تفسیر:المیزان جلد۹ بخش۳۱

از الکتاب
→ صفحه قبل صفحه بعد ←



سپس دوباره همين قصه را از سر گرفته در نتيجه هر سال در يك ماهى حج بجاى آوردند، تا آنكه در سال آخرى كه ابو بكر به حج رفت ، آن سال عمل حج مصادف با ذى القعده شده بود، و در سال بعد كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) به حج رفت ، اعمال حج مصادف به ذى الحجه شد، و به همين جهت بود كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) در آن سال در خطبه اش فرمود: روزگار دور خود را زد، و به صورتى كه در روز اول خلقت آسمانها و زمين داشت بازگشت.

مؤلف : حاصل اين روايت با همه تشويش و اضطرابى كه در آن مى باشد، اين است كه عرب قبل از اسلام، نخست همه ساله زيارت حج را در ذى الحجه انجام مى دادند، و بعدا بنا را بر اين گذاشتند كه هر سال حج را در ماهى بجا آورند، و بدين طريق عمل حج را در ماههاى سال مى گردانيدند، و نوبت به هر ماهى كه مى رسيد آن سال ، آن ماه را ذى الحجه نام مى گذاشتند، و اسم اصلى اش را نمى بردند.

و لازمه اين كار - بطورى كه از روايت برمى آيد - اين بود كه هر سالى كه عمل حج در آن بوده ، مركب از سيزده ماه باشد، و اسم پاره اى از ماهها دو بار و يا بيشتر تكرار شود و به همين جهت طبرى گفته : اعراب سال را سيزده ماه قرار مى دادند. و در بعضى روايات آمده كه دوازده ماه و بيست و پنج روز به حساب مى آوردند.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۹ صفحه ۳۶۹

و نيز لازمه اين كار اين بوده كه تمام ماهها در هر سال اساميشان تغيير كند، و هيچ وقت اسم هيچ يك از ماهها با خود ماه موافق نشود، مگر در هر دوازده سال يكبار؛ البته ، بشرطى كه اين تغيير و تبديل منظم صورت مى گرفت ، و گر نه دوازده سال يكبار هم ، چنين اتفاقى نمى افتاد.

و چنين تغييرى را انساء و تاخير نمى گويند، و اين روايت نمى تواند مفسر آيه باشد، براى اينكه سال را سيزده ماه گرفتن و ماه آخرى را ذى الحجه نام نهادن در حقيقت تغيير اصل ماهيت سال است نه تاخير بعضى از ماههاى آن ، و انساء كه در آيه آمده به معناى تاخير است نه تغيير.

علاوه بر اين ، اين روايت مخالف با اخبار و آثار منقوله است ، و هيچ ماخذى براى اين گفتار وجود ندارد مگر همين روايت و آن رواياتى كه شبيه به آن است مانند روايت عمرو بن شعيب از پدرش از جدش كه گفت:

«عرب در يك سال يك ماه را حلال مى كرد، و در سال بعد دو ماه را، و در هيچ سالى ذى الحجه آنها ذى الحجه واقعى نبود، مگر در بيست و شش سال يك بار، و اين است معناى نسى ء كه خداى تعالى در قرآن كريمش آن را زيادت بر كفر ناميده ، تا آنكه سال حج اكبر فرار رسيد و در سال بعدش رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) به حج رفت ، و مردم قربانى آوردند. رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) فرمود: زمان دور خود را زد تا رسيد به هيئتى كه در آغاز خلقت آسمانها و زمين داشت» و اين روايت نيز در اضطراب ، دست كمى از روايت مجاهد ندارد.

و اما مساله به حج رفتن ابو بكر در ذى القعده ، اگر چه مورد اتفاق و مورد تاييد روايات ديگرى از اهل سنت است كه دارد آن جناب ابوبكر را در سال نهم امير الحاج كرد و او با مردم به حج رفت ، و همچنين رواياتى ديگر كه دارد حج آن سال در ذى القعده بوده ، ولى بهر حال نمى تواند دليلى بر صحت آن دو روايت باشد؛ زيرا فقط آن سفر به امر رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) و به امضاء آن جناب بوده ، و او هيچ امرى نمى كند و هيچ عملى را امضاء نمى نمايد مگر به امر پروردگار متعالش ؛ و حاشا از خداى سبحان كه خودش دستور حج در ماه نسى ء را بدهد، آنوقت نسى ء را زيادت در كفر بخواند.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۹ صفحه ۳۷۰

پس حق مطلب همان است كه گفتيم : عرب از اينكه سه ماه پى در پى از جنگ و غارت محروم و ممنوع باشد ناراحت بود، ناگزير يك سال حرمت محرم را به صفر داده سالى ديگر باز محرم را حرام مى كرد.

