تفسیر:نمونه جلد۲۵ بخش۱۱

از الکتاب

→ صفحه قبل صفحه بعد ←



تفسير نمونه جلد ۲۵ صفحه ۲۲۷

آيه ۱۸ - ۲۵

آيه و ترجمه

إِنَّهُ فَكَّرَ وَ قَدَّرَ(۱۸) فَقُتِلَ كَيْف قَدَّرَ(۱۹) ثمَّ قُتِلَ كَيْف قَدَّرَ(۲۰) ثمَّ نَظرَ(۲۱) ثمَّ عَبَس وَ بَسرَ(۲۲) ثمَّ أَدْبَرَ وَ استَكْبرَ(۲۳) فَقَالَ إِنْ هَذَا إِلا سحْرٌ يُؤْثَرُ(۲۴) إِنْ هَذَا إِلا قَوْلُ الْبَشرِ(۲۵) ترجمه : ۱۸ - او (براى مبارزه با قرآن ) انديشه كرد و مطلب را آماده ساخت . ۱۹ - مرگ بر او باد چگونه (براى مبارزه با حق ) مطلب را آماده كرد. ۲۰ - باز هم مرگ بر او چگونه مطلب (و نقشه شيطانى خود را) آماده نمود. ۲۱ - سپس نگاهى افكند. ۲۲ - بعد چهره درهم كشيد و عجولانه دست به كار شد. ۲۳ - سپس پشت (به حق ) كرد و تكبر ورزيد.

تفسير نمونه جلد ۲۵ صفحه ۲۲۸

۲۴ - و سرانجام گفت اين (قرآن ) چيزى جز يك سحر جالب همچون سحرهاى پيشينيان نيست ! ۲۵ - اين جز سخن انسان نمى باشد! تفسير : مرگ بر او چه نقشه شومى كشيد! در اين آيات توضيحات بيشترى پيرامون مردى كه خداوند مال و فرزندان فراوان به او داده بود و او در مقام مخالفت با پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) بر آمد - يعنى «وليد بن مغيره » مخزومى - آمده است . مى فرمايد: «او انديشه كرد كه پيامبر و قرآن را به چه چيز متهم كند؟ و مطلب را در ذهن خود آماده ساخت » (انه فكر و قدر). بديهى است فكر كردن ذاتا كار خوبى است اما به شرط اينكه در مسير حق باشد كه گاه يكساعت آن فضيلت عبادت يكسال ، و حتى يك عمر را دارد، چرا كه همان يك ساعت مى تواند سرنوشت انسان را به كلى دگرگون سازد، ولى اگر فكر در مسير كفر و فساد و شيطنت به كار گرفته شود مذموم و نكوهيده است ، و فكر كردن وليد از همين نوع بود. «قدر» از ماده «تقدير» در اينجا به معنى آماده ساختن مطلب در ذهن و تصميم گرفتن براى اجراى آن نقشه شوم است . سپس براى مذمت او مى افزايد: «مرگ بر او باد چگونه نقشه براى مبارزه با حق كشيد» (فقتل كيف قدر). سپس به عنوان تاءكيد مى افزايد: «باز هم مرگ بر او باد چگونه مطلب

تفسير نمونه جلد ۲۵ صفحه ۲۲۹

را براى مبارزه با حق آماده كرد» (ثم قتل كيف قدر). و اين اشاره به همان چيزى است كه در شاءن نزول آمد كه او مى خواست افكار مشركان را متحد سازد، و به آنها جهت واحدى دهد، تا يك زبان ، مطلبى را بر ضد پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) تبليغ كنند و هنگامى كه پيشنهاد كردند كه به حضرت لقب «شاعر» دهد او نپذيرفت ، سپس عنوان «كاهن » را پيشنهاد كردند او موافقت نكرد، بعد عنوان «مجنون » پيشنهاد شد آن را نيز نپسنديد، سرانجام پيشنهاد كردند كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) را «ساحر» بخوانند، و او با آن موافقت كرد، چرا كه به پندارش اثر سحر كه جدائى افكندن ميان دو دوست و ايجاد دوستى ميان دو فرد مخالف بود و اين امر با ظهور اسلام و قرآن پيدا شده بود، و چون اين طرح و نقشه بعد از مطالعه و انديشه آماده شد قرآن از آن تعبير «فكر و قدر» كه بسيار كوتاه و پر معنى است مى كند، و به اين ترتيب اگر پيشنهاد هم از ناحيه ديگران بود ولى فكر و انتخاب از ناحيه «وليد» صورت گرفت . و به هر حال اين جمله مخصوصا با توجه به تكرار آن دليل بر اين است كه او در افكار شيطانى مهارت داشت ، آنچنان كه فكر و انديشه اش مايه تعجب بود. سپس مى افزايد: «او بار ديگر نظر كرد» (ثم نظر). و ساخته و پرداخته فكر خود را مورد بازرسى مجدد قرار داد تا از استحكام و انسجام لازم و جنبه هاى مختلف آن آگاه و مطمئن گردد. «بعد چهره درهم كشيد و عجولانه دست به كار شد» (ثم عبس و بسر). «سپس پشت به حق نمود و تكبر ورزيد» (ثم ادبر و استكبر).

