تفسیر:المیزان جلد۹ بخش۴۶

از الکتاب
→ صفحه قبل صفحه بعد ←



ترجمه تفسير الميزان جلد ۹ صفحه ۵۵۱

«يَا أَيهَا الَّذِينَ ءَامَنُوا قَاتِلُوا الَّذِينَ يَلُونَكُم مِّنَ الْكفَّارِ وَ لْيَجِدُوا فِيكُمْ غِلْظةً وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ مَعَ الْمُتَّقِينَ»:

در اين آيه شريفه دستور جهاد عمومى داده شده تا از هر طرف در دنيا، اسلام گسترش يابد، چون وقتى مى فرمايد: هر طائفه از مؤمنين بايد با كفار هم جوار خود كارزار كنند معنايش همان گسترش دادن اسلام و برقرار كردن سلطنت اسلام است بر دنيا، و بر تمامى ساكنين ربع مسكون.

معناى «غلظة» در جمله «و ليجدوا فيكم غلظة» شدت و سرسختى نشان دادن بخاطر خداست ، و معنايش اين نيست كه با كفار خشونت و سنگدلى و بد اخلاقى و قساوت قلب و جفا و بى مهرى نشان دهيد، زيرا اين معنا با هيچ يك از اصول دين اسلام سازگار نيست ، و معارف اسلامى همه آن را مذمت و تقبيح كرده اند، و آيات مربوط به جهاد هم از هر تعدى و ظلم و جفائى نهى كرده ، كه شرحش در سوره بقره گذشت.

و جمله «و اعلموا ان الله مع المتقين» وعده اى است الهى به اينكه اگر تقوا پيشه كنيد خداوند ياريتان ميكند، و برگشت معناى آن به ارشاد مسلمين است ، به اينكه همواره مراقب خود باشند، و مقام پروردگار خود را نسبت به خود از ياد نبرند، و متوجه باشند كه خدا با ايشان و مولاى ايشان است، كه اگر چنين كنند و تقوا به خرج دهند خدا وعده داده كه دست بالا و ما فوق همه عالميان قرار خواهند گرفت. بحث روايتى

(رواياتى در ذيل برخى آيات گذشته)

در الدر المنثور است كه ابن ابى حاتم و ابن مردويه از جابر بن عبد الله روايت كرده اند كه گفت: آيه «ان الله اشترى من المؤمنين انفسهم» وقتى نازل شد كه رسول خدا (صلى الله و عليه و آله) در مسجد بود، و مردم در مسجد همه تكبير گفتند. آنگاه مردى از انصار كه دو طرف رداى خود را به شانه هاى خود انداخته بود نزديك آمد و پرسيد: يا رسول الله! اين آيه نازل شده ؟ فرمود: آرى.

انصارى گفت: معامله پر سودى است ، و ما هرگز اين معامله را پس ‍ نمى دهيم و از خدا خواهش نمى كنيم كه خريدارى خود را پس دهد.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۹ صفحه ۵۵۲

و در كافى به سند خود از سماعه از امام صادق (عليه السلام) روايت كرده كه فرمود: عباد بصرى ، على بن الحسين (عليهم السلام) را در راه مكه ديد و عرض كرد: اى على بن الحسين! چرا جهاد را كه سخت است رها كردى و زيارت حج را كه آسان است اختيار نمودى؟

حضرت فرمود: اگر برخورد كنيم به كسانى كه اين صفات را داشته باشند البته جهاد كردن در معيت آنان از حج بهتر است.

مؤلف: مقصود آن جناب (صلوات الله عليه ) صفاتى است كه در آيه «التائبون العابدون» براى مؤمنين شمرده.

و از رسول خدا (صلى الله و عليه و آله ) نقل شده كه فرمود: سياحت امت من در مساجد است.

مؤلف: و از ابوهريره از رسول خدا (صلى الله و عليه و آله) روايت شده كه فرمود: مقصود از «سائحون» روزه داران است، و از ابى امامه از آن جناب روايت شده كه فرمود: سياحت امت من جهاد در راه خداست ، كه قبلا درباره آن بحث شد.

و در مجمع البيان گفته : همه صفاتى كه در آيه مذكور آمده با «ياء» يعنى «تائبين و عابدين و...» خوانده ميشود، و اين قرائت را از امام باقر و امام صادق (عليه السلام) نقل كرده.