و اما حج كردن ايشان هر سال در يك ماهى و يا هر دو سال در يك ماهى ؛ و يا در يك سال يك ماه و در ماهى ديگر دو سال به ثبوت نرسيده ، و ماخذ واضحى كه بتوان بر آن اعتماد نمود ندارد.

و بعيد نيست كه بگوئيم اعراب جاهليت در كار نسى ء روش واحدى نداشته اند، و هر گروهى براى خود سليقه اى بكار مى برد؛ چون قبيله هاى مختلف و عشاير متفرقى بودند، وليكن اين احتمال با اينكه مى دانيم منظورشان از اين تحريم و تحليل ، ايمنى از دستبرد ناگهانى به دشمن بوده درست نيست ، زيرا اگر ماههاى معينى در نزد همه طوايف حرام نباشد، يكى حرام بداند ديگرى آن ماهها را حلال و ماههاى ديگرى را حرام بداند آن غرض ‍حاصل نشده بلكه نقض غرضشان مى شد.

زيرا در آن ماهى كه آن قبيله ديگر كه حلالش مى دانسته به ايشان حمله مى كردند، و اين خود روشن است.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۹ صفحه ۳۷۱

آيات ۳۸ - ۴۸ سوره توبه

يَا أَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُوا مَا لَكمْ إِذَا قِيلَ لَكمُ انفِرُوا فى سبِيلِ اللَّهِ اثَّاقَلْتُمْ إِلى الاَرْضِ أَرَضِيتُم بِالْحَيَوةِ الدُّنْيَا مِنَ الاَخِرَةِ فَمَا مَتَاعُ الْحَيَوةِ الدُّنْيَا فى الاَخِرَةِ إِلا قَلِيلٌ(۳۸)

إِلا تَنفِرُوا يُعَذِّبْكمْ عَذَاباً أَلِيماً وَ يَستَبْدِلْ قَوْماً غَيرَكمْ وَ لا تَضرُّوهُ شيْئاً وَ اللَّهُ عَلى كلِّ شىْءٍ قَدِيرٌ(۳۹)

إِلا تَنصرُوهُ فَقَدْ نَصرَهُ اللَّهُ إِذْ أَخْرَجَهُ الَّذِينَ كفَرُوا ثَانىَ اثْنَينِ إِذْ هُمَا فى الْغَارِ إِذْ يَقُولُ لِصاحِبِهِ لا تحْزَنْ إِنَّ اللَّهَ مَعَنَا فَأَنزَلَ اللَّهُ سكينَتَهُ عَلَيْهِ وَ أَيَّدَهُ بِجُنُودٍ لَّمْ تَرَوْهَا وَ جَعَلَ كلِمَةَ الَّذِينَ كفَرُوا السفْلى وَ كلِمَةُ اللَّهِ هِىَ الْعُلْيَا وَ اللَّهُ عَزِيزٌ حَكِيمٌ(۴۰)

انفِرُوا خِفَافاً وَ ثِقَالاً وَ جَاهِدُوا بِأَمْوَالِكمْ وَ أَنفُسِكُمْ فى سبِيلِ اللَّهِ ذَلِكُمْ خَيرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ(۴۱)

لَوْ كانَ عَرَضاً قَرِيباً وَ سفَراً قَاصِداً لاتَّبَعُوك وَ لَكِن بَعُدَت عَلَيهِمُ الشقَّةُ وَ سيَحْلِفُونَ بِاللَّهِ لَوِ استَطعْنَا لخََرَجْنَا مَعَكُمْ يهْلِكُونَ أَنفُسهُمْ وَ اللَّهُ يَعْلَمُ إِنهُمْ لَكَاذِبُونَ(۴۲)

عَفَا اللَّهُ عَنك لِمَ أَذِنت لَهُمْ حَتى يَتَبَينَ لَك الَّذِينَ صدَقُوا وَ تَعْلَمَ الْكَاذِبِينَ(۴۳)

لا يَستَئْذِنُك الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الاَخِرِ أَن يُجَاهِدُوا بِأَمْوَالِهِمْ وَ أَنفُسِهِمْ وَ اللَّهُ عَلِيمُ بِالْمُتَّقِينَ(۴۴)

إِنَّمَا يَستَئْذِنُك الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الاَخِرِ وَ ارْتَابَت قُلُوبُهُمْ فَهُمْ فى رَيْبِهِمْ يَترَدَّدُونَ(۴۵)

وَ لَوْ أَرَادُوا الْخُرُوجَ لاَعَدُّوا لَهُ عُدَّةً وَ لَكِن كرِهَ اللَّهُ انبِعَاثَهُمْ فَثَبَّطهُمْ وَ قِيلَ اقْعُدُوا مَعَ الْقَاعِدِينَ(۴۶)

