تفسیر:المیزان جلد۹ بخش۳۸

از الکتاب
→ صفحه قبل صفحه بعد ←



پس ، معناى آيه اين شد كه : نبايد كسى تعجب كند كه چطور خداوند بعضى از منافقين را به علتى رها كرد و بعضى ديگر را عذاب مى كند، زيرا زنان و مردان منافق محكوم به نوعى وحدت روحى هستند كه همه را بصورت يك فرد درمى آورد و همه را در اوصاف و اعمال و كيفر الهى شريك مى سازد، و به همين جهت صحيح است كه گفته شود: «اگر ما بعضى را عفو كنيم بعض ديگر را عذاب خواهيم كرد».

ترجمه تفسير الميزان جلد ۹ صفحه ۴۵۳

آرى، همه منافقين امر به منكر و نهى از معروف مى كردند و از انفاق در راه خدا خوددارى مى نمودند. و به عبارت ديگر با اعراض از ياد خدا، خدا را فراموش كرده بودند، و چون مردمى فاسق و خارج از زى بندگى بودند خدا هم آنان را فراموش كرد و آن پاداشهائى كه به بندگان خود - كه همواره به ياد مقام پروردگارشان بودند - داده بود به آنها نداد.

آنگاه وعده اى را كه به منافقين داده بيان نمود و فرمود: «وعد الله المنافقين و المنافقات و الكفار - اگر كفار را عطف به منافقين كرد براى اين است كه منافقين نيز كافرند - نار جهنم خالدين فيها هى حسبهم» همين كيفر ايشان را بس است ، كيفرى است كه بغير ايشان نميرسد «و لعنهم الله» و ايشان را دور كرد «و لهم عذاب مقيم» ايشان را است عذابى ثابت كه هرگز زايل نمى شود و تمامى ندارد.

از اين بيان روشن گرديد كه جمله «نسوا الله فنسيهم...» ، بيان جمله قبلى است كه فرمود: «يامرون بالمنكر و ينهون عن المعروف و يقبضون ايديهم» و از اين بيان اين نتيجه استفاده ميشود كه امر به معروف و نهى از منكر و انفاق در راه خدا، ذكر خداست.

«كالَّذِينَ مِن قَبْلِكُمْ كانُوا أَشدَّ مِنكُمْ قُوَّةً وَ أَكْثَرَ أَمْوَالاً وَ أَوْلَاداً فَاستَمْتَعُوا بخَلَاقِهِمْ ...»:

راغب گفته است : كلمه «خلاق» فضيلتى است كه آدمى آن را با خلق خود كسب نمايد، و به همين معنا است در آنجا كه مى فرمايد: «و ما له فى الاخرة من خلاق». و سايرين ، كلمه نامبرده را به مطلق بهره و نصيب معنا كرده اند.

اين آيه تتمه خطابى است كه در جمله «لا تعتذروا قد كفرتم بعد ايمانكم» منافقين مخاطب آن بودند، و هر دو آيه در يك سياق متصل قرار دارند. در اين آيه حال منافقين تشبيه شده به حال كفار و منافقينى كه قبل از ايشان بودند و اين قياس را بدان جهت آورد تا بر مطلبى كه در جمله «المنافقين و المنافقات بعضهم من بعض» و اين كه منافقين و كفار در اعراض از ياد خدا و سرگرمى به متاع دنيا و استهزاء به آيات خدا و سرانجام بى نتيجه ماندن اعمالشان در دنيا و آخرت مثل همند، استشهاد كند.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۹ صفحه ۴۵۴

و معناى آيه - و خدا داناتر است - اين است كه : شما منافقين مانند كفار و منافقينى هستيد كه قبل از شما بودند، آنها داراى نيرو و ثروت و اولاد بودند، بلكه ثروت و اولاد آنها از شما بيشتر بود، سرگرم بهره خود از دنيا شدند و از زندگى ، سعادتى كسب نكردند.

نتيجه اين همانندى اين است كه شما سرگرم لذت مادى شديد همانطور كه آنها شدند، شما آيات خدا را استهزاء كرديد همچنانكه آنها استهزاء كردند، اعمالتان در دنيا و آخرت حبط و بى نتيجه شد همچنانكه از آنان شد، شما زيانكار شديد همچنانكه آنها شدند، و به همين جهت به شما وعده آتش جاودانه داد و از رحمت خود دور كرد.