تفسير نمونه جلد ۲۵ صفحه ۲۳۰

«و سرانجام گفت : اين چيزى جز يك سحر جالب همانند آنچه از پيشينيان نقل شده ، نيست » (فقال ان هذا الا سحر يؤ ثر). «اين فقط قول بشر است و هيچ ارتباطى با وحى آسمانى ندارد»! (ان هذا الا قول البشر). و به اين ترتيب آخرين سخن خود را بعد از مطالعه مكرر و تفكر شيطانى و براى مبارزه با قرآن اظهار داشت ، و با تمام شيطنتى كه اين مغز متفكر عصر جاهليت و شرك به خرج داد با اين سخنش مدح و تمجيد فوق العاده اى از قرآن كرد بى آنكه خودش بداند، او نشان داد قرآن جاذبه فوق العاده اى دارد كه قلب هر انسانى را تسخير مى كند، و به گفته او تاءثير سحرانگيزى در آن است كه دلها را مسحور مى سازد، و از آنجا كه قرآن هيچ شباهتى به سحر ساحران نداشت ، بلكه سخنانى بود منطقى و موزون و حساب شده اين خود دليل بر آن بود كه قول بشر نيست و از يك وحى آسمانى ، از جهان ماوراء طبيعت ، از علم بى پايان خداوند سرچشمه گرفته ، كه همه زيبائيها را تواءم با انسجام و استحكام در خود جمع كرده است . «عبس » از ماده «عبوس » (بر وزن جلوس ) به معنى درهم كشيدن چهره است ، و عبوس (بر وزن مجوس ) به معنى كسى است كه داراى اين صفت است . «بسر» از ماده «بسور» و «بسر» (بر وزن نصر) گاه به معنى عجله كردن در انجام كارى قبل از فرارسيدن وقت آن است ، و گاه به معنى درهم كشيدن صورت و دگرگون ساختن چهره . در آيه مورد بحث اگر معنى دوم مراد باشد هماهنگ با جمله «عبس » مى شود

تفسير نمونه جلد ۲۵ صفحه ۲۳۱

و اگر به معنى اول بوده باشد اشاره به دستپاچگى و تصميم گيرى عجولانه براى انتخاب يك «برچسب » نادرست براى قرآن است . جمله «يؤ ثر» از ماده «اثر» به معنى روايتى است كه از پيشينيان نقل شده و آثارى است كه از آنها باقيمانده و بعضى آن را از ماده «ايثار» به معنى برگزيدن و مقدم داشتن دانسته اند. مطابق معنى اول «وليد» مى گويد: اين سحرى است همانند سحرهائى كه از پيشينيان نقل شده ، و مطابق معنى دوم مى گويد: سحرى است كه به خاطر حلاوت و جاذبه اش در دلها اثر مى كند، و مردم آن را بر همه چيز مقدم مى دارند. به هر حال اين يك اعتراف ضمنى به اعجاز قرآن است ، چرا كه قرآن هيچگونه شباهتى به كارهاى خارق العاده ساحران ندارد، كلامى است متين و استوار، مملو از معنويت ، و داراى جاذبه و نفوذ بى مانند كه اگر طبق گفته وليد قول بشر بود ديگران هم بايد بتوانند همانند آن را بياورند، در حالى كه مى دانيم قرآن بارها دعوت به مقابله كرد، و احدى از دشمنان سرسخت كه در زبان عرب مهارت فوق العاده داشتند نتوانستند چيزى همسان آن بياورند و نه حتى كمتر از آن ، و اين است معنى معجزه .