و در الدر المنثور در تفسير آيه «ما كان للنبى و الذين آمنوا ان يستغفروا للمشركين» مى گويد: ابن ابى شيبه، احمد، بخارى ، مسلم ، نسائى ، ابن جرير، ابن منذر، ابن ابى حاتم ، ابوالشيخ، ابن مردويه و بيهقى - در كتاب دلائل - از سعيد بن مسيب از پدرش روايت كرده اند كه گفت: وقتى ابوطالب مى خواست از دنيا برود رسول خدا (صلى الله و عليه و آله ) به بالينش آمد در حالى كه ابوجهل و عبدالله بن ابى اميه نيز آن جا بودند.

حضرت فرمود: عموجان بگو «لا اله الا الله» تا با آن نزد خداى تعالى برايت احتجاج كنم ، ابوجهل و عبدالله بن ابى اميه گفتند: اى ابوطالب آيا مى خواهى دست از دين عبد المطلب بردارى؟ و همچنين رسول خدا (صلى الله و عليه و آله) كلمه توحيد را به او عرضه مى كرد، و آن دو وى را با اين حرف مورد سرزنش قرار مى دادند، و سرانجام آخرين حرفى كه ابوطالب زد اين بود كه به ايشان گفت : بر دين عبدالمطلب ، و حاضر نشد بگويد: لا اله الا الله.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۹ صفحه ۵۵۳

رسول خدا (صلى الله و عليه و آله) در جوابش فرمود: اگر خدا مرا نهى نكند برايت استغفار مى كنم ، ولى چيزى نگذشت كه اين آيه نازل شد: «ما كان للنبى و الذين آمنوا ان يستغفروا للمشركين...» و نيز درباره ابو طالب خطاب به رسول خدا (صلى الله و عليه و آله ) نازل شد: « انك لا تهدى من احببت و لكن الله يهدى من يشاء».

مؤلف : و در اين معنا روايات ديگرى از طرق اهل سنت رسيده كه در بعضى از آنها دارد: مسلمين وقتى ديدند رسول خدا (صلى الله و عليه و آله ) براى عمويش با اينكه مشرك بود استغفار مى كند، ايشان نيز براى پدران مشرك خود استغفار كردند، و بدين جهت آيه مورد بحث نازل گرديد.

وليكن روايات وارده از ائمه اهل بيت (عليهم السلام) همه متفقند بر اينكه ابو طالب اسلام آورد، ولى براى اين كه بتواند از رسول خدا (صلى الله و عليه و آله) حمايت كند اسلام خود را اظهار نمى كرد، و در اشعارى هم كه به نقل صحيح از آن جناب روايت شده شواهد و ادله بسيارى هست ، كه وى به دين توحيد و با تصديق نبوت خاتم انبياء از دنيا رفته است ، و ما پاره اى از اشعار او را قبلا نقل كرديم.

و در كافى به سند خود از زراره از امام باقر (عليه السلام ) روايت كرده كه فرمود: كلمه «اواه» به معناى كسى است كه زياد دعا مى كند.

و در مجمع البيان در تفسير آيه «و ما كان الله ليضل قوما...» گفته است : بعضى گفته اند كه شان نزول اين آيه چنين بوده كه عده اى از مسلمانان قبل از آنكه واجبات دين نازل شده باشد از دنيا رفتند، و مسلمانان به رسول خدا (صلى الله و عليه و آله) عرض كردند:

يا رسول الله! اين عده از برادران ما، قبل از اينكه اين فرائض را انجام داده باشند از دنيا رفتند، وضع ايشان نزد پروردگار چگونه است؟ در جواب ايشان اين آيه نازل شد: «و ما كان الله ليضل قوما...» - نقل از حسن.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۹ صفحه ۵۵۴

و در الدر المنثور است كه ابن مردويه از ابن عباس روايت كرده كه در شان نزول آيه مذكور گفته است : اين آيه وقتى نازل شد كه مسلمانان از اسراى بدر فديه و خون بها گرفتند و آيه نازل شد كه حق شما نبود چنين كارى كنيد، تا خدايتان اذن مى داد وليكن حال كه گرفتيد خداوند شما و هيچ قومى را به خاطر گناهى كه كرده اند عذاب نمى كند مگر بعد از آنكه گناهان را براى آنان بيان كند، يعنى قبلا ايشان را نهى بكند.

مؤلف: ظاهر اين دو روايت اين است كه راويان خواسته اند مصاديقى را براى آيه ذكر كنند، و آيه را با داستان مورد نظر خود تطبيق دهند نه اينكه بگويند آيه درباره خصوص اين داستان نازل شده ، و اتصال آيه به دو آيه قبل خود، و اينكه در سياق همان دو آيه قرار دارد، خيلى روشن است ، و توضيحش گذشت.

