تفسیر:المیزان جلد۷ بخش۲۸

از الکتاب
→ صفحه قبل صفحه بعد ←



«وَ مِنْ ءَابَائهِمْ وَ ذُرِّيَّاتهِمْ وَ إِخْوَانهِمْ»:

اين تعبير، گفتار قبلى ما را مبنى بر اينكه هدايت الهى در سلسله آبا و ابناى بشر در هيچ جا قطع نشده ، تاءييد مى نمايد، براى اينكه «ذريات» را كه همان نسل آينده است با «آباء» كه نسل گذشته است تواءم ذكر نموده و فرموده كه آيندگان نيز در داشتن هدايت با حاضرين به پدرى يا پسرى يا اخوت اتصال دارند.

مراد از استعمال معناى «اجتباء»، در باره پیامبران الهى

«وَ اجْتَبَيْنَاهُمْ وَ هَدَيْنَاهُمْ إِلى صرَاطٍ مُّستَقِيمٍ»:

راغب در مفردات خود مى گويد: «جبيت الماء فى الحوض» به معناى اين است كه من آب را در حوض جمع كردم، و به همين مناسبت حوض را كه مجمع آب است «جابية» مى نامند و جمع آن «جواب» است و در قرآن كريم اين كلمه در جمله و « جفان كالجواب» به كار رفته است. و همين ماده را به طور استعاره در جمع آورى ماليات استعمال نموده، اين عمل را «جباية الخراج» مى نامند، و به همين معناى استعارى در آيه «يجبى اليه ثمرات كل شئ» آمده است.

آنگاه مى گويد: «اجتباء» به همان معناى جمع كردن است، وليكن نه هر جمع كردنى بلكه برگزيدن و انتخاب كردن، و به اين معنا است جمله «فاجتبيه ربه» و اجتباء و برگزيدن خدا يك بنده را به اين است كه او را به فيض الهى خود اختصاص داده در نتيجه انواع نعمتها خود به خود و بدون زحمت به سويش سرازير گردد، و اين موهبت مخصوص انبيا و بعضى از صديقين و شهداء كه همرتبه انبيااند مى باشد.

اين كلمه در چند جاى قرآن آمده. از آن جمله فرموده: «و كذلك يجتبيك ربك: و اين چنين پروردگارت تو را بر مى گزيند». و فرموده: «فاجتبيه ربه فجعله من الصالحين: پروردگارش او را برگزيد و از صالحين قرارش داد». و نيز فرموده: «و اجتبيناهم و هديناهم الى صراط مستقيم». و در جاى ديگر فرموده: «ثم اجتبيه ربه فتاب عليه و هدى». و نيز فرموده: «يجتبى اليه من يشاء و يهدى اليه من ينيب».

اين معنا گر چه از موارد استعمالش استفاده مى شود، وليكن معناى اصلى لغت نيست ، بلكه لازم آن معنا است ، و گرنه معناى اصلى اجتباء همان جمع آوردن است.

از سياق آيات مورد بحث هم به دست مى آيد كه همان معناى اصلى لغت مورد عنايت است ، و خواسته است براى بيان هدايت به صراط مستقيمى كه بعدا ذكر مى كند زمينه چينى كرده باشد، گويى فرموده است: ما سلسله جليل انبيا (عليهم السلام) را كه در طول تاريخ بشريت متفرق بوده و هر يك در زمانى مى زيستند، يك جا جمع نموديم و يك جا و به يك عنايت همه را به سوى صراط مستقيم هدايت كرديم.

دعوت همه انبياء«ع»و تمام شرايع، در حقيقت، يكى است

آرى، همانطورى كه گفتيم مقصود از سياق اين آيات بيان اتصال رشته هدايت يافتگان به هدايت فطرى الهى است ، و مناسب چنين بيانى اين است كه اين سلسله يكجا تصور شده هدايتشان يك هدايت و صراط مستقيمشان يك صراط گرفته شود، تا آنكه اختلاف در زمان و در احوال و همچنين اختلاف در پويندگان اين راه و اختلاف در هدف و مقصد باعث اختلاف در هدايت و صراط نشود.

