الله ، افواجا). به شكرانه اين نعمت بزرگ و اين پيروزى و نصرت الهى ، پروردگارت را تسبيح و حمد كن ، و از او آمرزش بخواه كه او بسيار توبه پذير است (فسبح بحمد ربك و استغفره انه كان توابا). در اين سه آيه كوتاه و پر محتوا، ريزه كاريهاى فراوان است كه دقت در آنها كمك به فهم هدف نهائى سوره مى كند: ۱ - در آيه اول نصرت اضافه به خداوند شده است (نصرالله ) تنها در اينجا نيست كه اين اضافه ديده مى شود، در بسيارى از آيات قرآن اين معنى منعكس است ، از جمله در آيه ۲۱۴ بقره مى خوانيم : الا ان نصر الله قريب : بدانيد يارى خدا نزديك است . و در آيه ۱۲۶ آل عمران و ۱۰ انفال آمده است : و ما النصر الا من عند الله : نصرت جز از ناحيه خدا نيست . اشاره به اينكه به هر حال يارى و پيروزى به اراده حق است . درست است كه براى غلبه بر دشمن بايد تاءمين قوا و تهيه نيرو كرد، ولى يك انسان موحد ، نصرت را تنها از ناحيه خدا مى داند و به همين دليل به هنگام پيروزى مغرور نمى شود، بلكه در مقام شكر و سپاس الهى درمى آيد. ۲ - در اين سوره نخست از نصرت الهى ، و سپس فتح و پيروزى ، و بعد نفوذ

تفسير نمونه جلد ۲۷ صفحه ۳۹۹

و گسترش اسلام ، و ورود مردم دسته دسته در دين خدا سخن به ميان آمده ، و اين هر سه علت و معلول يكديگرند، تا نصرت و يارى الهى نباشد فتح و پيروزى نيست ، و تا فتح و پيروزى نرسد و موانع از سر راه برداشته نشود مردم گروه گروه مسلمان نمى شوند، و البته به دنبال اين سه مرحله كه هر كدام نعمتى است بزرگ ، مرحله چهارم يعنى مرحله شكر و حمد و ستايش خدا فرا مى رسد. و از سوى ديگر نصرت الهى و پيروزى همه براى اين است كه هدف نهائى يعنى ورود مردم در دين خدا و هدايت همگانى صورت گيرد. ۳ - «فتح » در اينجا به صورت مطلق گفته شده ، و با قرائنى كه قبلا اشاره كرديم بدون شك منظور از آن فتح مكه است كه چنين بازتاب گسترده اى داشت ، و به راستى فتح مكه ، فصل نوينى در تاريخ اسلام گشود، چرا كه مركز اصلى شرك متلاشى شد، بتها از ميان رفت ، اميد بت پرستان به ياس و نوميدى مبدل گشت ، و موانعى كه بر سر راه ايمان مردم به اسلام وجود داشت ، برچيده شد. به همين دليل فتح مكه را بايد مرحله تثبيت اسلام ، و استقرار آن در جزيرة العرب ، و سپس در جهان دانست ، و لذا بعد از فتح مكه ديگر هيچ مقاومتى از ناحيه مشركان (جز در يك مورد كه آن هم به سرعت سركوب شد) ديده نشد، و مردم از تمام نقاط جزيره براى پذيرش اسلام خدمت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مى آمدند. ۴ - در ذيل آيه سه دستور مهم به پيغمبر اكرم (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) (و طبعا به همه مؤ منان ) مى دهد كه در حقيقت شكرانه اى براى اين پيروزى بزرگ ، و واكنش مناسبى در برابر اين نصرت الهى است ، دستور به تسبيح و حمد و استغفار. «تسبيح » به معنى منزه شمردن خداوند از هر گونه عيب و نقص ‍ است ،

تفسير نمونه جلد ۲۷ صفحه ۴۰۰

و «حمد» براى توصيف او به صفات كماليه است ، و «استغفار» در برابر نقصانها و تقصيرهاى بندگان است . اين پيروزى بزرگ سبب شد كه افكار شرك آلود زدوده شود، كمال و جمال خداوند ظاهرتر گردد، و گم كرده راهان به سوى حق بازگردند. اين فتح عظيم سبب شد كه افراد گمان نكنند خداوند يارانش را تنها مى گذارد (پاكى از اين نقص ) و نيز بدانند كه خداوند بر انجام وعده هايش توانا است (موصوف بودن به اين كمال ) و نيز بندگان به نقص خود در برابر عظمت او اعتراف كنند. بعلاوه ممكن است به هنگام پيروزى واكنشهاى نامطلوبى در انسان پيدا شود و گرفتار «غرور و خود برتربينى » گردد، و يا در برابر دشمن دست به «انتقام جوئى و تصفيه حساب شخصى » زند، اين سه دستور به او تعليم مى دهد كه در لحظه حساس پيروزى بياد صفات جلال و جمال خدا بيفتد، همه چيز را از او بداند، و در مقام استغفار برآيد تا هم غرور و غفلت او زايل گردد، و هم از انتقامجوئى بر كنار ماند. ۵ - مسلم است پيغمبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) همچون همه انبياء «معصوم » بود پس دستور به استغفار براى چيست ؟ در پاسخ اين سؤ ال بايد گفت اين سرمشقى است براى همه امت زيرا: اولا: در طول اين مبارزه طولانى كه سالهاى زيادى به طول انجاميد (حدود بيست سال ) و مسلمانان روزهاى بسيار سخت و دردناكى را طى كردند، گاهى آنچنان حوادث پيچيده مى شد كه جانها به لب مى رسيد، و در افكار بعضى گمانهاى بدى در مورد وعده هاى الهى پيدا مى شد، همانگونه كه قرآن در مورد جنگ احزاب مى فرمايد: و بلغت القلوب الحناجر و تظنون بالله الظنونا

