تفسیر:المیزان جلد۶ بخش۱۹

از الکتاب
→ صفحه قبل صفحه بعد ←



ترجمه تفسير الميزان جلد ۶ صفحه : ۲۲۷

و نيز در الدر المنثور است كه ابن جرير و ابن منذر و حاكم همين روايت را از ثعلبه الخشنى نقل كرده اند، البته حاكم آن را صحيح دانسته است . خشنى مى گويد رسول الله (صلى الله عليه و آله ) سپس فرمود: بدرستى خداى تعالى حدودى را تحديد فرموده ، شما مبادا از آن تجاوز كنيد، واجباتى بر شما واجب كرده ، مبادا كه آنها را ترك نموده و ضايع كنيد، حرام هايى را بر شما حرام كرده زنهار از اينكه حرمت خداى را نگهدارى نكرده و آنها را مرتكب شويد، و نيز نسبت به احكامى سكوت كرده و شما را نه از روى فراموشى بلكه از روى رحمت به آن تكليف نفرموده زنهار متعرض آنها نشويد. در مجمع البيان و صافى از امام على بن ابى طالب (عليه السلام ) نقل مى كند كه فرمود: خداوند بر شما واجب كرده است واجباتى را مبادا ضايعش بگذاريد، و تحديد كرده است حدودى را مبادا از آن تجاوز كنيد، و نهى كرده است از امورى مبادا حرمت خداى را در آنها رعايت نكنيد، و سكوت كرده است از امورى با اينكه سكوتش از روى فراموشى نبوده . مبادا در اثر جستجوى از آنها خود را به زحمت اندازيد. و و در كافى به سند خود از ابى الجارود نقل مى كند كه گفت : امام ابى جعفر (عليه السلام ) فرمود هر وقت براى شما حديث مى گويم از من بپرسيد كه مستند آن كدام يك از آيات قرآنى است ، تا من حديث را براى شما با آيات تطبيق كنم ، آنگاه در ضمن فرمايشاتش فرمود رسول الله از قيل و قال و اسراف مال و زيادى سؤ ال نهى فرمود، كسى بر حسب دستور قبلى از آن جناب پرسيد اين فرمايشات رسول خدا(صلى الله عليه و آله ) در كجاى قرآن هست حضرت فرمود: خداى تعالى درباره قيل و قال فرموده : «لا خير فى كثير من نجواهم الا من امر بصدقه او معروف او اصلاح بين الناس » و درباره ضايع نكردن مال فرموده : «و لا توتوا السفهاء اموالكم التى جعل الله لكم قياما» و درباره سوالات زيادى فرموده : لا تسئلوا عن اشياء ان تبدلكم تسوكم .

ترجمه تفسير الميزان جلد ۶ صفحه : ۲۲۸

و در تفسير عياشى از احمد بن محمد نقل مى كند كه گفت : امام ابى الحسن على بن موسى الرضا(عليه الصلوه والسلام ) مرقومه اى به من نوشته در آخر آن مرقوم فرموده بود: مگر جز اين است كه شما از پرسش ‍ زياد نهى شده ايد؟ چرا پس از اين نهى منتهى نشده و در مقام اطاعت آن نيستيد؟! بر شما باد كه از اين عمل زشت دست برداريد، و اينقدر پيرامون سوالات بيجا نگرديد، و بدانيد اگر كسانى كه قبل از شما بودند هلاك شدند هلاكتشان از جهت همين پرسشهاى زياد بوده ، و خدا هم مى فرمايد: «يا ايها الذين آمنوا لا تسئلوا عن اشياء» تا آنجا كه فرموده : «كافرين ».

