تفسیر:المیزان جلد۹ بخش۲۴

از الکتاب
→ صفحه قبل صفحه بعد ←



اولا اين موضوعى كه براى روايت درست كرد و گفت همه آيات با آن مطابق است ، موضوع روايت نعمان به تنهائى نيست ، بلكه موضوع همه آن روايات است كه خودش نقل كرده ، پس اين چه ترجيح و مزيتى است براى روايت نعمان.

روايت ابن عباس هم كه مى گويد: «روزى كه عباس در بدر اسير شد و مسلمانان او را سرزنش كردند، و بحثى در برابرى و نابرابرى نيكيها ميانشان رد و بدل شد» صريحا دارد كه مقايسه اى كه كردند، مقايسه ميان اسلام و هجرت و جهاد، و ميان سقايت حاج و عمارت مسجد، و آزاد كردن اسير بوده ، و روايات ديگرى هم بر طبق اين مضمون هست.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۹ صفحه ۲۸۲

و همچنين مقايسه اى كه در روايت ابن سيرين آمده ، ميان سقايت و عمارت بوده با هجرت ، و ملحق شدن به رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) و لوازم آن ، كه عبارتست از جهاد و اعمال دينى شريف ديگر، چون در آن دارد: على (عليه السلام ) عباس را دعوت به هجرت و پيوستن به رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) كرد، و عباس جواب داد كه عمارت مسجد الحرام و پرده دارى كعبه را بگردن دارد.

و اين معنا را ابن مردويه هم از شعبى نقل كرده ، و در نقل وى دارد: عباس ‍ به على گفت : اگر تو پسر عموى پيغمبرى من عموى اويم، به اضافه اينكه من سقايت حاج و عمارت مسجد الحرام را هم دارم ، پس خدا آيه «اجعلتم سقاية الحاج...» را نازل كرد.

و نيز همين معنا را ابن ابى شيبه ، ابو الشيخ و ابن مردويه از عبد الله بن عبيده نقل كرده اند، و در آن دارد كه : عباس به على گفت : آيا من در كارى بهتر از هجرت نيستم ؟ آيا اين من نيستم كه حاجيان را سقايت و مسجد الحرام را تعمير مى كنم ؟ پس بدنبال اين گفتگو آيه مورد بحث نازل شد.

بهر حال ، آن چيزى كه اين روايت نيز در صدد بيان آن است مقايسه بين سقايت حاج و عمارت مسجد و بين هجرت و آثار مترتب بر آن مى باشد، از آن چيرهائى كه مستلزم ملحق شدن به پيغمبر است مانند جهاد كه از قبيل اعمال شريف دينى است.

و همچنين روايت قرظى و روايات ديگرى كه در آن معنا وارد شده ، مانند آن روايتى كه حاكم آن را صحيح دانسته ، و روايتى كه عبد الرزاق از حسن نقل كرده كه گفته است : (( آيه در باره عباس و على (عليه السلام ) و عثمان و شيبه نازل شده )) و همچنين روايت نعمانى كه گذشت ، همه ظاهر در اين هستند كه نزاع در آنها در افضليت سقايت و عمارت و ايمان و جهاد بوده ، با اين حال چه مزيتى در روايت نعمان بن بشير هست كه صاحب المنار از ميان همه اين روايات فقط آن را موافق كتاب دانسته؟

و ثانيا اينكه گفت: «موضوع مفاخره از يك طرف اعمال نيكى بوده كه هم آسان و هم لذت بخش بوده، مانند سقايت و پرده دارى ، و از طرف ديگر اعمال نيكى بوده دشوار، مانند ايمان و مهاجرت و جهاد» با مدلول آيات سازگار نيست ؛ زيرا آيات همانطورى كه گفتيم ، دلالت دارد بر اينكه مقايسه و مفاخره نامبردگان در ميان اعمال خالى از روح ايمان و اعمال زنده به روح ايمان بوده ، مانند هجرت و جهاد از روى ايمان به خدا و روز جزا، و بنا بر اين ديگر نبايد سقايت و عمارت خالى از ايمان را اعمال نيك شمرد، و اين خود از صاحب المنار اشتباه بزرگى است.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۹ صفحه ۲۸۳

پس مقايسه مورد بحث ميان دو طايفه از اعمال نيك نبوده ، بلكه از آيات بر مى آيد كه نامبردگان مى خواسته اند غير اعمال نيك يعنى سقايت و عمارت بدون ايمان را با اعمال نيك يعنى ايمان و هجرت و جهاد با ايمان را مساوى دانسته ، و يا از آنها بهتر بدانند، پس صاحب المنار از كجا گفته مقايسه مزبور ميان دو طائفه كار نيك بوده ، يكى آسان و لذيذ، و ديگرى شاق و سخت؟

