تفسیر:المیزان جلد۸ بخش۹

از الکتاب
→ صفحه قبل صفحه بعد ←



چرا خداوند به ضروريات زندگى، از قبيل لباس پوشيدن و خودآرایی، امر نموده است؟

امر پروردگار به ضروريات زندگى، از قبيل لباس پوشيدن و خود را آراستن، از همين باب است كه مى خواهد تربيتش حتى در اين گونه امور ساده و پيش پا افتاده رعايت شده باشد. پس كسى نگويد امر به پوشيدن لباس و تنظيف و آرايش، چه معنا دارد.

صاحب تفسير المنار، جواب ديگرى از اين حرف داده - و چه نيكو گفته است:

اين حرف را كسانى مى زنند كه از تاريخ امم و سرگذشت ملل گذشته بى خبرند، وگرنه آن را سطحى و ساده تلقى ننموده، به اهميت و ارزش آن پى مى بردند. چون اكثر مردم نيمه وحشى جزيره نشين و كوهستانى هاى آفريقا كه در جنگل ها و غارها تن ها و يا دسته جمعى زندگى مى كردند، زن و مردشان، لخت به سر مى بردند، اسلام به هر قومى از آنان كه دست يافت، با امثال آيه مورد بحث، لباس پوشيدن را به آنان ياد داد و ستر عورت را بر ايشان واجب كرد، و به سوى تمدن سوق شان داد.

و من خيال مى كنم اين قبيل حرف ها از ناحيه دشمنان اسلام در دهن ها افتاده است. گويا مبلغان مسيحيت به منظور رم دادن مردم از اسلام و دعوت شان به كيش خود، اين طعنه ها را زده اند، و گرنه ارزش دعوت اسلام به لباس و آرايش بر هيچ كس پوشيده نيست. و لذا بعضى از منصفان مسيحى اعتراف كرده اند به اين كه اين گونه طعنه ها نسبت به اسلام، بى انصافى است. اسلام با اين حكم خود، منت بزرگى به گردن ما اروپائيان دارد. چون اگر اسلام نبود، ما امروز در خطه پهناور آفريقا، تجارت پارچه و قماش نداشته و ساليانه مبالغ هنگفتى سود نمى برديم.

اين حكم اسلام، تنها در بين مسلمين آن جا حسن اثر نداشته، بلكه امم و ملل بت پرست نيز، وقتى هموطنان خود را ديدند كه پس از قبول اسلام، ملبس به لباس شدند و به زينت و آرايش خود پرداختند، آنان نيز به تقليد از مسلمين، لباس پوشيده، رسم ديرينه خود را ترك گفتند.

شاهد زنده اين مدعا، ساكنان بلاد هندند. چون بت پرستان اين ناحيه، در عين اين كه از قديم الايام مردمى متمدن بودند، مع ذلك هم اكنون هزاران هزار از زن و مردشان، لخت مادرزاد و يا نصف و يا ربع بدن شان برهنه است.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۸ صفحه : ۱۰۳

بعضى از مردان شان در بازارها و كارگاه ها بدون لباس آمد و شد مى كنند، و فقط عورت ها و يا حد اكثر از كمر به پايين را مى پوشانند. زنان شان، شكم و ران ها را برهنه نموده و از كمر به بالاى شان هم، برهنه است.

دانشمندان همين قوم اعتراف كرده اند كه اين مقدار از لباس را هم مسلمانان به آنان آموخته اند. و همچنين غذا خوردن در ظرف هم، از آثار اسلام است. چون مى ديدند كه مسلمين هيچ وقت بدون ظرف غذا نمى خورند. حتى فقراى آنان كه دسترسى به ظرف ندارند، غذا را روى برگ درختان ريخته، از روى آن بر مى دارند و مى خورند، و در عين تهیدستى، هرگز از لباس و آرايش خود كم نمى گذارند.

و چون مسلمين از دير زمان در بلاد هند حكومت مى كردند، و غالبا فاضل ترين و پارساترين حكومت هاى اسلامى بودند، تأثيرشان در بت پرست ها، بيش از تأثيرى بود كه ساير حكومت هاى اسلامى در نقاط مختلف گيتى داشتند. لذا مسأله ملبس به لباس شدن هم از جاهاى ديگر بيشتر شايع گرديد.

و لذا مى بينيم در بلاد شرق، يعنى سيام و نواحى آن، مسلمين آن طور نفوذ و تأثير نداشته، بلكه خودشان در جهل و دورى از تمدن، دست كمى از بت پرست ها نداشتند، و از حيث لباس و ساير اعمال دينى به كيش بت پرستى نزديك ترند، تا به اسلام. زنان آن نواحى غير از عورت جلو و عقب، عورت ديگرى كه پوشاندنش لازم باشد، براى خود قائل نيستند. و حال آن كه در اسلام، همه بدن زن عورت است.

خلاصه اين كه: در سراسر گيتى، هر كجا كه اسلام قوتى دارد، به ميزان نفوذ و قوتش، مظاهر تمدن از قبيل لباس، آرايش و امثال آن به چشم مى خورد. اين جا است كه ارزش واقعى اين اصل اصلاحى اسلام معلوم مى شود و به خوبى به دست مى آيد كه اگر اسلام چنين اصلى را نمى داشت و متعرض مسأله لباس و آرايش نمى شد و آن را بر مسلمين واجب نمى كرد، به طور مسلم، امروز امم و قبايل بى شمارى همچنان در حال توحش باقى مانده بودند.