تفسير نمونه جلد ۲۵ صفحه ۲۳۲

آيه ۲۶ - ۳۰

آيه و ترجمه

سأُصلِيهِ سقَرَ(۲۶) وَ مَا أَدْرَاك مَا سقَرُ(۲۷) لا تُبْقِى وَ لا تَذَرُ(۲۸) لَوَّاحَةٌ لِّلْبَشرِ(۲۹) عَلَيهَا تِسعَةَ عَشرَ(۳۰) ترجمه : ۲۶ - (اما) به زودى او را وارد دوزخ مى كنيم . ۲۷ - و تو نمى دانى دوزخ چيست ؟ ۲۸ - (آتشى است كه ) نه چيزى را باقى مى گذارد و نه چيزى را رها مى سازد! ۲۹ - پوست تن را به كلى دگرگون مى كند. ۳۰ - نوزده نفر (از فرشتگان عذاب ) بر آن گمارده شده اند! تفسير : و اين هم سرنوشت شوم او در ادامه آيات گذشته كه وضع بعضى از سران شرك و سخن او را در نفى و انكار قرآن مجيد و رسالت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) بازگو مى كرد، در اين آيات به مجازات وحشتناك او در قيامت اشاره مى كند.

تفسير نمونه جلد ۲۵ صفحه ۲۳۳

مى فرمايد: «به زودى او را وارد دوزخ مى كنم و به آتش دوزخ مى سوزانم »! (ساصليه سقر). «سقر» در اصل از ماده «سقر» (بر وزن فقر) به معنى دگرگون شدن و ذوب شدن بر اثر تابش آفتاب است ، سپس به عنوان يكى از نامهاى جهنم انتخاب شده است ، و كرارا در آيات قرآن آمده ، و انتخاب اين نام اشاره به عذابهاى هولناك دوزخ است كه دامان اهل خود را مى گيرد، بعضى نيز آن را نام يكى از طبقات و دركات هول انگيز دوزخ دانسته اند. سپس براى بيان عظمت و شدت عذاب دوزخ مى گويد: «تو چه مى دانى كه سقر چيست » (و ما ادريك ما سقر) يعنى به قدرى عذاب آن شديد است كه از دايره تصور بيرون مى باشد، و به فكر هيچكس ‍ نمى گنجد، همانگونه كه اهميت نعمتهاى بهشتى و عظمت آن به فكر كسى خطور نمى كند. «نه چيزى را باقى مى گذارد، و نه رها مى سازد»! (لا تبقى و لا تذر) اين جمله ممكن است اشاره به آن باشد كه آتش دوزخ بر خلاف آتش ‍ دنيا كه گاه در نقطه اى از بدن اثر مى كند، و نقطه ديگر سالم مى ماند، و گاه در جسم اثر مى گذارد، و روح از آن در امان مى باشد آتشى است فراگير كه تمامى وجود انسان را در بر مى گيرد، و هيچ چيز را رها نمى كند. بعضى نيز گفته اند منظور اين است كه نه دوزخيان را مى ميراند و نه زنده نگه مى دارد، و بلكه پيوسته در ميان مرگ و حيات گرفتارند همانگونه كه در آيه ۱۳ سوره اعلى آمده لا يموت فيها و لا يحيى «نه در آن مى ميرد نه زنده مى ماند»!

تفسير نمونه جلد ۲۵ صفحه ۲۳۴

يا اينكه نه پوست و گوشتى بر تن مى گذارد و نه استخوان را سالم مى گذارد، بنابراين مفهوم آيه اين نيست كه به كلى مى سوزاند و نابود مى كند چرا كه اين معنى با آنچه در آيه ۵۶ سوره نساء آمده سازگار نيست ، آنجا كه مى فرمايد: كلما نضجت جلودهم بدلناهم جلودا غيرها ليذوقوا العذاب : «هر زمان كه پوستهاى تن آنها مى سوزد پوستهاى ديگرى بر آن مى رويانيم تا مجازات الهى را بچشند»! سپس به بيان وصف ديگرى از اين آتش سوزان قهر الهى پرداخته مى افزايد: «پوست تن را كاملا دگرگون مى سازد كه از فاصله بسيار دورى براى انسانها نمايان است » (لواحة للبشر). آنچنان چهره را سياه و تاريك مى كند كه سياه تر از شب تاريك است : «بشر» در اينجا جمع «بشره » به معنى ظاهر پوست تن است و نيز ممكن است به معنى انسانها بوده باشد، و «لواحة » از ماده «لوح » گاه به معنى ظاهر و آشكار شدن آمده ، و گاه به معنى تغيير دادن و دگرگون ساختن . بنابر معنى اول ، تفسير آيه چنين مى شود: دوزخ از فاصله دورى براى انسانها نمايان مى گردد، همانگونه كه در آيه ۳۶ سوره نازعات آمده است ، و برزت الجحيم لمن يرى «دوزخ براى بينندگان آشكار مى گردد». و بنابر معنى دوم تفسير آيه چنين است : «دوزخ رنگ پوست تن را به كلى دگرگون مى سازد» و در آخرين آيه مورد بحث مى فرمايد: «نوزده نفر از فرشتگان عذاب