و مثل اينكه او خيال كرده سقايت و عمارت عباس در حال شرك از اعمال نيك بوده ، همچنانكه خود عباس هم همين خيال را مى كرده ، و ليكن آيات قرآنى او را از اين اشتباه بيرون آورد، ولى صاحب المنار همچنان به اشتباه خود باقى مانده ، با اينكه دلالت آيات - البته با در نظر گرفتن قيود آن - بر اين اشتباه بسيار واضح است ؛ براى اينكه جهاد مقيد به ايمان به خدا و روز جزا شده ، ولى سقايت و عمارت بدون قيد ايمان آمده.

آنگاه فرموده: «اين دو نزد خدا برابر نيستند» و سپس اضافه كرده كه «خدا ستمگران را هدايت نمى كند» و سقايت و عمارت بدون ايمان را ستم خوانده ، و حاشا اينكه خداوند اعمال نيك را ستم بداند، و بجا آورنده آن را ستمكار و محروم از نعمت هدايت الهى بنامد.

و اگر بگويد جمله «و الله لا يهدى القوم الظالمين» راجع به عباس و رفقايش نيست ، بلكه راجع به كسانى است كه اين مقايسه را كرده اند.

در جواب مى گوئيم: بنابراين احتمال هم كه خود ما نيز آن را احتمال داده ايم باز هم صحيح نيست ، كه چنين كسانى را ظالم و محروم از هدايت بخوانيم ، بلكه بايد بگوئيم كه اشتباه كرده اند، و اگر راهنمائى شوند از اشتباه خود بيرون مى آيند - دقت فرمائيد.

و ثالثا، از جمله «كمن آمن بالله...» و همچنين جمله «لا يستوون...» بخوبى بر مى آيد كه شخص مورد نظر در حكمى كه در آيه است دخالت داشته.

و اگر در آيات كريمه و مطالبى كه ما اينجا و آنجا گفتيم دقت شود معلوم مى گردد كه اتفاقا روايت نعمان بن بشير از ساير رواياتى كه هست نسبت به آيه شريفه ناسازگارتر و ضعيف تر است ، براى اينكه با در نظر داشتن قيودى كه در آيات كريمه هست بهيچ وجه روايت با آنها منطبق نمى شود.

نظير اين روايت در ضعف ، روايت ابن سيرين و رواياتى است كه مضمون آن را مى رسانند، چون ظاهر آنها اين است كه عباس به مهاجرت دعوت شده در حالى كه مسلمان بود، و او در جواب به سقايت و پرده دارى افتخار كرد، و حال آنكه آيات كريمه مورد بحث با اين معنا سازگارى ندارد.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۹ صفحه ۲۸۴

علاوه بر اين ، روايت ابن سيرين از قول عباس سقايت و پرده دارى را نقل كرده ، و حال آنكه عباس سمت پرده دارى نداشته و تنها عهده دار سقايت بوده.

باز نظير اين روايت در ضعف روايت ابن عباس است كه مقايسه را صرفا ميان اعمال دانسته ، و آيه شريفه با آن مساعد نيست.

علاوه بر اينكه در آن دارد: عباس در ضمن كارهاى خود سقايت حاج و عمارت مسجد و آزاد كردن اسير را برشمرد، و اگر سمت آزاد كردن اسير را مى داشت جا داشت آيه شريفه هم آن را اسم ببرد.

و در روايت ابن جرير و ابى الشيخ از ضحاك در اين معنا نقل شده كه : مسلمانان در روز جنگ بدر وقتى عباس و يارانش را اسير كردند آنان را به سبب شركشان ملامت و توبيخ مى كردند. عباس گفت : به خدا سوگند كه ما در مكه ، مسجد الحرام را تعمير مى كرديم ، اسيران را آزاد مى ساختيم ، پرده دارى كعبه را بگردن داشتيم، و حاجيان را آب مى داديم.

خداى تعالى در جوابش اين آيه را فرستاد: «اجعلتم سقايه الحاج...». و آن اشكال بر اين روايت واردتر است زيرا در آيه پرده دارى و آزاد كردن اسير نيامده.

بنابر آنچه كه گذشت و توضيح داده شد از همه روايات بى اشكال تر و از نظر انطباق با آيات نزديكتر، همان روايت قرظى و روايات ديگرى است كه مضمون آن را دارا مى باشند، مانند روايت حاكم در مستدرك، روايت عبد الرزاق از حسن و روايت ابن عساكر و ابى نعيم از انس كه بزودى نقل مى شود.

رواياتى ديگر در مورد شأن نزول آيه: «اجعلتم سقاية الحاج...»