همچنان كه همين طور هم هست. چون صراطى كه خداوند انبيا (عليهم السلام ) را بدان هدايت فرموده گرچه به حسب ظاهر شرايع و احكام آن از جهت توسعه و ضيق با هم اختلاف دارند، وليكن در حقيقت راه يكى و شرايع هم يكى است ، و اين اختلاف در حقيقت اختلاف نيست بلكه اجمال و تفصيل است.

امتى كه استعداد تحمل تفاصيل احكام را نداشته شريعتش ‍ سطحى و اجمالى و امتى كه چنين استعدادى را داشته شريعتش وسيع و تفصيلى است، و گرنه تمامى اديان و شرايع در يك حقيقت كه همان توحيد فطرى باشد اتفاق داشته و همه بشر را به عبوديتى كه در خور وسع و طاقت بشرى است دعوت مى كرده اند. چون خصوصيات خلقت خاص بشرى ذاتى او و در تمامى افراد گذشته و آينده او يك جور است و طورى نيست كه مرور ايام و يا تحولات ديگرى آن خصوصيات را تغيير داده در نتيجه شعور و اراده او را شعورى ديگر و اراده اى غير اراده بشر اولى كند.

وقتى اراده و شعور قابل تغيير است كه مبادى اراده كه همان حواس ظاهرى و احساسات و عواطف درونى است قابل تغيير باشد، و وقتى اين حواس قابل تغيير است كه مبداء آن كه همان عقل فطرى است قابل تغيير باشد، و معلوم است كه عقل فطرى بشر، فطرى و غير قابل تغيير است ، و اين منافات ندارد با اينكه آراء و مقاصد طبقات اوليه بشر با آراء و مقاصد طبقات آخرى آن از جهت اختلاف در حوائجش مختلف بوده باشد.

چون اين اختلاف كه در مظاهر حيات وى و در نحوه اعمال وى در اعصار و قرون مختلف ديده مى شود، اختلافى است ظاهرى و صورى ، و گرنه ريشه همه آنها يكى است و آن مساءله جلب منفعت و فراهم نمودن وسايل زندگى و آسايش از خانه و همسر و خوراك و پوشاك و امثال آن، و دفع ضرر و فرار از چيزهايى است كه در سعادت زندگى او خلل وارد مى سازد، و اين هميشه و در همه افراد بشر به طور يكسان وجود دارد، و از فطريات غير قابل تغيير است ، همچنان كه قرآن كريم فرموده: «فاقم وجهك للدين حنيفا فطرة الله التى فطر الناس عليها لا تبديل لخلق الله ذلك الدين القيم و لكن اكثر الناس لا يعلمون».

آرى، دين حنيف الهى همان نواميسى است كه حاكم و قيم بر جوامع بشرى مى باشد و فطرت و خلقت خاص بشر او را به پيروى از آن هدايت نموده و خلاصه به اعتقاديات و اخلاقيات و اعمال صالح و مؤ ثر در تامين سعادتش ملهم مى سازد.

از اين روى همانطورى كه اين نواميس در اديان مختلف و همچنين در احوال مختلف اختلاف پيدا نمى كند، همين طور در اجزاى آن اختلاف و تضادى ديده نمى شود، به اين معنا كه هيچ حكمى از احكام دين حنيف با حكم ديگر آن تضاد ندارد، چون همه آن احكام را مساءله توحيد تنظيم و تعديل كرده ، و عينا مثال توحيد و احكام اديان آسمانى مثال مدبر است نسبت به قواى بدنى ، كه اگر يكى از قوا بخواهد از حد خود تجاوز نمايد نفس كه مدبر بدن است آن قوه را تعديل نموده و از طغيانش جلوگيرى مى كند.

و همچنين اين نواميس در اشخاص مختلف هم اختلاف پيدا نمى كند، و چنان نيست كه هدايت فطرى طبقات اوليه بشر را به چيزى و طبقات آخرى او را به چيز ديگرى دعوت كند هر چند اين دعوت در اجمال و تفصيل اختلاف دارد همچنان كه خداوند فرموده: «ان الدين عند الله الاسلام».