ترجمه تفسير الميزان جلد ۶ صفحه : ۲۲۹

آيات ۱۰۴ - ۱۰۳ ، سوره مائده

مَا جَعَلَ اللَّهُ مِن بحِيرَةٍ وَ لا سائبَةٍ وَ لا وَصِيلَةٍ وَ لا حَامٍ وَ لَكِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا يَفْترُونَ عَلى اللَّهِ الْكَذِب وَ أَكْثرُهُمْ لا يَعْقِلُونَ(۱۰۳) وَ إِذَا قِيلَ لهَُمْ تَعَالَوْا إِلى مَا أَنزَلَ اللَّهُ وَ إِلى الرَّسولِ قَالُوا حَسبُنَا مَا وَجَدْنَا عَلَيْهِ ءَابَاءَنَا أَ وَ لَوْ كانَ ءَابَاؤُهُمْ لا يَعْلَمُونَ شيْئاً وَ لا يهْتَدُونَ (۱۰۴) ترجمه آيات خداوند براى بحيره و سائبه و وصيله و حام حكمى مقرر نفرموده و ليكن كافران بر خداوند دروغ بستند و اكثر آنان تعقل نمى كنند .(۱۰۳) و زمانى كه گفته مى شود كه روى آوريد به آنچه خدا نازل كرده و به رسول ، گويند كافى است ما را روشى كه پدرانمان را بر آن يافتيم اگر چه پدرانشان چيزى نمى دانستند و هدايت نمى پذيرفتند .(۱۰۴) بيان آيات مَا جَعَلَ اللَّهُ مِن بحِيرَةٍ وَ لا سائبَةٍ وَ لا وَصِيلَةٍ وَ لا حَامٍ ... اينها اصناف چهارگانه انعامى هستند كه مردمان جاهليت براى آنها احتراماتى قائل بوده اند، و به همين منظور احكامى براى آنها جعل كرده بودند، اينك در اين آيه شريفه خداى تعالى مى فرمايد: اين احكام از ناحيه من نيست ، پس در حقيقت اين نفى ، نفى خود آن انعام نيست ، بلكه نفى احكام و اوصاف آنها است ، و گرنه ذات آنها از نظر اينكه مخلوق خدا و منسوب به اوست ، بلكه اوصافشان هم از نظر اينكه اوصافند و بس (نه از جهت اينكه موضوع اينگونه احكام غلط شده اند) مخلوق و منسوب به خدايند، الا اينكه اين اوصاف چون داراى دو جهت هستند از يك جهت منسوب به خدا و از جهت ديگر موضوع احكام جاهليتند، از اين رو بايد مراد از نفى اين چهار صنف نفى همين صفات باشد نه ذوات ، بنابراين برگشت نفى تشريع «بحيره » و آن ديگران به نفى مشروعيت احكامى است كه به آنها نسبت داده مى شده ، و در بين مردم آن عصر معروف بوده . معناى «بحيره »، «سائبه »، «وصيله » و «حامى » چهار قسم حيواناتى كه درجاهليت احكام خاصى داشتند و اين اصناف چهارگانه از انعام گر چه در معناى اسمائشان اختلاف شده است و نتيجتا تشخيص احكام هر كدام هم همانطورى كه خواهيد ديد مختلف شده است ، ليكن چيزى كه مسلم است اين است كه نظر واضع آنها در احكامى كه براى انعام چهارگانه جعل نموده يك نحوه احترامى است براى آنها، يا واضع خواسته است رعايت حال آنها را كرده تا حدى آنها را آزادى دهد. سه صنف از اين چهار صنف يعنى «بحيره »، «سائبه » و «حامى » از جنس شتر و يك صنف آن يعنى «وصيله » از جنس گوسفند است . اما «بحيره »: در مجمع البيان از زجاج نقل كرده كه او گفته است بحيره ماده شترى بوده كه پنج شكم زائيده باشد، و شكم پنجم آن نر باشد. و چون رسم چنين بوده كه گوشهاى اين بچه شتر را پاره كرده و شكاف فراخى به آن مى دادند از اين جهت آنرا بحيره مى ناميده اند. و نيز رسمشان اين بوده كه بر پشت آن سوار نمى شدند، و آنرا نمى كشتند، و از باب احترام از هيچ آب و علفى منعش نمى نمودند و پيادگان هر چه هم خسته مى شدند بر پشت آن سوار نمى شدند. از ابن عباس نقل شده كه گفته است : رسم عرب اين بود اگر ماده شترى پنج شكم مى زاييد، شكم پنجمش اگر نر بود آنرا مى كشتند و همگى از مرد و زن از گوشتش مى خوردند، و اما اگر ماده بود گوشش را مى شكافتند و اين همان بحيره است ، و اگر هم آن را مى كشتند مو و كرك آنرا از پوستش نمى كندند، و در هنگام كشتن هم اسم خداى را بر آن نمى بردند، و بار بر پشتش نمى بستند، چشيدن شير آنرا و همچنين ساير انتفاعات آنرا بر زنان حرام شمرده و همه انتفاعات از زنده آنرا مخصوص مردان مى دانستند ولى خوردن گوشت آنرا براى هر دو طايفه تجويز مى كردند: و نيز از محمد بن اسحاق نقل شده كه گفته : بحيره ماده شترى است كه از سائبه تولد يافته باشد. اما «سائبه »: در مجمع البيان از زجاج و علقمه نقل مى كند كه «سائبه »عبارت از شترانى بوده كه خود بدست خود به سبب نذر آنرا - مانند بحيره - از كار معاف مى كرده اند، مثلا نذر مى كردند: اگر مسافرم بسلامت برگردد و يا مريضم بهبودى حاصل كند فلان ماده شترم سائبه باشد، يعنى مانند بحيره از آن انتفاع نبرم ، و او را از هيچ آب و علفى باز ندارم .