و در الدر المنثور است كه ابو نعيم در كتاب فضائل الصحابه و ابن عساكر از انس روايت كرده اند كه گفت: عباس و شيبه (متولى بيت الحرام ) نشسته بودند و به يكديگر فخر مى ورزيدند، عباس گفت : من از تو شريف ترم ، زيرا من عموى رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) و وصى پدر او و ساقى حاجيانم . شيبه گفت: من از تو شريف ترم ، زيرا من امين خدا بر خانه او، و خزينه دار اويم ، اگر تو از من بهترى چرا تو را امين ندانست؟

در اين بين على به آندو رسيد، عباس و شيبه داستان را برايش گفتند. على گفت : ولى من از شما دو نفر شريف ترم ، براى اينكه من اولين كسى بودم كه ايمان آورده و مهاجرت كردم . آنگاه هر سه به نزد رسول خدا براه افتاده ، داستان را براى او بازگو كردند. حضرت جوابى نداد، و لا جرم هر سه برگشتند.

بعد از رفتن ايشان و گذشتن چند روز وحى نازل شد، حضرت آنها را طلبيد و آيه «اجعلتم سقاية الحاج و عمارة المسجد الحرام» را - تا آخر ده آيه - براى آنها تلاوت كرد.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۹ صفحه ۲۸۵

و در تفسير قمى از پدرش از صفوان از ابن مسكان از ابى بصير از ابى جعفر (عليه السلام ) روايت آمده كه فرمود: آيه شريفه در حق على و عباس و شيبه نازل شده ، زيرا، عباس گفته بود: من از شما افضلم ، چون سقايت حاج بدست من است . شيبه در جواب گفته بود: من افضلم، چون پرده دارى كعبه بدست من است . على (عليه السلام ) گفته بود: من افضلم ، براى اينكه من قبل از شما ايمان آورده و سپس مهاجرت كردم و در راه خدا جهاد نمودم.

هر سه تن راضى شدند به اين كه حكميت نزد رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) برند، لذا آيه نازل شد: «اجعلتم سقاية الحاج» تا جمله «ان الله عنده اجر عظيم».

مؤلف : نظير اين روايت را عياشى نيز از ابى بصير از امام صادق (عليه السلام ) نقل كرده ، و در آن عثمان بن ابى شيبه بجاى شيبه آمده.

و در كافى از ابى على اشعرى از محمد بن عبد الجبار از صفوان بن يحيى از ابن مسكان از ابى بصير از امام باقر و يا امام صادق (عليه السلام) روايت كرده كه در تفسير آيه «اجعلتم سقاية الحاج و عمارة المسجد الحرام كمن آمن بالله و اليوم الاخر» فرموده است : اين آيه در حق حمزه ، على ، جعفر، عباس و شيبه نازل شده ، زيرا نامبردگان به سقايت و به پرده دارى افتخار مى كردند.

لذا خداى تعالى وحى فرستاد: «اجعلتم سقاية الحاج و عمارة المسجد الحرام كمن آمن بالله و اليوم الاخر» . و على و حمزه و جعفر همان كسانى هستند كه به خدا و روز جزا ايمان آورده و در راه خدا جهاد كردند، و هرگز نزد خدا با ديگران يكسان نيستند.

مؤلف : اين روايت را عياشى نيز در تفسير خود از ابى بصير از يكى از آندو بزرگوار نقل كرده ، وليكن اين روايت با آنچه كه نقل قطعى اثبات كرده نمى سازد، زيرا آنچه مسلم است اين است كه حمره از مهاجرين دسته اول بوده ، و پس از ملحق شدن به رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) در جنگ احد در سال سوم هجرت شهيد شده. و جعفر قبل از هجرت رسول خدا، به حبشه مهاجرت كرده ، و در ايام فتح خيبر به مدينه مراجعت كرده است، پس حمزه مدتها قبل از دنيا رفته بوده ، با اين وضع و با در نظر گرفتن اينكه اگر تفاخر اين پنج نفر حقيقت داشته باشد بطور قطع قبل از هجرت رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) بوده و حال اينكه در اين روايت دارد «على و حمزه و جعفر كسانى بودند كه به خدا و روز جزا ايمان آورده و در راه خدا جهاد كردند».

و اگر روايت از باب انطباق و تطبيق كلى بر مصداق باشد باز هم خالى از اشكال نيست ، زيرا در اين صورت بايد عباس را هم اسم مى برد، چون او هم مثل آن ديگران سرانجام در روز بدر ايمان آورد و در برخى از جنگهاى اسلامى شركت كرد، پس روايت بالا نه مى تواند راجع به شان نزول آيه باشد، و نه آيه را بر يك مصداق و واقعه اى تطبيق كند.