و در كافى به سند خود از حمزة بن محمد طيار، از امام صادق (عليه السلام) روايت كرده است كه در معناى آيه «و ما كان الله ليضل قوما بعد اذ هديهم حتى يبين لهم ما يتقون» فرموده: يعنى به ايشان برساند و بفهماند كه چه كارهائى مورد رضاى او و چه كارهائى مورد سخط اوست...

مؤلف : اين روايت را كافى از عبد الاعلى از امام صادق (عليه السلام ) نيز نقل كرده ، برقى هم آن را در محاسن خود آورده.

و در تفسير قمى دارد كه امام صادق (عليه السلام ) فرمود: آيه «لقد تاب الله ...» اين طور نازل شد: «لقد تاب الله بالنبى على المهاجرين و الانصار الذين اتبعوه فى ساعة العسرة» ، و مقصود آن ابوذر و ابوخيثمه و عمير بن وهب است ، كه نخست تخلف كردند و بعد خود را به رسول خدا رساندند.

مؤلف : اين روايت را در تفسير آيه «و لو ارادوا الخروج لاعدوا له عدة» همين سوره از حديث مفصلى كه قمى آن را در تفسير خود نقل كرده استخراج نموديم. و در مجمع البيان قرائت «لقد تاب الله بالنبى» را از امام صادق و از حضرت رضا (عليه السلام ) نقل كرده است.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۹ صفحه ۵۵۵

و در تفسير مجمع البيان در ذيل - آيه «و على الثلاثة الذين خلفوا» گفته است كه على بن الحسين زين العابدين و محمد بن على و جعفر بن محمد (عليهم السلام) و همچنين ابو عبد الرحمن سلمى كلمه «خلفوا» را «خالفوا» قرائت كرده اند.

روايتى درباره سختى هايى كه مسلمانان در راه تبوك تحمل نمودند

و نيز در مجمع البيان در تفسير آيه «لقد تاب الله على النبى و المهاجرين و الانصار...» گفته است كه اين آيه در واقعه جنگ تبوك و آن شدائدى كه مسلمانان در آن جنگ ديدند نازل شده كه حتى بعضى از ايشان تصميم گرفتند برگردند، ولى لطف خدا شامل حال آنها شد.

حسن گفته است: در آن جنگ ده نفر از مسلمانان يك شتر داشتند و به نوبت يكى پس از ديگرى بر آن سوار مى شدند و آذوقه شان هم آرد جو با سبوس و مقدارى خرماى كرم خورده و روغن گنديده بود و چند نفرى از ايشان مختصر خرمائى كه داشتند در ميان خود بدين طريق مورد استفاده قرار مى دادند كه وقتى گرسنگى به ايشان فشار مى آورد يك دانه خرما را هر يك در دهان گذاشته مى مكيد تا مزه آن را احساس كند، آنگاه در مى آورد به ديگرى مى داد و همچنين تا به آخر آن را در دهان گذاشته ، يك جرعه آب روى آن مى خوردند؛ و همچنين اين كار را مى كردند تا چيزى از آن خرما باقى نمى ماند مگر هسته اش.

و نيز در مجمع البيان در تفسير آيه «و على الثلاثة الذين خلفوا» گفته: اين آيه در شأن كعب بن مالك و مرارة بن ربيع و هلال بن اميه نازل شد، كه از رسول خدا تخلف كرده با آن جناب بيرون نشدند، البته اين تخلفشان از در نفاق نبود بلكه از اين جهت بود كه مسامحه كردند و بعدا پشيمان شده وقتى رسول خدا (صلى الله و عليه و آله) برگشت خدمتش رسيدند و عذر خواستند، حضرت با آنان حرف نزد، نزد مسلمانان رفتند ايشان هم با آنان حرف نزدند، و خلاصه يك نفر از مسلمانان با آنان همكلام نشد، حتى بچه ها هم از ايشان قهر كرده و اعراض نمودند.

زنان اين سه نفر نزد رسول خدا (صلى الله عليه و آله) آمدند و عرض كردند آيا ما هم بايد از شوهرانمان كناره گيرى كنيم ؟ حضرت فرمود: نه ، وليكن نبايد نزديك شما بيايند.

