تفسیر:نمونه جلد۱۴ بخش۶۰

از الکتاب

→ صفحه قبل صفحه بعد ←



تفسير نمونه جلد ۱۴ صفحه ۲۶۶

آيه ۶۲ - ۶۷

آيه و ترجمه

وَ لا نُكلِّف نَفْساً إِلا وُسعَهَا وَ لَدَيْنَا كِتَبٌ يَنطِقُ بِالحَْقِّ وَ هُمْ لا يُظلَمُونَ(۶۲) بَلْ قُلُوبهُمْ فى غَمْرَةٍ مِّنْ هَذَا وَ لهَُمْ أَعْمَلٌ مِّن دُونِ ذَلِك هُمْ لَهَا عَمِلُونَ(۶۳) حَتى إِذَا أَخَذْنَا مُترَفِيهِم بِالْعَذَابِ إِذَا هُمْ يجْئَرُونَ(۶۴) لا تجْئَرُوا الْيَوْمَ إِنَّكم مِّنَّا لا تُنصرُونَ(۶۵) قَدْ كانَت ءَايَتى تُتْلى عَلَيْكُمْ فَكُنتُمْ عَلى أَعْقَبِكمْ تَنكِصونَ(۶۶) مُستَكْبرِينَ بِهِ سمِراً تَهْجُرُونَ(۶۷) ترجمه : ۶۲ - و ما هيچ كس را جزء به اندازه توانائيش تكليف نمى كنيم و نزد ما كتابى است (كه تمام اعمال بندگان را ثبت كرده ) و به حق سخن مى گويد لذا به آنان هيچ ظلم و ستمى نمى شود. ۶۳ - بلكه دلهاى آنها از اين نامه اعمال (و روز حساب و آيات قرآن ) در بيخبرى فرو رفته و آنان اعمال (زشتى ) جز اين دارند كه پيوسته آن را انجام مى دهند. ۶۴ - تا زمانى كه متنعمان مغرور آنها در چنگال عذاب گرفتار سازيم در اين هنگام ناله هاى دردناك و استغاثه آميز سر مى دهند!. ۶۵ - (اما به آنها گفته مى شود) فرياد نكنيد! امروز شما از ناحيه ما يارى نخواهيد شد.

تفسير نمونه جلد ۱۴ صفحه ۲۶۷

۶۶ - (آيا فراموش كرده ايد كه ) در گذشته آيات من بطور مداوم بر شما خوانده مى شد اما شما اعراض مى كرديد و به عقب باز مى گشتيد؟!. ۶۷ - در حالى كه در برابر آن آيات استكبار مى نموديد و شبها در جلسات خود به بدگوئى ادامه مى داديد. تفسير: دلهاى فرو رفته در جهل ! از آنجا كه صفات بر جسته و ويژه مؤ منان كه سر چشمه انجام هر گونه كار نيك است و در آيات قبل به آن اشاره شد، اين سؤ ال را برمى انگيزد كه اتصاف به اين صفات و انجام اين اعمال ، كار همه كس نيست ، و از عهده همه بر نمى آيد، در نخستين آيه مورد بحث به پاسخ پرداخته مى گويد: «ما هيچكس را جز به مقدار توانائيش تكليف نمى كنيم » و از هر كس به اندازه عقل و طاقتش مى خواهيم (و لا نكلف نفسا الا وسعها). اين تعبير نشان مى دهد كه وظائف و احكام الهى در حدود توانائى انسانها است ، و در هر مورد بيش از ميزان قدرت و توانائى باشد ساقط مى شود و به تعبير علماى اصول ، اين قاعده بر تمام احكام اسلامى حكومت دارد و بر آنها مقدم است . و باز از آنجا كه ممكن است اين سؤ ال پيش آيد كه چگونه اينهمه انسانها اعمالشان از كوچك و بزرگ ، مورد حساب و بررسى قرار مى گيريد؟ اضافه مى كند: و نزد ما كتابى است كه به حق سخن مى گويد (و تمام اعمال بندگان را ثبت و بازگو مى كند) و به همين دليل هيچ ظلم و ستمى بر آنها نمى شود (و لدينا كتاب ينطق بالحق و هم لا يظلمون ). اين اشاره به نامه هاى اعمال و پرونده هائى است كه همه كارهاى آدمى در آن ثبت است و نزد خداوند محفوظ است ، پرونده هائى كه گوئى زبان دارد و حق را