و در تفسير برهان از جلد دوم كتاب جمع بين الصحاح تاليف عبدى از صحيح نسائى به سند وى روايت كرده كه گفت : طلحه بن شيبه از قبيله بنى عبد الدار و عباس بن مطلب و على بن ابى طالب با يكديگر مفاخرت كردند. طلحه گفت : كليد خانه بدست من است ، و من اگر بخواهم مى توانم در خود خانه بيتوته كنم.

عباس گفت : من صاحب منصب سقايتم ، من نيز اگر بخواهم مى توانم در مسجد بيتوته كنم ، چون در آنجا بكار خود رسيدگى مى كنم. على (عليه السلام ) فرمود: من نمى فهمم شما چه مى گوئيد؟ من شش ماه قبل از همه مردم به طرف قبله نماز خواندم ، و منم صاحب جهاد. خداوند آيه «اجعلتم سقاية الحاج و عمارة المسجد الحرام...» را در داورى ميان اين سه تن نازل كرد.

مؤلف : مقصود از نماز خواندن شش ماه قبل از مردم ، اين است كه : من شش ماه قبل از همه مردم ايمان آوردم ، چون آيه متعرض ايمان است ، نه نماز، و گر نه واجب مى شد آيه شريفه نماز را هم ذكر كند. و اين روايت نفر سوم را طلحه بن شيبه خوانده و حال آنكه در برخى از روايات متقدم داشت كه او خود شيبه بوده ، و در برخى ديگر داشت كه عثمان بن ابى شيبه بوده.

و در تفسير برهان از ابن شهراشوب از ابى حمره از ابى جعفر (عليه السلام ) روايت كرده كه در تفسير آيه «يا ايها الذين آمنوا لا تتخذوا آبائكم و اخوانكم اولياء ان استحبوا الكفر على الايمان» فرموده: ايمان عبارت است از ولايت على بن ابى طالب.

مؤلف : اين روايت متعرض باطن قرآن است ، كه درك آن مبتنى است بر تجزيه و تحليل ايمان ، و اينكه ايمان داراى مراتب است و حد كمالى دارد.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۹ صفحه ۲۸۷

و در تفسير قمى است كه : وقتى امير المؤ منين اعلام كرد كه هيچ مشركى از اين پس حق ندارد داخل مسجد الحرام شود، قريش بسيار ناراحت شده گفتند: تجارت ما از بين رفت ، و زن و بچه ما بيچاره شدند و خانه هايمان خراب شد. پس خداى تعالى اين آيه را نازل كرد: «قل - يا محمد - ان كان آباؤ كم و ابناؤكم و اخوانكم و ازواجكم و عشيرتكم ... و الله لا يهدى القوم الفاسقين».

مؤلف : بنا بر اين روايت ، جا داشت جمله «حتى ياتى الله بامره» در اين آيه به كسادى بازار و باز شدن در ديگرى از روزى براى آنان تفسير شود، همچنانكه نظيرش در ضمن آيات بعد از اين آيات آمده ، مى فرمايد: «يا ايها الذين آمنوا انما المشركون نجس فلا يقربوا المسجد الحرام بعد عامهم هذا و ان خفتم عيله فسوف يغنيكم الله من فضله ان شاء ان الله عليم حكيم».

بلكه مى توان گفت بنا بر اين روايت ، اصلا مورد هر دو آيه يكى است ، و ليكن ميان اين دو آيه از نظر لحن فرق بسيار است ، در آيه «يا ايها الذين آمنوا...» لسان ، لسان رفق و احترام است ، و در آيه «ان كان آباؤكم و ابناؤكم» با در نظر داشتن آخر آن كه مى فرمايد: «و الله لا يهدى القوم الفاسقين» لسان ، لسان خشونت است ، پس نمى توان گفت كه خطاب در اين دو آيه به اشخاص واحدى است.

علاوه بر اينكه ، در آيه مورد بحث گفتگو از دوستى پدران و فرزندان و عشيره و اموال است ، و اين مطلب در روايت خاطرنشان نشده ، و اگر قريش از ضايع شدن پدران و فرزندان و همسران و برادران و اموال نمى ترسيدند پس چرا آيه آنها را ذكر كرد، و در صورت ترجيح محبت آنها بر محبت خدا و رسول ، تهديدشان كرده ؟ و نيز در اين صورت اسم جهاد را در آيه بردن چه معنائى دارد؟ - دقت فرمائيد.