اين كه فرمود «آنها از شما از نظر نيرو و مال و اولاد قوی تر بودند» اشاره به اين است كه آنها نتوانستند خدا را عاجز كنند و اين قوت و نيرو بلاى حبط عمل و خسران را از آنها دفع نكرد پس شما چطور ميتوانيد با اينكه قوت و اموال و اولادتان از آنها كمتر است؟!

«أَ لَمْ يَأْتهِمْ نَبَأُ الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ قَوْمِ نُوحٍ وَ عَادٍ وَ ثَمُودَ وَ قَوْمِ إِبْرَاهِيمَ وَ أَصحَابِ مَدْيَنَ وَ الْمُؤْتَفِكاتِ...»:

در اين آيه به سياق چند آيه قبل كه خطاب در آنها به رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) بود برگشته و منافقين غايب فرض شدهاند و رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) حاضر، تا رسول خدا (صلى الله عليه وآله) داستانهائى را كه قرآن از امم گذشته آورده برايشان بخواند و تذكر دهد كه مگر داستان قوم نوح را نشنيديد كه چگونه خداى سبحان تمامى آنها را غرق كرد؟

و قوم هود كه خداوند بوسيله بادى صرصر و بى رحم همه را زنده به گور ساخت و قوم صالح كه خدا با زلزله زير و رويشان كرد و قوم ابراهيم كه خدا پادشاهشان نمرود را بكشت و نعمت خود را از آنان سلب فرمود، و مؤتفكات ، يعنى شهرها و دهاتى از دهات قوم لوط كه زير و رو شدند - كلمه مؤتفكات از «ائتفكت الارض» است ، كه به معناى زير و رو شدن زمين است.

« اتتهم رسلهم بالبينات » - يعنى با آيات و ادله و براهين واضح. اين جمله بيان اجمالى همان نباى است كه در صدر آيه بود، پس معنا چنين ميشود: داستان قوم نوح و عاد و ثمود و سايرين اين بود كه پيغمبران آنان هر يك براى قوم خود آيات بينه و برهان هاى روشن آوردند ولى آنها تكذيب كردند و عاقبت امرشان به هلاكتشان انجاميد، و اين از سنت خدا نيست كه به قومى ستم كند، اين خود آنان بودند كه به خود ستم كردند.

زيرا خداى تعالى حق و باطل را براى آنان روشن ساخت و راه رشد را از بيراهه جدا كرد و هدايت را از ضلالت مشخص نمود، و ليكن اين اقوام و امت ها خودشان به خود ستم كردند، يعنى سرگرم تمتع از بهره دنيائيشان شده آيات خدا را استهزاء و انبياى او را تكذيب نمودند.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۹ صفحه ۴۵۵

بيان حال عامه مؤمنان

«وَ الْمُؤْمِنُونَ وَ الْمُؤْمِنَات بَعْضهُمْ أَوْلِيَاءُ بَعْضٍ...»:

بعد از آن تذكر و بيان حال منافقين ، اينك حال عامه مؤ منين را بيان ميكند و مى فرمايد: «مردان و زنان با ايمان اولياى يكديگرند» ، تا منافقين بدانند نقطه مقابل ايشان مؤ منين هستند كه مردان و زنانشان با همه كثرت و پراكندگى افرادشان همه در حكم يك تن واحدند، و به همين جهت بعضى از ايشان امور بعضى ديگر را عهده دار مى شوند.

و به همين جهت است كه هر كدام ديگرى را به معروف امر ميكند و از منكر نهى مى نمايد. آرى ، به خاطر ولايت داشتن ايشان در امور يكديگر است - آنهم ولايتى كه تا كوچكترين افراد اجتماع راه دارد - كه به خود اجازه مى دهند هر يك ديگرى را به معروف واداشته و از منكر باز بدارد.

آنگاه مؤ منين را به وصف ديگرى توصيف نموده مى فرمايد: «و يقيمون الصلوة و يؤتون الزكوة» نماز به پا ميدارند و زكات مى پردازند؛ و اين نماز و زكات دو ركن وثيق در شريعت اسلام است ، اما نماز ركن عبادات غير مالى است كه رابط ميان خدا و خلق است ، و اما زكات رابطه اى است كه در معاملات ميان خود مردم برقرار است.