تفسير نمونه جلد ۱۴ صفحه ۲۶۸

بازگو مى كند به گونه اى كه جاى هيچگونه انكار در آن باقى نمى ماند. اين احتمال نيز وجود دارد كه منظور از اين كتاب كه نزد پروردگار است ، لوح محفوظ باشد و تعبير به لدينا (نزد ما) اين تفسير را تاييد مى كند. به هر حال آيه فوق گوياى اين حقيقت است كه ذره اى از اعمال آدمى به دست فراموشى سپرده نمى شود و همه دقيقا ثبت خواهد شد، ايمان به اين واقعيت نيكوكاران را در كار خير تشويق و از كار بد بر حذر مى دارد. جمله «ينطق بالحق » (به حق سخن مى گويد) كه در توصيف كتاب اعمال آدمى آمده است شبيه تعبيرى است كه در فارسى نيز داريم و مى گوئيم : فلان نامه به قدر كافى گوياست ، يعنى نياز به شرح و توضيح ندارد، گوئى خودش سخن مى گويد و بدون احتياج به مطالعه ، حقايق را بازگو مى كند. جمله «و هم لا يظلمون » نيز اشاره به اين است كه با ثبت دقيق اعمال جائى براى ظلم و ستم باقى نمى ماند. ولى از آنجا كه بيان اين واقعيات تنها در كسانى اثر مى كند كه مختصر بيدارى و آگاهى دارند بلافاصله اضافه مى كند: «اما دلهاى اين جمعيت كافر لجوج در جهل و بيخبرى آنچنان فرو رفته كه از نامه اعمال و روز حساب و جزا و آنچه در قرآن از وعد و وعيد آمده است غافلند» (بل قلوبهم فى غمرة من هذا). اين انغمار و فرو رفتن در جهل و بيخبرى به آنها اجازه نمى دهد كه اين حقايق

تفسير نمونه جلد ۱۴ صفحه ۲۶۹

روشن را مشاهده كنند، شايد به خود آيند و به سوى خدا باز گردند سپس اضافه مى كند: «آنها اعمالى جز اين هم دارند كه پيوسته آن را انجام مى دهند» (و لهم اعمال من دون ذلك هم لها عاملون ). مفسران براى جمله «لهم اعمال من دون ذلك » تفسيرهاى گوناگونى گفته اند: بعضى آن را اشاره به اعمال خلاف و زشتى مى دانند كه به خاطر جهل و نادانى از آنها سر مى زند (بنابراين «ذلك » اشاره به جهل آنها است ) و اعمال اشاره به گناهانى است كه از آنها از اين رهگذر سر مى زد. بعضى ديگر گفته اند: منظور اين است كه آنها علاوه بر كفر عقيدتى از نظر عمل نيز آلودگى فراوان دارند. و بالاخره بعضى احتمال داده اند كه منظور اين است : برنامه اين كافران با برنامه مؤ منان به كلى از هم جدا است و دو خط مختلف را تعقيب مى كند. اين تفسيرها در نهايت ، منافاتى با هم ندارند و قابل جمعند، آنچه بايد به آن توجه داشت اين است كه سر چشمه اعمال ننگين آنان همان قرار گرفتن قلبهايشان در غمره و فرو رفتن در جهل و نادانى است . اما آنها در اين غفلت و بيخبرى همچنان باقى مى مانند ((تا روزى كه مترفين را (آنان كه غرق ناز و نعمتند) در چنگال عذاب گرفتار سازيم در اين هنگام نعره استغاثه آميز آنها همچون نعره وحوش بيابان برمى خيزد)) و از سنگينى عذاب و مجازات دردناك الهى ناله سر مى دهند (حتى اذا اخذنا مترفيهم بالعذاب اذا هم يجئرون ) ولى به آنها خطاب مى شود «فرياد نكنيد و ناله نزنيد كه شما امروز از ناحيه ما يارى نخواهيد شد»! (لا تجئروا اليوم انكم منا لا تنصرون ).