تفسير نمونه جلد ۲۷ صفحه ۴۰۱

و دلها به گلوگاه رسيده بود و گمانهاى (نامناسبى ) در باره خدا داشتيد (احزاب - ۱۰). اكنون كه پيروزى فرا رسيده مى فهمند كه همه آن گمانها و بى تابيها غلط بوده ، و بايد در مقام استغفار برآيند. ثانيا: انسان هر قدر حمد و ثناى الهى كند باز حق شكر او را ادا نخواهد كرد، و لذا در پايان اين حمد و ثنا بايد از تقصير خويش روى به درگاه خدا آورد و استغفار كند. ثالثا: معمولا بعد از پيروزيها وسوسه هاى شيطان شروع مى شود، و حالت غرور از يكسو، و تندروى و انتقامجوئى از سوى ديگر، به وجود مى آيد، در اينجا بايد به ياد خدا بود، و پيوسته استغفار كرد تا هيچيك از اين حالات پيدا نشود، يا اگر پيدا شده بر طرف گردد. رابعا: همانگونه كه در آغاز سوره گفتيم اعلام اين پيروزى تقريبا به معنى اعلام پايان ماءموريت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و اتمام عمر آن حضرت و شتافتن به لقاى محبوب بود، و اين حالت مناسب تسبيح و حمد و استغفار است ، و لذا در روايات وارد شده است كه بعد از نزول اين سوره پيغمبر اكرم (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) اين جمله را بسيار تكرار مى فرمود: سبحانك اللهم و بحمدك ، اللهم اغفرلى انك انت التواب الرحيم : «خداوندا! منزهى ، و تو را حمد و ستايش مى كنم ، خداوندا! مرا ببخش كه تو بسيار توبه پذير و مهربانى .» ۶ - جمله «انه كان توابا» بيان علت است براى مساءله استغفار، يعنى

تفسير نمونه جلد ۲۷ صفحه ۴۰۲

استغفار و توبه كن چرا كه خداوند بسيار توبه پذير است . در ضمن شايد به اين مطلب نيز نظر دارد كه وقتى خداوند توبه شما را مى پذيرد، شما نيز حتى المقدور توبه تقصيركاران را پس از پيروزى بپذيريد و مادام كه تصميم خلاف يا آثار توطئه اى از آنان ظاهر نباشد آنها را از خود مرانيد، و لذا چنانكه خواهيم ديد پيغمبر اكرم (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) در همين ماجراى فتح مكه چهره راءفت و رحمت اسلامى را در مقابل دشمنان كينه توز شكست خورده ، به عاليترين وجهى نشان داد. تنها پيغمبر اكرم (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نبود كه به هنگام پيروزى نهائى بر دشمن به فكر تسبيح و حمد و استغفار بود بلكه در تاريخ ساير انبياء نيز اين مطلب به خوبى نمايان است . مثلا حضرت يوسف (عليه السلام ) هنگامى كه بر اريكه حكومت مصر نشست ، و پدر و مادر و برادران بعد از يك فراق طولانى به ديدار او نائل شدند، عرض كرد: رب قد آتيتنى من الملك و علمتنى من تاويل الاحاديث فاطر السموات و الارض انت وليى فى الدنيا و الاخرة توفنى مسلما و الحقنى بالصالحين : «پروردگارا! بخش عظيمى از حكومت را به من بخشيده اى ، و مرا از علم تعبير خوابها آگاه ساخته اى ، توئى آفريننده آسمانها و زمين و توئى سرپرست من در دنيا و آخرت ، مرا مسلمان بميران و به صالحان ملحق فرما» (يوسف - ۱۰۱). و پيامبر خدا سليمان (عليه السلام ) هنگامى كه تخت ملكه سبا را در برابر خود حاضر ديد گفت : هذا من فضل ربى ليبلونى اء اءشكر اءم اءكفر: «اين از فضل پروردگار من است ، تا مرا بيازمايد، آيا شكر او را بجا مى آورم يا كفران مى كنم ؟» (نمل - ۴۰).

تفسير نمونه جلد ۲۷ صفحه ۴۰۳

نكته : فتح مكه بزرگترين پيروزى اسلام فتح مكه همانگونه كه اشاره كرديم فصل جديدى در تاريخ اسلام گشود، و مقاومتهاى دشمن را بعد از حدود بيست سال درهم شكست ، در حقيقت با فتح مكه بساط شرك و بت پرستى از جزيره عربستان برچيده شد، و اسلام آماده براى جهش به كشورهاى ديگر جهان گشت . خلاصه اين ماجرا چنين بود: بعد از پيمان و صلح حديبيه مشركان مكه دست به پيمان شكنى زدند، و آن صلح نامه را ناديده گرفتند، و بعضى از هم پيمانان پيغمبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) را تحت فشار قرار دادند، هم پيمانهاى رسول الله (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) به آن حضرت شكايت كردند رسول الله (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) تصميم گرفت هم پيمانان خود را يارى كند. از سوى ديگر تمام شرائط براى برچيدن اين كانون بتپرستى و شرك و نفاق كه در مكه به وجود آمده بود فراهم مى شد، و اين كارى بود كه مى بايست به هر حال انجام گيرد، لذا پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) به فرمان خدا آماده حركت به سوى مكه شد. فتح مكه در سه مرحله انجام گرفت : نخست مرحله مقدماتى يعنى فراهم كردن قوا و نيروى لازم ، و انتخاب شرائط زمانى مساعد، و جمع آورى اطلاعات كافى از موقعيت دشمن و كم و كيف نيروى جسمانى و روحيه آنها بود، مرحله دوم مرحله انجام بسيار ماهرانه و خالى از ضايعات فتح بود و بالاخره مرحله نهائى مرحله پى آمدها و آثار آن بود. ۱ - اين مرحله با كمال دقت و ظرافت انجام گرفت ، و مخصوصا رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) چنان جاده مكه و مدينه را قرق كرد كه خبر اين آمادگى بزرگ

