تفسیر:نمونه جلد۱۳ بخش۶۷

از الکتاب

→ صفحه قبل صفحه بعد ←



تفسير نمونه جلد ۱۳ صفحه ۴۴۳

آيه ۶۸ - ۷۰

آيه و ترجمه

قَالُوا حَرِّقُوهُ وَ انصرُوا ءَالِهَتَكُمْ إِن كنتُمْ فَعِلِينَ(۶۸) قُلْنَا يَنَارُ كُونى بَرْداً وَ سلَماً عَلى إِبْرَهِيمَ(۶۹) وَ أَرَادُوا بِهِ كَيْداً فَجَعَلْنَهُمُ الاَخْسرِينَ(۷۰) ترجمه : ۶۸ - گفتند: او را بسوزانيد و خدايان خود را يارى كنيد، اگر كارى از شما ساخته است . ۶۹ - (سرانجام او را به درياى آتش افكندند ولى ما) گفتيم : اى آتش ‍ سرد و سالم بر ابراهيم باش . ۷۰ - آنها ميخواستند ابراهيم را با اين نقشه نابود كنند، ولى ما آنها را زيانكارترين مردم قرار داديم . تفسير: آنجا كه آتش گلستان مى شود گرچه با استدلالات عملى و منطقى ابراهيم ، همه بتپرستان محكوم شدند و خودشان هم در دل به اين محكوميت اعتراف كردند، ولى لجاجت و تعصب شديد آنها مانع از پذيرش حق شد، به همين دليل جاى تعجب نيست كه تصميم بسيار شديد و خطرناكى در باره ابراهيم گرفتند و آن كشتن ابراهيم به بدترين صورت يعنى سوزاندن و خاكستر كردن بود!. معمولا رابطه معكوسى ميان «زور» و «منطق » وجود دارد، هر قدر زور انسان بيشتر مى شود منطق او ضعيفتر مى گردد. جز در مردان حق كه هر چه قويتر ميشوند متواضعتر و منطقيتر ميگردند. زورگويان هنگامى كه از طريق منطق به جائى نرسيدند فورا تكيه بر زور و قدرتشان ميكنند، و در مورد ابراهيم درست از همين برنامه استفاده شد، چنانكه

تفسير نمونه جلد ۱۳ صفحه ۴۴۴

قرآن مى گويد: «جمعيت فرياد زدند او را بسوزانيد و خدايان خود را يارى كنيد اگر كارى از دست شما ساخته است » (قالوا حرقوه و انصرفوا الهتكم ان كنتم فاعلين ). سلطه گران زورگو براى تحريك توده هاى ناآگاه ، معمولا از نقطه هاى ضعف روانيشان استفاده ميكنند، چرا كه آنها روانشناسند و بر كار خود مسلط! همانگونه كه در اين ماجرا كردند و شعارهائى دادند كه به اصطلاح به رگ غيرت آنها بخورد گفتند: اينها خدايان شما هستند، مقدساتتان به خطر افتاده ، سنت نياكانتان زير پا گذاشته شده ، غيرت و حميت شما كجا است ؟ چرا اين قدر ضعيف و زبون هستيد چرا خدايانتانرا يارى نمى دهيد، ابراهيم را بسوزانيد و خدايانتان را يارى بدهيد اگر كارى از شما ساخته است و توانى در تن و قدرتى در جان داريد. ببينيد همه مردم از مقدساتشان دفاع ميكنند، شما كه همه چيزتان به خطر افتاده است . خلاصه امثال اين لاطائلات بسيار گفتند و مردم را بر ضد ابراهيم شوراندند آنچنان كه بجاى چند بار هيزم كه براى سوزاندن چندين نفر كافى است هزاران بار بر روى هم ريختند و كوهى از هيزم ، و به دنبال آن دريائى از آتش به وجود آوردند، تا با اين عمل هم انتقام خود را بهتر گرفته باشند، و هم ابهت و عظمت پندارى بتها كه سخت با برنامه ابراهيم آسيب ديده بود تا حدى تامين شود، تاريخ نويسان در اينجا مطالب بسيارى نوشته اند كه هيچگونه بعيد به نظر نمى رسد: از جمله اينكه مى گويند: چهل روز مردم براى جمع آورى هيزم كوشيدند و از هر سو هيزمهاى خشك فراوانى جمع آورى كردند، كار به جائى رسيد كه حتى زنانى كه كارشان در خانه پشمريسى بود از درآمد آن پشته هيزمى تهيه كرده بر آن ميافزودند، و بيماران نزديك به مرگ از مال خود مبلغى