سپس وصف ديگرى از ايشان را برشمرده ، مى فرمايد: «و يطيعون الله و رسوله» ، در اين جمله تمامى احكام شرعى را در يك جمله كوتاه «اطاعت خدا» و تمامى احكام ولايتى كه پيغمبر در اداره امور امت و اصلاح شؤون ايشان دارد، از قبيل فرامين جنگى و احكام قضائى و اجراى حدود و امثال آن را در يك جمله كوتاه «اطاعت رسول» جمع كرده است.

هر چند مى توان گفت كه اطاعت احكام خدا كه از آسمان نازل شده از يك نظر ديگر اطاعت رسول است ، زيرا اين رسول است كه براى دعوت به اصول و فروع دين قيام نموده ، پس اطاعت احكام خدا اطاعت او نيز هست.

« اولئك سيرحمهم الله » - در اين جمله از اين معنا خبر مى دهد كه قضاى الهى شامل حال اين گونه افراد شده و رحمت او اشخاص متصف به اين صفات را در بر خواهد گرفت. و گويا اين جمله را آورد تا مقابل آن جمله اى قرار گيرد كه در باره منافقين فرموده بود: «نسوا الله فنسيهم».

و نيز ظاهرا جمله «ان الله عزيز حكيم» را آورد تا رحمت خود را تعليل كرده ، بفرمايد رحمت من هيچ منافاتى با عزت و سلطنتم ندارد و به هيچ وجه حكمتم را نيز دچار اختلال و وهن و آميخته با جزاف نمى سازد.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۹ صفحه ۴۵۶

«وَعَدَ اللَّهُ الْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُؤْمِنَاتِ جَنَّاتٍ تجْرِى مِن تحْتِهَا الاَنْهَارُ...»:

كلمه « عدن » مصدر و به معناى اقامت و استوار است ، مثلا گفته مى شود «فلان عدن بالمكان» معنايش اين است كه فلانى در فلانجا ماندگار شد؛ و «معدن» را به اين جهت معدن ميگويند كه جواهر و فلزات در آن قطعه از زمين مستقر گشته است. و بنابراين، معناى «جنات عدن» بهشت هاى ماندنى و از بين نرفتنى خواهد بود.

حقيقت رستگارى، رضوان خداست، حتى در بهشت

و معناى جمله «و رضوان من الله اكبر» به طورى كه سياق آن را افاده مى كند اين است كه خوشنودى خدا از ايشان از همه اين حرفها بزرگتر و ارزنده تر است. و اگر رضوان را نكره آورد براى اشاره به اين معنا است كه معرفت انسان نمى تواند آن را و حدود آن را درك كند، چون رضوان خدا محدود و مقدر نيست تا وهم بشر بدان دست يابد، و شايد براى فهماندن اين نكته بوده كه كمترين رضوان خدا هر چه هم كم باشد از اين بهشت ها بزرگتر است.

البته نه از اين جهت كه اين بهشتها نتيجه رضوان او و ترشحى از رضاى اوست - هر چند اين ترشح در واقع صحيح است - بلكه از اين جهت كه حقيقت عبوديت كه قرآن كريم بشر را بدان دعوت مى كند عبوديتى است كه بخاطر محبت به خدا انجام شود، نه بخاطر طمعى كه به بهشتش و يا ترسى كه از آتشش داريم ، و بزرگترين سعادت و رستگارى براى يك نفر عاشق و دوستدار اين است كه رضايت معشوق خود را جلب كند، بدون اينكه در صدد ارضاء نفس خويش بوده باشد.

و شايد به منظور اشاره به اين نكته است كه آيه را به جمله «ذلك هو الفوز العظيم» ختم نموده و اين جمله دلالت بر معناى حصر دارد و چنين افاده مى كند كه اين رضوان حقيقت هر فوز و رستگارى بزرگى است، حتى رستگارى بزرگى هم كه با رسيدن به جنت خلد دست مى دهد حقيقتش همان رضوان است ، زيرا اگر در بهشت حقيقت رضاى خدا نباشد همان بهشت هم عذاب خواهد بود، نه نعمت.

«يَا أَيهَا النَّبىُّ جَاهِدِ الْكفَّارَ وَ الْمُنَفِقِينَ وَ اغْلُظ عَلَيهِمْ وَ مَأْوَاهُمْ جَهَنَّمُ وَ بِئْس الْمَصِيرُ»:

«جهاد» و «مجاهدت» به معناى سعى و بذل نهايت درجه كوشش در مقاومت است - چه به زبان باشد و چه به دست - تا آنجا كه منتهى به كارزار شود.