در نتيجه زندگى در مدينه بر آنان تنگ شد بناچار سر به كوه نهاده در قله كوهى جاى گرفتند، و همه روزه خانواده هايشان برايشان غذا مى آوردند، تا آنكه به يكديگر گفتند: حال كه همه مردم با ما قهر كرده و حرف نميزنند، ما چرا با خود حرف بزنيم و چرا از مسلمانان تبعيت نكنيم لا جرم هر كدام به قله كوهى رفته ديگر يكديگر را نديدند و به همين حال پنجاه روز در كوه مانده ، به درگاه خدا تضرع و زارى مى كردند و اظهار توبه و ندامت مى نمودند، خداوند توبهشان را قبول نموده اين آيه را در حقشان نازل كرد.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۹ صفحه ۵۵۶

مؤلف : قبلا اين داستان را در ضمن حديثى طولانى از تفسير قمى در تفسير آيه «۴۶» اين سوره نقل كرديم و اين داستان به طرق بسيارى نقل شده.

و در تفسير برهان از ابن شهراشوب از تفسير ابى يوسف بن يعقوب بن سفيان روايت كرده كه گفت: مالك بن انس از نافع از ابن عمر براى ما حديث كرد كه گفت : خداوند در آيه «يا ايها الذين آمنوا اتقوا الله» صحابه رسول خدا (صلى الله عليه و آله) را دستور داده كه از خدا بترسند، آنگاه گفته است كه مقصود از صادقين در جمله «كونوا مع الصادقين» رسول خدا (صلى الله عليه و آله) و اهل بيت آن جناب است.

مؤلف : و در اين معنا روايات بسيارى از امامان اهل بيت (عليهم السلام) وارد شده ، و در الدر المنثور از ابن عباس و نيز از ابن عساكر از ابى جعفر آورده كه در تفسير آيه «و كونوا مع الصادقين» گفته اند: مقصود از صادقين على بن ابيطالب (عليه السلام ) است.

و در كافى به سند خود از يعقوب بن شعيب روايت كرده كه گفت : نزد امام صادق (عليه السلام ) بودم ، و به ايشان عرض كردم اگر امام و پيشواى مسلمين بميرد مردم چه تكليفى دارند فرمود: پس فرمايش خدا چه شد كه مى فرمايد: «فلو لا نفر من كل فرقة منهم طائفة ليتفقهوا فى الدين و لينذروا قومهم اذا رجعوا اليهم لعلهم يحذرون».

آنگاه فرمود: ايشان مادام كه در طلب معرفت امام هستند از جهاد معذورند، و آن دسته هم كه در شهر در انتظار برگشتن دسته اولند نيز معذورند تا اصحاب ايشان (دسته اول) برگردند.

مؤلف : و در اين معنا روايات بسيارى از ائمه اهل بيت (عليهم السلام) رسيده كه خود از جمله ادله ای است كه دلالت مى كند بر اينكه منظور از تفقه در آيه ، اعم است از آموختن علم فقه اصطلاحى و ساير معارف دينى.

البته ، خواننده محترم بايد بداند كه درباره سبب نزول اين آيات اقوال ديگرى نيز هست كه بخاطر ضعف و سستى آنها متعرض ‍ نمى شويم.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۹ صفحه ۵۵۷

آيات ۱۲۴ - ۱۲۹ سوره توبه

وَ إِذَا مَا أُنزِلَت سورَةٌ فَمِنْهُم مَّن يَقُولُ أَيُّكمْ زَادَتْهُ هَذِهِ إِيمَاناً فَأَمَّا الَّذِينَ ءَامَنُوا فَزَادَتهُمْ إِيمَاناً وَ هُمْ يَستَبْشِرُونَ(۱۲۴)

وَ أَمَّا الَّذِينَ فى قُلُوبِهِم مَّرَضٌ فَزَادَتهُمْ رِجْساً إِلى رِجْسِهِمْ وَ مَاتُوا وَ هُمْ كافِرُونَ(۱۲۵)

أَوَ لا يَرَوْنَ أَنَّهُمْ يُفْتَنُونَ فى كلِّ عَامٍ مَّرَّةً أَوْ مَرَّتَينِ ثمَّ لا يَتُوبُونَ وَ لا هُمْ يَذَّكرُونَ(۱۲۶)

وَ إِذَا مَا أُنزِلَت سورَةٌ نَّظرَ بَعْضهُمْ إِلى بَعْضٍ هَلْ يَريكم مِّنْ أَحَدٍ ثُمَّ انصرَفُوا صرَف اللَّهُ قُلُوبهُم بِأَنهُمْ قَوْمٌ لا يَفْقَهُونَ(۱۲۷)