لَوْ خَرَجُوا فِيكم مَّا زَادُوكُمْ إِلا خَبَالاً وَ لاَوْضعُوا خِلَالَكُمْ يَبْغُونَكمُ الْفِتْنَةَ وَ فِيكمْ سمَّاعُونَ لهَُمْ وَ اللَّهُ عَلِيمُ بِالظالِمِينَ(۴۷)

لَقَدِ ابْتَغَوُا الْفِتْنَةَ مِن قَبْلُ وَ قَلَّبُوا لَك الاُمُورَ حَتى جَاءَ الْحَقُّ وَ ظهَرَ أَمْرُ اللَّهِ وَ هُمْ كارِهُونَ(۴۸)

«ترجمه آیات»

اى كسانى كه ايمان آورده ايد! شما را چه شده كه وقتى به شما گويند در راه خدا بيرون شويد و كوچ كنيد به زمين سنگينى مى كنيد، مگر از آخرت به زندگى دنيا راضى شده ايد (اگر چنين است بدانيد كه ) بهره گرفتن از دنيا در قبال آخرت جز اندكى نيست (۳۸)

اگر كوچ نكنيد خداوند به عذاب دردناكى عذابتان داده و گروهى غير از شما مى آورد، و شما (با تخلف خود) به او ضرر نمى زنيد، و او بر هر چيزى توانا است (۳۹)

اگر او را يارى نكنيد (خدا ياريش خواهد كرد) همچنانكه در آن ايامى كه كفار بيرونش كردند و در حالى كه او دومى از دو تن بود همان موقعى كه در غار بودند و او به همراه خود مى گفت غم مخور خدا با ماست پس ‍ خداوند (در چنان شرائط سختى ) سكينت خود را بر او نازل نمود (و در عين بى كسى ) با جنودى كه شما رويتشان نكرديد تاييدش كرد، و كلمه آنان كه كافر شدند پست نمود، (آرى ) كلمه خدا است كه همواره غالب و والا است و خدا نيرومند و شايسته كار است (۴۰)

سبكبار و يا سنگين بار كوچ كنيد و با مالها و جانهاى خويش در راه خدا جهاد كنيد كه اين براى شما بهتر است اگر مى دانستيد (۴۱)

اگر سود و خواسته اى دست مى داد و يا مسافرتى كوتاه بود ترا پيروى مى كردند، ولى اين مسافت بنظرشان دور آمد، به خدا قسم خواهند خورد كه اگر مى توانستيم با شما بيرون آمده بوديم ، خويشتن را هلاك مى كنند، و خدا مى داند كه آنها دروغگويند (۴۲)

خدايت ببخشيد چرا پيش از آنكه راستگويان برايت مشخص شوند و دروغگويان را بشناسى اجازه شان دادى (۴۳)

كسانى كه به خدا و روز جزا ايمان دارند براى اينكه با مالها و جانهاى خويش جهاد كنند از تو اجازه نمى خواهند (آرى ) خداوند پرهيزكاران را مى شناسد (۴۴)

تنها كسانى كه به خدا و روز جزا ايمان ندارند و دلهايشان به شك افتاده و در شك خويش سرگردانند از تو اجازه مى خواهند (۴۵)

اگر بنا داشتند بيرون شوند براى آن جنب و جوشى از خود نشان داده در صدد تهيه لوازم سفر بر مى آمدند ولى خدا حركتشان را مكروه داشت و بهمين جهت بازشان داشت و گفته شد با نشستگان (كودكان و سالخوردگان و بيماران ) بنشينيد (۴۶)

اگر با شما بيرون شده بودند در كارتان جز فساد نمى افزودند و ميان شما اراجيف انتشار داده فتنه جوئى مى كردند و (چون ) در ميان شما زود باوران (نيز) بودند (در نتيجه تحت تاثيراراجيف آنان قرار مى گرفتند) و خدا ستمكاران را خوب مى شناسد (۴۷)

قبلا هم فتنه جوئى كرده بودند و كارها را بر تو آشفته مى ساختند تا آنكه حق بيامد و امر خدا (بر نقشه هاى شيطانى آنان ) با وجودى كه ايشان كراهت داشتند غلبه كرد (۴۸)

ترجمه تفسير الميزان جلد ۹ صفحه ۳۷۳
«بیان آیات»

اين آيات متعرض حال منافقين و بيان پاره اى از اوصاف و علامتهاى آنان و تلخى هائى كه اسلام از كيد و مكر ايشان ديد و مسلمين از نفاق ايشان كشيدند، مى باشد. در مقدمه آن ، مؤ منين را مورد عتاب قرار مى دهد كه چرا از جهاد شانه خالى مى كنند، و داستان يارى خدا را از پيغمبرش به رخ آنان مى كشد، كه با آنكه بى يار و بى كس از مكه بيرون آمد، چگونه خداى تعالى نصرتش داد.