تفسير نمونه جلد ۱۳ صفحه ۴۴۵

براى خريدارى هيزم وصيت مينمودند و حاجتمندان براى برآمدن حاجاتشان نذر ميكردند كه اگر به مقصود خود برسند فلان مقدار هيزم بر آن بيفزايند. به همين جهت هنگامى كه آتش از جوانب مختلف در هيزمها افكندند به اندازهاى شعله اش عظيم بود كه پرندگان قادر نبودند از آن منطقه بگذرند. بديهى است به چنين آتش گستردهاى نمى توان نزديك شد تا چه رسد به اينكه بخواهند ابراهيم را در آن بيفكنند، ناچار از منجنيق استفاده كردند، ابراهيم را بر لاى آن نهاده و با يك حركت سريع به درون آن درياى آتش پرتاب نمودند. در رواياتى كه از طرق شيعه و اهل تسنن نقل شده ميخوانيم : هنگامى كه ابراهيم را بالاى منجنيق گذاشتند و ميخواستند در آتش بيفكنند، آسمان و زمين و فرشتگان فرياد بركشيدند، و از پيشگاه خداوند تقاضا كردند كه اين قهرمان توحيد و رهبر آزاد مردان را حفظ كند. و نيز نقل كرده اند: جبرئيل به ملاقات ابراهيم آمد و به او گفت : ا لك حاجة ؟ «آيا نيازى دارى تا به تو كمك كنم »؟ ابراهيم ( عليه السلام ) در يك عبارت كوتاه گفت : اما اليك فلا: اما به تو، نه ! (به آن كسى نياز دارم كه از همگان بينياز و بر همه مشفق است ). در اين هنگام جبرئيل به او پيشنهاد كرد و گفت : فاسئل ربك «پس ‍ نيازت را از خدا بخواه ». و او در پاسخ گفت : حسبى من سؤ الى علمه بحالى : «همين اندازه كه او از حال من آگاه است كافى است !».

تفسير نمونه جلد ۱۳ صفحه ۴۴۶

در حديثى از امام باقر ( عليه السلام ) ميخوانيم : در اين هنگام ابراهيم با خدا چنين راز و نياز كرد: يا احد يا احد يا صمد يا صمد يا من لم يلد و لم يولد و لم يكن له كفوا احد توكلت على الله . اين دعا به عبارتهاى ديگرى در كتب ديگر نيز آمده است . به هر حال ابراهيم ( عليه السلام ) در ميان هلهله و شادى و غريو فرياد مردم به درون شعله هاى آتش فرستاده شد، آنچنان مردم فرياد شادى كشيدند كه گوئى شكننده بتها براى هميشه نابود و خاكستر شد. اما خدائى كه همه چيز سر بر فرمان او است ، حتى سوزندگى را او به آتش ياد داده ، و رمز محبت را او به مادران آموخته ، اراده كرد اين بنده مؤ من خالص در اين درياى آتش سالم بماند، تا سند ديگرى بر اسناد افتخارش بيفزايد، چنانكه قرآن در اينجا مى گويد: به آتش گفتيم اى آتش سرد و سالم بر ابراهيم باش (قلنا يا نار كونى بردا و سلاما على ابراهيم ). بدون شك فرمان خدا در اينجا فرمان تكوينى بود همان فرمان كه در جهان هستى به خورشيد و ماه و زمين و آسمان و آب و آتش و گياهان و پرندگان مى دهد. معروف چنين است كه آتش آنچنان سرد و ملايم شد كه دندان ابراهيم از شدت سرما به هم ميخورد، و باز به گفته بعضى از مفسران اگر تعبير به «سلاما» نبود آتش آنچنان سرد ميشد كه جان ابراهيم از سرما به خطر مى افتاد!. و نيز در روايت معروفى ميخوانيم آتش نمرودى تبديل به گلستان زيبائى شد.