تفسير نمونه جلد ۱۴ صفحه ۲۷۰

ذكر خصوص «مترفين » در اينجا با اينكه گنهكاران منحصر به آنها نيستند يا به خاطر اين است كه آنها سردمداران گمراهى و ضلالتند و يا براى اين است كه مجازات در مورد آنها دردناكتر خواهد بود. ضمنا منظور از عذاب در اينجا ممكن است عذاب دنيا يا عذاب آخرت يا هر دو باشد، يعنى هنگامى كه عذاب دردناك الهى در اين جهان يا آن جهان دامانشان را فرا مى گيرد، نعره و فرياد بر مى آورند و استغاثه مى كنند، اما بديهى است در آن هنگام كار از كار گذشته و راه بازگشت وجود ندارد. آيه بعد در حقيقت بيان علت اين سرنوشت شوم است ، مى گويد: «در گذشته آيات من به طور مداوم بر شما خوانده مى شد اما بجاى اينكه از آن ، درس ‍ بياموزيد و بيدار شويد اعراض مى كرديد و به عقب باز مى گشتيد» (قد كانت آياتى تتلى عليكم و كنتم على اعقابكم تنكصون ). «تنكصون » از ماده «نكوص » به معنى عقب عقب بر گشتن است ، و «اعقاب » جمع «عقب » (بر وزن جهش ) به معنى پاشنه پا است و مجموع اين جمله كنايه از كسى است كه سخن نامطلوبى را مى شنود و بقدرى نگران و وحشت زده مى شود كه بر پاشنه پايش به عقب باز مى گردد. نه تنها در برابر شنيدن آيات الهى عقب گرد مى كرديد، بلكه «در برابر آن حالت استكبار به خود مى گرفتيد» (مستكبرين به ).

تفسير نمونه جلد ۱۴ صفحه ۲۷۱

و علاوه بر اين «جلسات شب نشينى تشكيل مى داديد و از پيامبر و قرآن و مؤ منان بدگوئى مى نموديد» (سامرا تهجرون ). «سامرا» از ماده «سمر» (بر وزن ثمر) به معنى گفتگوهاى شبانه است . بعضى از مفسران گفته اند معنى اصلى اين ماده سايه ماه در شب است كه تاريكى و سفيدى در آن آميخته شده و از آنجا كه گفتگوهاى شبانه گاه در سايه ماهتاب انجام مى شود چنانكه از مشركان عرب نقل كرده اند كه آنها شبهاى ماهتابى در اطراف كعبه جمع مى شدند و بر ضد پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) سخن مى گفتند اين واژه در مورد آن به كار رفته ، و اگر مى بينيم به افراد گندمگون و يا خود گندم ، «سمراء» گفته مى شود به خاطر آن است كه سفيدى آن با كمى تيرگى آميخته شده است . «تهجرون » از ماده «هجر» (بر وزن فجر) در اصل به معنى دورى كردن و جدائى است ، سپس به معنى هذيان گفتن مريض نيز آمده ، چرا كه سخنانش در آن حالت ناخوش آيند و دور كننده است و نيز هجر (بر وزن كفر) به معنى فحش و ناسزا است كه آن نيز مايه دورى و جدائى است . در آيه فوق همين معنى اخير منظور است يعنى شبها تا مدت طولانى بيدار مى مانيد و همچون بيماران هذيان مى گوئيد و فحش و ناسزا مى دهيد. و اين راه و رسم افراد بى منطق و در عين حال ضعيف و زبون است بجاى اينكه روز روشن با شهامت بر منطق و دليل تكيه كنند، شبهاى تاريك را كه چشم مردم در خواب است انتخاب كرده و براى پيشبرد اهداف شوم يا تسكين ناراحتيهاى

تفسير نمونه جلد ۱۴ صفحه ۲۷۲

درون و گشودن عقده ها به ناسزاگوئى مى پردازند. قرآن مى گويد: مايه بدبختى شما و عذاب دردناك الهى اين بود كه شما نه شهامت پذيرش حق داشتيد، نه متواضعانه در برابر آيات خدا زانو مى زديد، و نه برخورد شما با پيامبر يك بر خورد منطقى و صحيح بود كه اگر چنين بود راه حق را پيدا مى كرديد.