با اين حال، چطور يك مشت فرنگى مآب به خود اجازه مى دهند كه بر حسب عادت زشتى كه دارند، در كمال تبختر، كلاه خود را كج گذاشته، روى مبل قهوه خانه و يا كاباره و يا ميكده ها تكيه زده، بگويند: اين چه دينى است كه حوائج و ضروريات زندگى بشرى را جزء شرايع خود قرار داده. مثلا به لباس پوشيدن و غذا خوردن و آب آشاميدن امر نموده و اين قبيل امور را با اين كه احتياجى به سفارش و وحى آسمانى ندارد، جزء احكام خود قرار دهد؟

ترجمه تفسير الميزان جلد ۸ صفحه : ۱۰۴

اين بود جوابى كه صاحب المنار از اشكال مزبور داده.

در اين جا به ياد داستانى افتادم كه نقل آن در حقيقت جواب سومى از اين اشكال است، و آن، اين كه وقتى طبيب مخصوص هارون الرشيد كه مردى نصرانى و حاذق در طب بود، به على بن الحسين بن واقد گفت: كتاب آسمانى شما، هيچ دستورى درباره بهداشت و حفظ الصحه ندارد، و حال آن كه سعادت بشر را دو علم تأمين مى كند: يكى علم اديان و ديگرى علم ابدان (طب).

على در جوابش گفت: خداوند، علم ابدان را در كتاب خود، در نصف يك آيه خلاصه كرده است و آن، جمله: «كلوا و اشربوا و لا تسرفوا» است. رسول گرامى اسلام «صلى الله عليه و آله و سلم» نيز، اين معنا را در جمله كوتاه «معده، خانه هر دردى است و پرهيز، سرآمد هر دوايى است، و بايد كه حق بدن را در آنچه عادتش داده اى، ادا كنى» خلاصه كرده.

طبيب نامبرده فكرى كرد و گفت: آرى، كتاب شما و پيغمبرتان، با اين دو جمله، دستور ديگرى را براى جالينوس باقى نگذاشتند.

«قُلْ هِىَ لِلَّذِينَ آمَنُوا فى الْحَيَوةِ الدُّنْيَا خَالِصةً يَوْمَ الْقِيَامَةِ»:

معناى عبارت: «خالصة يوم القيامة» در آيه شريفه و اشكالى كه بر بيان صاحب المنار در اين مورد وارد است.

خطابى كه در صدر اين آيه است، يا مخصوص به كفار است، و يا مانند خطاب آيه قبلى مؤمنان را هم شامل مى شود، و لازمه اين كه شامل كفار هم باشد، اين است كه زينت و طيبات رزق، موضوعى باشد مشترك بين كافر و مؤمن. و چون سياق جمله «قل هى للذين آمنوا»، سياق بيان مختصات مؤمنان است و مى خواهد بفرمايد: همين نعمت هايى كه امروز مؤمن و كافر در آن شريك اند، در آخرت مختص به مؤمنان است.

لذا جمله «فى الحيوة الدنيا» متعلق است به جمله «آمنوا»، و ظرف «يوم القيامة»، متعلق خواهد بود به همان چيزى كه جمله «للذين آمنوا» متعلق به آن است. حال يا كلمه «كأنه» است و يا شبيه به آن، و در صورتى كه كلمه «خالصة» را هم حال از ضمير مؤنث گرفته، مقدم شدنش را بر «يوم القيامة» براى فاصله شدن بين آن و بين «فى الحيوة الدنيا» بدانيم، معناى آيه چنين خواهد شد:

«بگو آن زينت ها در روز قيامت، تنها از آنِ مؤمنان است و ديگران را از آن بهره اى نيست. زندگى آخرت، مانند زندگى دنيا نيست كه هر كس و نا كسى، در نعمت هاى آن سهيم باشد. پس هر كه در دنيا ايمان آورد، همه نعمت هاى آن روز قيامت، از آنِ وى خواهد بود».

با اين بيان، اشكالى كه در كلام بعضى از مفسران است كه گفته اند: «مراد از خلوص، نجات از همّ و غم است و معناى آيه اين است كه زينت هاى دنيا براى مؤمنان خالى از همّ و غم و خالص از مشقت نيست، وليكن در آخرت خالص است» ظاهر مى شود. چون در سياق اين آيه و همچنين آيات قبل، إشعارى به اين كه نعمت هاى دنيايى همراه با ناراحتى است، نبود، تا آن كه قرينه باشد بر معنايى كه وى براى خلوص كرده.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۸ صفحه : ۱۰۵

و همچنين كلام مفسر ديگر، كه گفته است: جمله «فى الحيوة الدنيا»، متعلق است به چيزى كه جمله «للذين آمنوا» متعلق به آن است، و معناى آيه چنين است: «بگو نعمت هاى دنيا براى كسانى كه ايمان آوردند، به طور اصالت و استحقاق ثابت است، و براى كفار به طور طفيلى، و گرنه خود كفار استحقاق آن را ندارند و همين نعمت ها در قيامت، براى مؤمنان خالص است».

آنگاه كلام خود را توضيح داده و گفته است: روى سخن در اين آيه، به اشخاصى است كه در اصلاح حيات صالح مؤثر باشند، و علوم نافع و اوامر محرك به سوى اصلاح حيات و همچنين اخذ زينت و ارتزاق از طيبات و قيام به واجبات زندگى منتهى به آنان باشد. اشخاصى مخاطب به اين آيه هستند كه كارشان تفكر در آيات آفاقى و انفسى و ايجاد صنايع و فنون و ترقى دادن جامعه و قدردانى و شكرگزارى از اين موهبت هاى الهى بوده باشد، و چنين كسانى، همان مردم با ايمان اند، كه سر و كارشان با وحى آسمانى و انبيا «عليهم السلام» است.