تفسير نمونه جلد ۲۵ صفحه ۲۳۵

بر دوزخ گمارده شده اند» (عليها تسعة عشر). فرشتگانى كه قطعا ماءمور به ترحم و شفقت و مهربانى نيستند، بلكه ماءمور به كيفر و عذاب و خشونتند. گر چه در آيه فوق تنها عدد نوزده ذكر شده ، و تصريح به ملائكه ماءمور عذاب نشده است ، ولى از آيه بعد به خوبى استفاده مى شود كه اين عدد اشاره به عدد ماءموران عذاب از فرشتگان است . بعضى نيز گفته اند اشاره به نوزده گروه از فرشتگان مى باشد، نه نوزده نفرو جمله «و ما يعلم جنود ربك الا هو» لشكريان پروردگارت را جز او كسى نمى داند كه در آيه بعد آمده قرينه اى بر اين معنى مى دانند. اما چرا از ميان اعداد تنها عدد نوزده براى ماءموران عذاب الهى انتخاب شده ؟ كسى دقيقا به درستى نمى داند، ولى جمعى احتمال داده اند اين به خاطر آن است كه در عدد نوزده بزرگترين عدد آحاد (عدد نه ) و كوچكترين عدد عشرات (عدد ده ) جمع است . بعضى نيز گفته اند به خاطر آن است كه ريشه هاى اخلاق رذيله به نوزده خلق ظاهر و باطن باز مى گردد، و از آنجا كه اخلاق رذيله هر كدام يكى از عوامل عذاب الهى است . طبقات دوزخ نوزده طبقه ، به تعداد آنها، و در هر طبقه فرشته يا گروهى از فرشتگان ماءمور عذابند. اصولا مسائل مربوط به قيامت و بهشت و دوزخ و جزئيات و خصوصيات آنها براى ما كه در محيط محدود دنيا اسيريم دقيقا روشن نيست ، آنچه ما مى دانيم

تفسير نمونه جلد ۲۵ صفحه ۲۳۶

كليات آن است ، و لذا در روايات دارد كه هر يك از اين نوزده فرشته قدرت عظيمى دارند كه مى توانند قبيله بزرگى را به آسانى در دوزخ بيفكنند! و از اينجا ضعف و ناتوانى افكار كسانى كه مانند ابوجهل فكر مى كنند روشن مى شود، او وقتى اين آيه را شنيد از روى استهزا به طايفه قريش ‍ گفت مادرانتان به عزايتان بنشينند آيا نمى شنويد «ابن ابى كبشه » (اشاره به پيغمبر اكرم است ) چه مى گويد؟ مى گويد: خازنان دوزخ نوزده نفرند! اما شما گروه عظيمى از شجاعانيد، آيا هر ده نفر از شما نمى تواند يكى از آنها را مغلوب كند؟! «ابو الاسد جمحى » (يكى از افراد زورمند قريش ) گفت : من از عهده هفده نفر از آنها بر مى آيم شما هم حساب دو نفر ديگر را برسيد!. اين سبك مغزان مى خواستند با اين سخريه ها جلو نور حق را بگيرند و خود را از نابودى حتمى نجات دهند.

تفسير نمونه جلد ۲۵ صفحه ۲۳۷

نكته :

عدد نوزده ، عدد فرشتگان عذاب است . در آيات فوق به روشنى عدد خازنان دوزخ را نوزده نفر، يا نوزده گروه و لشكر معرفى مى كند، و در آيات بعد نيز روى همين مطلب تكيه شده است ، ولى عجب اين است كه بعضى از فرق انحرافى اصرارى بر مقدس بودن اين عدد دارند و حتى سعى دارند عدد ماههاى سال ، و عدد روزهاى ماه را بر خلاف تمام موازين طبيعى و فلكى بر همين محور نوزده تنظيم كنند! و احكام عملى خود را نيز بر طبق آن قرار داده اند. و عجبتر اينكه نويسنده اى كه شايد بى ارتباط با تشكيلات آنها نباشد، اصرار عجيب و مضحكى دارد كه همه چيز قرآن را بر همين اساس ‍ نوزده توجيه كند، و در بسيارى از موارد كه اين عدد دلخواه او با واقعيات موجود آيات قرآن هماهنگ نيست به ميل خود چيزى كم يا اضافه مى كند تا بر عدد نوزده ، و يا مضربهاى عدد نوزده هماهنگ گردد كه صرف وقت به ذكر مطالب آنها و پاسخگوئى از آن شايد از قبيل اتلاف وقت باشد. آرى يك «مذهب دوزخى » بايد بر محور «عدد دوزخى » دور زند، و يك جمعيت دوزخى بايد خود را هماهنگ با عدد فرشتگان عذاب كنند!.