تفسير نمونه جلد ۱۴ صفحه ۲۷۳

آيه ۶۸ - ۷۴

آيه و ترجمه

أَ فَلَمْ يَدَّبَّرُوا الْقَوْلَ أَمْ جَاءَهُم مَّا لَمْ يَأْتِ ءَابَاءَهُمُ الاَوَّلِينَ(۶۸) أَمْ لَمْ يَعْرِفُوا رَسولهَُمْ فَهُمْ لَهُ مُنكِرُونَ(۶۹) أَمْ يَقُولُونَ بِهِ جِنَّةُ بَلْ جَاءَهُم بِالْحَقِّ وَ أَكثرُهُمْ لِلْحَقِّ كَرِهُونَ(۷۰) وَ لَوِ اتَّبَعَ الْحَقُّ أَهْوَاءَهُمْ لَفَسدَتِ السمَوَت وَ الاَرْض وَ مَن فِيهِنَّ بَلْ أَتَيْنَهُم بِذِكرِهِمْ فَهُمْ عَن ذِكْرِهِم مُّعْرِضونَ(۷۱) أَمْ تَسئَلُهُمْ خَرْجاً فَخَرَاجُ رَبِّك خَيرٌ وَ هُوَ خَيرُ الرَّزِقِينَ(۷۲) وَ إِنَّك لَتَدْعُوهُمْ إِلى صِرَطٍ مُّستَقِيمٍ(۷۳) وَ إِنَّ الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ بِالاَخِرَةِ عَنِ الصرَطِ لَنَكِبُونَ(۷۴) ترجمه : ۶۸ - آيا آنها در اين گفتار تدبر نكردند؟ يا اينكه مطالبى براى آنان آمده كه براى نياكانشان نيامده است ؟! ۶۹ - يا اينكه پيامبرشان را نشناختند (و از سوابق او آگاه نيستند) كه او را انكار مى كنند؟!

تفسير نمونه جلد ۱۴ صفحه ۲۷۴

۷۰ - يا مى گويند او ديوانه است ؟!، ولى او حق را براى آنها آورده اما اكثرشان از حق كراهت دارند. ۷۱ - و اگر حق از هوسهاى آنها پيروى كند آسمانها و زمين و تمام كسانى كه در آنها هستند تباه مى شوند، ولى ما قرآنى به آنها داديم كه مايه يادآورى (و مايه شرف و حيثيت آنها) است اما آنان از چنين چيزى رويگردانند. ۷۲ - يا اينكه تو از آنها مزد و هزينه اى (در برابر دعوتت ) مى خواهى ؟ در حالى كه مزد پروردگارت بهتر است و او بهترين روزى دهندگان است . ۷۳ - به طور قطع و يقين تو آنها را به صراط مستقيم دعوت مى كنى . ۷۴ - اما كسانى كه به آخرت ايمان ندارند از اين صراط منحرفند. تفسير: بهانه هاى رنگارنگ منكران در تعقيب آيات گذشته كه سخن از اعراض و استكبار كفار در برابر پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) بود در آيات مورد بحث از بهانه هائى كه ممكن است آنها براى خود در اين زمينه بتراشند و پاسخ دندانشكن آن سخن مى گويد، ضمنا علل واقعى اعراض و رويگردانى آنها را نيز شرح مى دهد كه در واقع در پنج قسمت خلاصه مى شود: نخست مى گويد: ((آيا آنها در اين گفتار (آيات الهى ) تدبر و انديشه نكردند))؟ (افلم يدبروا القول ). آرى نخستين عامل بدبختى آنها تعطيل انديشه و تفكر در محتواى دعوت تو است ، كه اگر بود مشكلات آنها حل مى شد. در دومين مرحله مى گويد: «يا اينكه مطالبى براى آنها آمده است كه براى نياكانشان نيامده »؟! (ام جائهم مالم يات آبائهم الاولين ). يعنى اگر توحيد و معاد و دعوت به نيكيها و پاكيها تنها از ناحيه تو بود، ممكن بود بهانه كنند كه اينها سخنان نو ظهورى است كه ما نمى توانيم زير بار آن برويم .

تفسير نمونه جلد ۱۴ صفحه ۲۷۵

اگر اين مطالب حق بود چرا خدا كه به همه انسانها نظر لطف و مرحمت دارد براى گذشتگان نفرستاد؟ ولى با توجه به اينكه محتواى دعوت تو از نظر اصول و اساس همان محتواى دعوت همه پيامبران است ، اين بهانه جوئيها بى معنى است . در سومين مرحله مى گويد: «يا اينكه آنها پيامبرشان را نشناختند، لذا او را انكار مى كنند» (ام لم يعرفوا رسولهم فهم له منكرون ). يعنى اگر اين دعوت از ناحيه شخص مرموز يا مشكوكى صورت گرفته بود ممكن بود بگويند سخنانش حق است ، اما خودش شخص ناشناخته و مرموزى است ، نمى توان به ظاهر سخنانش فريب خورد. ولى اينها سابقه تو را بخوبى مى دانند، در گذشته «محمد امين » ات مى خواندند به عقل و دانش و امانت تو معترف بودند، پدر و مادر و قبيله ات را به خوبى مى شناسند، پس جائى براى اين گونه بهانه ها نيز نيست . در چهارمين مرحله مى گويد: «يا اينكه مى گويند او ديوانه است »؟! (ام يقولون به جنة ). يعنى شخص او را به خوبى مى شناسيم ، مشكوك و مرموز نيست اما به عقل و فكر او ايمان نداريم ، چه بسا اين سخنان را از روى جنون مى گويد، چرا كه با افكار عمومى محيط هماهنگ نيست و اين ناهماهنگى و سنت شكنى خود دليل بر ديوانگى است !. قرآن بلافاصله براى نفى اين بهانه جوئى مى گويد: پيامبر براى آنها حق آورده است و سخنانش گواه بر اين حقيقت است (بل جائهم بالحق ). «عيب كار اينجا است كه آنها از حق كراهت دارند»! (و اكثر هم للحق