تفسير نمونه جلد ۱۳ صفحه ۴۴۷

حتى بعضى گفته اند آن روز كه ابراهيم در آتش بود: آرامترين و بهترين و راحتترين روزهاى عمرش محسوب ميشد. به هر حال در اينكه آتش چگونه ابراهيم را نسوزاند، در ميان مفسران گفتگو بسيار است ولى اجمال سخن اين است كه با توجه به بينش ‍ توحيدى هيچ سببى بيفرمان خدا كارى از او ساخته نيست ، يك روز به كارد در دست ابراهيم مى گويد نبر! و روز ديگر به آتش مى گويد مسوزان ! و يك روز هم به آبى كه مايه حيات است فرمان مى دهد غرق كن فرعون و فرعونيان را. و در آخرين آيه مورد بحث به عنوان نتيجه گيرى كوتاه و فشرده ميفرمايد: آنها تصميم گرفتند كه ابراهيم را با نقشه حساب شده و خطرناكى نابود كنند، ولى ما آنها را زيانكارترين مردم قرار داديم (و ارادوا به كيدا فجعلناهم الاخسرين ). ناگفته پيدا است كه با سالم ماندن ابراهيم در ميان آتش ، صحنه به كلى دگرگون شد، غريو شادى فرو نشست ، دهانها از تعجب باز ماند، جمعى آشكار در گوشى با هم در باره اين پديده عجيب سخن ميگفتند، عظمت ابراهيم و خداى او ورد زبانها شد، و موجوديت دستگاه نمرود به خطر افتاده ، ولى باز هم تعجب و لجاجت مانع از پذيرش حق به طور كامل گرديد، هر چند دلهاى بيدار بهره خود را از اين ماجرا بردند و بر ايمانشان نسبت به خداى ابراهيم افزوده شد هر چند اين گروه در اقليت بودند. نكته ها: ۱ - سبب سازى و سبب سوزى گاه مى شود انسان در عالم اسباب چنان غرق مى شود كه خيال مى كند اين

تفسير نمونه جلد ۱۳ صفحه ۴۴۸

آثار و خواص از آن خود اين موجودات است ، و از آن مبدء بزرگى كه اين آثار مختلف را به اين موجودات بخشيده غافل مى شود، در اينجا خداوند براى بيدار ساختن بندگان دست به «سبب سازى » و «سبب سوزى » ميزند. موجوداتى كه ظاهرا كارى از آنها ساخته نيست ، سرچشمه آثار عظيمى ميشوند به عنكبوت فرمان مى دهد چند تار سست و ضعيف بر در غار ثور بتند و با همين چند تار كسانى را كه در تعقيب پيامبر اسلام همه جا ميگشتند و اگر او را مييافتند نابود ميكردند مايوس ميسازد و با همين وسيله كوچك مسير تاريخ جهان را دگرگون مى كند. و به عكس گاه اسبابى را كه در عالم ماده ضرب المثل هستند (آتش در سوزندگى و كارد در برندگى ) از كار مياندازد، تا معلوم شود اينها هم از خود چيزى ندارند كه اگر رب جليل نهيشان كند از كار ميافتند حتى اگر ابراهيم خليل )) فرمان دهد. توجه به اين واقعيتها كه نمونه هاى فراوان آن را كم و بيش در زندگى ديدهايم روح توحيد و توكل را در بندگى مؤ من آنچنان زنده و بيدار مى كند كه به او نمى انديشند و از غير او يارى نمى طلبند، خاموش كردن آتش مشكلات را تنها از او ميخواهند و نابودى كيد دشمنان را از درگاه او ميطلبند، جز او نمى بينند و از غير او چيزى تمنا نمى كنند.

نوجوان قهرمان

در بعضى از كتب تفسير آمده ابراهيم به هنگامى كه در آتش افكنده شد شانزده سال بيشتر نداشت و بعضى ديگر سن او را در آن هنگام ۲۶ سال ذكر كرده اند.