و نيز فرموده : «شرع لكم من الدين ما وصى به نوحا و الذى اوحينا اليك و ما وصينا به ابراهيم و موسى و عيسى ان اقيموا الدين و لا تتفرقوا فيه».

ترجمه تفسير الميزان جلد ۷ صفحه : ۳۴۵

و همچنين به حسب هدف و نتيجه هم مختلف نمى شود، براى اين كه هدف تمامى احكام و معارف گوناگون اعتقادى و اخلاقى و عملى اديان يكى است، و آن هم توحيد است، همچنان كه فرموده: «ان هذه امتكم امة واحدة و انا ربكم فاعبدون».

مقصود از هدایت انبیاء به سوی صراط مستقیم چیست؟

از آنچه گذشت معناى جمله «و هديناهم الى صراط مستقيم» نيز معلوم شد. در اين جمله بر خلاف جمله «اهدنا الصراط المستقيم»، لفظ «صراط» به طور نكره (بدون الف و لام عهد) ذكر شده، تا ذهن به وصف آن كه همان «استقامت» است متوجه شود. و چون استقامت در هر چيزى عبارت از اين است كه صفات و خصوصياتش به يك صورت باشد، بنابراين صراطى كه انبيا (عليهم السلام) بدان هدايت شده اند، صراطى است كه در هيچ جهتى از جهات و در هيچ حالى از احوال مختلف نمى شود، چون پايه و اساس آن بر فطرت است، و معلوم است كه فطرت انسانيت كه همان نحوه خاص خلقت او است هرگز در افراد مختلف نمى شود. لذا مى بينيم كه فطرت او در به دست آوردن مقاصد تكوينى خود نيز مختلف نيست.

پس معناى جمله فوق اين شد كه: هدايت يافتگان به اين هدايت و يا به عبارتى ديگر كسانى كه صراط مستقيم را يافته اند در مسير زندگى از لغزش و انحراف از راه ايمنند، براى اينكه راهى كه اينان طى مى كنند راهى است كه بيراهه ندارد، و هدايتى كه اينان يافته اند هدايتى است كه ديگر خطر ضلالت در آن متصور نيست.

خلاصه راه حقى است كه در آن راه باطلى نبوده ، و سعادتى است كه احتمال شقاوت در آن راه ندارد، راهى است كه هر جزء آن با جزء ديگر ائتلاف داشته ، حالات آن با هم برابر است ، از حق آغاز شده و به حق منتهى مى گردد، راهى است كه راهروان خود را به حيرت دچار ننموده و به ظلم و شقاوت و معصيت مبتلا نمى كند، همچنان كه فرمود: «الذين آمنوا و لم يلبسوا ايمانهم بظلم اولئك لهم الامن و هم مهتدون».

«ذَلِك هُدَى اللَّهِ يهْدِى بِهِ مَن يَشاءُ مِنْ عِبَادِهِ ...»:

در اين جمله اين معنا را بيان مى كند كه آن چه را كه خداوند سابقا در باره هدايت انبيا (عليهم السلام) بيان می داشت، معرف هدايت خاص او بود، همان هدايتى كه غير انبياء (عليهم السلام)، هر كس ديگرى را هم بخواهد با آن هدايت مى كند.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۷ صفحه : ۳۴۶

پس هدايت وقتى هدايت به معناى واقعى است كه از ناحيه خداى سبحان باشد، و وقتى از خداى سبحان است كه آدمى را به صراط مستقيم كشانيده با انبيا (عليهم السلام) همراه كند. و علامت اين نيز اين است كه برگشت همه دستورات آن به توحيد و اقامه دعوت حق و عبوديت و تقوا باشد.

پس هر دعوت و هدايتى كه بين انبيا فرق گذاشته و مردم را نسبت به بعضى از آنان كافر و نسبت به بعضى ديگر مؤمن كند، و يا بين احكام خدا تفرقه انداخته مردم را به عمل به بعضى از آنها و ترك بعضى ديگر دعوت مى كند، و يا از عهده تامين سعادت زندگى انسانى بر نمى آيد و يا انسان را به سوى شقاوت و بدبختى سوق مى دهد، هدايت خدايى و مورد امضا و رضاى پروردگار نيست و از راه فطرت منحرف است.