سرزنش مؤمنان به جهت سستى به هنگام جنگ

«يَا أَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُوا مَا لَكمْ إِذَا قِيلَ لَكمُ انفِرُوا فى سبِيلِ اللَّهِ اثَّاقَلْتُمْ إِلى الاَرْضِ ...»:

كلمه «اثاقلتم» اصلش «تثاقلتم» بوده مانند «اداركوا» كه اصلش «تداركوا» بوده ، و همچنين كلماتى ديگر نظير آن، و گويا در اين كلمه معناى ميل نهفته شده ، و به همين جهت با كلمه «الى» متعدى شده ، و گفته شده است: «اثاقلتم الى الارض» و معنايش اين است كه با گرانى ميل كرديد به سوى زمين ، و يا اين است كه تثاقل ورزيديد در حالى كه ميل مى كرديد به زمين . و مقصود از «نفر در راه خدا» سفر كردن براى جهاد است.

«أَ رَضِيتُم بِالْحَيَوةِ الدُّنْيَا مِنَ الاَخِرَةِ»:

مثل اينكه در اينجا در كلمه «رضا» معناى قناعت نهفته كه با حرف «من» متعدى است، همچنان كه خود ما هم مى گوئيم: «من از مال به خوبش راضيم» يعنى قانعم ؛ و يا مى گوئيم: «من از همه اين مردم به دوستى با فلانى راضيم» يعنى قانعم.

و بنابراين ، در حقيقت در كلام نوعى عنايت مجاز بكار رفته ، و چنين مى فهماند كه زندگى دنيا يك درجه پستى از زندگى آخرت است ، و زندگى دنيا و آخرت يكى حساب شده ، و مردم مورد نظر آيه از اين زندگى به درجه پستش قناعت كرده اند و جمله «فما متاع الحيوه الدنيا فى الاخره الا قليل» هم به اين عنايت مجاز، اشعار دارد.

بنابر آنچه كه گذشت ، معناى آيه شريفه اين است: اى كسانى كه ايمان آورده ايد! چه شده است شما را وقتى كه پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) (به منظور تعظيم اسم آنجناب در آيه ذكر نشده ) به شما مى گويد براى جهاد بيرون شويد تثاقل و كندى مى كنيد، مثل اينكه دلتان نمى خواهد به جهاد برويد، مگر از زندگى آخرت به زندگى دنيا قناعت كرده ايد؟ اگر چنين است بدانيد كه زندگى دنيا نسبت به زندگى آخرت جز يك زندگى پست و اندكى نيست.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۹ صفحه ۳۷۴

در اين آيه و آيه بعدش به مؤمنين عتابى شديد و تهديدى سخت شده ، و همچنانكه در روايات شان نزول آمده، اين آيات با داستان جنگ تبوك انطباق دارد.

«إِلا تَنفِرُوا يُعَذِّبْكمْ عَذَاباً أَلِيماً وَ يَستَبْدِلْ قَوْماً غَيرَكمْ ...»:

عذابى كه در اين آيه بدان انذار و تهديد شده اند مطلق است و قيدى بدان نخورده ، و بهمين جهت هيچ وجهى نيست كه ما آن را به عذاب آخرت اختصاص دهيم . و چه بسا سياق خود آيه اين معنا را تاييد كند كه منظور از عذاب ، عذاب دنيا و يا حد اقل عذاب دنيا و آخرت است.

و اينكه فرمود: «و گروهى را غير از شما مى آورد» يعنى گروهى را كه چون شما در امتثال اوامر خدا و كوچ كردن در راه او تثاقل و كندى نمى ورزند. دليل اين معنا قرينه مقام است.

« و لا تضروه شيئا » - اشاره است به ناچيزى مخالفتهاى ايشان در درگاه خداى سبحان ، و اينكه اگر او بخواهد ايشان را از ميان برداشته قوم ديگرى را جايگزين ايشان كند كارى از دستشان برنخواهد آمد، زيرا خداى تعالى از اطاعت ايشان منفعت و از مخالفتشان ضررى نمى بيند، بلكه نفع و ضررشان عايد خودشان مى شود.

« و الله على كل شئ قدير » - اين جمله تعليل است براى جمله «يعذبكم عذابا اليما و يستبدل قوما غيركم».

«إِلا تَنصرُوهُ فَقَدْ نَصرَهُ اللَّهُ إِذْ أَخْرَجَهُ الَّذِينَ كفَرُوا ثَانىَ اثْنَينِ إِذْ هُمَا فى الْغَارِ»:

كلمه «ثانى اثنين» به معناى يكى از آن دو تا است. و كلمه «غار» به معناى سوراخ وسيعى است كه در كوه باشد، و مقصود از آن در اينجا غارى است كه در كوه ثور قرار داشته، و اين غار غير از غاريست كه در كوه حرا قرار داشت. و بنا بر اخبار بسيارى ، رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) قبل از بعثت ، بسيارى از اوقات در آنجا به سر مى برده. و مقصود از «صاحب - همراه» او بنا بر نقل قطعى ابوبكر است.