تفسير نمونه جلد ۱۳ صفحه ۴۴۹

به هر حال او در سنين جوانى بوده است و با آنكه ظاهرا يار و ياورى نداشت با طاغوت بزرگ زمان خود كه حامى طاغوتهاى ديگر بود پنجه در افكند، و يك تنه به مبارزه جهل و خرافات و شرك رفت و تمام مقدسات پندارى محيط را به بازى گرفت و از خشم و انتقام مردم كمترين وحشتى به خود راه نداد، چرا كه قلبش از عشق خدا پر بود و توكل و تكيه اش بر ذات پاك او بود. آرى چنين است ايمان ، كه در هر جا پيدا شود شهامت مى آفريند و در هر كس وجود داشته باشد شكست ناپذير است !. در دنياى طوفانى امروز، مهمترين سرمايهاى كه مسلمانان براى مبارزه با قدرتهاى اهريمنى بزرگ بايد پيدا كنند همين سرمايه بزرگ است . در حديثى از امام صادق ( عليه السلام ) ميخوانيم : ان المؤ من اشد من زبر الحديد ان زبر الحديد اذا دخل النار تغير و ان المؤ من لو قتل ثم نشر ثم قتل لم يتغير قلبه : مؤ من از قطعات آهن و فولاد محكمتر است ، چرا كه آهن و فولاد هنگامى كه داخل آتش شود تغيير مييابد، ولى مؤ من اگر كشته و سپس مبعوث گردد و باز هم كشته شود قلبش تغيير نمى كند. ۳ - ابراهيم و نمرود در تواريخ آمده است هنگامى كه ابراهيم را در آتش افكندند، نمرود يقين داشت كه ابراهيم تبديل به مشتى خاكستر شده است ، اما هنگامى كه خوب نظر كرد، او را زنده ديد ، به اطرافيانش گفت من ابراهيم را زنده ميبينم ، شايد اشتباه مى كنم ! بر فراز بلندى رفت و خوب مشاهده كرد ديد مطلب همين است ، نمرود فرياد زد اى ابراهيم ! به راستى كه خداى تو بزرگ است و آنقدر

تفسير نمونه جلد ۱۳ صفحه ۴۵۰

قدرت دارد كه ميان تو و آتش حائلى ايجاد كرده !... اكنون كه چنين است من ميخواهيم به خاطر اين قدرت و عظمت ، براى او قربانى كنم (و چهار هزار قربانى براى اين كار آماده كرده ) ولى ابراهيم به او گوشزد نمود كه هيچگونه قربانى (و كار خير) از تو پذيرفته نخواهد شد مگر اينكه قبلا ايمان آورى . اما نمرود در پاسخ گفت در اين صورت سلطنت و حكومتم بر باد خواهد رفت و تحمل آن براى من ممكن نيست ! به هر حال اين حوادث باعث شد كه گروهى از بيداردلان آگاه به خداى ابراهيم ايمان آورند و يا بر ايمانشان بيفزايد (و شايد همين ماجرا سبب شد كه نمرود عكس العمل شديدى در برابر ابراهيم نشان ندهد، و تنها به تبعيد كردنش از سرزمين بابل قناعت كند).

تفسير نمونه جلد ۱۳ صفحه ۴۵۱

آيه ۷۱ - ۷۳

آيه و ترجمه

وَ نجَّيْنَهُ وَ لُوطاً إِلى الاَرْضِ الَّتى بَرَكْنَا فِيهَا لِلْعَلَمِينَ(۷۱) وَ وَهَبْنَا لَهُ إِسحَقَ وَ يَعْقُوب نَافِلَةً وَُكلاً جَعَلْنَا صلِحِينَ(۷۲) وَ جَعَلْنَهُمْ أَئمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنَا وَ أَوْحَيْنَا إِلَيْهِمْ فِعْلَ الْخَيرَتِ وَ إِقَامَ الصلَوةِ وَ إِيتَاءَ الزَّكوةِ وَ كانُوا لَنَا عَبِدِينَ(۷۳) ترجمه : ۷۱ - و او و لوط را به سرزمين (شام ) كه آنرا براى همه جهانيان پر بركت ساختيم نجات داديم . ۷۲ - و اسحاق ، و علاوه بر او، يعقوب را به وى بخشيديم ، و همه آنها را مردانى صالح قرار داديم . ۷۳ - و آنها را پيشوايانى قرار داديم كه به فرمان ما (مردم را) هدايت ميكردند، و انجام كارهاى نيك و برپا داشتن نماز و اداى زكات را به آنها وحى كرديم ، و آنها فقط مرا عبادت ميكردند. تفسير: هجرت ابراهيم از سرزمين بت پرستان داستان آتشسوزى ابراهيم و نجات اعجازآميزش از اين مرحله خطرن