قرآن كريم در اين باره مى فرمايد: «ان الذين يكفرون بالله و رسله و يريدون ان يفرقوا بين الله و رسله و يقولون نؤمن ببعض و نكفر ببعض و يريدون ان يتخذوا بين ذلك سبيلا اولئك هم الكافرون حقا».

و نيز مى فرمايد: «افتؤمنون ببعض الكتاب و تكفرون ببعض فما جزاء من يفعل ذلك منكم الا خزى فى الحيوة الدنيا و يوم القيمة يردون الى اشد العذاب».

و نيز مى فرمايد: «و من اضل ممن اتبع هويه بغير هدى من الله ان الله لا يهدى القوم الظالمين». يعنى راه پيروى هواى نفس راه هدايت خدا نيست ، بلكه بيراهه اى است كه هرگز سالكش را به سعادت حيات نمى رساند، چون چنين راهى ظلم است و هرگز خداوند ظلم و ستم را وسيله سعادت قرار نداده و نخواهد داد.

كوتاه سخن اين كه: يكى از خصوصيات هدايت الهى اين است كه ضلالت در آن راه نداشته و هيچ وقت سالك را به ضلالت نمى كشاند. خصوصيت ديگر آن اين است كه وقتى براى انسان باقى مى ماند كه شكرش بجا آورده شود، و گر نه از چنگ انسان مى رود، و آدمى دچار ضلالت مى گردد.

آرى، خدا وقتى اين هدايت را به كسى روزى كرد چنين نيست كه ديگر خودش در آن سلطنت ، و دخل و تصرفى نداشته باشد،

ترجمه تفسير الميزان جلد ۷ صفحه : ۳۴۷

چون عطاياى خدا بر خلاف عطاياى ما نعمت مورد عطا را از تحت ملكيت و سلطنت خدا بيرون نمى كند.

پس اين طور نيست كه هدايت بعد از اينكه به دست ما آمد براى ما باقى مانده و خلاصه مال ما باشد، چه اينكه شكرش را بجا بياوريم و چه نياوريم. بلكه باقى ماندنش موقوف بر اين است كه به لوازم توحيد و عبوديت عمل شود، و لذا در آخر آيه مورد بحث فرمود: «و لو اشركوا لحبط عنهم ما كانوا يعملون». و اگر از كفران نعمت هدايت تعبير به خصوص شرك كرده براى اين است كه زمينه گفتار، توحيد مى باشد.

«أُولَئك الَّذِينَ آتَيْنَاهُمُ الْكِتَاب وَ الحُْكمَ وَ النُّبُوَّةَ»:

اشاره به لفظ «اولئك» كه مخصوص بعيد است به منظور اين است كه دلالت كند بر علوشان و رفعت مقام انبيا (عليهم السلام)، گرچه ظاهر «آتيناهم» اين است كه خداوند به همه انبيا (عليهم السلام) كتاب و حكم و نبوت داده و ليكن اين از باب توصيف مجموع است به وصف مجموع ، و منافات ندارد كه بعضى از اين مجموع بعضى از آن اوصاف را نداشته باشد، زيرا كتاب به برخى از انبيا مانند نوح، ابراهيم، موسى و عيسى (عليهم السلام) داده شده است. و نظير اين وجه در آيه «و اجتبيناهم و هديناهم» گذشت.

در هر جاى قرآن كريم كه كتاب به انبيا (عليهم السلام نسبت داده شده مقصود صحفى است كه شرايع دينى در آن نوشته شده ، و انبيا (عليهم السلام) با آن شرايع در بين مردم و در موارد اختلافات آنان حكم مى كرده اند.