لَقَدْ جَاءَكمْ رَسولٌ مِّنْ أَنفُسِكمْ عَزِيزٌ عَلَيْهِ مَا عَنِتُّمْ حَرِيصٌ عَلَيْكم بِالْمُؤْمِنِينَ رَءُوفٌ رَّحِيمٌ(۱۲۸)

فَإِن تَوَلَّوْا فَقُلْ حَسبىَ اللَّهُ لا إِلَهَ إِلا هُوَ عَلَيْهِ تَوَكلْت وَ هُوَ رَب الْعَرْشِ الْعَظِيمِ(۱۲۹)

«ترجمه آیات»

و چون سوره اى نازل شود پاره اى از ايشان كسى است كه مى گويد اين سوره ، ايمان كداميك از شما را زياد كرد؟ اما آن كسانى كه ايمان آوردند ايمانشان زياد شد و خوشوقت شدند (۱۲۴)

و اما كسانى كه در دلهايشان مرض بود پليدى بر پليديشان افزود، و بمردند در حالى كه كافر بودند (۱۲۵)

آيا نمى بينند كه در هر سال يك بار و يا دو بار آزمايش مى شوند (و از عهده برنيامده گناه مى كنند) آنگاه توبه نمى كنند و ايشان متذكر نمى شوند (۱۲۶)

و چون سوره اى نازل شود بعضى به بعضى ديگر نگريسته (مى گويند) آيا كسى متوجه شما هست ؟ آنگاه برمى گردند، خدا دلهايشان را برگردانيد به جرم اينكه مردمى هستند كه (نمى خواهند) با اينكه هر آينه شما را رسولى از خود شما آمد كه ضرر و هلاك شما بر او گران است و او حريص است بر هدايت شما و به مؤمنين رؤوف و رحيم است (۱۲۸)

ترجمه تفسير الميزان جلد ۹ صفحه ۵۵۸

پس اگر اعراض كردند بگو خدا مرا بس است ، معبودى نيست جز او من بر او توكل مى كنم و او پروردگار عرش بزرگ است (۱۲۹)

حال مؤمنان و منافقان هنگام نزول سوره های قرآنى

«بیان آیات»

آيات سوره برائت با اين چند آيه ختم ميشود، و اين آيات حال مؤ منين و منافقين در موقع نزول سوره قرآنى را بيان مى كند، و بدين وسيله نشانه ديگرى از نشانه هاى نفاق را شرح مى دهد كه با آن مؤ من از منافق تشخيص داده ميشود، و آن اين است كه در موقع نزول قرآن به يكديگر مى گويند: اين آيه ايمان كدامتان را زياد كرد؟ و يا به يكديگر نگاه مى كنند و مى گويند مبادا كسى شما را ببيند.

و در آخر رسول گرامى خود را به وصفى توصيف ميكند كه دلهاى مؤ منين به وى متمايل شود، و او را دستور مى دهد، به اينكه اگر مردم از او روى گردانيدند بر خدا توكل جويد.

«وَ إِذَا مَا أُنزِلَت سورَةٌ فَمِنْهُم مَّن يَقُولُ أَيُّكمْ زَادَتْهُ هَذِهِ إِيمَاناً... وَ هُمْ كافِرُونَ»:

از طرز سؤال «هل يراكم من احد» برمى آيد كه گوينده و پرسش كننده آن دلش خالى از شك و ترديد نبوده؛ زيرا طبع چنين سؤالى خود گواه است بر اينكه صاحب آن در دل خود اثرى از نزول قرآن احساس نكرده ، و چون مى پندارد كه دل سايرين مانند دل او است ، لذا جستجو مى كند كسى را كه دلش از نزول قرآن متاثر شده پيدا كند؛ به عبارت ديگر، او خيال مى كند كه پيغمبر اكرم دعويدار اين است كه قرآن در تمامى دلها اثر مى گذارد و همه را اصلاح مى كند، چه اينكه مستعد و آماده اصلاح باشد يا نباشد، و چون خود را مى بيند كه هر چه سوره جديد نازل مى شود در دلش اثرى از خشوع در برابر خدا و ميل به حق نمى گذارد، ترديدش زيادتر مى شود، تا آنجا كه ناگزير مى شود از سايرين كه در موقع نزول حاضر بوده اند بپرسد، نكند ايشان نيز مثل خودش باشند، كه اگر مثل اويند در نفاقش استوارتر باشد.