وجه فساد اين كلام، اين است كه اگر مى خواهد بگويد اين اصالت و تبعيت از آيه استفاده مى شود، آيه شريفه هيچ دلالتى بر آن ندارد. و اگر منظورش اين است كه گرچه سياق آيه، سياق اين است كه اثبات كند نعمت هاى دنيوى براى مؤمنان خلق شده، وليكن از كلمه «خالصة» اين معنا استفاده مى شود كه به طور طفيلى، غير مؤمنان با آنان شركت دارند، آيه شريفه بر چنين اختصاصى دلالت نداشته، بلكه بر عكس، اشتراك دو طايفه را مى رساند.

علاوه بر اين كه از امثال آيه «و لولا أن يكون الناس أمة واحدة لجعلنا لمن يكفر بالرحمان لبيوتهم سقفا من فضة و معارج عليها يظهرون... و إن كل ذلك لما متاع الحيوة الدنيا و الآخرة عند ربك للمتقين»، خلاف اين معنا استفاده مى شود. چون اين قبيل آيات، دلالت دارند بر اختصاص دنيا به كفار و آخرت به مؤمنان.

«كذلك نفصل الآيات لقوم يعلمون» - خداى تعالى، در اين جمله بر اهل علم منت مى گذارد به اين كه آيات خود را برايشان بيان فرموده است.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۸ صفحه : ۱۰۶

معناى «فواحش»، «اثم» و «بغى»، در آیه شریفه

«قُلْ إِنَّمَا حَرَّمَ رَبىَ الْفَوَاحِش مَا ظهَرَ مِنهَا وَ مَا بَطنَ ...»:

سابقا پيرامون مفردات اين آيه به طور كامل بحث شد، و گفتيم كه مراد از «فواحش»، گناهانى است كه حد اعلاى شناعت و زشتى را داشته باشد. مانند: زنا، لواط و امثال آن. و منظور از «إثم»، گناهانى است كه باعث انحطاط، ذلت و سقوط در زندگى گردد. مانند: میگسارى كه آبروى آدمى و مال و عرض و جانش را تباه مى سازد.

و نيز گفتيم كه منظور از «بغى»، تعدى و طلب كردن چيزى است كه حق طلب كردن آن را نداشته باشد. مانند: انواع ظلم ها و تعديات بر مردم و استيلاى غير مشروع بر آنان.

توصيف «بغى» به وصف «غير حق»، از قبيل توصيف به لازمه معنا است. نه تقسيم بغى به حق و غير حق، همچنان كه تقييد «شرك» در «و أن تشركوا» به قيد «ما لم ينزل به سلطانا»،از اين باب است، نه تقسيم شرك به شرك با دليل و بدون دليل.

گويا شنونده پس از شنيدن خطاب اباحه زينت و طيبات رزق، علاقه مند مى شود به اين كه بفهمد غير طيبات، چه چيزهايى است، لذا در اين آيه، چيزهايى را كه غير طيب است، به طور فهرست و خلاصه و به بيانى كه شامل تمام انواع گناهان باشد، بيان كرده است. چون محرمات دينى از دو حال خارج نيستند: يا محرمات مربوط به افعال اند، و يا مربوط به اقوال و عقايد.

كلمات: «فواحش»، «إثم» و «بغى»، مربوط به قسم اول و جملات: «و أن تشركوا بالله» و «أن تقولوا على الله» قسم دوم را خلاصه مى كند. قسم اول هم دو نوع است: يكى آن هايى كه مربوط به حق الناس است، كه كلمه «بغى»، جامع آن ها است. و ديگرى گناهانى است كه مربوط به حق الناس نيست.

اين نيز دو گونه است: يكى آن هايى كه زشت و شنيع اند و كلمه «فاحشه»، اشاره به آن ها است. و ديگرى گناهانى است كه تنها داراى مفسده و ضرر براى گنهكار است و كلمه «إثم»، عنوان اين گونه گناهان است. قسم دوم نيز، يا شرك به خدا است و يا افتراء بر او.

«وَ لِكلِّ أُمَّةٍ أَجَلٌ ...»:

اين آيه حقيقتى را بيان مى كند كه از جمله «قال فيها تحيون و فيها تموتون و منها تخرجون» كه در ذيل داستان آدم و بهشت بود، استخراج شده است. نظير احكام ديگرى كه از آن استخراج شده بود، و مفادش اين است كه: امم و جوامع بشرى هم، مانند افراد، داراى عمرى معين و اجلى محدودند.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۸ صفحه : ۱۰۷

و چه بسا به خاطر اين تفريع و استخراج بتوان گفت كه جمله «فيها تحيون و فيها تموتون»، راجع است به زندگى و مرگ افراد و امت ها. و جمله «و لكم فى الأرض مستقر و متاع إلى حين» كه قبلا ذكر شده بود، راجع به زندگى دنيوى نوع بشر و اين كه اين نوع از موجودات هم، روزى به طور كلى منقرض خواهند گرديد.