مانند آيه: «كان الناس امة واحدة فبعث الله النبيين مبشرين و منذرين و انزل معهم الكتاب بالحق ليحكم بين الناس فيما اختلفوا فيه». و آيه: «انا انزلنا التورية فيها هدى و نور يحكم بها النبيون»، تا آنجا كه مى فرمايد: «و انزلنا اليك الكتاب بالحق مصدقا لما بين يديه من الكتاب و مهيمنا عليه فاحكم بينهم بما انزل الله» و همچنين آيات ديگر.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۷ صفحه : ۳۴۸

مراد از دادن «كتاب» و «حكم» و «نبوت»، به پيامبران «ع»

و «حكم» در لغت به معناى برقرار كردن نسبت تصديقيه در بين اجزاى كلام است. مثلا بين زيد كه يك كلمه است، و بين عالم كه كلمه ديگرى است نسبت برقرار نموده، مى گوييم: زيد عالم است. نسبتى را هم كه در بين امور اجتماعى و اعمال افراد جامعه و قضاياى جارى در ميان آنان برقرار مى كنيم ، حكم ناميده مى شود، همچنانكه خود قضايا را هم حكم مى گويند.

مثلا در باره اعمال آنان گفته مى شود: واجب است كه فلان كار عملى شود، و حرام است كه فلان گناه ارتكاب شود،.اين وجوب و حرمت و همچنين استحباب و كراهت حكم اند، همچنان كه خود قضيه: «واجب است كه...» حكم است. البته از اين قسم حكم كه بگذريم براى اجتماعات احكام ديگرى از قبيل ملكيت ، رياست ، نيابت ، كفالت و ولايت و امثال آن نيز هست.

و گاهى هم اين كلمه اطلاق مى شود و مقصود معناى مصدرى آن است ، كه در چنين موارد معناى حكم ايجاد حكم خواهد بود يا به حسب تشريع و تقنين مانند قوانينى كه حكومتها به منظور حفظ نظام جامعه خود مى گذرانند، و يا به نظريه و تشخيص ، مانند تشخيصى كه قضات دادگسترى نسبت به پرونده هاى حقوقى و يا جزائى دارند، و حكم مى كنند به اينكه فلان مال حق فلانى و يا فلان شخص مجرم و محرك فلان نزاع است ، و نيز مانند تشخيص اهل فتوا نسبت به ادله احكام.

گاهى هم حكم گفته مى شود و مراد از آن انفاذ حكم است مانند استبدادى كه واليان و پادشاهان مستبد در رعيت خود اعمال مى كنند.

از اين معانيى كه براى لفظ حكم برشمرديم آن معنايى كه با ظاهر آيه و مخصوصا قرينه اى كه همراه آن است يعنى لفظ كتاب سازش دارد، همان معناى قضاوت است.

و بنابراين، مراد از دادن كتاب و حكم ، فرستادن شرايع دين و حكم كردن بر طبق آنها ميان مردم خواهد بود. همچنان كه ظاهر تعدادى ديگر از آيات كريمه قرآن نيز، مؤيد همين معنا است.

مانند آيه: «و انزل معهم الكتاب بالحق ليحكم بين الناس فيما اختلفوا فيه». و آيه: «انا انزلنا التورية فيها هدى و نور يحكم بها النبيون الذين اسلموا». و آيه: «لتحكم بين الناس بما اريك الله». و آيه: «و داود و سليمان اذ يحكمان فى الحرث». و آيه: «يا داود انا جعلناك خليفة فى الارض فاحكم بين الناس بالحق و لا تتبع الهوى فيضلك عن سبيل الله» و همچنين آيات بسيارى ديگر.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۷ صفحه : ۳۴۹

البته در پاره اى از آيات اين لفظ به كار رفته كه ممكن است آن را بر يك معناى اعم حمل نمود، مانند آيه «رب هب لى حكما و الحقنى بالصالحين».

اما نبوت در تفسير آيه شريفه «كان الناس امة واحدة فبعث الله النبيين...» كه مراد از آن ، دريافت اخبار غيب است به عنايت خاص ‍ خداوند، و آن اخبارى است وابسته به ماوراى حس و محسوس مانند يگانگى خدا و فرشتگان و روز رستاخيز.

و اينكه خداوند اين سه كرامت (كتاب و حكم و نبوت) را كه سلسله جليل پيامبران را به آن سرافراز فرموده در سياق آياتى قرار داده كه هدايت او را بيان مى كند دلالت دارد كه اين سه، از آثار هدايت خاص ‍خداوند است كه به آن وسيله شناخت خدا و آيات وى تمام مى شود.