تفسير نمونه جلد ۲۵ صفحه ۲۳۸

آيه ۳۱

آيه و ترجمه

وَ مَا جَعَلْنَا أَصحَب النَّارِ إِلا مَلَئكَةً وَ مَا جَعَلْنَا عِدَّتهُمْ إِلا فِتْنَةً لِّلَّذِينَ كَفَرُوا لِيَستَيْقِنَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتَب وَ يَزْدَادَ الَّذِينَ ءَامَنُوا إِيمَناً وَ لا يَرْتَاب الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتَب وَ الْمُؤْمِنُونَ وَ لِيَقُولَ الَّذِينَ فى قُلُوبهِم مَّرَضٌ وَ الْكَفِرُونَ مَا ذَا أَرَادَ اللَّهُ بهَذَا مَثَلاً كَذَلِك يُضِلُّ اللَّهُ مَن يَشاءُ وَ يهْدِى مَن يَشاءُ وَ مَا يَعْلَمُ جُنُودَ رَبِّك إِلا هُوَ وَ مَا هِىَ إِلا ذِكْرَى لِلْبَشرِ(۳۱) ترجمه : ۳۱ - ماءموران دوزخ را جز فرشتگان (عذاب ) قرار نداديم ، و تعداد آنها را جز براى آزمايش كافران معين نكرديم ، تا اهل كتاب (يهود و نصارى ) يقين پيدا كنند، و ايمان مؤ منان افزوده شود، و اهل كتاب و مؤ منان (در حقانيت اين كتاب آسمانى ) ترديد به خود راه ندهند، و كافران بگويند: خدا از اين توصيف چه منظورى دارد؟ (آرى ) اينگونه خداوند هر كس ‍ را بخواهد گمراه مى سازد و هر كس را بخواهد هدايت مى كند، و لشكريان پروردگارت را جز او كسى نمى داند، و اين جز هشدار و تذكرى براى انسانها نيست .

تفسير نمونه جلد ۲۵ صفحه ۲۳۹

تفسير : اين عدد ماءموران دوزخ براى چيست ؟ همانگونه كه در آيات قبل خوانديم خداوند عدد خازنان و ماءموران دوزخ را نوزده نفر (يا نوزده گروه ) ذكر مى كند، و نيز خوانديم كه ذكر اين عدد سبب گفتگو در ميان مشركان و كفار شد، و گروهى آن را به باد سخريه گرفتند، و تعداد كمى آنها را دليل بر اين پنداشتند كه غلبه بر آنها كار مشكلى نيست ! آيه مورد بحث كه طولانى ترين آيه اين سوره است به آنها پاسخ مى گويد و حقايق بيشترى را در اين زمينه روشن مى سازد. نخست مى فرمايد: ((ما اصحاب آتش (ماءموران عذاب ) را جز فرشتگان قرار نداديم )) (و ما جعلنا اصحاب النار الا ملائكة ). فرشتگانى نيرومند، پر قدرت و به تعبير قرآن «غلاظ» و «شداد» خشن و سخت گير كه تمام گنهكاران در برابر آنها ضعيف و ناتوانند. سپس مى افزايد: «ما تعداد آنها را جز براى آزمايش كافران قرار نداديم » (و ما جعلنا عدتهم الا فتنة للذين كفروا). اين آزمايش از دو جهت بود: نخست اينكه آنها استهزا مى كردند كه چرا از ميان تمام اعداد عدد ۱۹ انتخاب شده ، در حالى كه هر عدد ديگرى انتخاب شده بود جاى همين سؤ ال وجود داشت .

تفسير نمونه جلد ۲۵ صفحه ۲۴۰

از سوى ديگر اين تعداد را كم مى شمردند، و از روى سخريه مى گفتند ما در مقابل هر يك از آنها ده نفر قرار مى دهيم ، تا آنها را در هم بشكنيم ! در حالى كه فرشتگان خدا چنان هستند كه به گفته قرآن چند نفر از آنها مامور هلاكت قوم لوط مى شوند و شهرهاى آباد آنها را از زمين برداشته زير و رو مى كنند، و از اين گذشته انتخاب عدد نوزده براى خازنان دوزخ نكته هائى دارد كه در ضمن آيات قبل بيان شد. و باز مى افزايد ((هدف اين بود كه اهل كتاب (يهود و نصارى ) يقين پيدا كنند)) (ليستيقن الذين اوتوا الكتاب ) در روايتى آمده است كه گروهى از يهود از بعضى از ياران پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) از عدد خازنان جهنم سؤ ال كردند او گفت خدا و رسولش آگاهترند، جبرئيل در همان ساعت نازل شد و به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) خبر داد: «عليها تسعة عشر» ((نوزده نفر (يا نوزده گروه ) بر آن گمارده شده اند)). و از آنجا كه آنها ايرادى به اين موضوع نكردند معلوم مى شود آن را هماهنگ با كتب خود يافتند، و بر يقين آنها به نبوت پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) افزوده شد و همين امر سبب گرديد كه مؤ منان نيز در عقيده و ايمان خود را سختر شوند لذا در جمله بعد مى افزايد: «و هدف اين بود كه ايمان مؤ منان افزوده شود» (و يزداد الذين آمنوا ايمانا) و بلافاصله بعد از ذكر اين جمله روى همان اهداف سه گانه به عنوان تاءكيد باز مى گردد، و مجددا روى ايمان اهل كتاب ، سپس مؤ منان و بعد