تفسير نمونه جلد ۱۳ صفحه ۴۵۲

لرزه بر اركان حكومت نمرود افكند، به گونهاى كه نمرود روحيه خود را به كلى باخت ، چرا كه ديگر نمى توانست ابراهيم را يك جوان ماجراجو و نفاقافكن معرفى كند، او ديگر به عنوان يك رهبر الهى و قهرمان شجاع كه يك تنه ميتواند به جنگ جبار ستمگرى با تمام قدرت و امكاناتش ‍ برود، شناخته ميشد، او اگر با اين حال در آن شهر و كشور باقى ميماند، با آن زبان گويا و منطق نيرومند و شهامت بينظيرش مسلما كانون خطرى براى آن حكومت جبار و خودكامه بود، او به هر حال بايد از آن سرزمين بيرون رود. از سوى ديگر ابراهيم در واقع رسالت خود را در آن سرزمين انجام داده بود، ضربه هاى خردكننده يكى پس از ديگرى بر بنيان حكومت زد و بذر ايمان و آگاهى در آن سرزمين پاشيده ، تنها نياز به عامل «زمانى » بود كه تدريجا اين بذرها بارور گردد و بساط بت و بت پرستى برچيده شود. او بايد از اينجا به سرزمين ديگرى برود و رسالت خود را در آنجا نيز پياده كند، لذا تصميم گرفت تا به اتفاق لوط (لوط برادرزاده ابراهيم بود) و همسرش ساره و احتمالا گروه اندكى از مؤ منان از آن سرزمين به سوى شام هجرت كند. آنچنانكه قرآن در آيات مورد بحث مى گويد: «ما ابراهيم و لوط را به سرزمينى كه براى جهانيان پر بركتش ساخته بوديم نجات و رهائى بخشيديم » (و نجيناه و لوطا الى الارض التى باركنا فيها للعالمين ). گرچه نام اين سرزمين صريحا در قرآن نيامده ولى با توجه به آيه اول سوره اسراء (سبحان الذى اسرى بعبده ليلا من المسجد الحرام الى المسجد الاقصى الذى باركنا حوله ). معلوم مى شود همان سرزمين شام است كه سرزمينى است هم از نظر ظاهرى پربركت و حاصلخيز و سرسبز و هم از نظر معنوى چرا كه كانون پرورش انبياء بوده است .

تفسير نمونه جلد ۱۳ صفحه ۴۵۳

در اينكه ابراهيم خودش دست به اين هجرت زد و يا دستگاه نمرود او را تبعيد كردند و يا هر دو جهت دست به دست هم داد، بحثهاى مختلفى در تفاسير و روايات آمده است كه جمع ميان همه آنها همين است كه از يكسو نمرود و اطرافيانش ابراهيم را خطر بزرگى براى خود ميديدند و او را مجبور به خروج از آن سرزمين كردند، و از سوى ديگر ابراهيم رسالت خود را در آن سرزمين تقريبا پايان يافته ميديد و خواهان منطقه ديگرى بود كه دعوت توحيد را در آن نيز گسترش دهد، به خصوص كه ماندن در بابل ممكن بود به قيمت جان او و ناتمام ماندن دعوت جهانيش تمام شود. جالب اينكه در روايتى از امام صادق ( عليه السلام ) ميخوانيم : هنگامى كه نمرود تصميم گرفت ابراهيم ( عليه السلام ) را از آن سرزمين تبعيد كند، دستور داد گوسفندان و اموال او را مصادره كنند و خودش تنها بيرون برود. ابراهيم به آنها گفت : اينها محصول ساليان طولانى از عمر من است ، اگر ميخواهيد «مالم » را بگيريد پس عمرى را كه در اين سرزمين مصرف كردهام به من بازگردانيد! بنابراين شد كه يكى از قاضيان دستگاه در اين ميان داورى كند، قاضى حكم كرد كه اموال ابراهيم را بگيرند و عمرى را كه در آن سرزمين صرف كرده به او بازگردانند!. هنگامى كه نمرود از اين ماجرا آگاه شد، مفهوم حقيقى حكم قاضى شجاع را دريافت و دستور داد اموال و گوسفندانش را به او بازگردانند تا همراه خود ببرد و گفت : من ميترسم كه اگر او در اينجا بماند دين و آئين شما را خراب كند، و به خدايانتان زيان رساند! (انه ان بقى فى بلادكم افسد دينكم و اضر بالهتكم ).