«يَا بَنى آدَمَ إِمَّا يَأْتِيَنَّكُمْ رُسلٌ مِّنكُمْ يَقُصونَ عَلَيْكمْ آيَاتى...»:

كلمه «إمّا» در اصل «إن ما» بوده. يعنى «إن» شرطيه بوده و «ما» زايده بر سرش در آمده است، و از اين كه در فعل شرطش ‍«يأتينكم»، نون تأكيد ثقيله در آمده، استفاده مى شود كه شرط مزبور، قطعى الوقوع است. و منظور از «قص»، بيان و تفصيل آيات است. چون در اين كلمه، هم معناى قطع هست، و هم معناى اظهار.

اين آيه، مشتمل بر چهارمين خطاب عمومى است كه از داستان آدم و بهشت استخراج شده، و اين خطاب كه آخرين خطاب ها است، تشريع عام الهى را در خصوص پيروى از انبيا و متابعت از طريق وحى را بيان مى كند، و اصلى كه اين خطاب از آن استخراج شده، آيه اى شبيه به آيه «قال اهبطا منها جميعا بعضكم لبعض عدو فإما يأتينكم منّى هدى» است، كه بيان مى كند هدايت خدا، از طريق وحى و رسالت است.

بحث روايتى: (رواياتى ذیل آیات گذشته)

در الدرالمنثور، از ابن منذر، از عكرمه نقل كرده كه در ذيل آيه «قد أنزلنا عليكم لباسا يوارى سوآتكم» گفته است: اين آيه در شأن قبيله «بنوحمس» از قريش و قبايل ديگرى كه هم عقيده با آنان بودند، مانند انصار، اوس، خزرج، خزاعه، ثقيف، بنى عامر بن صعصعه و بطون كنانة بن بكر نازل شده. چون اين قبايل گوشت نمى خوردند و هميشه از پشت خانه ها داخل مى شدند. هيچ وقت پشم و مو استعمال نمى كردند. براى پوشاندن اطفال، پوست گوسفند و يا بز را خيكى كنده و در پايين آن، در محل پاهاى حيوان دو سوراخ در آورده و آن را (نظير شلوار پلاستيكى امروز) به تن اطفال خود مى كردند و همواره برهنه طواف مى كردند.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۸ صفحه : ۱۰۸

تنها قريش بود كه در هنگام طواف لباس مى پوشيد، و گرنه ساير قبايل در موسم طواف، از راه كه مى رسيدند، لباس ها را كنده و به عقيده خود، بدين وسيله خود را از لباسى كه در آن گناه كرده بودند، عارى ساخته، آنگاه اگر از قريش كسى لباسى به آنان عاريه مى داد، مى پوشيدند و گرنه برهنه مشغول طواف مى شدند، و پس از فراغت از طواف، لباس هاى خود را پوشيده، بر مى گشتند.

و نيز در الدر المنثور است كه عبد بن حميد، از سعيد بن جبير نقل كرده كه گفت: مردم جاهليت را رسم چنين بود كه برهنه در خانه كعبه طواف مى كردند، و مى گفتند كه در لباسى كه خدا را در آن معصيت كرده ايم، طواف نمى كنيم. حتى نقل مى كنند زنى از باديه وارد شد و همه لباس هايش را كند و دست خود را در جلو ساتر ساخت و گفت:

«اليوم يبدو بعضه أو كله * فما بدا منه، فلا أحله»

و آيه شريفه «خذوا زينتكم عند كل مسجد...»، در اين باره نازل گرديد.

مؤلف: قريب به اين مضمون، از ابن عباس و مجاهد و عطاء نيز نقل شده، وليكن اگر به خاطر داشته باشيد، گفتيم آياتى كه در اولش خطاب «يا بنى آدم» است، متضمن احكام عامى است كه اختصاص به يك امت ندارد، و اين روايات اخبار آحادى بيش نيستند. علاوه بر اين كه متضمن اجتهاد راويان حديث اند، و به هيچ وجه حجيت ندارند.

معتبرترين رواياتى كه در اين باب نقل شده، يكى روايتى است كه در الدر المنثور، از ابن جرير و ابن ابى حاتم و ابن مردويه از ابن عباس نقل كرده كه گفت: مردمى در خانه كعبه برهنه طواف مى كردند، لذا خداى تعالى امر به زينت شان فرمود، و زينت، همان لباس و ساتر عورت و انواع لباس هاى نيك است.

دوم، روايتى است كه ابن جرير و ابن منذر و ابن ابى حاتم، از ابن عباس نقل كرده اند كه گفت: مردم جاهليت چيزهايى از قبيل لباس و غير لباس را كه خداوند حلالش كرده حرام مى دانستند، و آيه «قل أرأيتم ما أنزل الله لكم من رزق فجعلتم منه حراما و حلالا»، اشاره به اين عادت و عقيده آنان است. آنگاه خداى تعالى، در رد اين عقيده، آيه «قل من حرم زينة الله التى أخرج لعباده و الطيبات من الرزق قل هى للذين آمنوا فى الحيوة الدنيا» را فرو فرستاد.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۸ صفحه : ۱۰۹

و معنايش اين است: مسلمين با كفار در استفاده از طيبات شريك اند، از طعام طيب آن و لباس پاكيزه اش و زنان صالح و ساير طيباتش استفاده مى كنند، وليكن خداوند اين طيبات را در قيامت، خالص براى مؤمنان قرار مى دهد و ديگر مشركان از آن بهره اى ندارند.

اين دو روايت، به طورى كه مى بينيد، شأن نزول آيه را بيان نمى كند، بلكه ابن عباس در اين دو روايت، يك حقيقت خارجى را تطبيق بر آيه قرآن كرده است.