«إِذْ يَقُولُ لِصاحِبِهِ لا تحْزَنْ إِنَّ اللَّهَ مَعَنَا»:

مقصود از «حزن» اندوهى است كه از ترس ناشى مى شود؛ يعنى به همراهش گفت : از ترس تنهائى و غربت و بى كسى و فراوانى دشمن و يكدلى دشمنان من ، و اينكه مرا تعقيب كرده اند غم مخور كه خداى سبحان با ماست ، او مرا بر دشمنانم يارى مى دهد.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۹ صفحه ۳۷۵

«فَأَنزَلَ اللَّهُ سكينَتَهُ عَلَيْهِ وَ أَيَّدَهُ بِجُنُودٍ لَّمْ تَرَوْهَا ...»:

يعنى خداوند سكينت خود را بر رسول خود نازل و رسول خويش را به جنودى كه دشمنان نمى ديدند تاييد نمود، و آن جنود دشمنان را از راه هاى مختلفى از وى منصرف مى كردند، و آن راه هاى مختلف همان عواملى بود كه در انصراف مردم از وارد شدن در غار و دستگير كردن آنجناب موثر بود. و در اينكه آن عوامل چه بوده رواياتى وارد شده كه - ان شاء الله - در بحث روايتى خواهد آمد.

چند دليل بر اينكه ضمير «عليه» در آیه: «فانزل الله سكينة عليه» به رسول خدا«ص» بر مى گردد

در اينجا خواهيد پرسيد چرا ضمير «عليه» را به ابى بكر برنگردانديد، و آن را به رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) عايد ساختيد؟

در جواب مى گوئيم: به چند دليل: اول ، به خاطر اينكه همه ضميرهائى كه قبل و بعد از اين ضمير هست يعنى ضميرهاى «الا تنصروه»، «نصره»، «اخرجه»، «لصاحبه» و «ايده» همه به آنجناب برمى گردد، و با اين حال و با اينكه قرينه قطعيه اى در كار نيست معنا ندارد كه در ميان همه اين ضمائر تنها ضمير «عليه» را به ابوبكر برگردانيم.

دوم اينكه ، اصل بناى كلام بر اساس تشريح و بيان نصرت و تاييدى است كه خداى تعالى نسبت به پيغمبر گرامى اش نموده ، و از اينجا شروع شده كه اگر شما او را يارى نكنيد؛ خداوند در روزى كه احدى نبود تا بتواند ياريش كند او را يارى فرمود، و سكينت بر او نازل كرد، و بوسيله جنودى از نصر كمك نموده ، از كيد دشمنان حفظ فرمود؛ و همه اينها مختص به رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) بوده.

به دليل اينكه كلمه « اذ » سه مرتبه تكرار شده و در هر بار جمله ما قبل تشريح شده.

در بار اول كه فرمود: «اذ اخرجه الذين كفروا» بيان مى كند آن زمانى را كه بطور اجمال در جمله «فقد نصره الله» بود، و مى فهماند در آن زمانى او را يارى كرد كه كفار او را بيرون كردند.

و در بار دوم كه فرمود: «اذ هما فى الغار» بيان مى كند تشخيص حالى را كه قبل از آن ذكر شده بود، يعنى حال «ثانى اثنين» را، و مى فهماند كه زمان اين حال چه وقت بود؛ يعنى ، در چه وقت او يكى از دو نفر بود.

و در بار سوم كه فرمود: «اذ يقول لصاحبه» بيان كرد تشخيص آن زمانى را كه در غار بودند.

سوم اينكه: آيه شريفه همچنان در يك سياق ادامه دارد، تا آنجا كه مى فرمايد: «و جعل كلمه الذين كفروا السفلى و كلمه الله هى العليا» ، و جاى هيچ ترديد نيست كه اين جمله بيان جملات قبل ، و مقصود از «كلمه كسانى كه كافر شدند» همان رايى است كه مشركين مكه در دار الندوه دادند، كه دسته جمعى آنجناب را به قتل رسانيده ، نورش را خاموش كنند. و مقصود از «كلمه خدا» وعده نصرت و اتمام نورى است كه به وى داده.