تفسير نمونه جلد ۱۳ صفحه ۴۵۴

آيه بعد به يكى از مهمترين مواهب خدا به ابراهيم كه داشتن فرزندى صالح و نسلى برومند و شايسته است اشاره كرده ميفرمايد: ما به او اسحاق را بخشيديم و يعقوب (فرزند اسحاق ) را بر او افزوديم (و وهبنا له اسحاق و يعقوب نافلة ). «و همه آنها را مردانى صالح و شايسته و مفيد قرار داديم » (و كلا جعلنا صالحين ). ساليان درازى گذشت كه ابراهيم در عشق و انتظار فرزند صالحى به سر ميبرد و آيه ۱۰۰ سوره صافات گوياى اين خواسته درونى او است : رب هب لى من الصالحين . «پروردگارا فرزندى صالح به من مرحمت كن ». سرانجام خدا دعاى او را مستجاب كرد، نخست اسماعيل و سپس ‍ اسحاق را به او مرحمت كرد كه هر كدام پيامبرى بزرگ و با شخصيت بودند. تعبير به «نافلة » كه ظاهرا تنها توصيفى براى يعقوب است از اين نظر باشد كه ابراهيم تنها فرزند صالحى تقاضا كرده بود، خدا نوه صالحى نيز بر آن افزود، زيرا نافلة در اصل به معنى موهبت و يا كار اضافى است . آخرين آيه مورد بحث به مقام امامت و رهبرى اين پيامبر بزرگ و بخشى از صفات و برنامه هاى مهم و پرارزش آنها بطور جمعى اشاره مى كند. در اين آيه مجموعا «شش قسمت » از اين ويژگيها بر شمرده شده كه با اضافه كردن توصيف به صالح بودن كه از آيه قبل استفاده مى شود مجموعا هفت

تفسير نمونه جلد ۱۳ صفحه ۴۵۵

ويژگى را تشكيل مى دهد، اين احتمال نيز وجود دارد كه مجموعه شش ‍ صفتى كه در اين آيه ذكر شده شرحى باشد براى صالح بودن آنها كه در آيه قبل آمده است . نخست مى گويد «ما آنها را امام و رهبر مردم قرار داديم » (و جعلناهم ائمة ). يعنى علاوه بر مقام «نبوت و رسالت » مقام «امامت » را نيز به آنها داديم - امامت همانگونه كه سابقا هم اشاره كردهايم آخرين مرحله سير تكاملى انسانى است كه به معنى رهبرى همه جانبه مادى و معنوى ، ظاهرى و باطنى ، جسمى و روحى مردم است . فرق نبوت و رسالت با امامت اين است كه پيامبران در مقام نبوت و رسالت تنها فرمان حق را دريافت ميكنند و از آن خبر ميدهند و به مردم ابلاغ ميكنند، ابلاغى تواءم با بشارت و انذار. اما در مرحله «امامت » اين برنامه هاى الهى را به مرحله اجرا در مى آورند خواه از طريق تشكيل حكومت عدل بوده باشد يا بدون آن ، در اين مرحله آنها مربيند، و مجرى احكام و برنامه ها، و پرورشدهنده انسانها، و به وجود آورنده محيطى پاك و منزه و انسانى . در حقيقت مقام امامت مقام تحقق بخشيدن به تمام برنامه هاى الهى است ، به تعبير ديگر ايصال به مطلوب و هدايت تشريعى و تكوينى است . امام از اين نظر درست به خورشيد ميماند كه با اشعه خود موجودات زنده را پرورش مى دهد. در مرحله بعد فعليت و ثمره اين مقام را بازگو مى كند: آنها به فرمان ما هدايت ميكردند (يهدون بامرنا). نه تنها هدايت به معنى راهنمائى و ارائه طريق كه آن در نبوت و رسالت وجود دارد، بلكه به معنى دستگيرى كردن و رساندن به سر منزل مقصود (البته