چند روايت درباره: «لباس التّقوى» در آيه شريفه

و نيز در الدر المنثور، از ابوالشيخ، از حسن نقل كرده كه گفت: رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» فرمود: هيچ بنده اى عمل نيك و بدى نمى كند، مگر آن كه روزى لباس مناسب عملش را به تن خواهد كرد، و مردم او را خواهند شناخت. و جمله «و لباس التقوى ذلك خير»، از آيات قرآن گواه اين معنا است.

در تفسير عياشى، از زراره و حمران و محمد بن مسلم، از ابى جعفر و ابى عبدالله «عليهما السلام» نقل شده كه فرمودند: مراد از لباس تقوا، لباس هاى سفيد است.

در الدر المنثور است كه ابن مردويه، از عثمان نقل كرده كه گفت: از رسول خدا شنيدم كه در اين آيه «رياشا» می خواند، نه «ريشا».

در تفسير قمى، در روايت ابى الجارود، از حضرت ابى جعفر «عليه السلام» نقل شده كه آن جناب در ذيل آيه شريفه «يا بنى آدم قد أنزلنا عليكم لباسا يوارى سوآتكم و ريشا و لباس التقوى» فرمودند:

مراد از «لباس»، همين لباسى است كه مى پوشيد، و مراد از «ريش»، متاع و مال است، و مقصود از «لباس تقوا»، لباس عفاف است. زيرا شخص عفيف هم، مانند كسى كه لباس به تن دارد، عورت و عيبش پوشيده است، هرچند لباس نداشته باشد، به خلاف فاجر كه هرچه هم لباس بپوشد، عورت و معايبش هويدا است.

مؤلف: معنايى كه در اين دو روايت براى لباس شده، از باب تطبيق كلى بر مصداق است، كه نظيرش در روايات ديگرى تكرار شده.

و نيز در تفسير قمى، در ذيل آيه «و إذا فعلوا فاحشة قالوا...» است، كه اين آيه حكايت قول بت پرستان است، و خداوند آن را در جمله «قل إن الله لا يأمر بالفحشاء» رد كرده است.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۸ صفحه : ۱۱۰

روايتى در تفسیر معنای «فاحشه»

در كتاب بصائر الدرجات، از احمد بن محمد، از حسين بن سعيد، از محمد بن منصور روايت شده كه گفت: از امام «عليه السلام»، معناى آيه «و إذا فعلوا فاحشة قالوا وجدنا عليها آبائنا و الله أمرنا بها...» را پرسيدم.

فرمود: آيا كسى را سراغ دارى كه خيال كند خداوند، انسان را به زنا و نوشيدن شراب و ساير محرمات امر كرده باشد؟ عرض كردم: نه. فرمود: پس فكر مى كنى اين فاحشه اى كه مردم جاهليت مى گفتند: خدا ما را به آن امر كرده، چيست؟

عرض كردم: خدا و رسول بهتر مى دانند. فرمود: اين آيه، راجع به زمامداران و زعماى جور است كه مردم ادعا مى كنند خدا ايشان را، به اقتداء به آنان امر نموده، با اين كه خداوند چنين دستورى نداده است، و خداوند در اين آيه ادعاى آنان را رد نموده، به ما خبر مى دهد كه آنان دروغ مى گفته اند، و اين دروغشان را «فاحشه» ناميده است.

مؤلف: اين روايت در كافى نيز، از عده اى از روات شيعه، از احمد بن محمد، از حسين بن سعيد، از ابى وهب، از محمد بن منصور نقل شده. و به اين مضمون در تفسير عياشى، از محمد بن منصور، از عبد صالح «عليه السلام» روايت شده.

پس معلوم مى شود از سند بصائرالدرجات، ابووهب افتاده، و حسين بن سعيد، از او و او، از محمد بن منصور روايت كرده. و نيز معلوم مى شود محمد بن منصور، اين سؤال را از عبد صالح موسى بن جعفر «عليه السلام» كرده است.

به هر حال، مضمون اين روايت با ايام نزول آيه منطبق نيست، و همچنين استدلالى هم كه در آن است، منطبق با مورد آيه نيست. زيرا اهل جاهليت، احكام زيادى درباره فحشاء و منكرات داشته، و آن را به خداى سبحان نسبت مى دادند. از آن جمله يكى كه جاى ترديد نيست، طواف بدون ستر عورت است.

پس نمى توان گفت كه اين روايت، شأن نزول آيه را بيان مى كند، وليكن اين هم هست كه بعد از رحلت رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم»، هيچ عمل زشت و شنيعى كه مردم آن را جايز دانسته و به خداوند نسبتش دهند، جز مسأله امامت غاصبانه ائمه جور عمل ديگرى نيست كه مصداق اين آيه بوده باشد، و مسأله مزبور با آيه شريفه كاملا منطبق است. زيرا بعد از رحلت رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم»، قرن ها بر مسلمين گذشت كه زنازادگانى امثال زياد بن ابيه و فرزند نامشروعش عبيدالله زياد و حجاج بن يوسف و طاغيانى امثال آنان، بر ايشان حكومت مى كردند،

ترجمه تفسير الميزان جلد ۸ صفحه : ۱۱۱

در حالى كه در اطراف تخت سلطنت شان، علمايى بودند كه به امثال آيه «أطيعوا الله و أطيعوا الرسول و أولى الأمر منكم» تمسك نموده و به نفوذ اوامر ايشان و وجوب اطاعت شان فتوا مى دادند.