تفسير نمونه جلد ۲۵ صفحه ۲۴۱

به آزمون كفار و مشركان تكيه كرده ، مى گويد: «و هدف اين بود كه اهل كتاب ، و مؤ منان ، در حقانيت قرآن ترديد به خود راه ندهند، و آنها كه در قلوبشان بيمارى است و كافران بگويند: خدا از اين توصيف چه اراده كرده است و چه منظورى دارد»؟! (و لا يرتاب الذين اوتوا الكتاب و المؤ منون و ليقول الذين فى قلوبهم مرض و الكافرون ما ذا اراد الله بهذا مثلا). در اينكه منظور از «الذين فى قلوبهم مرض » (آنها كه در دلهايشان بيمارى است ) چه اشخاصى هستند؟ جمعى گفته اند منظور منافقان است ، چرا كه در آيات قرآن اين تعبير درباره آنها آمده است ، چنانكه در آيه ۱۰ سوره بقره كه به قرينه آيات قبل و بعد در مورد منافقان سخن مى گويد، مى خوانيم : فى قلوبهم مرض فزادهم الله مرضا: «در دلهاى آنها يكنوع بيمارى است و خداوند بر بيمارى آنها مى افزايد» و اين را دليل بر مدنى بودن آيه فوق گرفته اند زيرا گروه منافقان به هنگام قدرت اسلام در مدينه پيدا شدند نه در مكه . ولى بررسى موارد ذكر اين تعبير در آيات قرآن ، نشان مى دهد كه اين تعبير منحصر به منافقان نيست ، بلكه به تمام كفارى كه حالت عناد و لجاج و دشمنى نسبت به آيات حق داشتند اطلاق شده است ، حتى گاهى عطف بر منافقان شده كه ممكن است دليل بر دوگانگى آنها باشد، مثلا در آيه ۴۹ سوره انفال مى خوانيم : اذ يقول المنافقون و الذين فى قلوبهم مرض غر هؤ لاء دينهم : ((هنگامى كه منافقان و آنها كه در دلهايشان بيمارى بود مى گفتند اين گروه (مسلمانان ) را دينشان مغرور ساخته ))، و همچنين آيات ديگر.

تفسير نمونه جلد ۲۵ صفحه ۲۴۲

بنابراين دليلى بر نفى مكى بودن اين آيه وجود ندارد، به خصوص اينكه هماهنگى و ارتباط كاملى با آيات قبل دارد كه نشانه هاى مكى بودن در آنها كاملا نمايان است (دقت كنيد). سپس به دنبال اين گفتگوها كه درباره چگونگى بهره گيرى مؤ منان و كافران بيمار دل از سخنان الهى بود مى افزايد: «اينگونه خداوند هر كس را بخواهد گمراه مى سازد، و هر كس را بخواهد هدايت مى كند». (كذلك يضل الله من يشاء و يهدى من يشاء) جمله هاى گذشته به خوبى نشان مى دهد كه اين مشيت و اراده الهى درباره هدايت بعضى ، و گمراهى بعضى ديگر، بى حساب نيست ، آنها كه معاند و لجوج و بيمار دلند استحقاقى جز اين ندارند، و آنها كه در برابر فرمان خدا تسليم و مؤ منند مستحق چنين هدايت هستند. و در پايان آيه مى فرمايد: «به هر حال ، لشكريان پروردگارت را جز او نمى داند، و اين جز هشدار و تذكرى براى انسانها نيست »! (و ما يعلم جنود ربك الا هو و ما هى الا ذكرى للبشر). بنابراين اگر سخن از نوزده نفر از خازنان دوزخ به ميان آمده مفهومش ‍ اين نيست كه لشكريان خداوند محدود به اينها هستند، بلكه لشكريان پروردگار آنقدر زيادند كه به تعبير بعضى از روايات تمام زمين و آسمان را پر كرده اند، حتى «جاى پائى در تمام عالم هستى نيست مگر اينكه در آنجا فرشته اى به تسبيح خدا مشغول است »! در اينكه ضمير «هى » در جمله و ما هى الا ذكرى للبشر (و اين جز تذكرى براى انسانها نيست ) به چه چيز برمى گردد مفسران احتمالات متعددى داده اند.