تفسير نمونه جلد ۱۴ صفحه ۲۷۶

كارهون ). آرى اينها سخنان حكيمانه است منتها چون با تمايلات هوس آلود اين گروه هماهنگ نيست آن را نفى كرده و بر چسب افكار جنون آميز به آن مى زنند! در حالى كه هيچ لزومى ندارد كه حق تابع تمايلات مردم باشد، كه «اگر حق از هوسهاى آنها پيروى مى كرد و جهان هستى بر طبق تمايل آنها گردش داشت آسمانها و زمين و هر آنكس در آنها است تباه مى شدند»! (و لو اتبع الحق اهوائهم لفسدت السماوات و الارض و من فيهن ). زيرا هوى و هوسهاى مردم معيار و ضابطه اى ندارد، بلكه علاوه بر اين در بسيارى از موارد به سوى زشتيها مى گرايد، اگر قوانين هستى تابع اين تمايلات انحرافى مى شد هرج و مرج و فساد سراسر جهان را فرا مى گرفت !. سپس براى تاءكيد بيشتر روى اين موضوع مى گويد : «بلكه ما قرآنى به آنها داديم كه مايه تذكر و يادآورى و توجه به خدا و مايه شرف و آبرو و حيثيت آنها است ، ولى آنها از چيزى كه مايه ياد آورى و شرف و آبروى آنها است روى گردانند» (بل آتيناهم بذكرهم فهم عن ذكر هم معرضون ). در پنجمين و آخرين مرحله مى گويد: «آيا بهانه فرار آنها از حق اين است كه تو از آنها اجر و مزد و هزينه اى در برابر دعوتت تقاضا مى كنى ؟ در حالى كه رزق پروردگارت براى تو بهتر است و او بهترين روزى دهندگان است » (ام تسئلهم

تفسير نمونه جلد ۱۴ صفحه ۲۷۷

خرجا فخراج ربك خير و هو خير الرازقين ). بدون شك اگر يك رهبر معنوى و روحانى در مقابل دعوتش از مردم تقاضاى پاداش و اجر مادى كند علاوه بر اينكه بهانه اى به دست بهانه جويان مى دهد كه به خاطر نداشتن امكانات مالى از او دور شوند، آنها را متهم مى سازد كه دعوت به سوى حق را دكانى براى جلب منافع مادى قرار داده . وانگهى اين بشر چه دارد كه به ديگرى بدهد؟ مگر تمام رزق و روزيها به دست خداوند قادر رزاق نيست ؟. به هر حال قرآن با بيان گويائى كه در اين پنج مرحله بيان داشته روشن مى سازد كه اين كوردلان تسليم حق نيستند و عذرهائى كه براى توجيه مخالفت خود ذكر مى كنند بهانه هاى بى اساسى بيش نيستند. در آيه بعد به عنوان يك نتيجه گيرى كلى از آنچه گذشت چنين مى گويد: «به طور قطع و يقين تو آنها را به صراط مستقيم دعوت مى كنى » (و انك لتدعوهم الى صراط مستقيم ). صراط مستقيمى كه نشانه هاى آن نمايان است و با اندك دقتى صاف بودن آن روشن مى گردد. مى دانيم راه راست نزديكترين فاصله ميان دو نقطه است ، و يك راه بيش نيست ، در حالى كه جاده هاى انحرافى كه در چپ و راست آن قرار گرفته بى - نهايت است .