و با اين حال چطور ممكن است ميان بيان و مبين جمله اى آورده شود كه بيان مبين نباشد، يعنى ، بيان راجع به نصرتى باشد كه خداى تعالى از آنجناب كرده ، و مبين راجع باشد به نصرت غير او.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۹ صفحه ۳۷۶

پس با در نظر داشتن اين چند جواب ، بايد گفت معناى آيه اين است كه : اگر شما مومنان ، او را يارى نكنيد، بارى خداوند يارى خود را نسبت به او هويدا ساخت، (و همه به ياد داريد) در آن روزى كه احدى ياور و دافع از او نبود و دشمنان بى شمار او با هم يكدل و يك جهت و براى كشتنش از هر طرف احاطه اش كردند، و او ناگزير شد به اينكه از مكه بيرون رود و جز يك نفر كسى با او نبود، در آن موقعى كه در غار جاى گرفت و بهمراه خود (ابوبكر) مى گفت «از آنچه مى بينى اندوهناك مشو كه خدا با ماست و يارى به دست اوست» چگونه خداوند ياريش كرد.

سكينت خود را بر او نازل و او را با لشكريان غير مرئى كه به چشم شما نمى آمدند تاييد فرمود، و كلمه آنهائى را كه كفر ورزيدند - يعنى آن حكمى كه بر وجوب قتل او صادر نموده و دنبالش دست به اقدام زدند - خنثى و مغلوب نمود.

آرى ، كلمه خدا - يعنى آن وعده نصرت و اظهار دين و اتمام نورى كه به پيغمبرش داد - غالب و برتر است و خدا عزيز و مقتدرى است كه هرگز مغلوب نگشته ، حكيمى است كه هرگز دچار جهل و در اراده و فعلش دچار خبط و غلط نمى شود.

از آنچه گذشت چند امر روشن مى گردد:

امر اول اينكه جمله «فانزل الله سكينته عليه» در عين اين كه متفرع بر جمله «اذ يقول لصاحبه لا تحزن» شده متفرع بر جمله «فقد نصره الله» نيز هست. چون همانطور كه گفتيم ظرف «اذ - زمانی كه» ظرف براى نصرت است ، و كلام در مقام بيان يارى خداى تعالى از آنجناب است ، و لا غير. در نتيجه تفريع نيز، تفريع بر ظرف است با مظروف.

به بيان ساده ترک جمله «فانزل الله سكينته» تفريع است بر جمله «فقد نصره الله»، نه بر جمله «يقول لصاحبه لا تحزن».

استدلال بعضى به اين كه «سكينت»، بر ابوبكر نازل شده

و چه بسا بعضى با اين آيه استدلال بر نزول سكينت بر ابى بكر كرده اند؛ به اين بيان كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) لا يزال بر سكينتى از پروردگار خود بود و ديگر معنا ندارد كه در خصوص اينجا بفرمايد «ما سكينت خود را بر وى نازل كرديم» ، پس بطور مسلم اين سكينت بر ابوبكر نازل شده.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۹ صفحه ۳۷۷

ليكن چند اشكال بر اين استدلال وارد است:

اول اينكه: با آيه «ثم انزل الله سكينته على رسوله و على المومنين» كه مربوط به داستان جنگ حنين است نمى سازد. زيرا مى بينيم كه صريحا مى فرمايد « خداوند سكينت خود را بر آن جناب و بر مؤمنين نازل كرد». و اگر آنجناب در آن روز سكينت داشت حاجتى بر سكينت مجدد نبود.

و اگر بگوئى: ممكن است در آن روز اضطراب جديدى بر آنجناب دست داده باشد، بخلاف داستان غار.

در جواب مى گوئيم: اين قول بى دليل است ، براى اينكه آيه مربوط به جنگ حنين اضطراب و اندوه و هيچ چيز ديگرى را از آنجناب نقل نمى كند، تنها و تنها متعرض فرار مؤ منين است.

علاوه بر اينكه، اين حرف خود دليل بر بطلان اصل دعوى است ، زيرا اگر رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) دائما داراى سكينتى از پروردگار خود بود، ديگر معنى نداشت در جنگ حنين مضطرب شود، تا در نتيجه سكينت مجددى بر او نازل گردد. مگر اينكه بگويند مقصود ما اين نيست كه در تمامى عمر هميشه بر سكينتى از پروردگار خود بوده ، بلكه مقصودمان اين است كه آنجناب در غار دائما داراى سكينت بود.

نظير آيه حنين آيه سوره فتح است كه صريحا از نزول سكينت بر آنجناب و بر مؤ منين خبر داده ، مى فرمايد: «اذ جعل الذين كفروا فى قلوبهم الحميه حميه الجاهليه فانزل الله سكينته على رسوله و على المومنين».