وليكن در قرآن كريم بيشتر در معناى كارزار استعمال شده ، هر چند در غير قتال نيز استعمال شده مانند آيه «و الذين جاهدوا فينا لنهدينهم سبلنا...»، ليكن در آن معنا شايع است.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۹ صفحه : ۴۵۷ و هر جا كه اين كلمه در قتال استعمال شده تنها كفار منظورند كه تظاهر به مخالفت و دشمنى دارند.

مراد از جهاد با منافقين مقاومت و خشونت در برابر آنها است

و اما منافقين هر چند در واقع كافر و حتى از كفار هم خطرناك ترند، چون از راه كيد و مكر وارد شده و كارشكنى مى كنند، ليكن آيات جهاد ايشان را شامل نمى شود، براى اينكه ايشان تظاهر به كفر و دشمنى نداشته ، در عوض از ساير مسلمانان هم خود را مسلمان تر جلوه مى دهند، و با اين حال ديگر معنا ندارد كه با ايشان جهاد شود.

و لذا چه بسا از استعمال جهاد در خصوص منافقين اين معنا بذهن برسد كه منظور از آن هر رفتاريست كه مطابق مقتضاى مصلحت باشد، اگر مصلحت اقتضاء داشت معاشرتشان تحريم و ممنوع شود و اگر اقتضاء داشت نصيحت و موعظه شوند و اگر اقتضاء داشت بسرزمين ديگرى تبعيد شوند، و يا اگر ردهاى از ايشان شنيده شد كشته گردند، و اگر طور ديگرى اقتضاء داشت در حقشان عملى كنند.

خلاصه معناى جهاد با منافقين مقاومت در برابر كارشكنيها و نقشه كشيهاى ايشان است بهر وسيله اى كه مصلحت باشد.

و چه بسا جمله «و اغلظ عليهم» در دنبال جمله «جاهد الكفار و المنافقين» شاهد بر اين معنا باشد كه مقصود از جهاد غلظت و خشونت است.

جمله «و ماواهم جهنم و بئس المصير» عطف است بر امرى كه قبل از آن گذشت ، و شايد اگر جمله خبريه به عطف بر جمله انشائيه (امر) شده، مصحح آن اين بوده كه امر «اغلظ» در معناى خبر است ، و معنايش اين است كه اين كفار و منافقين مستوجب غلظت و خشونت و جهادند - و خدا داناتر است.

«يحْلِفُونَ بِاللَّهِ مَا قَالُوا وَ لَقَدْ قَالُوا كلِمَةَ الْكُفْرِ وَ كفَرُوا بَعْدَ إِسلَامِهِمْ وَ هَمُّوا بِمَا لَمْ يَنَالُوا ...»:

سياق آيه اشعار دارد به اينكه منافقين عمل بسيار زشتى انجام داده و در ضمن عمل كلام زشتى هم به زبان آوردهاند و رسول خدا (صلى الله عليه و آله) ايشان را مؤاخذه نموده كه چرا چنين گفته ايد. در پاسخ به خدا سوگند خورده اند كه ما چنين نگفته ايم، همچنان كه در آيه «و لئن سالتهم ليقولن انما كنا نخوض و نلعب...» گذشت كه منافقين كار زشتى كرده بودند كه آن را عنوان خوض و لعب داده و مى خواستند بگويند جز بازى منظور ديگرى نداشتيم.

خداى تعالى در هر دو قضيه تكذيبشان كرده ، درباره انكار قولشان فرموده: «و لقد قالوا كلمة الكفر» آنگاه همين تكذيب را دوباره تفسير نموده و فرموده: «و كفروا بعد اسلامهم» تا كسى خيال نكند از راه مبالغه گفتيم كافر شدند، نه ، جدا كافر شدند، و محكوم به كفر، بعد از اسلام گشتند.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۹ صفحه ۴۵۸

و شايد اگر در اينجا فرموده: «و كفروا بعد اسلامهم» با اينكه قبلا فرموده بود: «قد كفرتم بعد ايمانكم» براى اين باشد كه آيه قبلى كلام رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) است كه بر حسب ظاهر حال منافقين كه همان ايمان ادعائى خود آنان است جريان يافته و فرموده «شما بعد از ايمانتان كافر شديد»، و اما اين آيه كلام خود خداى تعالى است كه عالم به غيب و شهادت است.