پس اين روايت، ناظر به اين جهت است كه مصداق آيه مورد بحث، تنها رفتار مردم جاهليت نبوده، بلكه رفتار مسلمين هم يكى از مصاديق آن است.

چند روايت در مورد دروغ بستن به خدای تعالى

در تفسير عياشى، از ابى بصير نقل شده كه گفت: از ابى عبدالله «عليه السلام» شنيدم كه مى فرمود: اگر كسى بگويد خداوند امر به فحشاء مى كند، دروغ به خدا نسبت داده، و اگر كسى بگويد خير و شر همه مستند به او است، باز هم به خداوند دروغ نسبت داده.

و نيز در كتاب مزبور، از مسعدة بن صدقه، از ابى عبدالله «عليه السلام» روايت شده كه فرمود: اگر كسى بگويد خداوند امر به كار بد و فحشاء مى كند، به خداوند دروغ بسته، و اگر بگويد خير و شر عالم بدون مشيت او صورت مى گيرد، خدا را از سلطنتش بيرون نموده، و اگر بگويد گناهان بدون قوت خدا ارتكاب مى شود، باز به خدا دروغ بسته، و كسى كه به خدا دروغ ببندد، خداوند او را داخل آتشش مى نمايد.

مؤلف: اين كه فرمود: «و كسى كه بگويد خير و شر عالم بدون مشيت او صورت مى گيرد...»، ناظر به قول مفوضه است كه مى گويند: بنده در كار خير و شر خود، مستقل است. همچنان كه جمله «و اگر كسى بگويد خير و شر، همه مستند به او است» كه در روايت قبلى بود، ناظر است به قول جبرى مذهب ها كه مى گفتند: خير و شر و اطاعت و معصيت، همه مستند به اراده خود خدا است، و اراده و مشيت عبد، كوچكترين دخالتى در صدور آن ندارد. البته اين وقتى است كه ضمير «او» در آن روايت، به خداى تعالى برگردد، و اما اگر به خود صاحب عمل برگردد، آن وقت مانند روايت دوم، ناظر به قول مفوضه خواهد بود.

رواياتى در ذيل آیه: «و أقيموا وجوهكم عند كل مسجد»

شيخ در تهذيب، به سند خود، از ابن مسكان نقل كرده كه گفت: از ابى عبدالله «عليه السلام» سؤال كردم معناى آيه «و أقيموا وجوهكم عند كل مسجد» چيست؟ فرمود: اين آيه، راجع به قبله است.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۸ صفحه : ۱۱۲

مؤلف: اين نيز از باب تطبيق كلى بر مصداق است، و عياشى هم، در تفسير خود، نظير اين روايت را از ابى بصير، از يكى از دو امام باقر و صادق «عليهما السلام» نقل كرده است.

و نيز در كتاب نامبرده، به سند خود، از حلبى، از امام صادق «عليه السلام» نقل كرده، كه در ذيل آيه «و أقيموا وجوهكم عند كل مسجد» فرمود: مقصود مساجدى است كه در اسلام بنا شده و معناى آيه، اين است كه: در مساجد نوبنياد هم روى خود را به جانب مسجدالحرام كنيد.

اين مضمون را عياشى نيز، از زراره و حمران و محمد بن مسلم، از ابى جعفر و ابى عبدالله «عليهما السلام» روايت كرده است.

مؤلف: گويا مراد امام «عليه السلام» اين است كه معناى «اقامه وجوه» در اين آيه، صرف توجه به خدا و استقبال قبله است، و اما اين كه اين قبله كجا است، متعرض آن نيست. در اين آيه اجمالا گوشزد مى كند كه قبله اى هست، و در آيه «فول وجهك شطر المسجد الحرام و حيث ما كنتم فولوا وجوهكم شطره»، آن قبله را معين مى كند.

قبلا هم در بحث پيرامون آيات قبله گفتيم كه كعبه در مدينه، و بعد از هجرت قبله مسلمين شد، و آيه مورد بحث كه از آيات سوره «اعراف» است، در مكه نازل شده، و اگر با سياق آيات قبله سازگار باشد، بعيد نيست گفته شود: اصل تشريع قبله در مكه و در اين سوره بوده، و تفصيل و تفسير جزئيات آن در مدينه در سوره «بقره» بوده است، و از اين قبيل احكام از واجبات و محرمات زياد داريم كه سوره هاى مكى، اجمال آن را متعرض شده اند و سوره هاى مدنى، تفصيل و تفسير آن را.

بنابراين، اين كه امام «عليه السلام» فرمود: «مساجدى است كه در اسلام بنا شده»، معنايش اين است كه مراد از اين مساجد، هر مسجدى است كه مسلمين در اكناف زمين بنا مى كنند، و منظور از «اقامه وجوه»، گردانيدن وجوهى است كه در آيه كعبه است.

در تفسير عياشى، از حسين بن مهران، از ابى عبدالله «عليه السلام» روايت شده كه در ذيل جمله «و أقيموا وجوهكم عند كل مسجد» فرمودند: منظور ائمه مى باشند.

مؤلف: ظاهرا مراد امام «عليه السلام» از كلمه ائمه، ائمه جماعات است، و به زودى معناى ديگرى براى آن خواهد آمد.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۸ صفحه : ۱۱۳

رواياتى در ذيل آیه: «خذوا زينتكم...»

و نيز از حسين بن مهران، از امام صادق «عليه السلام» روايت كرده كه در ذيل جمله «خذوا زينتكم عند كل مسجد» فرمود: يعنى ائمه.