تفسير نمونه جلد ۲۷ صفحه ۴۰۴

به هيچوجه به مكيان نرسيد، لذا به هيچگونه آمادگى دست نزدند، و كاملا غافلگير شدند، و همين امر سبب شد كه در آن سرزمين مقدس در اين هجوم عظيم و فتح بزرگ تقريبا هيچ خونى نريزد. حتى يك نفر از مسلمانان ضعيف الايمان بنام «حاطب بن ابى بلتعه » كه نامه اى براى قريش نوشت و با زنى از طائف «مزينه » بنام «كفود» يا «ساره » مخفيانه به سوى مكه فرستاد، با طريق اعجازآميزى بر پيغمبر اكرم (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) آشكار شد، و على (عليه السلام ) با بعضى ديگر به سرعت به سراغ او اعزام فرمود و آنها زن را در يكى از منزلگاه هاى ميان مكه و مدينه يافتند، و نامه را از او گرفته و خودش را به مدينه بازگرداندند كه داستانش در ذيل آيه اول سوره ممتحنه مشروحا بيان شد. به هر حال پيغمبر اكرم (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) جانشينى از خود بر مدينه گمارد و روز دهم ماه رمضان سال هشتم هجرى به سوى مكه حركت كرد، و پس از ده روز به مكه رسيد. پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) در وسط راه عباس عمويش را ديد كه از مكه به عنوان مهاجرت به سوى او مى آيد، حضرت به او فرمود اثاث خود را به مدينه بفرست و خودت با ما بيا، و تو آخرين مهاجرى . ۲ - سرانجام مسلمانان به نزديكى مكه رسيدند و در بيرون شهر در بيابانهاى اطراف در جائى كه «مرّالظهران » ناميده مى شد و چند كيلومتر بيشتر با مكه فاصله نداشت اردو زدند، و شبانه آتشهاى زيادى براى آماده كردن غذا (و شايد براى اثبات حضور گسترده خود) در آن مكان افروختند جمعى از اهل مكه اين

تفسير نمونه جلد ۲۷ صفحه ۴۰۵

منظره را ديده در حيرت فرو رفتند. هنوز اخبار حركت پيغمبر اكرم (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و لشگر اسلام بر قريش پنهان بود، در آن شب ابوسفيان سركرده مكيان و بعضى ديگر از سران شرك براى پيگيرى اخبار از مكه بيرون آمدند در اين هنگام عباس عموى پيغمبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) فكر كرد كه اگر رسول الله (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) به طور قهرآميز وارد مكه شود كسى از قريش زنده نمى ماند، از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) اجازه گرفت و بر مركب آن حضرت سوار شد، و گفت مى روم شايد كسى را ببينم به او بگويم اهل مكه را از ماجرا با خبر كند تا بيايند و امان بگيرند. عباس حركت كرد و نزديكتر آمد اتفاقا در اين هنگام صداى «ابوسفيان » را شنيد كه به يكى از دوستانش بنام «بديل » مى گويد من هرگز آتشى افزونتر از اين نديدم ! بديل گفت : فكر مى كنم اين آتشها مربوط به قبيله «خزاعه » باشد، ابوسفيان گفت : قبيله خزاعه از اين خوارترند كه اين همه آتش برافروزند! در اينجا عباس ‍ ابوسفيان را صدا زد، ابوسفيان عباس را شناخت گفت راستى چه خبر؟ عباس پاسخ داد اين رسول الله (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) است كه با ده هزار نفر سربازان اسلام به سراغ شما آمده اند! ابوسفيان سخت دستپاچه شد و گفت : به من چه دستورى مى دهى . عباس گفت همراه من بيا و از رسول الله (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) امان بگير، زيرا در غير اين صورت كشته خواهى شد! و به اين ترتيب عباس ابوسفيان را همراه خود سوار بر مركب رسول الله (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) كرد و با سرعت به سوى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) برگشت ، از كنار هر گروهى و آتشى از آتشها مى گذشت مى گفتند اين عموى پيغمبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) است كه بر مركب

تفسير نمونه جلد ۲۷ صفحه ۴۰۶

او سوار شده ، شخص بيگانهاى نيست ، تا بجائى رسيد كه عمر بن خطاب بود هنگامى كه چشم عمر به ابوسفيان افتاد، گفت : شكر خدا را كه مرا بر تو (ابوسفيان ) مسلط كرد در حالى كه هيچ امانى ندارى ! فورا خدمت پيغمبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) آمده و اجازه خواست تا گردن ابوسفيان را بزند. ولى عباس فرا رسيد عرض كرد اى رسول خدا! من به او پناه داده ام . پيغمبر اكرم (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) فرمود: من نيز فعلا به او امان مى دهم تا فردا كه او را نزد من آورى . فردا كه عباس او را به خدمت پيغمبر خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) آورد رسول الله (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) به او فرمود: واى بر تو اى ابوسفيان ! آيا وقت آن نرسيده است كه ايمان به خداى يگانه بياورى ؟ عرض كرد آرى ، پدر و مادرم فدايت اى رسول خدا! من شهادت مى دهم كه خداوند يگانه است و همتائى ندارد، اگر كارى از بتها ساخته بود من به اين روز نمى افتادم ! فرمود: آيا موقع آن نرسيده است كه بدانى من رسول خدايم ؟! عرض كرد پدر و مادرم فدايت باد هنوز شك و شبه هاى در دل من وجود دارد، ولى سرانجام ابوسفيان و دو نفر از همراهانش مسلمان شدند. پيغمبر اكرم (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) به عباس فرمود: ابوسفيان را در تنگه اى كه گذرگاه مكه است ببر تا لشگريان الهى از آنجا بگذرند و او ببيند. عباس عرض كرد: ابوسفيان مرد جاه طلبى است ، امتيازى براى او قائل شويد، پيغمبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) فرمود: هر كس داخل خانه ابوسفيان شود در امان است ، و هر كس به مسجد الحرام پناه ببرد در امان است ، و هر كس در خانه خود بماند و در را به روى خود ببندد او نيز در امان است . به هر حال هنگامى كه ابوسفيان اين لشگر عظيم را ديد يقين پيدا كرد