و در الدر المنثور است كه احمد و بخارى از عبد الله بن هشام روايت كرده اند كه گفت : ما با رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) بوديم ، حضرت دست عمر بن خطاب را گرفته بود، عمر گفت : يا رسول الله ! به خدا سوگند تو در دل من از هر چيز ديگرى غير از جانم محبوب ترى . حضرت فرمود: احدى از شما ايمان نياورده مگر وقتى كه من از جانش ‍ هم محبوب تر باشم .

ترجمه تفسير الميزان جلد ۹ صفحه ۲۸۸

آيات ۲۵ - ۲۸ سوره توبه

لَقَدْ نَصرَكمُ اللَّهُ فى مَوَاطِنَ كثِيرَةٍ وَ يَوْمَ حُنَينٍ إِذْ أَعْجَبَتْكمْ كَثرَتُكمْ فَلَمْ تُغْنِ عَنكمْ شيْئاً وَ ضاقَت عَلَيْكمُ الاَرْض بِمَا رَحُبَت ثمَّ وَلَّيْتُم مُّدْبِرِينَ(۲۵)

ثمَّ أَنزَلَ اللَّهُ سكِينَتَهُ عَلى رَسولِهِ وَ عَلى الْمُؤْمِنِينَ وَ أَنزَلَ جُنُوداً لَّمْ تَرَوْهَا وَ عَذَّب الَّذِينَ كَفَرُوا وَ ذَلِك جَزَاءُ الْكَافِرِينَ(۲۶)

ثُمَّ يَتُوب اللَّهُ مِن بَعْدِ ذَلِك عَلى مَن يَشاءُ وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَّحِيمٌ(۲۷)

يَا أَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُوا إِنَّمَا الْمُشرِكُونَ نجَسٌ فَلا يَقْرَبُوا الْمَسجِدَ الْحَرَامَ بَعْدَ عَامِهِمْ هَذَا وَ إِنْ خِفْتُمْ عَيْلَةً فَسوْف يُغْنِيكُمُ اللَّهُ مِن فَضلِهِ إِن شاءَ إِنَّ اللَّهَ عَلِيمٌ حَكيمٌ(۲۸)

«ترجمه آیات»

خداوند در مواقف بسيارى شما را يارى كرد، و مخصوصا در روز جنگ حنين كه كثرتتان شما را به شگفتتان آورده بود، اما كارى برايتان نساخت ، و زمين با همه فراخيش بر شما تنگ شد، و سرانجام پا بفرار نهاديد (۲۵)

آنگاه خدا سكينت خود را بر پيغمبرش و بر مؤ منان نازل نمود، و لشكريانى كه شما نمى ديديد فرو فرستاد، و كسانى را كه كافر بودند عذاب كرد و همين است كيفر كافران (۲۶)

و بعد از اين سرانجام خدا بهر كه بخواهد عطف توجه مى كند كه خدا توبه پذير و رحيم است (۲۷)

اى كسانى كه ايمان آورده ايد! مشركان نجسند و بعد از امسال ديگر نبايد به مسجد الحرام نزديك شوند، و اگر از فقر مى ترسيد زود باشد كه خدا اگر بخواهد از كرم خويش شما را توانگر كند كه خدا دانا و شايسته كار است (۲۸)

ترجمه تفسير الميزان جلد ۹ صفحه ۲۸۹

بيان آيات مربوط به جنگ حنين

«بیان آیات»

اين آيات به داستان جنگ حنين اشاره نموده و بر مؤ منين منت مى گذارد كه چگونه مانند ساير جنگها كه در ضعف و كمى نفرات بودند آنها را نصرت داد، آنهم چه نصرت عجيبى . و بخاطر تاييد پيغمبرش آيات عجيبى نشان داد، لشكريانى فرستاد كه مؤ منين ايشان را نمى ديدند، و سكينت و آرامش خاطر در دل رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) و مؤ منين افكند و كفار را بدست مؤ منين عذاب كرد.

و در ميان اين آيات آيه ايست كه ورود مشركين را در مسجد الحرام ممنوع و تحريم كرده ، و فرموده «بعد از امسال نبايد به مسجد الحرام نزديك شوند» و آن سال ، سال نهم هجرت بود، همانسالى كه على (عليه السلام ) سوره برائت را به مكه برد، و طواف در اطراف خانه را در حال بره نگى ، و وارد شدن مشركين را در مسجد الحرام ممنوع اعلام نمود.

«لَقَدْ نَصرَكمُ اللَّهُ فى مَوَاطِنَ كثِيرَةٍ وَ يَوْمَ حُنَينٍ... ثمَّ وَلَّيْتُم مُّدْبِرِينَ»:

كلمه «مواطن» جمع «موطن» و بمعناى جائى است كه انسان در آن سكونت نموده ، و آن را وطن خودش قرار مى دهد. و كلمه «حنين» اسم بيابانى است ميان مكه و طائف كه غزوه معروف حنين در آنجا اتفاق افتاد، و رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) با قوم هوازن و ثقيف جنگ كرد. روزى بود كه بر مسلمين بسيار سخت گذشت ، بطورى كه در اول شكست خورده هزيمت كردند، وليكن در آخر خداى تعالى به نصرت خويش تاييدشان فرمود و در نتيجه غالب گشتند.