تفسير نمونه جلد ۲۵ صفحه ۲۴۳

گاه گفته اند: به جنود و لشكريان خدا برمى گردد كه گروهى از آنان خازنان دوزخند. و گاه گفته اند، به «سقر» يعنى خود دوزخ باز مى گردد. و گاه گفته شده : اشاره به آيات قرآن مجيد است . گر چه هر يك از اينها مايه تذكر و بيدارى و آگاهى است ، ولى تفسير اول با توجه به لحن آيات مناسبتر به نظر مى رسد، زيرا هدف بيان اين حقيقت است كه اگر خداوند جنود و لشكريانى براى خود برگزيده ، نه به خاطر آن است كه خود نمى تواند همه معاندان و گنهكاران را كيفر دهد، بلكه اينها براى تذكر و بيدارى و توجه به جدى بودن مساءله عذاب الهى است .

نكته :

عدد لشكريان پروردگار! حضور خداوند در همه جا، و گسترش قدرتش در تمام عالم هستى ، ذات پاك او را از هر گونه يار و ياور و لشكر بى نياز مى كند، ولى با اين حال براى نشان دادن عظمتش به خلايق ، و براى تذكر و يادآورى آنها، جنود و لشكر فراوانى براى خود برگزيده كه مجرى فرمان او در سراسر عالمند. در روايات اسلامى درباره كثرت و عظمت و قدرت جنود پروردگار تعبيرات عجيبى وارد شده است كه چون با مقياسهائى كه ما با آن سر و كار داريم سازگار نيست ، شنيدن آن براى ما بسيار تعجب آور است . در اينجا به كلام پر عظمتى كه از على (عليه السلام ) در نخستين خطبه نهج البلاغه در اين زمينه نقل شده است قناعت مى كنيم ، و چون عبارت طولانى است تنها ترجمه

تفسير نمونه جلد ۲۵ صفحه ۲۴۴

آن را مى آوريم : آنگاه آسمانهاى بالا را از هم باز كرد، و آنها را مملو از اصناف مختلف فرشتگان ساخت : گروهى از آنان هميشه در سجودند و به ركوع نمى پردازند. و گروهى دائما در ركوعند و سر از ركوع برنمى دارند. و گروهى دائما ايستاده اند و به عبادت مشغولند و تغيير موضع نمى دهند. گروهى همواره تسبيح مى گويند و خسته نمى شوند. هيچگاه خواب چشمان آنها را نمى پوشاند، و سهو و نسيان بر عقل آنان غالب نمى گردد. اندام آنها به سستى نمى گرايد، و غفلت و فراموشى عارض آنها نمى شود. و گروهى ديگر امناى وحى اويند، و زبان او به سوى پيامبران كه پيوسته براى ابلاغ فرمان و امر او در رفت و آمدند. و جمعى ديگر حافظان بندگان او هستند و دربانان بهشت برين . بعضى از آنها پاهايشان در طبقات پائين زمين ثابت ، و گردنهايشان از آسمان برين گذشته !، و اركان وجودشان از ابعاد جهان بيرون رفته ؟ و شانه هايشان براى حفظ پايه هاى عرش خدا آماده است . چنانكه قبلا نيز گفته ايم (ملك ) مفهوم وسيع و گسترده اى دارد كه هم فرشتگانى را شامل مى شود كه داراى عقل و شعور و اطاعت و تسليمند، و هم بسيارى از نيروها و قواى عالم هستى را. شرح بيشترى درباره اين موضوع در تفسير آيات آغاز سوره فاطر (جلد ۱۸ صفحه ۱۶۵ به بعد) ذكر كرده ايم .

تفسير نمونه جلد ۲۵ صفحه ۲۴۵

آيه ۳۲ - ۳۷

آيه و ترجمه

َكلا وَ الْقَمَرِ(۳۲) وَ الَّيْلِ إِذْ أَدْبَرَ(۳۳) وَ الصبْح إِذَا أَسفَرَ(۳۴) إِنهَا لاحْدَى الْكُبرِ(۳۵) نَذِيراً لِّلْبَشرِ(۳۶) لِمَن شاءَ مِنكمْ أَن يَتَقَدَّمَ أَوْ يَتَأَخَّرَ(۳۷) ترجمه : ۳۲ - اينچنين نيست كه آنها تصور مى كنند، سوگند به ماه . ۳۳ - و به شب هنگامى كه (دامن برچيند و) پشت كند. ۳۴ - و به صبح هنگامى كه چهره بگشايد. ۳۵ - كه آن (حوادث هولناك قيامت ) از مسائل مهم است . ۳۶ - هشدار و انذارى است براى همه انسانها. ۳۷ - براى كسانى از شما كه مى خواهند تقدم جويند يا عقب بمانند (به سوى هدايت خيرات پيش روند يا نروند). تفسير : در ادامه بحث با منكران نبوت پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم )، و انكار رستاخيز، در