پس اگر بفرمايد منافقين كافر شدند، صرف ظاهر حال را نمى گويد بلكه حقيقت حال را مى رساند، و او شهادت داده به اينكه منافقين از اصل ايمان نداشتند - نه اينكه بعد كافر شدند - و از شهادت زبانى تجاوز نكردند. پس ، ايشان از همان اول مسلم بودند، نه مؤ من ، و با اين حرفهائى كه زدند از اسلام خارج شدند.

و اين خود اشاره است به اينكه آن كلمه كفرى كه گفتند كلمه اى بوده كه يا هر دو شهادت را و يا يكى از آن دو را رد مى كرد.

ممكن هم هست بگوئيم در اول كه فرمود: «قد كفرتم...» در مقابل عملى است (كشتن رسول خدا) كه ميخواستند انجام دهند، و اين عمل با ايمان منافات دارد، نه با اسلام ؛ زيرا عملى كه هيچ كلام رده اى همراه ندارد و آن طور هم كه مى خواستند صورت نگرفت ضرر و منافاتى با اسلام ندارد، چون اسلام همان مرحله لفظ و شهادت دادن است ، نه مرحله عمل ؛ بخلاف دومى كه فرمود: «و كفروا بعد اسلامهم» كه در مقابل آن ، كلام رده اى است كه به زبان آوردند، و معلوم است كه كلام رده با اسلامى كه قوامش با لفظ و كلام است منافات دارد، و با ايمان درونى و اعتقاد قلبى منافاتى ندارد.

و اما در رد اين گفتارشان كه در انكار عمل زشت خود گفته اند: ما داشتيم بازى مى كرديم ، فرمود: «و هموا بما لم ينالوا».

آنگاه در مقام سرزنش ايشان فرمود: «و ما نقموا الا ان اغناهم الله و رسوله من فضله»، يعنى سبب اين كينهشان اين بود كه خداوند آنها را از فضل خود و به بركت دينش توانگر نمود و غنيمتهائى روزيشان كرد، امنيت و آسايش ارزانيشان داشت و توانسته بودند در زير سايه آن امنيت ثروت جمع آورى نموده و از هر طرف مال دنيا به آنها روى بياورد، و همچنين رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) ايشان را به زندگى شايستهاى كه در آن زندگى دره اى بركات آسمان و زمين باز است هدايت كرده بود، و غنيمتها را ميان آن تقسيم كرده ، همه را از عدالت برخوردار كرده بود، (و اين مردم ناسپاس بجاى شكرگزارى دست به دشمنى و كينه توزى زدند).

پس در اين سرزنش سبب سلم و رضا را سبب خشم و كينه قرار داده ، و يا به عبارتى احسان و نيكى را بجاى بدى بكار برده ، و در اين قسم تعبير نوعى گلايه آميخته با مذمت نهفته است.

و نظير اين تعبير در جاى ديگر قرآن نيز آمده و آن آيه «و تجعلون رزقكم انكم تكذبون» است كه مى فرمايد: رزقى را كه خدا به شما داده علت تكذيب خدا و آيات او قرار ميدهيد، با اينكه طبعا ميبايستى رزق خدا باعث شكر نعمت او در شما بشود، همچنانكه بعضى از مفسرين نيز گفته اند كلمه «بدل» در آيه در تقدير است و تقدير آيه: «و تجعلون بدل شكر رزقكم» است.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۹ صفحه ۴۵۹

ضميرى كه در «من فضله» است به خداى سبحان برميگردد. صاحب مجمع البيان گفته : اگر نفرمود «من فضلهما : از فضل خدا و رسول» براى اين بوده كه پاس عظمت خداى تعالى رعايت شود، و با اسم او اسم كس ديگر جمع نشود و به همين جهت رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) وقتى مى شنود كه گوينده اى مى گويد: «اى مردم هر كس خدا و رسول را اطاعت كند هدايت يافته و هر كس آن دو را نافرمانى كند گمراه شده است» ناراحت مى شود و مى فرمايد تو چه بد خطيبى هستى براى مردمت ؟ پرسيد: يا رسول الله! پس چطور ميبايستى بگويم.