مؤلف: اين حديث نظير حديث سابق است، و ممكن است اشاره به جلو انداختن امام جماعت باشد. چون اين هم، خود براى نماز زينتى است، همچنان كه جلو انداختن نيكان و بزرگترها و به آنان اقتدا كردن، زينت نماز است. و نيز ممكن است منظور از ائمه، ائمه دين باشد، نه امام جماعت. و به زودى در ذيل روايت علاء بن سيابه در آخر بحث، اين احتمال خواهد آمد.

در الدر المنثور است كه عقيلى و ابوالشيخ و ابن مردويه و ابن عساكر، از انس، از رسول خدا نقل كرده اند كه در ذيل آيه «خذوا زينتكم عند كل مسجد» فرمود: نماز بخوانيد با كفش هايتان.

مؤلف: اين معنا، به طرق ديگرى، از على بن ابى طالب «عليه السلام» و ابوهريره و ابن مسعود و شداد بن اوس و ديگران نيز نقل شده.

و نيز در الدر المنثور است كه ابن مردويه، از ابن عباس نقل كرده كه گفت: امير المؤمنين «عليه السلام» مرا نزد ابن الكواء و يارانش فرستاد. وقتى من بر آن ها وارد شدم، پيراهنى نازك و حله اى بر تن داشتم. گفتند: تو ابن عباسى و مثل اين لباس ها بر تن كرده اى؟

گفتم: آرى، و اولين چيزى كه با آن با شما مخاصمه مى كنم، همين لباس ها است. زيرا خداوند در آيه «قل من حرم زينة الله التى أخرج لعباده»، و در آيه «خذوا زينتكم عند كل مسجد»، آن را حلال كرده. رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» هم، در عيد فطر و عيد قربان، دو برد حبره (كه از بافته هاى يمن و لباس هاى فاخر آن روز بود)، مى پوشيد، و شما آن را بر خود حرام كرده ايد.

در كافى، به سند خود، از يحيى بن ابى العلاء، از ابى عبدالله «عليه السلام» نقل كرده كه فرمود: اميرالمؤمنين «عليه السلام»، عبدالله بن عباس را پيش ابن الكواء و يارانش روانه كرد. ابن عباس، آن روز پيراهن نازك و حله اى به تن داشت. اصحاب ابن الكواء وقتى او را ديدند، گفتند:

اى ابن عباس! تو بهترين مردان ما بودى، و ما تو را از همه مردم بهتر مى دانستيم. حالا مى بينيم كه اين گونه لباس به تن كرده اى؟ ابن عباس گفت: همين لباس، اولين چيزى است كه من بر سرِ آن با شما بحث خواهم كرد، و به شما ايراد خواهم نمود.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۸ صفحه : ۱۱۴

(زيرا شما آن را حرام مى دانيد، و مرا به پوشيدن آن ملامت مى كنيد)، در حالى كه خداى سبحان فرموده: «قل من حرم زينة الله التى أخرج لعباده و الطيبات من الرزق»، و نيز فرموده: «خذوا زينتكم عند كل مسجد».

و نيز در كافى، به سند خود، از فضاله بن ايوب نقل كرده كه در تفسير آيه «خذوا زينتكم عند كل مسجد» فرموده است: در عيد و جمعه.

مؤلف: اين روايت را تهذيب، از فضاله، از عبدالله بن سنان، از ابى عبدالله «عليه السلام» نقل كرده. و به همين مضمون، عياشى در تفسير خود و طبرسى در مجمع البيان، از ابى جعفر «عليه السلام» نقل كرده اند.

و در كتاب فقيه است كه شخصى از حضرت رضا «عليه السلام» پرسيد: منظور از زينت در آيه «خذوا زينتكم عند كل مسجد» چيست؟ حضرت فرمود: از آن جمله است شانه زدن قبل از هر نمازى.

مؤلف: در اين معنا روايات ديگرى نيز هست.

و در تفسير عياشى، از خيثمه بن ابى خيثمه روايت شده كه گفت: حسن بن على «عليهما السلام» هر وقت مى خواست به نماز بايستد، بهترين لباس هاى خود را مى پوشيد. خدمتش عرض كردند: يا بن رسول الله! چرا لباس هاى خوب خود را در موقع نماز مى پوشيد؟

فرمود: خداوند جميل و زيبا است، و هر زيبايى را دوست مى دارد و مى فرمايد: «خذوا زينتكم عند كل مسجد»، من نيز خود را براى پروردگارم زينت مى دهم و دوست دارم بهترين لباسم را بپوشم.

مؤلف: اين حديث از طرق اهل سنت نيز روايت شده است.

و در كافى به سند خود، از يونس بن ابراهيم روايت كرده كه گفت: بر ابى عبدالله «عليه السلام» وارد شدم، در حالى كه طيلسان و كلاهى از خز بر تن داشتم.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۸ صفحه : ۱۱۵

حضرت نگاهى به من كرد و چيزى نگفت. من عرض كردم: فدايت شوم! جبه و طيلسان من، از خز است، درباره آن چه مى فرماييد؟ حضرت فرمود: خز عيبى ندارد. عرض كردم: تارى كه در بافت آن به كار رفته، ابريشم است.

فرمود: اين نيز اشكال ندارد، چون حسين بن على «عليهما السلام»، در حالى كه كشته شد، جبه اى از خز بر تن مباركش بود. آنگاه حضرت، داستان عبدالله بن عباس و خوارج و احتجاج او را عليه آنان نقل كرد.