اشكال دوم اين كه: اگر نتيجه «فانزل الله سكينته عليه» مربوط به ابى بكر باشد بايد نتيجه ديگر، يعنى جمله «و ايده بجنود لم تروها» نيز مربوط به وى باشد؛ زيرا وحدت سياق شهادت مى دهد كه اين نتيجه ها همه فرع بر يك جاست و تفكيك در سياق واحد صحيح نيست ، و لازمه اين حرف اين است كه تاييد به جنود غير مرئى راجع به آن جناب نباشد.

حتى بعضى از صاحبان اين قول براى فرار از تفكيك در سياق واحد، به اين لازمه هم ملتزم شده و گفته اند: ضمير در «ايده» هم به ابوبكر بر مى گردد.

بعضى ديگر اين معنا را تاييد نموده اند به اينكه «هر چند در آيات راجع به نزول جنود غير مرئى مانند آيه راجع به داستان حنين و آيات راجع به داستان احزاب و واقعه بدر نيامده كه اين جنود بر مؤ منين نازل شده، و تصريح نكرده به اينكه جنود نامبرده مؤ منين را تاييد كرده اند، ليكن از آنجائى كه مى دانيم اين جنود براى يارى و امداد، نازل شده اند قهرا مؤ منين را هم يارى و امداد كرده اند؛ پس چه مانعى دارد كه بگوئيم جنود غير مرئى در داستان غار، ابوبكر را هم تاييد كرده اند، با اين كه مى دانيم تاييد همه مؤمنين و يا فقط ابوبكر در حقيقت تاييد رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) است.

من خيال مى كنم خوب بود آقايان كه با كمال بى پروائى جمله «و ايده بجنود لم تروها» را نيز در شان ابوبكر گرفته اند با كمى بى پروائى ديگرى فرع سوم يعنى جمله «و جعل كلمه الذين كفروا السفلى...» را هم نازل در شان وى مى شمردند، تا هيچ تفكيكى در سياق لازم نيايد.

و خواننده محترم توجه دارد كه اين معنائى كه آقايان بدان ملتزم شده اند آيه را از معناى واحدى كه دارد به معناى متناقض الاطرافى برمى گرداند، كه اولش منافى با آخرش و ذيلش مناقض با صدرش است ، براى اينكه صدر آيه اين معنا را افاده مى كند كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) در نظر خداى تعالى گرامى تر از آن است كه او را ذليل و محتاج نصرت مردم معاصرش كند، بلكه ، ولى نصرتش خود اوست ، بشهادت اينكه در آن روزگارى كه احدى از اين مردم پيرامون او نبودند او را يارى فرمود.

آنگاه وقتى در ذيل شروع مى كند به بيان آن نصرت ، گفتگو از نصرت غير پيغمبر را به ميان مى آورد. و مى فرمايد: خداوند سكينت خود را بر آن غير نازل نمود. و او را به لشكريانى نامرئى تاييد نمود...

و به فرضى هم كه نصرت خدا نسبت به ابى بكر و يا همه مؤ منين در حقيقت نصرت آنجناب باشد بارى آيه شريفه با اين معنا نمى سازد، بلكه سياق آيه آن را دفع مى كند، زيرا آيه قبلى همه مؤ منين را در يك خطاب جمع نموده و همه را عتاب و تهديد مى كرد كه چرا از اجابت رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) تثاقل مى ورزيد.

در آيه دوم همه را به كوچ دادن در راه جهاد امر مى فرمود. و در آيه بعديش به عذاب و به استبدال قومى ديگر تهديدشان كرده براى همه مؤ منين معاصر آنجناب روشن مى ساخت كه خدا و رسولش از يارى ايشان بى نياز است و آنها نمى توانند به خدا ضررى برسانند.

و در آيه سوم مى فرمايد: خداوند در روزى كه پاى يكى از آنان در كار نبود آنجناب را يارى فرمود، و آن روزى بود كه كفار بيرونش كرده و او با يك نفر ديگر به غار پناهنده شد، آن روزى كه به همراهش گفت غم مخور كه خدا با ماست.

و پر واضح است كه مقتضاى اين مقام بيان يارى و تاييدى است كه خداوند از شخص آن حضرت كرده ، نه يارى و تاييدى كه بوسيله مؤ منين و يا يك نفر از ايشان كرده ، آنهم با اين سابقه كه همه مؤ منان را مورد عتاب قرار داده است ، همچنانكه در چنين مقامى هيچ تناسبى ندارد كه بشرح نصرت خدا از يكى از مؤ منين كه در آن روز با وى بود بپردازد.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۹ صفحه ۳۷۹

و يا با جمله «اذ اخرجه الذين كفروا ثانى اثنين» بطور اجمال به نصرتى كه از خود آن حضرت نموده اشاره كند، و آنگاه در تفصيل اين اجمال شروع كند به نصرتى كه از همراه او كرده و سكينتى كه بر همراه او نازل نموده ، و تاييدى كه با فرستادن جنود غير مرئى از همراه او بعمل آورده است ، چون مقام به هيچ وجه مناسبتى با اين وضع ندارد.