فرمود: بگو «و هر كس خدا و رسول را نافرمانى كند» نه اين كه بگوئى «هر كس ‍ آن دو را» ، مگر نديدى كه در قرآن كريم خداى سبحان اينطور فرموده: «و الله و رسوله احق ان يرضوه».

بعضى ديگر در جواب اينكه چرا نفرمود «من فضلهما» گفته اند: براى اينكه فضل خدا از خود خداست ، ولى فضل رسول خدا (صلى الله عليه و آله) از خودش نيست ، فضل او هم از خداست ، پس همه فضلها از خداست.

البته در اين ميان غير از مساله تعظيم خداى سبحان نكته ديگرى نيز هست كه ما در تفسير آيه «لقد كفر الذين قالوا ان الله ثالث ثلاثة».

در جلد ششم اين كتاب به آن اشاره نموديم ، و آن اين بود كه وحدت خداى سبحان از جنس وحدت عددى نيست تا صحيح باشد با يك وحدت ديگرى عدد ديگرى را به نام «دو» تشكيل دهد.

سپس خداى تعالى براى اين منافقين بيان مى كند كه با همه اين گناهان مهلكه و كفر صريح و تصميمى كه به آن موفق نشدند اگر به سوى پروردگار خود بازگشت كنند خداوند توبه شان را مى پذيرد، و نيز عاقبت امر اين توبه و عاقبت اعراض از آن را بيان داشته و فرموده: «اگر توبه كنند براى خودشان خوب است» چون منجر به آمرزش و بهشت مى شود، «و اگر اعراض كنند، و توبه نكنند خداوند به عذاب دردناكى در دنيا و آخرت مبتلايشان مى كند».

ترجمه تفسير الميزان جلد ۹ صفحه ۴۶۰

اما عذاب دنيوى ايشان با سياست و مجازات بدست پيغمبر است ، و يا به استدراج و مكر خدائى ، و اگر هيچ عذابى نبينند مگر همينكه دارند با نفاق خود بر خلاف نظام عالم كه بر اساس راستى و ايمان تنظيم شده سير مى كنند، همين سلسله اسباب ايشان را خرد و رسوا مى كند، و همين عذاب براى آنان بس است ، همچنان كه خداى تعالى فرموده: «و الله لا يهدى القوم الفاسقين». و اما عذاب آخرت ايشان معلوم است كه آتش ‍ دوزخ خواهد بود.

و اينكه فرمود: «و ما لهم فى الارض من ولى و لا نصير» معنايش اين است كه اين مردم در زمين كسى را نخواهند داشت كه سرپرست امورشان شود، و عذاب را از ايشان برگرداند، و همچنين ياورى نخواهند داشت كه در دفع عذاب موعود كمكشان كند، براى اينكه ساير منافقين هم مثل خود اينان گرفتارند و در فساد در يك صف قرار داشته ، همه بر روى يك ريشه استوارند كه از ساير اسباب جهان منقطع و جداست ، و در برابر آن اسباب محكوم به فنا است. پس در نتيجه نه سرپرستى دارند و نه ناصرى . و بعيد نيست اين جمله از آيه اشاره باشد به آن بيانى كه ما در معناى عذاب دنيا كرديم.

بحث روايتى: رواياتى ذيل آيه: «يحذر المنافقون...»

در مجمع البيان در ذيل آيه «يحذر المنافقون ان تنزل عليهم سورة...» ، گفته است: بعضى گفته اند اين آيه در باره دوازده نفر نازل شده كه در عقبه كمين كرده بودند، تا وقتى رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) در مراجعت از تبوك بدانجا مى رسد بر سرش بتازند و او را از پاى درآورند، وليكن جبرئيل رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) را از اين جريان خبردار كرد و دستور داد افرادى را بفرستند تا با تازيانه به سر و صورت شتران آنان بزنند.

در آن موقع عمار ياسر زمام مركب رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) را مى كشيد و حذيفه آن را از عقب مى راند، حضرت به حذيفه فرمود: به سر و صورت مركبهاى آنها بزن . عرض كرد: من هيچ يك از ايشان را نمى شناسم.

رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) فرمود: اينها فلانى و فلانى هستند - و همه آنان را اسم برد. حذيفه عرض كرد: چرا نمى فرستى ايشان را بكشند. فرمود: دوست ندارم فردا عرب بگويد همينكه قدرتى بدست آورد ياران خود را كشت - نقل از ابى كيسان.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۹ صفحه ۴۶۱

نظير اين روايت از حضرت ابى جعفر امام باقر (عليهالسلام ) نيز روايت شده ، ولى در آن دارد كه : در ميان خود مشورت كردند كه آن جناب را به قتل برسانند، يكى به ديگرى گفت اگر در اين بين فهميد و پرسيد چكار مى كنيد، مى گوئيم مشغول بازى بوديم ، و اگر هم نفهميد او را به قتل مى رسانيم.

بعضى گفته اند: جماعتى از منافقين در جنگ تبوك به يكديگر مى گفتند اين مرد خيال كرده كه قصرهاى شام و قلعه هاى آن را فتح ميكند، ولى هيهات ! هيهات ! كه بتواند. خداى تعالى اين حرف را به اطلاع رسول خدا (صلى الله عليه و آله) رسانيد، حضرت فرمود: آن چند نفرى را كه مى روند توقيف نموده نزد من آريد، وقتى حاضرشان كردند فرمود: داشتيد اين حرفها را مى زديد.

گفتند: اى پيغمبر خدا ما مشغول بازى بوديم. و بر اين ادعايشان سوگند هم خوردند، و بدين جهت اين آيه نازل شد: «و لئن سالتهم ليقولن...» نقل از حسن و قتاده.

و گفته شده كه اين واقعه در موقع مراجعت از جنگ تبوك به سوى مدينه اتفاق افتاد، و داستانش چنين بود كه: سه و يا چهار نفر پيشاپيش رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) راه مى رفتند و استهزاء و خنده مى كردند، وليكن تنها خنده بود و حرفى نمى زدند. جبرئيل نازل شد و رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) را از اين قضيه خبر داد.

حضرت به عمار ياسر فرمود: جبرئيل به من خبر داد كه اين چند نفر مرا و قرآن را استهزاء مى كنند، و اگر از آنان بپرسى كه چه مى كنيد مى گويند: داشتيم جريان اين سفر و افراد آن را تعريف مى كرديم . عمار ياسر خود را به ايشان رسانيد و پرسيد از چه مى خنديد؟ گفتند: داريم جريان سوارگان را تعريف مى كنيم.

عمار گفت: «صدق الله و رسوله» خود را آتش زديد، خدا شما را آتش بزند. لاجرم همگى نزد رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) آمدند و عذرخواهى كردند، خداوند اين آيات را نازل كرد - نقل از كلبى و على بن ابراهيم و ابى حمزه.

و نيز گفته شده كه : مردى در غزوه تبوك گفته بود من مردى دروغگوتر و ترسوتر در جنگ از اينها - يعنى از رسول خدا (صلى الله عليه و آله) و يارانش - نديده ام. عوف بن مالك در پاسخش گفته بود: دروغ ميگوئى ، اين طور نيست، وليكن اين حرفها را بدان جهت مى زنى كه منافقى.

آنگاه برخاست كه به رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) گزارش دهد؛ وقتى آمد ديد قبل از او جبرئيل با وحى آسمانى خبردارش كرده است، لاجرم مرد به عذرخواهى پرداخت و گفت: ما داشتيم بازى ميكرديم و آيه «كنا نخوض و نلعب» در اين باره نازل شد - نقل از ابن عمر و زيد بن اسلم و محمد بن كعب.

قول ديگرى كه گفته اند اين است كه : مردى از منافقين گفته بود محمد به ما خبر مى دهد كه شتر فلانى در فلان و فلان بيابان است ، و او از غيب چه خبر دارد؟ پس اين آيه نازل شد - نقل از مجاهد.

و نيز گفته شده كه اين آيه در باره عبد الله بن ابى و گروهش نازل شده است - نقل از ضحاك.

و نيز در مجمع البيان در ذيل آيه « يحلفون بالله ما قالوا » آمده كه در شان نزول اين آيه اختلاف است ، بعضى گفته اند: رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) در زير سايه درختى نشسته بود پس فرمود: به زودى مردى نزد شما مى آيد كه با دو چشم شيطانى به شما نگاه مى كند.

چيزى نگذشت كه مردى چشم كبود وارد شد، حضرت فرمود: بر سر چيست كه اينقدر تو و اصحابت مرا بدگوئى مى كنيد؟ مرد رفت و رفقاى خود را بياورد و همگى به خدا سوگند ياد كردند كه چنين حرفى نزده اند، بى درنگ اين آيه نازل شد - نقل از ابن عباس.