تفسير نمونه جلد ۲۵ صفحه ۲۴۶

اين آيات سوگندهاى متعددى ياد كرده و بر مساءله قيامت و رستاخيز و دوزخ و عذاب آن تاءكيد مى نمايد. مى فرمايد: «چنين نيست كه آنها تصور مى كنند، سوگند به ماه » (كلا و القمر). «كلا» حرف «ردع » است ، وبراى نفى سخنانى كه طرف قبلا ذكر كرده مى باشد، و گاهى نيز براى نفى سخنان بعد است ، و در اينجا به قرينه آيات گذشته پندار مشركان را كه منكر دوزخ و عذاب آن بودند، و عدد فرشتگان خازن جهنم را به باد سخريه مى گرفتند، نفى مى كند. ذكر سوگند به «ماه » به خاطر آن است كه يكى از آيات بزرگ الهى است ، هم از نظر خلقت ، و هم گردش منظم ، و هم نور و زيبائى ، و هم تغييرات تدريجى كه خود تقويم زنده اى براى مشخص ساختن روزها است . سپس مى افزايد: «و سوگند به شب هنگامى كه پشت كند و دامن برچيند» (و الليل اذا ادبر). «و قسم به صبح هنگامى كه نقاب از چهره برگيرد» (و الصبح اذا اسفر). در واقع اين سه سوگند به يكديگر مربوط، و مكمل يكديگرند، زيرا مى دانيم : جلوه گرى ماه در شبها است ، و نور ماه به هنگام روز تحت الشعاع نور خورشيد است و مطلقا جلوه اى ندارد.

تفسير نمونه جلد ۲۵ صفحه ۲۴۷

شب نيز گر چه آرامبخش است و خاموش ، و هنگام راز و نياز عاشقان حق ، اما اين شب تاريك آن زمان جالب است كه پشت كند و رو به صبح روشنى پيش رود و آخر سحرگاه باشد، و طلوع صبح كه پايانگر شب تاريك است از همه زيباتر و دل انگيزتر است كه هر انسانى را به وجد و نشاط مى آورد و غرق در نور و صفا مى كند. اين سوگندهاى سه گانه در ضمن تناسبى با نور هدايت قرآن و پشت كردن ظلمات «شرك » و بت پرستى و دميدن سپيده صبحگاهان توحيد دارد. بعد از بيان اين سوگندها به چيزى مى پردازد كه سوگند به خاطر آن ياد شده ، مى فرمايد: «مسلما حوادث هولناك قيامت و دوزخ و فرشتگان عذاب از مسائل مهم است » (انها لاحدى الكبر). ضمير در «انها» يا به «سقر» (دوزخ ) برمى گردد، يا جنود و لشكريان پروردگار، و يا مجموعه حوادث قيامت ، و هر كدام باشد عظمت آن روشن است . سپس اضافه مى كند «هدف از آفرينش دوزخ هرگز انتقامجوئى نيست ، بلكه اين وسيله اى است براى انذار انسانها» (نذيرا للبشر).

تفسير نمونه جلد ۲۵ صفحه ۲۴۸

تا همگان را بيم دهد، و از عذاب وحشتناكى كه در انتظار كافران و گنهكاران و دشمنان حق است برحذر دارد. و سرانجام براى تاءكيد بيشتر مى افزايد: اين انذار مخصوص گروه معينى نيست بلكه «براى همه افراد بشر است براى كسانى از شما كه مى خواهند تقدم جويند، و به سوى خيرات و اطاعت فرمان خدا پيش ‍ روند، و چه آنها كه مايلند از اين قافله عقب بمانند» (لمن شاء منكم ان يتقدم او يتاخر). هر كس راه «تقدم » را پيش گيرد خوشا به حال او، و هر كس راه «تاءخر» و عقب گرد را بپيمايد بدا به حال او. بعضى نيز احتمال داده اند كه منظور از تقدم و تاءخر در اينجا تقدم به سوى آتش دوزخ و تاخر از آن است . و بعضى نيز گفته اند منظور تقدم نفس انسانى و تكامل او و يا انحطاط و تاءخر او مى باشد. معنى اول و سوم مناسبتر است و تفسير دوم چندان تناسبى ندارد.


→ صفحه قبل صفحه بعد ←