تفسير نمونه جلد ۲۷ صفحه ۴۰۷

كه هيچ راهى براى مقابله باقى نمانده است ، رو به عباس كرد و گفت : سلطنت فرزند برادرت بسيار عظيم شده ! عباس گفت : واى بر تو، سلطنت نيست ، نبوت است . سپس عباس به او گفت با سرعت به سراغ مردم مكه برو و آنها را از مقابله با لشگر اسلام بر حذر دار! ابوسفيان وارد مسجد الحرام شد و فرياد زد اى جمعيت قريش ! محمد با جمعيتى به سراغ شما آمده كه هيچ قدرت مقابله با آن را نداريد، سپس افزود: هر كس وارد خانه من شود در امان است ، هر كس در مسجد الحرام برود نيز در امان است ، و هر كس در خانه را به روى خود ببندد در امان خواهد بود. سپس فرياد زد اى جمعيت قريش ! اسلام بياوريد تا سالم بمانيد، همسرش هند ريش او را گرفت و فرياد زد اين پيرمرد احمق را بكشيد! ابوسفيان گفت : رها كن ، به خدا اگر اسلام نياورى تو هم كشته خواهى شد، برو داخل خانه باش . سپس پيغمبر اكرم (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) با صفوف لشگريان اسلام حركت كرد تا به نقطه ذى طوى رسيد، همان نقطه مرتفعى كه از آنجا خانه هاى مكه نمايان است ، پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) به ياد روزى افتاد كه به اجبار از مكه مخفيانه بيرون آمد، ولى مى بيند امروز با اين عظمت وارد مكه مى شود، لذا پيشانى مبارك را به فراز جهاز شتر گذاشت و سجده شكر بجا آورد. سپس پيغمبر اكرم (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) در «حجون » (يكى از محلات مرتفع مكه كه قبر خديجه در آن است ) فرود آمد و غسل كرد، و با لباس رزم و اسلحه بر مركب نشست ، در حالى كه سوره «فتح » را قرائت مى فرمود وارد مسجدالحرام شد و تكبير گفت ، سپاه اسلام نيز همه تكبير گفتند، به گونه اى كه صدايشان همه دشت و كوه را پر كرد.

تفسير نمونه جلد ۲۷ صفحه ۴۰۸

سپس از شتر خود فرود آمد، و براى نابودى بتها نزديك خانه كعبه آمد، بتها را يكى پس از ديگرى سرنگون مى كرد و مى فرمود: جاء الحق و زهق الباطل ان الباطل كان زهوقا: حق آمد و باطل زايل شد و باطل زايل شدنى است . چند بت بزرگ بر فراز كعبه نصب شده بود كه دست پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) به آنها نمى رسيد امير مؤ منان على (عليه السلام ) را امر كرد پاى بر دوش مباركش نهد و بالا رود، و بتها را به زمين افكنده بشكند، على (عليه السلام ) اين امر را اطاعت كرد. سپس كليد خانه كعبه را گرفت و در را بگشود و عكسهاى پيغمبران را كه بر در و ديوار داخل خانه كعبه ترسيم شده بود محو كرد. ۳ - بعد از اين پيروزى درخشان و سريع پيغمبر اكرم (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) دست در حلقه در خانه كعبه كرد و رو به اهل مكه كه در آنجا جمع بودند فرمود و گفت : شما چه مى گوئيد؟ و چه گمان داريد؟! در باره شما چه دستورى بدهم ؟ عرض كردند: ما جز خير و نيكى از تو انتظار نداريم ، تو برادر بزرگوار و فرزند برادر بزرگوار مائى ! و امروز به قدرت رسيده اى ، ما را ببخش ، اشك در چشمان پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) حلقه زد، صداى گريه مردم مكه نيز بلند شد. پيغمبر اكرم (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) فرمود: من در باره شما همان مى گويم كه برادرم يوسف گفت ، امروز هيچگونه سرزنش و توبيخى بر شما نخواهد بود، خداوند شما را مى بخشد و او ارحم الراحمين است و به اين ترتيب همه را عفو كرد و فرمود: همه آزاديد، هر جا مى خواهيد برويد. در ضمن پيغمبر خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) دستور داده بود كه لشگريانش مزاحم هيچكس

تفسير نمونه جلد ۲۷ صفحه ۴۰۹

نشوند، و خونى مطلقا ريخته نشود، تنها مطابق روايتى شش نفر را كه افرادى بسيار بد زبان و خطرناك بودند استثنا كرده بود حتى هنگامى كه شنيد سعد بن عباده پرچمدار لشگر شعار انتقام را سر داده ، و مى گويد: اليوم يوم الملحمة امروز روز انتقام است ! پيغمبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) به على (عليه السلام ) فرمود بشتاب پرچم را از او بگير و تو پرچمدار باش و شعار دهيد اليوم يوم المرحمة امروز روز عفو و رحمت است ! و به اين ترتيب مكه بدون خونريزى فتح شد و جاذبه اين عفو و رحمت اسلامى كه هرگز انتظار آن را نداشتند چنان در دلها اثر كرد كه مردم گروه گروه آمدند و مسلمان شدند و صداى اين فتح عظيم در تمام جزاير عربستان پيچيد و آوازه اسلام همه جا را فرا گرفت . و موقعيت اسلام و مسلمين از هر جهت تثبيت شد. در بعضى از تواريخ آمده است هنگامى كه پيغمبر اكرم (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) در كنار در خانه كعبه ايستاده بود فرمود: لا اله الا الله وحده وحده ، انجز وعده ، و نصر عبده ، و هزم الاحزاب وحده ، الا ان كل مال او ماثرة او دم تدعى فهو تحت قدمى هاتين !... معبودى جز خدا نيست ، يگانه است ، يگانه ، سرانجام به وعده خود وفا كرد، و بنده اش را يارى نمود، و خودش به تنهائى تمام احزاب را درهم شكست ، اى مردم ! بدانيد هر مالى ، هر امتيازى ، هر خونى مربوط به گذشته و زمان جاهليت است همه در زير پاهاى من قرار گرفته (يعنى ديگر گفتگوئى از خونهائى كه در زمان جاهليت ريخته شد، يا اموالى كه به غارت رفت . نكنيد، و همه امتيازات عصر جاهليت نيز باطل شده است ، و به اين ترتيب تمام