تفسير نمونه جلد ۱۴ صفحه ۲۷۸

گر چه در بعضى از روايات اسلامى صراط مستقيم به ولايت على (عليه السلام ) تفسير شده ولى چنانكه بارها گفته ايم اين گونه روايات بيان بعضى از مصداقهاى روشن است ، و هيچ منافات با وجود مصاديق ديگر مانند قرآن و ايمان به مبدء و معاد و تقوى و جهاد و عدل و داد ندارد. و نتيجه طبيعى اين موضوع همانست كه در آيه بعد بازگو مى كند «و كسانى كه به آخرت ايمان ندارند به طور مسلم از اين صراط منحرفند» (و ان الذين لايؤ منون بالاخرة عن الصراط لناكبون ). «ناكب » از ماده «نكب » و «نكوب » به معنى انحراف از مسير است ، و «نكبت دنيا» در مقابل روى آوردن دنيا به معنى انحراف و پشت كردن دنيا است . روشن است كه منظور از «صراط» در اين آيه همان صراط مستقيم در آيه پيش از آن است . اين نيز مسلم است كسى كه در اين جهان از صراط مستقيم حق منحرف گردد در جهان ديگر هم از صراط بهشت ، منحرف شده به دوزخ سقوط مى كند چرا كه هر چه در آنجا است نتيجه مستقيم كارهاى اينجا است ، تكيه كردن روى عدم ايمان به آخرت و ارتباط و پيوند آن با انحراف از طريق حق به خاطر آن است كه انسان تا ايمان به معاد نداشته باشد احساس مسئوليت نمى كند. در حديثى از امير مؤ منان على (عليه السلام ) مى خوانيم : ان الله جعلنا ابوابه و صراطه و سبيله والوجه الذى يؤ تى منه ، فمن عدل عن ولايتنا او فضل علينا غيرنا فانهم عن الصراط لناكبون : «خداوند ما رهبران دينى و الهى را درهاى وصول به معرفتش و صراط و طريق و جهتى كه از آن به او مى رسند قرار داده ، بنابراين كسانى كه از ولايت ما منحرف گردند، يا ديگرى را بر ما برگزينند

تفسير نمونه جلد ۱۴ صفحه ۲۷۹

آنها از صراط حق منحرفند». نكته ها:

حق پرستى و هوا پرستى

در آيات فوق اشاره كوتاه و پر معنائى به تضاد حق پرستى و هواپرستى بود و مى فرمود: اگر حق تابع هوا و هوس مردم گردد نه تنها زمين و اهلش كه آسمانها هم به فساد كشيده مى شود، تحليل اين مساءله چندان مشكل نيست زيرا: ۱ - بدون شك هوا و هوسهاى مردم يكسان نيست ، و غالبا با يكديگر تضاد دارد و حتى بسيار مى شود كه هوا و هوسهاى يك انسان نيز ضد و نقيض يكديگرند با اين حال اگر حق بخواهد تسليم اين تمايلات گردد نتيجه اى جز هرج و مرج و از هم پاشيدگى و فساد نخواهد داشت . چرا كه هر يك از آنها معبودى را مى پرستند، و بتى براى خود ساخته اند، اگر حق تسليم اين خواسته ها گردد و اين معبودهاى پراكنده بر پهنه هستى حكومت كنند فساد آن بر هيچكس پنهان نخواهد بود. ۲ - تمايلات هوس آلود مردم ، غالبا متوجه مسائلى است كه (قطع نظر از تناقضهايش ) نيز مفسده انگيز است ، اگر اين تمايلات بخواهد به عالم هستى و جامعه بشرى خط بدهد نتيجه اى جز فساد به بار نمى آورد. ۳ - تمايلات هوس آلود هميشه يك بعدى است و تنها يك زاويه را مى نگرد و از جنبه هاى ديگر غافل است ، و مى دانيم يكى از عوامل مهم فساد، برنامه هاى يك بعدى مى باشد كه ابعاد ديگر هرگز در آن مورد توجه قرار نمى گيرد. آيه فوق از پاره اى از جهات بى شباهت به آنچه در آيه ۲۲ سوره انبياء آمده است نيست : لو كان فيهما الهة الا الله لفسدتا: «اگر در آسمان و زمين خدايانى

تفسير نمونه جلد ۱۴ صفحه ۲۸۰

جز خدا باشند به فساد كشيده مى شوند». بديهى است «حق » همچون «صراط مستقيم » يكتا و يگانه است ، اين هوا و هوسها هستند كه همچون خدايان پندارى متعدد و بسيارند. حال كه چنين است در تضاد و كشمكش «حق » و «هوا» از كدام بايد پيروى كرد، از هوا كه مايه فساد آسمان و زمين و همه موجودات است و يا از حق كه رمز وحدت و توحيد و نظم و هماهنگى است ؟ نتيجه اين تحليل و پاسخ اين سؤ ال به خوبى روشن است .