گويا گفته شده: آن هدايتى كه پيغمبران را بر آن گرد آورديم و به سبب آن بر جهانيان برترى داديم همان است كه ايشان را به راهى راست درآورده و مى آموزد به ايشان كتابى را كه شامل احكام و شرايع خدا است، و همان هدايت است كه ايشان را پا بر جا داشته و براى حكم ميان مردم نصب مى كند و اخبار غيب و نهان را به ايشان گزارش مى دهد.

معناى «كتاب» در اصطلاح قرآن

امروز وقتى ما لفظ « كتاب » را مى شنويم اولين معنايى كه از آن به ذهن ما تبادر مى كند همان صحيفه اى است كه پاره اى از مطالب در قالب خطوط دستى و يا چاپى در آن گنجانيده شده است، وليكن از آن جايى كه هر لغتى را به ملاحظه افاده معنا و به خاطر تفهيم اغراض وضع نموده اند،

ترجمه تفسير الميزان جلد ۷ صفحه : ۳۵۰

اهل هر زبانى به خود اجازه داده اند كه پا را از چارديوارى معناى اولى هر لغت فراتر گذاشته و لغت را در اشباه و نظاير آن معنا نيز استعمال كنند.

به همين اعتبار نيز «كتاب» را كه معناى متبادريش نوشته قلمى است توسعه داده و آنرا به هر چيزى كه معانى را ضبط نمايد، اطلاق كرده اند، تا آن جا كه كتاب محفوظ در ذهن را هم با اينكه صفحه و لوحى نداشته و با قلمى نوشته نشده است كتاب گفته اند.

اين توسع، در كلام خداى تعالى هم جريان يافته ، و در قرآن كريم به وحى انبياء و مخصوصا آن وحيى كه متضمن شريعت است اطلاق كتاب شده، و همچنين در آن حقيقت آسمانى كه حوادث و وقايع جارى را ضبط مى كند استعمال شده است.

از آن جمله فرموده: «كتاب انزلناه اليك مبارك». و نيز فرموده: «ما اصاب من مصيبة فى الارض ‍ و لا فى انفسكم الا فى كتاب من قبل ان نبراها». و نيز فرموده: «و كل انسان الزمناه طائره فى عنقه و نخرج له يوم القيمة كتابا يلقيه منشورا، اقرا كتابك».

اقسام سه گانه اطلاق «كتاب» در قرآن مجيد.

اين سه آيه، نمونه اى از سه قسم اطلاقى است كه قرآن كريم در لفظ كتاب كرده ، و به استثناى چند آيه كه اينك در اينجا ذكر مى كنيم و ظاهر در نوشته به قلم است ، در هيچ جاى قرآن كتاب بر معناى ديگرى غير از آن سه معنا اطلاق نشده است.

آن چند آيه، عبارتند از: «و كتبنا له فى الالواح من كل شى ء موعظة و تفصيلا لكل شى ء، و القى الالواح و اخذ براس اخيه». و آيه: «و لما سكت عن موسى الغضب اخذ الالواح و فى نسختها هدى و رحمة للذين هم لربهم يرهبون».

قسم اول كتاب هايى است كه مشتمل بر شرايع دين بوده و بر انبيا (عليهم السلام) نازل مى شده، چنان كه در سطور قبل گذشت. مانند كتابى كه بر نوح (عليه السلام) نازل شده و آيه «و انزل معهم الكتاب بالحق» به آن اشاره مى نمايد،

ترجمه تفسير الميزان جلد ۷ صفحه : ۳۵۱

و كتابى كه بر ابراهيم و موسى (عليهما السلام) نازل شده. و آيه: «صحف ابراهيم و موسى»، از آن به صحف تعبير كرده، و كتاب انجيل كه در آيه: «و آتيناه الانجيل فيه هدى» و نور اسم برده شده، و كتاب محمد (صلى الله عليه و آله و سلم)، كه آيات: «تلك آيات الكتاب و قرآن مبين و رسول من الله يتلوا صحفا مطهرة فيها كتب قيمة و فى صحف مكرمة مرفوعة مطهرة بايدى سفرة كرام بررة». و «نزل به الروح الامين على قلبك لتكون من المنذرين بلسان عربى مبين» بدان اشاره مى نمايد.