و كوتاه سخن ، نحوه سؤال گواه است بر اينكه سائل دلش خالى از نفاق نيست ؛ زيرا خود خداى تعالى در دو آيه مورد بحث وضع دل ها را روشن نموده ؛ ميان دل مؤ منين و دل بيماردلان فرق گذاشته و فرموده : «فاما الذين آمنوا» آنهائى كه ايمان آوردند، و دلهايشان خالى از نفاق و برى از مرض است و نسبت به دين خود يقين دارند - البته اين وصف آخرى از قرينه مقابله استفاده مى شود - در نتيجه از شنيدن سوره اى كه نازل مى شود ايمانشان زياد مى شود؛ هم از جهت كيفيت و هم از حيث كميت.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۹ صفحه ۵۵۹

چون وقتى زمينه دل با نور هدايت آيات قرآنى روشن گرديد، قهرا نور ايمان زياد ميشود و اين زيادى ، زيادى در كيفيت است . و نيز از آنجائى كه قرآن كريم مشتمل است بر معارف و حقايقى تازه و قهرا نور بيشترى از ايمان در دل پيدا مى شود و ايمان تازه ترى بر ايمان قبل علاوه مى گردد، و اين زيادى در كميت است ، و نسبت زيادى ايمان به سوره هاى قرآنى، از قبيل نسبت دادن به اسباب ظاهرى است ، (يعنى همان طور كه مى گوئيم فلان غذا در مزاج ، فلان اثر را مى گذارد، عينا بهمين معنا مى گوئيم آيات قرآنى در جان آدمى نور مى بخشد) و به هر تقدير، پس سوره هاى قرآنى در دل مؤ منين اثر مى كند، و ايمان آنان را زيادتر مى سازد، و بدين جهت شرح صدر يافته ، رخساره هايشان از بهجت و سرور افروخته مى گردد، «و هم يستبشرون».

« اما الذين فى قلوبهم مرض » كه همان اهل شك و نفاق اند، « فزادتهم رجسا الى رجسهم ». يعنى ضلالتى جديد بر ضلالت قديمشان افزوده مى شود، در اصطلاح قرآن رجس به معناى ضلالت است ، بدليل اينكه مى فرمايد: «و من يرد ان يضله يجعل صدره ضيقا حرجا كانما يصعد فى السماء كذلك يجعل الله الرجس على الذين لا يؤمنون».

و مقابله اى كه در ميان جمله «الذين آمنوا» و جمله «الذين فى قلوبهم مرض» برقرار است ، اين معنا را افاده مى كند، كه آيه درباره كسانى است كه در دلشان ايمان صحيحى وجود ندارد، و دلهايشان گرفتار شك و انكار است ، كه خود منجر به كفر مى شود، و لذا در آخر مى فرمايد «و ماتوا و هم كافرون».

آثار شگرف آیات قرآنى بر دل های مؤمنان و گمراهان

اين آيه دلالت مى كند بر اينكه هيچ سوره اى از قرآن بى اثر در دلهاى شنوندگان نيست ، و اگر قلب شنونده سليم باشد، ايمان و مسرتش زياده مى گردد، و اگر قلب ، قلب مريضى باشد، همين سوره هاى قرآن باعث مى شود كه رجس و ضلالت آنان بيشتر شود، همچنان كه نظير اين معنا را در آيه «و ننزل من القرآن ما هو شفاء و رحمة للمؤمنين و لا يزيد الظالمين الا خسارا» تصريح نموده.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۹ صفحه ۵۶۰

«أَوَ لا يَرَوْنَ أَنَّهُمْ يُفْتَنُونَ فى كلِّ عَامٍ مَّرَّةً أَوْ مَرَّتَينِ ...»:

استفهام در اين آيه استفهام تقرير است ، و آيه چنين معنا مى دهد: چرا ايشان تفكر نمى كنند و عبرت نمى گيرند، با اينكه مى بينند در هر سالى يك يا دو بار مورد امتحان قرار مى گيرند و در همه نوبتها از امتحان مردود گشته و نمى توانند از امتحان خدائى بيرون آيند، و توبه نمى كنند و متذكر نمى شوند، و اگر در اين باره فكر مى كردند قطعا بيدار مى شدند و وظيفه واجب و حياتى خود را تشخيص مى دادند، و يقينشان مى شد كه ادامه اين كفر و نفاق باعث مى شود هر سالى كه بگذرد پليدى تازه اى بر پليدی هايشان افزوده گشته، سرانجام هلاكت دائمى و خسران ابديشان حتمى شود.