صفات رهبر

از آيات فوق ضمنا بخشى از صفات رهبران راه حق روشن مى گردد: آنها هميشه مردمى بودند شناخته شده به نيكيها كه اگر افراد ناشناخته و مرموزى بودند به حكم «ام لم يعرفوا رسولهم فهم لهم منكرون »، بهانه اى به دست منافقان مى افتاد كه دعوت شناخته شده آنها را به خاطر ناشناخته بودن خودشان ناديده بگيرند و انكار كنند. ديگر اينكه آنها هرگز در مسير خود تسليم هوسهاى مردم نمى شوند و به عكس ‍ آنچه دنياى امروز مى پسندد بر تمايلات عمومى به طور مطلق (هر چند انحرافى باشد) صحه نمى گذارند، آنها در ترويج مكتب حق اصرار مى ورزند هر چند ناخوش آيند گروه كثيرى باشد. ديگر اينكه آنها در برابر دعوت خويش پاداش مادى نمى طلبند. با انواع محروميتها مى سازند و وابستگى مادى به كسى پيدا نمى كنند چرا كه اين نياز و وابستگى زنجيرى خواهد شد بر دست و پاى آنها و قفل محكمى بر زبان و فكرشان !.

تفسير نمونه جلد ۱۴ صفحه ۲۸۱

چرا اكثريت ، تمايل به حق ندارند؟! - كدام اكثريت ؟

در بسيارى از آيات قرآن - همچون آيات فوق - «اكثريت » مورد مذمت و نكوهش قرار گرفته اند، در حالى كه مى دانيم در دنياى امروز، معيار قضاوت و سنجش خوب و بد اكثريت جامعه ها محسوب مى شود، و اين امر بسيار سؤ ال انگيز است . در اينجا از آياتى كه بعد از ذكر كلمه «اكثر»، ضمير «هم » را ذكر مى كند و غالبا به كافران و مشركان و امثال آنها اشاره مى كند سخن نمى گوئيم كه از موضوع بحث ما خارج است ، بلكه سخن از آياتى است كه عنوان «اكثر الناس » (اكثر مردم ) دارد مانند: و لكن اكثر الناس لا يشكرون : «ولى اكثر مردم شكرگزار نيستند» (بقره - ۲۴۳). و لكن اكثر الناس لا يعلمون : «ولى اكثر مردم نمى دانند» (اعراف - ۱۸۷). و لكن اكثر الناس لا يؤ منون : «ولى اكثر مردم ايمان نمى آورند» (هود - ۱۷). و ما اكثر الناس و لو حرصت بمؤ منين : «اكثر مردم هر چند كوشش و تلاش كنى ايمان نمى آورند» (يوسف - ۱۰۳). و ابى اكثر الناس الا كفورا: «اكثر مردم جز كفران و انكار حق كارى ندارند» (اسراء - ۸۹). و ان تطع اكثر من فى الارض يضلوك عن سبيل الله : «اگر از كثر مردم روى زمين اطاعت كنى تو را از راه خدا منحرف و گمراه مى سازند» (انعام - ۱۱۶). از سوى ديگر در بعضى از آيات قرآن راه و رسم اكثريت مؤ منان به عنوان يك معيار صحيح مورد توجه قرار گرفته است ، در آيه ۱۱۵ سوره نساء مى خوانيم