اشكال سوم اينكه ، صاحبان اين سخن معناى سكينت را نفهميده اند؛ ما در تفسير آيه «ثم انزل الله سكينته على رسوله و على المومنين» به معناى سكينت اشاره كرديم.

امر دوم اين كه: منظور از «تاييد آنجناب به جنود غير مرئى» تاييدى است كه در همان روز خداى تعالى نمود، و سياق آيه همين معنا را افاده مى كند.

پس از اينكه بعضى ها گفته اند منظور از آن جنود، جنود ملائكه در جنگ احزاب و حنين بوده است و آيات خود اين دو داستان بدان صراحت دارد، گفتاريست كه هيچگونه دلالتى در الفاظ آيه مورد بحث بر آن ديده نمى شود.

مراد از «كلمة الذين كفروا» و «كلمة الله»، در آيه شريفه

امر سوم كه از بيان گذشته ما روشن گرديد اين است كه: منظور از «كلمه» در جمله «و جعل كلمه الذين كفروا السفلى» همان رايى است كه از مجلس شوراى معروف به دار الندوه گذرانيده، براى اجراء آن و كشتن آن جناب و خاموش كردن نور دعوت حقه اش دامن به كمر زدند. و منظور از «كلمه» در جمله «و كلمة الله هى العليا» آن وعده اى است كه خداوند به رسول گرامى اش داده بود كه دين او را يارى نموده بر همه اديان غلبه مى دهد.

چون آيه شريفه «فقد نصره الله اذ اخرجه الذين كفروا» مضمونش همان مضمونى است كه آيه « و اذ يمكر بك الذين كفروا ليثبتوك او يقتلوك او يخرجوك و يمكرون و يمكر الله و الله خير الماكرين» آن را افاده مى كند.

ذيل آيه هم كه مى فرمايد: خداوند كلمه ايشان را باطل و كلمه الهيه را احقاق مى كند قطعا مربوط به همان صدر آيه يعنى داستان اخراج ، و يا به عبارتى اضطرار بخروج از مكه است . و امرى كه آنجناب را مضطر و ناگزير كرد به اينكه از مكه بيرون رود و خدا آن امر را باطل ساخت ، آن رايى است كه در دار الندوه گذرانيدند، و آن تصميم بر قتل آنجناب بود. پس كلمه اى كه خدا باطلش كرد و آن را مغلوب نمود همين تصميم قريش بود. و در مقابل ، آن كلمه الهى را كه احقاق نمود، همان نصرت آنجناب و پيشبرد دين او بود.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۹ صفحه ۳۸۰

اين را گفتيم تا به خوبى معلوم شود اينكه بعضى از مفسرين منظور از «كلمه كفار» را كفر و شرك و منظور از «كلمه الله» را توحيد و ايمان دانسته اند صحيح نيست ؛ زيرا هر چند كفر و شرك كلمه كفار و توحيد كلمه الله هست ، اما لازمه آن اين است كه منظور از كلمه كفار و كلمه الله همه جا و حتى در جائى كه قرينه بر خلاف هم باشد اين دو معنا است.

در راه جهاد عذر و بهانه نياوريد و با جان و مال، جهاد كنيد

«انفِرُوا خِفَافاً وَ ثِقَالاً وَ جَاهِدُوا بِأَمْوَالِكمْ وَ أَنفُسِكُمْ فى سبِيلِ اللَّهِ ذَلِكُمْ خَيرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ»:

«خفاف» جمع «خفيف»، و «ثقال» جمع «ثقيل» است. و ثقل در اين آيه شريفه به قرينه مقام ، كنايه است از وجود موانعى كه نگذارد انسان براى جهاد در راه خدا بيرون رود، نظير كثرت مشاغل مربوط به امور مالى و بازارى ، يا علاقه فراوان نسبت به زن و فرزند و خويشان و دوستان ، به حدى كه دورى و جدائى از آنان در دل انسان مكروه و ناپسند آيد، و همچنين نداشتن زاد و راحله و اسلحه و هر مانع ديگرى كه آدمى را از شركت در جهاد باز بدارد، و در مقابل منظور از «خفت: سبكبارى» اين است كه هيچ يك از اينها مانع او نشود.

پس اينكه امر فرمود چه خفافا و چه ثقالا به جهاد رويد با اينكه اين دو حال معناى متقابل يكديگر را دارند معنايش اين است كه على اى حال به جهاد برويد، و هيچ بهانه اى را عذر نياوريد، همچنانكه معناى اينكه فرمود: «به اموال و انفستان» اين است كه بهر وسيله كه برايتان ممكن است جهاد كنيد.


→ صفحه قبل صفحه بعد ←