و گفته شده كه در جنگ تبوك منافقين با رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) حركت كرده بودند، در بين راه هر وقت با یكديگر خلوت مى كردند رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) را ناسزا مى گفتند و اصحابش را دشنام مى دادند و دين اسلام را مورد طعنه قرار مى دادند.

حذيفه اين قضيه را به گوش رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) رسانيد، حضرت ايشان را خواست و پرسيد اين حرفها چيست كه از شما براى من نقل مى كنند. آنها قسم خوردند كه ما چنين سخنانى نگفته ايم - نقل از ضحاك.

و نيز گفته شده كه اين آيه در باره جلاس بن سويد بن صامت نازل شده ، و جهتش اين بود كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله) روزى در تبوك خطابه اى ايراد فرمود و در آن خطابه منافقين را پليد خواند و سرزنش ‍ كرد. جلاس گفت : به خدا سوگند اگر محمد در آنچه كه مى گويد راستگو باشد ما از خران بدتر باشيم.

عامر بن قيس اين سخن را بشنيد و در جواب گفت : آرى ، به خدا سوگند محمد راستگو است و شما هم از خران بدتريد. بعد از آنكه رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) به مدينه بازگشت عامر بن قيس به حضورش شتافته ، جريان را به عرضش ‍ رسانيد. جلاس در جواب گفت : اى رسول خدا! او دروغ ميگويد.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۹ صفحه ۴۶۳

رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) به آنها دستور داد تا كنار منبر سوگند ياد كنند. جلاس برخاست و كنار منبر ايستاده ، قسم خورد كه چنين حرفى نزده است . عامر هم برخاست و سوگند ياد كرد كه او چنين حرفى را زده و اضافه كرد بار الها در باره هر يك از ما كه راستگو هستيم آيهاى بر پيغمبر صادقت نازل فرما.

رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) و همه مؤمنين آمين گفتند؛ پس قبل از آن كه جمعيت متفرق شود جبرئيل نازل شد و اين آيه را بياورد، تا رسيد به جمله «فان يتوبوا يك خيرا لهم».

جلاس گفت : يا رسول الله ! خدا حقيقت اين مطلب را كه من آماده توبه هستم به تو رسانيد؛ عامر بن قيس هر آنچه گفت راست بود و من آن حرف را زده بودم و اينك استغفار مى كنم و به درگاه خدا توبه مى برم. پس رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) توبه اش را پذيرفت - نقل از كلبى و محمد بن اسحاق و مجاهد.

و از قتاده نقل شده كه گفته است : آيه مورد بحث در باره عبد الله بن ابى بن سلول نازل شده كه گفته بود: «لئن رجعنا الى المدينة ليخرجن الاعز منها الاذل»، اگر به مدينه مراجعت كرديم البته بايد اربابان عزت و ثروت (يهوديان ) مسلمانان ذليل (فقير) را از شهر بيرون كنند.

و از زجاج و واقدى و كلبى نقل شده كه گفته اند: اين آيه در شان اهل عقبه نازل شده كه با يكديگر مشورت كردند كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله) را در مراجعتش از تبوك در عقبه از پاى درآورند و نقشه شان اين بود كه نخست تنگ زين مركب آن جناب را پاره كرده و سپس آن را سيخ بزنند تا در نتيجه رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) بيفتد.

خداى تعالى رسول خود را از نقشه آنان آگاه ساخت ؛ و همين ، خود يكى از معجزات آن حضرت بشمار آمده، چون مشورت منافقين بسيار محرمانه و سرى بود و ممكن نبود احدى آنهم بلافاصله از آن خبردار شود.

رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) به عقبه رسيد در حالى كه عمار و حذيفه با او بودند كه يكى از جلو و ديگرى از عقب شتر آن جناب را سوق مى دادند. رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) به مردم دستور داد كه از ته دره عقبه عبور كنند. و آن عده اى كه تصميم گرفته بودند رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) را به قتل برسانند، دوازده و يا پانزده نفر بودند؛ رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) ايشان را شناخت و يك يك آنان را اسم برد - مشروح اين داستان در كتاب واقدى آمده است.

امام باقر (عليه السلام ) فرموده است : عده نامبرده هشت نفر از قريش و چهار نفر از طوائف ديگر عرب بودند.


→ صفحه قبل صفحه بعد ←