تفسير نمونه جلد ۲۷ صفحه ۴۱۰

پرونده هاى گذشته بسته شد). اين يك طرح بسيار مهم و عجيب بود كه به ضميمه فرمان عفو عمومى ، مردم حجاز را از گذشته تاريك و پرماجراى خود بريد، و در پرتو اسلام زندگى نوينى به آنها بخشيد كه از كشمكشها و جنجالهاى مربوط به گذشته كاملا خالى ، بود. و اين كار فوق العاده به پيشرفت اسلام كمك كرد و سرمشقى است براى امروز و فرداى ما. خداوندا! تو قادرى كه بار ديگر آن عظمت ديرين را در پرتو اقتدا به سنت آن حضرت به مسلمانان بازگردانى . پروردگارا! ما را در زمره ياران راستين پيغمبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) قرار ده . بار الها! به ما توفيقى مرحمت كن كه حكومت عدل اسلامى را آنچنان در دنيا بگسترانيم كه مردم جهان فوج فوج آن را از دل و جان بپذيرند. آمين يا رب العالمين

تفسير نمونه جلد ۲۷ صفحه ۴۱۱

َسوره تبت

ََمقدمه

اين سوره در مكه نازل شده و داراى پنج آيه است

تفسير نمونه جلد ۲۷ صفحه ۴۱۲

محتوى و فضيلت سوره تبت اين سوره كه در مكه و تقريبا در اوائل دعوت آشكار پيغمبر اكرم (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نازل شده تنها سوره اى است كه در آن حمله شديدى با ذكر نام نسبت به يكى از دشمنان اسلام و پيغمبر اكرم (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) در آن عصر و زمان (يعنى ابولهب ) شده است ، و محتواى آن نشان مى دهد كه او عداوت خاصى نسبت به پيغمبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) داشت ، و از هيچگونه كارشكنى و بد زبانى او و همسرش مضايقه نداشتند. قرآن با صراحت مى گويد: هر دو اهل دوزخند، و راه نجاتى براى آنها نيست ، و اين معنى به واقعيت پيوست ، سرانجام هر دوايمان از دنيا رفتند و اين يك پيشگوئى صريح قرآن است . و در حديثى (از پيغمبر اكرم (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) آمده است كه فرمود: من قراءها رجوت ان لا يجمع الله بينه و بين ابى لهب فى دار واحدة : كسى كه آن را تلاوت كند من اميدوارم خداوند او و ابولهب را در خانه واحدى جمع نكند (يعنى او اهل بهشت خواهد بود در حالى كه ابولهب اهل دوزخ است ). ناگفته پيدا است اين فضيلت از آن كسى است كه با خواندن اين سوره خط خود را از خط ابولهب جدا كند، نه كسانى كه با زبان مى خوانند ولى ابولهب وار عمل مى كنند.

تفسير نمونه جلد ۲۷ صفحه ۴۱۳

شاءن نزول سوره : از ابن عباس نقل شده : هنگامى كه آيه «وانذر عشيرتك الاقربين » نازل شد و پيغمبر ماموريت يافت فاميل نزديك خود را انذار كند و به اسلام دعوت نمايد (دعوت خود را علنى سازد) پيغمبر اكرم (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) بر فراز كوه صفا آمد و فرياد زد: يا «صباحاه »! (اين جمله را عرب زمانى مى گفت كه مورد هجوم غافلگيرانه دشمن قرار مى گرفت ، براى اينكه همه را با خبر سازند و به مقابله برخيزند كسى صدا ميزد «ياصباحاه !» انتخاب كلمه صباح به خاطر اين بود كه هجومهاى غافلگيرانه غالبا در اول صبح واقع مى شد). هنگامى كه مردم مكه اين صدا را شنيدند گفتند: كيست كه فرياد مى كشد؟ گفته شد «محمد» است ، جمعيت به سراغ حضرتش رفتند، او قبائل عرب را با نام صدا زد، و با صداى او جمع شدند، فرمود به من به گوئيد: اگر به شما خبر دهم كه سواران دشمن از كنار اين كوه به شما حمله ور مى شوند، آيا مرا تصديق خواهيد كرد؟ در پاسخ گفتند: ما هرگز از تو دروغى نشنيده ايم . فرمود: انى نذير لكم بين يدى عذاب شديد: من شما را در برابر عذاب شديد الهى انذار مى كنم (شما را به توحيد و ترك بتها دعوت مى نمايم ) هنگامى كه ابولهب اين سخن را شنيد گفت : تبا لك ! اءما جمعتنا الا لهذا؟!: زيان و مرگ بر تو باد! آيا تو فقط براى همين سخن ما را جمع كردى ؟! در اين هنگام بود كه اين سوره نازل شده : «تبت يدا ابى لهب و تب » زيان و هلاكت بر دستان ابولهب باد كه زيانكار و هلاك شده است .

تفسير نمونه جلد ۲۷ صفحه ۴۱۴

بعضى در اينجا افزوده اند هنگامى كه همسر ابولهب (نامش ام جميل بود) با خبر شد كه اين سوره در باره او و همسرش نازل شده ، به سراغ پيغمبر اكرم (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) آمد در حالى كه آن حضرت را مى ديد، سنگى در دست داشت و گفت من شنيده ام محمد مرا هجو كرده ، به خدا سوگند اگر او را بيابم با همين سنگ بر دهانش مى زنم ! من خودم نيز شاعرم ! سپس به اصطلاح اشعارى در مذمت پيغمبر و اسلام بيان كرد. خطر ابولهب و همسرش براى اسلام و عداوت آنها منحصر به اين نبود، و اگر مى بينيم قرآن لبه تيز حمله را متوجه آنها كرده و با صراحت از آنها نكوهش مى كند دلائلى بيش از اين دارد كه بعدا به خواست خدا به آن اشاره خواهد شد.