تفسير نمونه جلد ۱۳ صفحه ۴۵۶

براى آنها كه آمادگى و شايستگى دارند). سومين و چهارمين و پنجمين موهبت و ويژگى آنها اين بود كه «ما به آنها انجام كار خير را وحى كرديم و همچنين برپا داشتن نماز و اداى زكات » (و اوحينا اليهم فعل الخيرات و اقام الصلوة و ايتاء الزكاة ). اين وحى ميتواند وحى تشريعى بوده باشد، يعنى ما انواع كارهاى خير و اداى نماز و اعطاى زكات را در برنامه هاى دينى آنها گنجانيديم : و نيز ميتواند وحى تكوينى باشد، يعنى به آنها توفيق و توان و جاذبه معنوى براى انجام اين امور بخشيديم . البته هيچيك از اين امور جنبه اجبارى و اضطرارى ندارد بلكه تنها آمادگيها و زمينه ها است كه بدون اراده و خواست خود آنها هرگز به نتيجه نمى رسد. ذكر اقامه صلوة و اداء زكات بعد از فعل خيرات : به خاطر اهميت اين دو برنامه است كه نخست بطور عام در جمله و اوحينا اليهم فعل الخيرات و بعد به طور خاص بيان شده است . و در آخرين فراز به مقام عبوديت آنها اشاره كرده ، مى گويد: «آنها همگى فقط ما را عبادت ميكردند» (و كانوا لنا عابدين ). ضمنا تعبير به «كانوا» كه دلالت بر سابقه مستمر در اين برنامه دارد شايد اشاره به اين باشد كه آنها حتى قبل از رسيدن به مقام نبوت و امامت ، مردانى صالح و موحد و شايسته بوده اند و در پرتو همين برنامه ها، خداوند مواهب تازهاى به آنها بخشيده . اين نكته نيز لازم به يادآورى است كه جمله «يهدون بامرنا» در حقيقت وسيله شناخت امامان و پيشوايان حق ، در برابر رهبران و پيشوايان باطل است

تفسير نمونه جلد ۱۳ صفحه ۴۵۷

كه معيار كار آنها بر هوسهاى شيطانى است . در حديثى از امام صادق ( عليه السلام ) ميخوانيم كه فرمود: امام در قرآن مجيد دو گونه است در يكجا خداوند ميفرمايد: «و جعلناهم ائمة يهدون بامرنا» يعنى به امر خدا نه به امر مردم ، امر خدا را بر امر خودشان مقدم ميشمرند. و حكم او را برتر از حكم خود قرار ميدهند، ولى در جاى ديگر ميفرمايد: و جعلناهم ائمة يدعون الى النار: «ما آنها را پيشوايانى قرار داديم كه دعوت به دوزخ مى كنند» فرمان خود را بر فرمان پروردگار مقدم مى شمرند و حكم خويش را قبل از حكم او قرار ميدهند و مطابق هوسهاى خود و بر ضد كتاب الله عمل مى نمايند. و اين است معيار و محك براى شناسائى امام حق از امام باطل .

تفسير نمونه جلد ۱۳ صفحه ۴۵۸

آيه ۷۴ - ۷۵

آيه و ترجمه

وَ لُوطاً ءَاتَيْنَهُ حُكْماً وَ عِلْماً وَ نجَّيْنَهُ مِنَ الْقَرْيَةِ الَّتى كانَت تَّعْمَلُ الخَْبَئث إِنَّهُمْ كانُوا قَوْمَ سوْءٍ فَسِقِينَ(۷۴) وَ أَدْخَلْنَهُ فى رَحْمَتِنَا إِنَّهُ مِنَ الصلِحِينَ(۷۵) ترجمه : ۷۴ - و لوط را (به يادآور) كه به او حكم و علم داديم ، و از شهرى كه اعمال زشت و كثيف انجام ميدادند رهائى بخشيديم ، چرا كه آنها مردم بد و فاسقى بودند. ۷۵ - و او را در رحمت خود داخل كرديم ، او از صالحان بود. تفسير: نجات لوط از سرزمين آلودگان . از آنجا كه لوط از بستگان نزديك ابراهيم و از نخستين كسانى است كه به او ايمان آورد پس از داستان ابراهيم ، به بخشى از تلاش و كوشش او در راه ابلاغ رسالت و مواهب پروردگار نسبت به او اشاره مى كند: «و لوط را به ياد آر كه ما به او حكم و علم داديم » (و لوطا آتيناه حكما و علما). واژه «حكم » در پاره اى از موارد به معنى فرمان نبوت و رسالت آمده ، و در موارد ديگرى به معنى قضاوت ، و گاهى نيز به معنى عقل و خرد، از ميان اين معانى معنى اول در اينجا مناسبتر به نظر ميرسد، هر چند منافاتى ميان آنها نمى باشد.