كلمه «اعجاب» به معناى خوشحال كردن است، و «عجب» به معناى خوشحال شدن از ديدن امرى نادر و بى سابقه است . و كلمه «رحب» به معناى وسعت مكان و ضد تنگى است.

« لقد نصركم الله فى مواطن كثيرة » - در اين جمله مواطنى كه خداوند لشكر اسلام را نصرت داده، ذكر مى كند. و از سياق كلام برمى آيد كه منظور از اين چند موطن ، مواطن جنگى است ، از قبيل بدر، احد، خندق ، خيبر و امثال آن.

و نيز از سياق برمى آيد كه جمله مورد بحث به منزله مقدمه و زمينه چينى است براى جمله «و يوم حنين اذ اعجبتكم كثرتكم» ؛ زيرا آيات سه گانه مورد بحث همه راجع به يادآورى داستان واقعه حنين ، و آن نصرت عجيبى است كه خداوند بر مسلمين افاضه كرد، و تاييد غريبى است كه مسلمين را بدان اختصاص داده است.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۹ صفحه ۲۹۰

يكى از مفسرين چنين استظهار كرده كه آيه مورد بحث و سه آيه بعدش ، تتمه گفتار رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) است ، كه به امر خدا ماءمور شد در برابر مسلمين ايراد كند، و ابتدايش جمله «قل ان كان آباؤكم...» است. آنگاه براى توجيه اينكه چرا فرمود «لقد نصركم الله...» و نفرمود «و لقد نصركم الله...» زحمت فراوانى به خود داده است.

وليكن از جهت لفظ آيات دليلى بر اين گفتار نيست ، بلكه دليل بر خلاف آن هست ، براى اينكه داستان حنين و متعلقات آن از قبيل منت هائى كه خداوند بر مسلمين نهاد و آنها را يارى نمود و سكينت در دلهايشان ايجاد كرد و ملائكه را نازل كرد و كفار را عذاب داد و از هر كه خواست درگذشت ، - خود از نظر هدف يك امر مستقلى است و براى خود اهميت زيادى را حائز است ، و بلكه از نظر نتيجه ، از آيه «قل ان كان آباؤكم و ابناؤكم» مهم تر است ، و حد اقل مثل آنست و دست كمى از آن ندارد. و بنابراين ، معنا ندارد كه بگوئيم اين داستان از نظر معنا تتمه آن آيه است.

پس اگر نقل اين يادآورى مانند آيه «قل ان كان آباؤكم» از چيرهائى بود كه به رخ مردم كشيدنش واجب بود، جا داشت در اولش بفرمايد: «و قل لهم لقد نصركم الله فى مواطن كثيره...» ، چون قرآن كريم در نظاير اين معنا، كلمه «قل» را تكرار كرده ، از آن جمله فرموده: «قل انما انا بشر مثلكم يوحى الى انما الهكم اله واحد... قل ائنكم لتكفرون بالذى خلق الارض فى يومين» و همچنين در مواردى ديگر.

علاوه ، اگر فرضا بنا باشد اين آيات سه گانه مقول قول بوده باشند، با در نظر گرفتن التفات و ساير نكاتى كه در آنها بكار رفته نمى توانند مقول همان «قل» در آيه: «قل ان كان...» ، بوده باشد. پس ، بايد گفت آيه مورد بحث متمم آن آيه نيست.

در اين آيات سوالى پيش مى آيد، و آن اين است كه با اينكه در ميان مسلمين منافقين و ضعفاى در ايمان و دارندگان ايمان صادق به اختلاف مراتب وجود داشتند، با اين حال چرا در آيات مورد بحث خطاب را به عموم كرده ؟

جواب آن اين است كه : درست است كه همه در يك درجه از ايمان نبودند، و ليكن همين قدر كه مؤمنين صادق الايمان نيز در ميان آنان بودند كافى است كه خطاب به عموم شود، چون همين مسلمين بودند كه با همين اختلاف در مراتب ايمانشان ، در جنگهاى بدر، احد، خندق ، خيبر، حنين و غير آن شركت كردند.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۹ صفحه ۲۹۱

و « يوم حنين » يعنى روزى كه واقعه حنين در آن روز اتفاق افتاد و در آن بيابان ميان شما و دشمنانتان كارزار شد. اضافه كلمه يوم بر مكانهائى كه وقايع بزرگى در آن مكانها اتفاق افتاده در كلام عرب و در عرف زياد است ، مثلا مى گويند: روز بدر، روز احد، روز خندق ، و امثال آن . نظير آنكه يوم را بر اجتماعات و مردمى كه كار آن روز را انجام دادند اضافه نموده مى گويند: روز احزاب ، و روز تميم . و نيز بر خود حادثه اضافه نموده مى گويند روز فتح مكه.