«وَ إِذَا مَا أُنزِلَت سورَةٌ نَّظرَ بَعْضهُمْ إِلى بَعْضٍ هَلْ يَريكم مِّنْ أَحَدٍ ...»:

اين خصيصه ديگرى از خصايص منافقين است كه وقتى سوره اى از سوره هاى قرآن نازل مى شود - و قهرا ايشان هم حاضرند و مى شنوند - بيكديگر نگاهى مى كنند كه معناى نگاه كردنشان اين است كه آيا كسى شما را مى بيند؟

و اين حرف حرف كسى است كه مطلبى را بشنود كه طاقت شنيدنش را نداشته ، و نتواند قيافه خود را از ناراحتى حفظ كند، و از قلق و اضطراب درونى رنگش هم عوض شود و بترسد كه ديگران از برگشتن رنگ رويش آنچه را كه در دل او است بخوانند و از سر درونش ‍ آگاه شوند، لاجرم به كسى كه از حال وى و باطنش خبر دارد رو كرده و از او بپرسند آيا كسى از اطرافيان از وضع وى خبردار شده يا نه.

پس ، اينكه فرمود: «نظر بعضهم الى بعض» مقصود از بعض منافقين هستند، و اين خود از ادله اى است كه دلالت مى كند بر اين كه ضمير «فمنهم من يقول» كه در آيه قبلى بود نيز به منافقين بر مى گردد، و معناى «نظر بعضهم» ، «نظر بعضهم نظر قلق مضطرب» است ، يعنى بعضى به بعضى نگاه مى كند، نگاه كردن كسى كه مضطرب باشد و بترسد از اينكه اسرارش فاش شده باشد.

و جمله «هل يريكم من احد» جمله «نظر بعضهم الى بعض» را تفسير مى كند و آن را چنين معنا مى دهد: «بعضى به بعض نگاه كردند، نگاه كسى كه مى گويد: آيا كسى شما را ديد» و كلمه «من» در جمله «من احد» براى تاءكيد، و كلمه «احد» فاعل «يراكم» است.

و از ظاهر سياق برمى آيد كه معناى «ثم انصرفوا صرف الله قلوبهم بانهم قوم لا يفقهون» اين است كه از حضور پيغمبر بر مى گردند در حالى كه خدا دلهايشان را از فرا گرفتن و دريافتن آيات الهى و ايمان به آن برگردانيده است ، به جهت آنكه مردمى هستند كه حرف حق به گوششان نمى رود.

پس مى توان گفت جمله «صرف الله قلوبهم» - البته بنابه گفته علماى كوفى كه جايز دانسته اند جمله حاليه اى كه اولش فعل ماضى است خالى باشد از حرف «قد» - جمله ای است حاليه.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۹ صفحه ۵۶۱

و چه بسا احتمال رود كه منظور از جمله مذكور نفرينى باشد از خداى تعالى بر منافقين ، و نظائر آن در قرآن زياد است ، و نفرين خدا در همه جا به معناى تهديد بشر است.

شدت اهتمام و دلسوزی پيامبر«ص» نسبت به هدايت مردم

«لَقَدْ جَاءَكمْ رَسولٌ مِّنْ أَنفُسِكمْ عَزِيزٌ عَلَيْهِ مَا عَنِتُّمْ حَرِيصٌ عَلَيْكم بِالْمُؤْمِنِينَ رَءُوفٌ رَّحِيمٌ»:

كلمه «عنت» به معناى ضرر و هم به معناى هلاكت است ، و كلمه «ما» در جمله «ما عنتم» مصدريه است، كه آن را به معناى مصدر تاويل مى نمايد، و منظور از رسول ، به طورى كه سياق دو آيه گواهى مى دهد خاتم انبياء محمد (صلى الله و عليه و آله) است ، چون مى بينيم كه او را وصف مى كند به اينكه از خود ايشان است ، و ظاهر اين است كه مقصود اين باشد كه او مثل شما بشر است ، و همنوع خود شما است ، چون در كلام چيزى كه دليل باشد بر اين كه خطاب بخصوص عرب و يا قريش باشد نيست ، مخصوصا نظر به اينكه در ميان آنان در حال خطاب ، مسلمانانى از روم و فارس و حبشه نيز بوده اند.