و نيز در همان كتاب، به سند خود، از احمد بن ابى عبدالله، از محمد بن على، به طور مرفوع نقل مى كند كه وقتى سفيان ثورى در مسجدالحرام قدم مى زد، امام صادق «عليه السلام» را ديد كه لباس هاى زيبا و گرانبها پوشيده بود. گفت: به خدا سوگند مى روم و ملامتش مى كنم. نزديك رفت و عرض كرد: يابن رسول الله! به خدا سوگند رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» و على بن ابى طالب و هيچ كس از پدرانت، از اين لباس ها نپوشيدند.

حضرت فرمود: رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» در روزگارى تنگ زندگى مى كرد و به مقتضاى فقر و تنگدستى اش رفتار مى نمود. و پس از آن حضرت، روزگار به وسعت گراييد، و سزاوارترين مردم به استفاده از نعمت ها، ابرار و نيكانند. آنگاه آيه «قل من حرم زينة الله التى أخرج لعباده و الطيبات من الرزق» را تلاوت نموده، فرمود: ما از هر كس ديگرى به استفاده از داده هاى پروردگار سزاوارتريم.

اى ثورى! اين لباس ها را كه بر تن من مى بينى، براى آميزش با مردم پوشيده ام. آنگاه امام دست ثورى را گرفت و به طرف خود كشيد و لباس هاى زيبا را كنار زده، لباس زبرى را از زير آن نشان داد و فرمود: اين را براى خود و آنچه را مى بينى، براى مردم پوشيده ام. آنگاه لباس هاى پشمينه و زبر ثورى را كنار زده، لباس نرمى نمايان ساخت و فرمود: تو اين را براى خود مى پوشى و آن پشمينه ها را براى نشان دادن به مردم.

و نيز به سند خود، از ابن قداح روايت كرده كه گفت: امام صادق «عليه السلام» در حالى كه لباسى زيبا از جنس پارچه هاى مرو به تن داشت و به دست من تكيه كرده بود، به عباد ابن كثير برخورد نمود. عباد عرض كرد: يا اباعبدالله! تو از خاندان نبوتى و پدرت على امير المؤمنين بود كه هميشه كرباس مى پوشيد. اين لباس هاى فاخر مروى چيست كه به تن كرده اى؟ چرا به لباس ساده ترى اكتفا ننمودى؟

حضرت فرمود: واى بر تو اى عباد! اين چه اعتراضى است كه مى كنى؟ زينت خدايى و طيبات رزق را چه كسى حرام كرده؟ خداى عزوجل، وقتى به بنده اش نعمتى بدهد، دوست دارد آن نعمت را در بنده اش ببيند.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۸ صفحه : ۱۱۶

در الدر المنثور است كه ترمذى، از عمرو بن شعيب، از پدرش از جدش روايت كرده كه گفت: رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» فرمود: خداوند دوست دارد اثر نعمت خود را در بنده اش ببيند.

در قرب الاسناد حميرى، از احمد بن محمد بن ابى نصر روايت شده كه گفت: حضرت رضا «عليه السلام» در ضمن حديثى طولانى به من فرمود: درباره لباس خشن چگونه فكر مى كنى؟ عرض كردم: شنيده ام كه حسن اين نوع لباس مى پوشيده، و نيز شنيده ام كه جعفر بن محمد، هر وقت لباس نو تهيه مى كرد، در آب مى شست تا به نظرها مستعمل بيايد.

فرمود: لباس خوب بپوش و خود را بياراى. على بن الحسين «عليهما السلام» جبه هاى خز پانصد درهمى و رداى خز پنجاه دينارى مى پوشيد، و وقتى زمستان تمام مى شد، مى فروخت و پول آن ها را صدقه مى داد. آنگاه حضرت رضا «عليه السلام»، آيه «قل من حرم زينة الله التى أخرج لعباده و الطيبات من الرزق» را تلاوت فرمود.

مؤلف: در اين باره روايات بسيار زيادى هست كه از همه جامع تر، روايت زير است.

در تفسير عياشى، از ابان بن تغلب روايت شده كه گفت: امام صادق «عليه السلام» به من فرمود: خيال مى كنى كه اگر خداوند به كسى نعمتى مى دهد، از كرامت آن كس است؟ و اگر دريغ مى دارد، از خوارى او است؟ نه، چنين نيست. مال، مالِ خدا است كه به وديعه به دست هر كس بخواهد مى سپارد، و خوردن، آشاميدن، پوشيدن، نكاح و سوارى و ساير انواع تصرفات در آن را مباح كرده، به شرطى كه رعايت اعتدال و اقتصاد را بنمايند و مازاد آن را به فقراى مؤمن رسانيده، يا با آن امور خود را اصلاح كنند، و گرنه همه آن تصرفات حرام خواهد بود. آنگاه جمله «و لا تسرفوا إنه لا يحب المسرفين» را تلاوت نمود.

سپس فرمودند: آيا مى پندارى خدا كسى را در مالى كه به او داده، امين مى كند كه اسبى به ده هزار درهم بخرد با اين كه اسبى به ارزش بيست درهم او را كفايت مى كند، و كنيزى به بهاى هزار دينار بخرد، با اين كه كنيزى به قيمت بيست درهم براى او كافى است، و از طرف ديگر بفرمايد اسراف نكنيد، چون خدا اسراف كنندگان را دوست ندارد.


→ صفحه قبل صفحه بعد ←