مغرور شدن مسلمين به كثرت نفراتشان و هزيمتشان در آغاز جنگ

« اذ اعجبتكم كثرتكم » - يعنى وقتى كه به مسرت درآورد شما را آن كثرتى كه در خود ديديد، و در نتيجه اعتمادتان به خدا قطع شد و بحول و قوه او تكيه نكرديد، بلكه بحول و قوت خود اعتماد نموديد و خاطر جمع شديد كه با اين همه كثرت كه در ما است در همان ساعت اول دشمن را هزيمت مى دهيم . و حال آنكه كثرت نفرات بيش از يك سبب ظاهرى نيست ، و تازه سببيت آنهم به اذن خداست . آرى ، مسبب الاسباب اوست.

بخاطر همين معنا بعد از جمله «اذ اعجبتكم كثرتكم» فرمود: «فلم تغن عنكم شيئا» يعنى شما كثرت نفرات را سببى مستقل از خدا گرفتيد و اين كثرت نفرات اعتماد به خدا را از يادتان برد، و شما بخود آن سبب اعتماد نموديد، آنگاه خداوند به شما فهماند كه كثرت جمعيت سببى موهوم بيش نيست ، و در وسع خود هيچ غنائى ندارد تا با غناى خود شما را بى نياز از خدا بگرداند و همچنين هيچ اثر ديگرى از خود ندارد.

« و ضاقت عليكم الارض بما رحبت » - «بما» در معناى «مع ما» است يعنى با اينكه فراخ بود. و اين كنايه است از احاطه دشمن ، و اينكه دشمن چنان شما را احاطه كرد كه زمين با همه گشاديش آنچنان بر شما تنگ شد كه ديگر مامنى كه در آنجا قرار گيريد و پناهى كه در آنجا بياسائيد، و از شر دشمن خود را نگهداريد نمى يافتيد، و در فرار كردنتان چنان فرار كرديد كه بهيچ چيز ديگر غير از فرار توجه نداشتيد.

و بنا بر اين ، آيه شريفه از جهت مضمون قريب المعنى است با آيه «اذ جاوكم من فوقكم و من اسفل منكم و اذ زاغت الابصار و بلغت القلوب الحناجر و تظنون بالله الظنونا» كه جنگ احزاب را يادآورى مى كند.

و اينكه بعضى از مفسرين گفته اند معناى «و ضاقت عليكم الارض» اين است كه راه فرارى نداشتيد، معناى صحيحى نيست.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۹ صفحه ۲۹۲

« ثم وليتم مدبرين » - يعنى دشمن را پشت سر خود قرار داديد. و اين تعبير كنايه از انهزام است، و اين همان فرار از جنگ است كه بخاطر اطمينان به كثرت نفرات و انقطاع از پروردگارشان بدان مبتلا شدند، با اينكه خداى تعالى فرموده بود: «يا ايها الذين آمنوا اذا لقيتم الذين كفروا زحفا فلا تولوهم الادبار و من يولهم يومئذ دبره ... فقد باء بغضب من الله و ماويه جهنم و بئس المصير».

و نيز فرموده بود: «و لقد كانوا عاهدوا الله من قبل لا يولون الادبار و كان عهد الله مسئولا».

پس همه اين معانى يعنى:

۱ - تنگ شدن زمين با همه فراخى اش.

۲ - شكست خوردن و فرار كردنشان از جنگ با اينكه گناه كبيره است.

۳ - مستحق عقاب خداى تعالى شدن ، همه بخاطر اعتماد و اطمينانى بود كه به اسباب ظاهرى سراب گونه داشتند، و دردى هم از ايشان دوا نكرد.

بلكه خداى سبحان به سعه رحمتش و منت عظيمش بر آنان منت نهاد و ياريشان كرد و سكينت و آرامش در دلهايشان افكند و لشكريانى كه آنان نمى ديدند به كمكشان فرستاد و كفار را عذاب داده بطور مجمل - نه بطور قطع - وعده مغفرتشان داد، تا نه فضيلت خوف از دلهايشان بيرون رود و نه صفت اميد از دلهايشان زايل گردد بلكه وعده را طورى داد كه اعتدال و حد وسط ميان دو صفت خوف و رجاء حفظ شود، و آنها را به ترتيب صحيحى براى سعادت واقعى آماده و تربيتشان كند.