تفسير نمونه جلد ۲۷ صفحه ۴۱۵

ََآيه ۱ - ۵

آيه و ترجمه

بِسمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ تَبَّت يَدَا أَبى لَهَبٍ وَ تَب (۱) مَا أَغْنى عَنْهُ مَالُهُ وَ مَا كسب (۲) سيَصلى نَاراً ذَات لهََبٍ(۳) وَ امْرَأَتُهُ حَمَّالَةَ الْحَطبِ(۴) فى جِيدِهَا حَبْلٌ مِّن مَّسدِ(۵) ترجمه : بنام خداوند بخشنده مهربان ۱ - بريده باد هر دو دست ابولهب (و مرگ بر او باد). ۲ - هرگز مال و ثروت او و آنچه را به دست آورد به حالش سودى نبخشيد. ۳ - و به زودى وارد آتشى مى شود كه داراى شعله فروزان است . ۴ - و همچنين همسرش در حالى كه هيزم به دوش مى كشد، ۵ - و در گردنش طنابى از ليف خرما است !

تفسير نمونه جلد ۲۷ صفحه ۴۱۶

تفسير : بريده باد دست ابولهب ! همانگونه كه در شاءن نزول سوره گفتيم اين سوره در حقيقت پاسخى است به سخنان زشت «ابولهب » عموى پيغمبر اكرم (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و فرزند عبدالمطلب كه از دشمنان سرسخت اسلام بود و به هنگام شنيدن دعوت آشكار و عمومى پيغمبر اكرم (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و انذار او نسبت به عذاب الهى گفت : زيان و هلاكت بر تو باد، آيا براى همين حرفها ما را فرا خواندى ؟! قرآن مجيد در پاسخ اين مرد بد زبان مى فرمايد: بريده باد هر دو دست ابولهب ، يا مرگ و خسران بر او باد (تبت يدا ابى لهب و تب ). «تب » و «تباب » (بر وزن خراب ) به گفته راغب در مفردات به معنى زيان مستمر و مداوم است ، ولى طبرسى در مجمع البيان مى گويد: به معنى زيانى است كه منتهى به هلاكت مى شود. بعضى از ارباب لغت نيز آن را به معنى قطع كردن تفسير كرده اند، و اين شايد به خاطر آن است كه زيان مستمر و منتهى به هلاكت طبعا سبب قطع و بريدگى مى شود، و از مجموع اين معانى همان استفاده مى شود كه در معنى آيه گفته ايم . البته اين هلاكت و خسران مى تواند جنبه دنيوى داشته باشد، يا معنوى و اخروى ، و يا هر دو. در اينجا اين سؤ ال پيش مى آيد كه چگونه قرآن مجيد بر خلاف روش و سيره خود در اينجا نام شخصى را برده ، و با اين شدت او را مورد حمله قرار داده است ؟!

تفسير نمونه جلد ۲۷ صفحه ۴۱۷

ولى با روشن شدن موضع ابولهب پاسخ اين سؤ ال نيز روشن مى شود. نام او عبد العزى (بنده بت عزى ) و كنيه او ابولهب بود، انتخاب اين كنيه براى او شايد از اين جهت بوده كه صورتى سرخ و برافروخته داشت ، چون لهب در لغت به معنى شعله آتش است . او و همسرش ام جميل كه خواهر ابوسفيان بود از سختترين و بدزبان ترين دشمنان پيغمبر اكرم (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) بودند. در روايتى آمده است كه شخصى بنام «طارق محاربى » مى گويد: من در بازار «ذى المجاز» بودم (ذى المجاز نزديك عرفات در فاصله كمى از مكه است ) ناگهان جوانى را ديدم كه صدا مى زند: «اى مردم ! بگوئيد: لا اله الا الله تا رستگار شويد»، و مردى را پشت سر او ديدم كه با سنگ به پشت پاى او مى زند به گونه اى كه خون از پاهايش ‍ جارى بود، و فرياد مى زد: اى مردم ! اين دروغگو است ، او را تصديق نكنيد! من سؤ ال كردم اين جوان كيست ؟ گفتند: «محمد» است كه گمان مى كند پيامبر مى باشد، و اين پيرمرد عمويش ابولهب است كه او را دروغگو مى داند. در خبر ديگرى آمده است كه ربيعة بن عباد مى گويد: من با پدرم بودم رسول الله (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) را ديدم كه به سراغ قبائل عرب مى رفت ، و هر كدام را صدا مى زد و مى گفت : من رسول خدا به سوى شما هستم ، جز خداى يگانه را نپرستيد، و چيزى را همتاى او قرار ندهيد... هنگامى كه او از سخنش فارغ مى شد مرد احول خوش صورتى كه پشت سرش بود صدا مى زد: «اى قبيله فلان ! اين مرد مى خواهد كه شما بت لات و عزى ، و هم پيمانهاى خود را از جن رها كنيد ، و به سراغ بدعت و ضلالت او

تفسير نمونه جلد ۲۷ صفحه ۴۱۸

برويد، به سخنانش گوش فرا ندهيد، و از او پيروى نكنيد»! من سؤ ال كردم او كيست ؟ گفتند: عمويش ابولهب است . در خبر ديگرى مى خوانيم : هر زمان گروهى از اعراب خارج مكه وارد آن شهر مى شدند به سراغ ابولهب مى رفتند، به خاطر خويشاونديش ‍ نسبت به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و سن و سال بالاى او، و از رسول الله (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) تحقيق مى نمودند، او مى گفت : محمد مرد ساحرى است ، آنها نيز بى آنكه پيغمبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) را ملاقات كنند بازمى گشتند، در اين هنگام گروهى آمدند و گفتند: ما از مكه بازنمى گرديم تا او را ببينيم ، ابولهب گفت : ما پيوسته مشغول مداواى جنون او هستيم ! مرگ بر او باد!. از اين روايات به خوبى استفاده مى شود كه او در بسيارى از مواقع همچون سايه به دنبال پيغمبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) بود، و از هيچ كارشكنى فروگذار نمى كرد، مخصوصا زبانى زشت و آلوده داشت ، و تعبيرات ركيك و زننده مى كرد، و شايد از اين نظر سرآمد تمام دشمنان پيغمبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) محسوب مى شد، و به همين جهت آيات مورد بحث با اين صراحت و خشونت او و همسرش ام جميل را به باد انتقاد مى گيرد. او تنها كسى بود كه پيمان حمايت بنى هاشم را از پيغمبر اكرم (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) امضاء نكرد، و در صف دشمنان او قرار گرفت ، و در پيمانهاى دشمنان شركت نمود. با توجه به اين حقايق دليل وضع استثنائى اين سوره روشن مى شود. سپس مى افزايد: هرگز مال و ثروت او و آنچه را به دست آورده ، به حال او سودى نبخشيده ، و عذاب الهى را از او بازنمى دارد (ما اغنى عنه