تفسير نمونه جلد ۱۴ صفحه ۲۸۲

و من يشاقق الرسول من بعد ما تبين له الهدى و يتبع غير سبيل المؤ منين نوله ما تولى و نصله جهنم و سائت مصيرا: « هر كس از در مخالفت با پيامبر در آيد و از طريقى جز طريق مؤ منان پيروى كند او را به همان راه كه مى رود مى بريم و به دوزخ مى فرستيم ، و بد جايگاهى دارد». در روايات اسلامى در بحث روايات متعارض مى بينيم كه يكى از معيارهاى ترجيح همان شهرت در ميان اصحاب و ياران و پيروان ائمه هدى است ، چنانكه امام صادق (عليه السلام ) فرمود: ينظر الى ما كان من روايتهما عنا فى ذلك الذى حكما به المجمع عليه عند اصحابك فيؤ خذ به من حكمنا و يترك الشاذ الذى ليس بمشهور عند اصحابك فان المجمع عليه لا ريب فيه : «هنگامى كه دو نفر قاضى اختلاف نظر پيدا كنند و سر چشمه آن ، اختلاف روايات باشد بايد نگاه كرد و ديد كداميك از آن دو روايت مورد قبول نزد اصحاب تو است ؟ بايد آن را گرفت و روايتى كه نزد اصحاب مشهور نيست رها كرد، چرا كه روايت مشهور شكى در آن نيست ». و در نهج البلاغه مى خوانيم : و الزموا السواد الاعظم ، فان يد الله مع الجماعة ، و اياكم و الفرقه ، فان الشاذ من الناس للشيطان ، كما ان الشاذ من الغنم للذئب : «هميشه همراه جمعيتهاى بزرگ باشيد كه دست خدا با جماعت است ، و از پراكندگى بپرهيزيد كه انسان تك و تنها بهره شيطان است ، چونانكه گوسفند تنها طعمه گرگ »!. و نيز در نهج البلاغه مى خوانيم : و الزموا ما عقد عليه حبل الجماعة : «آنچه را كه پيوند جمعيت با آن گره خورده است رها مكنيد».

تفسير نمونه جلد ۱۴ صفحه ۲۸۳

و به اين ترتيب ممكن است براى بعضى ميان اين دو گروه از آيات و روايات تضادى تصور شود. از سوى ديگر ممكن است اين فكر پيدا شود كه اسلام نمى تواند با حكومت دموكراسى كنار بيايد، چرا كه پايه دموكراسى بر آراء اكثريت مردم است كه قرآن شديدا آن را مورد نكوهش قرار داده است . ولى با كمى دقت در همان آيات و رواياتى كه در بالا آورديم و مقايسه آنها با يكديگر منظور و مفهوم واقعى آنها روشن مى گردد: جان كلام اينجا است كه اگر اكثريت ، مؤ من و آگاه و در مسير حق باشند نظرات آنها محترم و غالبا مطابق واقع است و بايد از آن پيروى كرد. ولى اگر اكثريت ناآگاه و جاهل و بيخبر، يا آگاه اما تسليم هوا و هوس باشند، نظرات آنها غالبا جنبه انحرافى دارد و پيروى از آن چنانكه قرآن مى گويد انسان را به ضلالت و گمراهى مى كشد. روى اين حساب براى بدست آمدن يك دموكراسى سالم بايد نخست كوشش ‍ كرد كه توده هاى جامعه آگاه و مؤ من گردند سپس نظرات اكثريت را معيار براى پيشبرد اهداف اجتماعى قرار داد، و وگرنه دموكراسى بر اساس نظرات اكثريت گمراه ، جامعه را به جهنم مى فرستد. ذكر اين مساءله نيز ضرورى است كه به اعتقاد ما حتى اكثريت آگاه و رشيد و با ايمان در صورتى نظراتشان محترم است كه بر خلاف فرمان الهى و كتاب و سنت نبوده باشد. گفتنى است كه بخشى از الزامات جوامع امروز در زمينه پناه بردن به آراء اكثريت از اينجا ناشى مى شود كه آنها معيار ديگرى در دست ندارند كه روى آن تكيه كنند، آنها براى كتب آسمانى و برنامه هاى انبياء حسابى باز نكرده اند، تنها چيزى كه براى آنها باقى مانده ، توده هاى مردم است ، و از آنجا كه قدرت

تفسير نمونه جلد ۱۴ صفحه ۲۸۴

آگاهى بخشى به اين توده ها را ندارند، بعلاوه بسيار مى شود كه ناآگاهى توده ها براى آنها به صرفه مقرونتر است و به آسانى و از طريق تبليغات مى توانند آنها را به دنبال خود بكشند، لذا اكثريت كمى را معيار قرار داده تا سر و صداها خاموش ‍ گردد. و اگر درست در حال جوامع امروز و قوانين و نظامات حاكم بر آنها بينديشيم خواهيم ديد كه بسيارى از بدبختيهائى كه دامنگيرشان شده به خاطر رسميت دادن به نظرات اكثريت ناآگاه است . چه قوانين زشت و كثيفى كه حتى ذكر آنها شرم آور است ، با نظر اكثريت تصويب نشده ؟! و چه آتشهائى كه با نظريه اكثريت ناآگاه بر افروخته نگشته ؟ و چه مظالم و بيدادگريهائى كه اكثريت غير مؤ من بر آن صحه نگذارده است ؟!.


→ صفحه قبل صفحه بعد ←