تفسير نمونه جلد ۱۳ صفحه ۴۵۹

و منظور از «علم » هر گونه دانشى است كه در سعادت و سرنوشت انسان اثر دارد. لوط از پيامبران بزرگى است كه هم عصر با ابراهيم بود، و همراه او از سرزمين بابل به فلسطين مهاجرت كرد، و بعدا از ابراهيم جدا شد و به شهر سدوم آمده چرا كه مردم آن منطقه غرق فساد و گناه ، مخصوصا انحرافات و آلودگيهاى جنسى بودند، او بسيار براى هدايت اين قوم منحرف تلاش و كوشش كرد، و در اين راه خوندل خورد، اما كمتر در آن كوردلان اثر گذارد. سرانجام چنان كه ميدانيم قهر و عذاب شديد الهى آنها را فرا گرفت ، و آباديهايشان به كلى زير و رو شد، و جز خانواده لوط (به استثناى همسرش ) همگى نابود شدند كه شرح اين ماجرا را بطور كامل در ذيل آيات ۷۷ به بعد سوره هود بيان كرده ايم . لذا در دنباله آيه مورد بحث به اين موهبت كه به لوط ارزانى داشت اشاره كرده ميفرمايد ما او را از شهر و ديارى كه كارهاى پليد و زشت انجام ميدادند رهائى بخشيديم (و نجيناه من القرية التى كانت تعمل الخبائث ). چرا كه آنها مردم بدى بودند و از اطاعت فرمان حق بيرون رفته بودند (انهم كانوا قوم سوء فاسقين ). نسبت دادن اعمال زشت و پليد را به «قريه » و شهر و آبادى بجاى اهل قريه اشاره به اين است كه آنها آنچنان غرق فساد و گناه بودند كه گوئى از در و ديوار آباديشان گناه و اعمال زشت و پليد مى باريد. و تعبير «خبائث » به صورت جمع اشاره به اين است كه آنها علاوه بر عمل فوق العاده شنيع لواط كارهاى زشت و خبيث ديگرى نيز داشتند كه در جلد ۹ صفحه ۱۹۷ به آن اشاره كردهايم .

تفسير نمونه جلد ۱۳ صفحه ۴۶۰

و تعبير «فاسقين » بعد از «قوم سوء» ممكن است اشاره به اين باشد كه آنها هم از نظر قوانين الهى مردمى فاسق بودند، و هم از نظر معيارهاى مردمى ، حتى قطع نظر از دين و ايمان افرادى پست و پليد و آلوده و منحرف بودند. سپس به آخرين موهبت الهى در باره «لوط» اشاره كرده مى گويد: ما او را در رحمت خاص خويش داخل كرديم )) (و ادخلناه فى رحمتنا). «چرا كه او از بندگان صالح بود» (انه من الصالحين ). اين رحمت ويژه الهى بيحساب به كسى داده نمى شود، اين شايستگى و صلاحيت لوط بود كه او را مستحق چنين رحمتى ساخت . راستى چه كارى از اين مشكلتر، و چه برنامه اصلاحى از اين طاقتفرساتر كه انسان مدتى طولانى در شهر و ديارى كه اين همه فساد و آلودگى دارد بماند و دائما به تبليغ و ارشاد مردم گمراه و منحرف به پردازد، و كارش بجائى برسد كه حتى بخواهند مزاحم ميهمانهاى او نيز بشوند، به راستى اين استقامت جز از پيامبران الهى و رهروان آنها ساخته نيست ، چه كسى از ما ميتواند تحمل چنين شكنجه هاى روحى جانكاهى بكند؟!


→ صفحه قبل صفحه بعد ←