قسم دوم كتبى است كه اعمال بندگان را از نيكى و بدى ضبط مى كند، و آيات راجع به آن چند قسم است: بعضى از آيات ، كتابى كه در آن ذكر شده كتابى است مختص به فرد فرد نفوس بشر، مانند آيه «و كل انسان الزمناه طائره فى عنقه و نخرج له يوم القيامة كتابا»، و آيه: «يوم تجد كل نفس ما عملت من خير محضرا و ما عملت من سوء» و آياتى ديگر.

و بعضى ديگر آياتى است كه مراد از كتاب در آن ها كتابى است كه اعمال امتها را ضبط مى نمايد، مانند آيه «و ترى كل امة جاثية كل امة تدعى الى كتابها».

و بعضى ديگر آيات راجع به كتبى است كه جميع مردم در آنها مشتركند، مانند آيه «هذا كتابنا ينطق عليكم بالحق انا كنا نستنسخ ما كنتم تعملون». البته اين در صورتى است كه خطاب در اين آيه خطاب به همه مردم باشد.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۷ صفحه : ۳۵۲

اين قسم از كتابهاى مذكور در قرآن به اعتبار منقسم شدن مردم به دو دسته نيكوكاران و زشتكاران طور ديگر نيز تقسيم شده ، و آن تقسيم اين گونه كتاب ها است به «كتاب فجار» و «كتاب ابرار»، كه در آيه زير آمده: «كلا ان كتاب الفجار لفى سجين و ما ادريك ما سجين كتاب مرقوم»، تا آن جا كه مى فرمايد: «كلا ان كتاب الابرار لفى عليين و ما ادريك ما عليون كتاب مرقوم يشهده المقربون».

قسم سوم كتبى است كه جزئيات نظام عالم و حوادث واقعه در آن را ضبط مى كند. از بعضى آيات برمى آيد كه اين كتاب ها نيز چند نوع اند:

يكى آن كتابى كه مطالب نوشته شده در آن به هيچ وجه تغيير نمى پذيرد. مانند كتاب مذكور در آيه «و ما يعزب عن ربك من مثقال ذرة فى الارض و لا فى السماء و لا اصغر من ذلك و لا اكبر الا فى كتاب مبين». و آيه: «و كل شئ احصيناه فى امام مبين». و آيه: «و عندنا كتاب حفيظ». و آيه: «لكل اجل كتاب».

البته اين آيه، مخصوص حوادث لايتغير نيست، وليكن اطلاقش اين قسم حوادث را هم شامل مى شود، چون اجل ها دو قسم اند: يكى اجل هاى لايتغير، و يكى آن اجل هايى كه قابل تغيير هست.

و به هر حال احتمال دارد اين نوع كتاب هم خود دو قسم باشد: يكى كتاب عامى كه حافظ جميع موجودات و حوادث جارى است ، و ديگر كتاب خاصى كه مخصوص به يك يك موجودات و مشتمل بر حوادث هر موجود مى باشد، آيه اى كه در آخر ايراد شد و همچنين آيه: «و ما كان لنفس ان تموت الا باذن الله كتابا مؤجلا» و همچنين آيات كريمه ديگرى كه مشابه آن دو است به اين احتمالى كه داديم اشاره دارد.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۷ صفحه : ۳۵۳

و يكى ديگر كتبى كه قلم خوردن و محو و اثبات در آن راه دارد، همچنان كه آيه: «يمحو الله ما يشاء و يثبت و عنده ام الكتاب»، به وجود چنان كتبى دلالت دارد.

اين فهرست معانيى بود كه از آيات قرآنى راجع به كتاب استفاده مى شود، و اما بحث از هر كدام از اقسام نامبرده كتاب ، موكول است به محلى كه مناسب آن معنا پيش آيد و از خداى يگانه يارى مى خواهيم.

معناى حكم در قرآن

ماده «حكم» بر حسب آنچه كه از موارد استعمال آن به دست مى آيد در اصل به معناى منع است ، و به همين مناسبت احكام مولوى را حكم ناميده اند، چون مولاى آمر با امر خود ماءمور را مقيد ساخته و او را از آزادى در اراده و عمل تا اندازه اى منع نموده و هوا و خواهش ‍ نفسانى او را محدود مى سازد.