تفسير نمونه جلد ۲۷ صفحه ۴۱۹

ماله و ما كسب ). از اين تعبير استفاده مى شود كه او مرد ثروتمند مغرورى بود كه بر اموال و ثروت خود در كوششهاى ضد اسلاميش تكيه مى كرد. در آيه بعد مى افزايد: به زودى وارد آتشى مى شود كه داراى شعله برافروخته است (سيصلى نارا ذات لهب ). اگر نام او «ابولهب » بود، آتش عذاب او نيز ابولهب است و شعله هاى عظيم دارد (توجه داشته باشيد لهب در اينجا به صورت نكره و دلالت بر عظمت آن شعله مى كند). نه تنها «ابولهب » كه هيچيك از كافران و بدكاران اموال و ثروت و موقعيت اجتماعيشان آنها را از آتش دوزخ و عذاب الهى رهائى نمى بخشد، چنانكه در آيه ۸۸ و ۸۹ سوره شعراء مى خوانيم : يوم لا ينفع مال و لا بنون الا من اتى الله بقلب سليم : قيامت روزى است كه نه اموال و نه فرزندان ، هيچكدام سودى به حال انسان ندارد، مگر آن كس كه با قلب سالم (روحى با ايمان و با تقوى ) در محضر پروردگار حاضر شود. مسلما منظور از آيه «سيصلى نارا ذات لهب » آتش دوزخ است ، ولى بعضى احتمال داده اند كه آتش دنيا را نيز شامل شود. در روايات آمده است كه بعد از جنگ «بدر» و شكست سختى كه نصيب مشركان قريش شد، ابولهب كه شخصا در ميدان جنگ شركت نكرده بود پس

تفسير نمونه جلد ۲۷ صفحه ۴۲۰

از بازگشت ابوسفيان ماجرا را از او پرسيد. ابوسفيان چگونگى شكست و درهم كوبيده شدن لشگر قريش را براى او شرح داد، سپس افزود: به خدا سوگند ما در اين جنگ سوارانى را ديديم در ميان آسمان و زمين كه به يارى محمد آمده بودند! در اينجا «ابورافع » يكى از غلامان عباس مى گويد: من در آنجا نشسته بودم ، دستم را بلند كردم و گفتم : آنها فرشتگان آسمان بودند. ابولهب سخت برآشفت و سيلى محكمى بر صورت من زد، و مرا بلند كرده بر زمين كوبيد، و از سوز دل خود پيوسته مرا كتك مى زد، در اينجا همسر عباس «ام الفضل » حاضر بود چوبى برداشت و محكم بر سر ابولهب كوبيد، و گفت : اين مرد ضعيف را تنها گير آورده اى ! سر ابولهب شكست و خون جارى شد، و بعد از هفت روز بدنش عفونت كرد و دانه هائى همچون «طاعون » بر پوست تنش ظاهر شد، و با همان بيمارى از دنيا رفت . عفونت بدن او به حدى بود كه جمعيت جراءت نمى كردند نزديك او شوند، او را به بيرون مكه بردند، و از دور آب بر او ريختند، و سپس سنگ بر او پرتاب كردند تا بدنش زير سنگ و خاك پنهان شد!. در آيه بعد به وضع همسرش «ام جميل » پرداخته ، مى فرمايد: «همسر او نيز وارد آتش سوزان جهنم مى شود، در حالى كه هيزم به دوش مى كشد» (و امراءته حمالة الحطب ).

تفسير نمونه جلد ۲۷ صفحه ۴۲۱

و در حالى كه در گردنش طناب يا گردنبندى از ليف خرما است ! (فى جيدها حبل من مسد). در اينكه همسر ابولهب كه خواهر «ابوسفيان » و عمه «معاويه » بود در عداوتها و كارشكنيهاى شوهرش بر ضد اسلام شركت داشت حرفى نيست ، اما در اينكه قرآن چرا او را حمالة الحطب (زنى كه هيزم بر دوش مى كشد) توصيف كرده تفسيرهاى متعددى ذكر كرده اند: بعضى گفته اند اين به خاطر آن است كه بوته هاى خار را بر دوش مى كشيد، و بر سر راه پيغمبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مى ريخت تا پاهاى مباركش آزرده شود. و بعضى گفته اند اين تعبير كنايه از سخن چينى و نمامى او است ، همانگونه كه در ادبيات فارسى نيز همين تعبير در مورد سخن چينى آمده است كه مى گويند: ميان دو كس جنگ چون آتش است سخن چين بدبخت هيزمكش است ! بعضى نيز آن را كنايه از شدت بخل او مى دانند كه با آن همه ثروت حاضر نبود كمكى به نيازمندان كند به همين دليل تشبيه به هيزمكش فقير شده است . بعضى نيز مى گويند او در قيامت بار گناهان گروه زيادى را بر دوش ‍ مى كشد. از ميان اين معانى معنى اول از همه مناسب تر است ، هر چند جمع ميان آنها نيز بعيد نيست .