و معناى آيه اين است : هان اى مردم! پيغمبرى از جنس خود شما مردم بيامده كه از اوصافش يكى اين است كه از خسارت ديدن شما و از نابود شدنتان ناراحت ميشود، و ديگر اينكه او در خيرخواهى و نجات شما چه مؤمن و چه غير مؤمن حريص است، و اينكه او نسبت به خصوص ‍ مؤمنين رؤف و رحيم است، و با اينكه اوصافش چنين است آيا باز هم جا دارد كه از او سرپيچى كنيد؟ نه ، بلكه سزاوار است كه از او اطاعت كنيد، چون او رسولى است كه قيام نكرده مگر با امر خدا، اطاعت كردن از او اطاعت خدا است.

آرى ، جا دارد به او نزديك شويد و با او انس بگيريد، چون او هم مثل خود شما بشر است ، پس به هر چه دعوت كرد بپذيريد، و هر خيرخواهى كه نمود بكار ببنديد.

از اين بيان معلوم شد كه قيدهائى كه در كلام اخذ شده و اوصافى كه آورده شده يعنى وصف «رسول» و «من انفسكم» و «عزيز عليه ما عنتم...» همه براى تاكيد آن سفارش آورده شده ، دليلش اين است كه در آيه ذيلش مى فرمايد: «فان تولوا فقل حسبى الله».

«فَإِن تَوَلَّوْا فَقُلْ حَسبىَ اللَّهُ لا إِلَهَ إِلا هُوَ عَلَيْهِ تَوَكلْت وَ هُوَ رَب الْعَرْشِ الْعَظِيمِ»:

يعنى: بگو او مرا كافى است ، و هيچ معبودى نيست جز او.

پس ، جمله « لا اله الا هو » در مقام تعليل حكم به وجوب متابعت از آن جناب است . و مى رساند كه چون او از همه اسباب ظاهرى قطع نظر كرده ، و تنها به خدايش اعتماد نموده او وى را كفايت مى كند.

آرى ، جز خداى تعالى كفايت كننده اى نيست، چون تنها اوست معبود، و جز او معبودى نيست. احتمال هم دارد كه جمله «لا اله الا هو» فقط به منظور تعليم ، ذكر شده باشد، نظير كلمه «سبحانه» در آيه «و قالوا اتخذ الله ولدا سبحانه».

ترجمه تفسير الميزان جلد ۹ صفحه ۵۶۲

جمله «عليه توكلت» كه حصر را مى رساند تفسيرى است كه جمله «حسبى الله» را كه به التزام ، دلالت بر معناى توكل دارد تفسير مى كند. در پاره اى از بحث هاى گذشته، بيان شد كه معناى توكل اين است كه بنده پروردگار خود را وكيل خود بداند و او را همه كاره و مدبر امور خود بداند، به اين معنا از تمسك به اسبابى كه از سببيت آنها آگهى دارد - و يكى از آنها خود اوست - كه علتى است ناقص، دست برداشته و به سبب حقيقى كه تمامى اسباب به او منتهى مى گردد تمسك بجويد.

از همينجا معلوم ميشود كه چرا در آخر فرمود: «و هو رب العرش العظيم» و منظور اين بود كه بفهماند خداى تعالى آن پادشاهى است كه سلطنتش بر تمامى موجودات حاكم ، و نسبت به همه مدبر است.

و اگر فرمود: «فقل حسبى الله...» و نفرمود: «فتوكل على الله» براى اين است كه رسول گراميش را ارشاد كند به اينكه بايد توكلش بر خدا، تواءم باشد با ياد اين حقايق كه معناى حقيقت توكل را روشن مى سازد، و نظر صائب آنست كه انسان به آنچه كه از اسباب ظاهرى برمى خورد و پى مى برد (و قهرا بعضى از اسباب است نه همه آن) وثوق و اتكاء نكند، بلكه معتقد باشد كه هر سببى هر اثر و خاصيتى دارد كه خداوند به آن افاضه كرده ، و در رسيدن به غرض و هدف خود به پروردگار خود اتكاء كند.

اين آيه شريفه دلالت مى كند بر اينكه رسول خدا (صلى الله عليه و آله) اهتمام عجيبى نسبت به هدايت يافتن مردم داشته ، و اين دلالت بر كسى پوشيده نيست، پس خداوند تعالى آن حضرت را امر مى كند كه در آنچه كه همت گمارده بر خدا توكل كند، و در آيه قبلى بيان كرده بود كه همه همت او و حرص و ولعش هدايت يافتن مردم و رسيدنشان به سعادت است - دقت بفرمائيد.


→ صفحه قبل صفحه بعد ←