و همچنين حكم به معناى قضا، كه آن نيز دو طرف دعوا را از مشاجره و يا تعدى و جور باز مى دارد.

و حكم به معنى تصديق كه قضيه را از اينكه مورد ترديد شود منع مى نمايد، و احكام و استحكام ، كه معناى منع در آن دو نيز خوابيده چون هر چيزى وقتى محكم و مستحكم مى شود كه از ورود منافى و فساد در بين اجزايش جلوگير بوده باشد و نگذارد اجنبى در بين اجزايش تسلط پيدا كند.

و در آيه «كتاب احكمت آياته ثم فصلت من لدن حكيم خبير»، به اعتبارى احكام در مقابل تفصيل استعمال شده و معناى اصلی اش را از دست نداده، براى اينكه اين احكام نيز از فصل كه همان بطلان التيام و تركيب اجزاى هر چيزى است، جلوگيرى به عمل مى آورد، و به همين معنى است محكم در مقابل متشابه.

راغب در مفردات خود مى گويد: لفظ «حكم» در اصل به معناى منع به منظور اصلاح است، و به همين جهت لگام حيوان را «حكمة الدابة» به فتح حاء و كاف ناميده و مى گويند: «حكمت الدابة بالحكمة: حيوان را به وسيله حكمه (دهنه) منع كردم». و نيز مى گويند: «أحكمتها: براى حيوان لگام درست كردم». و همچنين طناب كشتى را «حكمه» ناميده، مى گويند: «حكمت السفينة و أحكمتها». و شعر شاعر هم كه گفته است: «ابنى حنيفة احكموا سفهائكم»، به اين معنا است كه: اى قبيله بنى حنيفه! افراد نادان و سفيه خود را لگام كنيد.

اين كلمه وقتى به خداى تعالى نسبت داده شود، اگر در مساءله تكوين و خلقت باشد معناى قضاى وجودى را كه ايجاد و آفرينش باشد مى دهد كه مساوق با وجود حقيقى و واقعيت خارجى به مراتب آن است. مانند آيه: «و الله يحكم لا معقب لحكمه»، و آيه: «و اذا قضى امرا فانما يقول له كن فيكون»، و به اعتبارى می توان آيه: «قال الذين استكبروا انا كل فيها ان الله قد حكم بين العباد» را از اين باب گرفت.

و اگر در تشريع باشد معناى قانونگذارى و حكم مولوى را مى دهد، و به اين معنا است آيه: «و عندهم التورية فيها حكم الله»، و آيه: «و من احسن من الله حكما». و لذا در آيه: «و جعلوا لله مما ذرا من الحرث و الانعام نصيبا فقالوا هذا لله بزعمهم و هذا لشركائنا»، تا آن جا كه مى فرمايد: «ساء ما يحكمون»، كسانى را كه به خود اجازه تشريع و قانونگذارى را داده اند ملامت كرده.

و وقتى همين لفظ به انبيا (عليهم السلام) نسبت داده شود معناى قضا را كه يكى از منصب هاى الهى است و خداوند انبياى خود را به آن منصب تشريف و اكرام كرده افاده مى كند، و در اين باره فرموده است: «فاحكم بينهم بما انزل الله و لا تتبع اهواءهم عما جاءك من الحق». و نيز فرموده: «اولئك الذين آتيناهم الكتاب و الحكم».

ترجمه تفسير الميزان جلد ۷ صفحه : ۳۵۵

و شايد بعضى آيات اشعار يا دلالت كند بر اين كه به انبيا حكم به معنى تشريع داده شده ، مانند آيه: «رب هب لى حكما و الحقنى بالصالحين».

و اگر به غير انبيا نسبت داده شود معناى قضاوت را افاده مى كند. همچنان كه در آيه «و ليحكم اهل الانجيل بما انزل الله فيه»، به اين معنا آمده.

معناى ديگرى نيز براى حكم هست، و آن عبارت است از منجز كردن وعده و اجراى حكم و قانون ، و آيه «و ان وعدك الحق و انت احكم الحاكمين»، به همين معنا است.


→ صفحه قبل صفحه بعد ←