سخن عجيب يكى از مفسرين در تفسير آیه و توجيه فرار مسلمانان در آغاز جنگ حنین

يكى از مفسرين در تفسير اين آيه حرف عجيب و غريبى زده ، و چون در مقام اين بوده كه آيه را با روايات تفسير كند، و از طرفى چون روايات مختلف بوده اند به اصطلاح ميان آنها جمع كرده و گفته است:

مسلمانان اگر در جنگ حنين پشت به دشمن كردند از باب فرار و ترس نبوده ، بكله ستونهاى لشكر ثقيف و هوازن بطور ناگهانى و به صورت دسته جمعى بر ايشان حمله بردند، و آنچنان آنها را به اضطراب و تزلزل درآوردند كه چاره اى جز عقب نشينى نديدند، چون حمله آنها دسته جمعى و مثل حمله يك تن واحد بود، و اين خود يك امر طبيعى است كه وقتى انسان به خطرى ناگهانى و دفعى برمى خورد و مهلتى براى دفاع نمى بيند ناچار مى شود جا خالى كند، شاهد اين معنا نازل شدن سكينت بر رسول خدا و همه مسلمين است

پس معلوم مى شود كه همه مضطرب شدند حتى رسول خدا (صلى الله عليه و آله )، چيزى كه هست اضطراب رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) بخاطر پيش آمدى بود كه واقع شد، ولى اضطراب مسلمين براى اين بود كه حمله ناگهانى دشمن آنهم بطور دسته جمعى مهلتى نداد تا خودشان را جمع و جور كنند.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۹ صفحه ۲۹۳

باز از شواهد اين معنا اين است كه به مجرد اينكه صداى رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) و عباس بن عبد المطلب را شنيدند بلا درنگ برگشته و به كمك سكينتى كه خدا نازل كرد دشمن را فرارى دادند.

مفسر نامبرده سپس آيات راجع به صفات اصحاب پيغمبر را از قبيل آيه بيعت رضوان و آيه «محمد رسول الله و الذين معه اشداء على الكفار...» و آيه «ان الله اشترى من المؤ منين انفسهم و اموالهم بان لهم الجنه...»، و همچنين رواياتى كه در مدح ايشان وارد شده نقل كرده است.

ولى بايد دانست كه وى ميان بحث تفسيرى كه كارش بدست آوردن مدلول آيات كريمه قرآن است با بحث كلامى كه هدفى جز اثبات گفته متكلم در باره مسلكى و مذهبى نداشته و بهر دليلى كه ممكن باشد از عقل و كتاب و سنت و اجماع و يا دليلى مختلط از اينها تمسك مى جويد، خلط كرده است ، و بحث تفسيرى اجازه استدلال بغير قرآن را نمى دهد، و مفسر نبايد نظريه اى از نظريات علمى را بر قرآن كه خداوند آن را تبيان قرار داده تحميل كند.

اما اينكه گفت : «لشكريان اسلام از ترس فرار نكردند، و نخواستند از يارى رسول خدا (صلى الله عليه و آله) شانه خالى كنند، بلكه جا خالى كردنى بيش نبوده ، آن هم براى اين بود كه دشمن نابهنگام حمله ور شد، لذا ناچار شدند نخست فرار كنند، و بعد برگشته و به دشمن حمله كردند»، جواب جمله «ثم وليتم مدبرين» را نمى دهد، اين جمله مى فرمايد «شما پشت به دشمن فرار كرديد» و اين عمل ايشان مشمول قانون كلى آيه حرمت فرار از زحف است كه مى فرمايد: «فلا تولوهم الادبار و من يولهم يومئذ دبره... فقد باء بغضب من الله...».

ترجمه تفسير الميزان جلد ۹ صفحه ۲۹۴

و خداى تعالى هم شرط نكرده بود كه پشت به دشمن كردن وقتى حرام است كه از ترس و يا به منظور تنها گذاشتن پيغمبر و دين باشد، و گرنه حرام نيست ، و نيز اين قانون كلى را بصورت فرار از جهت اضطراب استثناء نكرده ، و در استثناءش يعنى جمله «الا متحرفا لقتال او متحيزا الى فئه» جز دو حيله جنگى را استثناء نكرده كه آنهم در حقيقت فرار از جنگ نيست.

و در عهدى هم كه در آيه «و لقد كانوا عاهدوا الله من قبل لا يولون الادبار و كان عهد الله مسئولا» از آنان حكايت كرده هيچ نوع استثنائى ديده نمى شود.


→ صفحه قبل صفحه بعد ←