تفسير نمونه جلد ۲۷ صفحه ۴۲۲

جيد (بر وزن ديد) به معنى گردن است ، و جمع آن «اجياد» مى باشد، بعضى از ارباب لغت معتقدند كه جيد و «عنق » و «رقبه » هر سه معنى مشابهى دارند، با اين تفاوت كه «جيد» به قسمت بالاى سينه گفته مى شود، و «عنق » به پشت گردن يا همه گردن و «رقبه » به گردن گفته مى شود، و گاه به يك انسان نيز مى گويند مانند «فك رقبة » يعنى آزاد كردن انسان . «مسد» (بر وزن حسد) به معنى طنابى است كه از الياف بافته شده . بعضى گفته اند «مسد» طنابى است كه در جهنم بر گردن او مى نهند كه خشونت الياف را دارد، و حرارت آتش و سنگينى آهن را! بعضى نيز گفته اند از آنجا كه زنان اشرافى شخصيت خود را در زينت آلات مخصوصا گردن بندهاى پر قيمت ميدانند، خداوند در قيامت براى تحقير اين زن خودخواه اشرافى گردنبندى از ليف خرما در گردن او مى افكند و يا اصلا كنايه از تحقير او است . بعضى نيز گفته اند علت اين تعبير آن است كه ام جميل گردنبند جواهر نشان پر قيمتى داشت ، و سوگند ياد كرده بود كه آن را در راه دشمنى پيغمبر اكرم (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) خرج كند، لذا به كيفر اين كار خداوند چنين عذابى را براى او مقرر داشته . نكته ها: ۱ - باز هم نشانه ديگرى از اعجاز قرآن مى دانيم اين آيات در مكه نازل شد، و قرآن با قاطعيت خبر داد كه ابولهب

تفسير نمونه جلد ۲۷ صفحه ۴۲۳

و همسرش در آتش دوزخ خواهند بود، يعنى هرگز ايمان نمى آورند، و سرانجام چنين شد، بسيارى از مشركان مكه واقعا ايمان آوردند، و بعضى ظاهرا، اما از كسانى كه نه در واقع و نه در ظاهر ايمان نياوردند اين دو نفر بودند، و اين يكى از اخبار غيبى قرآن مجيد است ، و قرآن از اينگونه اخبار در آيات ديگر نيز دارد كه فصلى را در اعجاز قرآن تحت عنوان خبرهاى غيبى قرآن به خود اختصاص داده ، و ما در ذيل هر يك از اين آيات بحث مناسب را داشته ايم . ۲ - پاسخ به يك سؤ ال در اينجا سؤ الى مطرح است و آن اينكه با اين پيشگوئى قرآن مجيد ديگر ممكن نبوده است ابولهب و همسرش ايمان بياورند، و الا اين خبر كذب و دروغ مى شد. اين سؤ ال مانند سؤ ال معروفى است كه درباره مساءله علم خدا در بحث جبر مطرح شده ، و آن اينكه مى دانيم خداوندى كه از ازل عالم به همه چيز بوده ، معصيت گنهكاران و اطاعت مطيعان را نيز مى دانسته است ، بنا بر اين اگر گنهكار گناه نكند علم خدا جهل شود! پاسخ اين سؤ ال را دانشمندان و فلاسفه اسلامى از قديم داده اند و آن اينكه خداوند مى داند كه هر كس با استفاده از اختيار و آزاديش چه كارى را انجام مى دهد، مثلا در آيات مورد بحث خداوند از آغاز مى دانسته است كه ابولهب و همسرش با ميل و اراده خود هرگز ايمان نمى آورند نه از طريق اجبار و الزام . و به تعبير ديگر عنصر آزادى اراده و اختيار نيز جزء معلوم خداوند بوده ، او مى دانسته است كه بندگان با صفت اختيار، و با اراده خويش چه عملى را انجام مى دهند. مسلما چنين علمى ، و خبر دادن از چنان آينده اى تاءكيدى است بر مساءله

تفسير نمونه جلد ۲۷ صفحه ۴۲۴

اختيار، نه دليلى بر اجبار (دقت كنيد). ۳ - هميشه نزديكان بى بصر دورند! اين سوره بار ديگر اين حقيقت را تاءكيد مى كند كه خويشاوندى در صورتى كه با پيوند مكتبى همراه نباشد كمترين ارزشى ندارد، و مردان خدا در برابر منحرفان و جباران و گردنكشان هيچگونه انعطافى نشان نمى دادند هر چند نزديكترين بستگان آنها بودند. با اينكه ابولهب عموى پيغمبر اكرم (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) بود و از نزديكترين نزديكانش محسوب مى شد وقتى خط مكتبى و اعتقادى و عملى خود را از او جدا كرد همچون ساير منحرفان و گمراهان زير شديدترين رگبارهاى توبيخ و سرزنش قرار گرفت ، و به عكس افراد دور افتاده اى بودند كه نه تنها از بستگان پيغمبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) محسوب نمى شدند، بلكه از نژاد او و اهل زبان او هم نبودند، ولى بر اثر پيوند فكرى و اعتقادى و عملى آنقدر نزديك شدند كه طبق حديث معروف سلمان منا اهل البيت : «سلمان از خانواده ما است » گوئى جزء خاندان پيغمبر شدند. درست است كه آيات اين سوره تنها از ابولهب و همسرش سخن مى گويد، ولى پيدا است كه آنها را به خاطر صفاتشان اينچنين مورد نكوهش قرار مى دهد، بنا بر اين هر فرد يا گروهى داراى همان اوصاف باشند سرنوشتى شبيه آنها دارند.

تفسير نمونه جلد ۲۷ صفحه ۴۲۵

خداوندا! قلب ما را از هر گونه لجاجت و عناد پاك كن . پروردگارا! ما همه از عاقبت كار بيمناكيم ، تو ما را امنيت و آرامش بخش ‍ و اجعل عاقبة امرنا خيرا. بار الها! ما مى دانيم در آن دادگاه بزرگ نه مال و ثروت و نه رابطه خويشاوندى سودى نمى بخشد تنها لطف تو كارساز است ما را مشمول الطاف فرما. آمين يا رب العالمين


→ صفحه قبل صفحه بعد ←