ترجمه تفسير الميزان جلد ۶ صفحه : ۲۳۱

و از ابن عباس و ابن مسعود نقل مى كند كه گفته اند: سائبه شترانى بوده اند كه در راه خشنودى و جلب رضايت بت ها و بمنظور تقرب به آنها آزاد مى شده اند، و سائبه و هر چيز ديگرى كه براى بت نذر مى شده آنرا به خدام بتكده مى داده اند، آنها نيز شير آن شتران و ساير منافع نذورات را به مصرف ابن السبيل ها و ساير فقرا مى رسانيدند. و از محمد بن اسحاق نقل مى كند كه گفته است : سائبه ماده شترى را مى گفته اند كه ده شكم پى در پى ماده شتر بياورد، چنين شترى محترم مى شده ديگر بر پشتش سوار نمى شدند و اگر كشته مى شد كرك و پشمش را از پوستش نمى كندند و اگر زنده مى ماند از شيرش جز مهمانان كسى نمى نوشيد و هر چه هم بعد از آن مى زائيد اگر ماده بود گوشش را پاره كرده و همراه مادرش آزادش مى كردند، مادر را سائبه و اين بچه را بحيره مى گفته اند. و اما «وصيله »: در مجمع البيان از زجاج نقل مى كند كه گفته است : وصيله از جنس گوسفند است نه شتر، رسم مردم جاهليت چنان بود كه هر گاه گوسفندى بره ماده مى زاييد آنرا نگه مى داشتند و اگر نر مى زاييد آنرا وقف براى بت هاى خود مى كردند. و هر گاه دوقلو ميزاييد و يكى از آن دو نر و ديگرى ماده بود ديگر بره نر را براى بت ها قربانى نمى كردند و مى گفتند بره ماده به برادرش متصل است و هر دو را براى خود نگه مى داشتند. و از ابن مسعود و مقاتل نقل مى كند كه در معناى وصيله گفته اند: در عرب رسم چنان بود كه اگر بزى هفت شكم ميزاييد و هفتميش بز نر بود آنرا در راه خدايان خود مى كشتند و گوشتش را تنها براى مردان حلال مى دانستند و اگر بز ماده بود آنرا قاطى گوسفندان نموده و ذبح نمى كردند، و اما اگر شكم هفتم دوقلو، يكى نر و يكى ماده مى زاييد مى گفتند: خواهر با برادر خود در احترام وصلت كرد، يعنى آنرا نيز نبايد كشت ، و بايد حرمتش را نگه داشته و منافعش را از شير و غيره اختصاص به مردان داد، و به اعتبار اين وصلت آنرا وصيله مى ناميدند. و از محمد بن اسحاق نقل مى كند كه در معناى وصيله گفته است : وصيله گوسفندى را مى گفته اند كه در پنج شكم ده بره ماده بزايد، و در بين ، هيچ بره نرى فاصله نشود، و آنرا به همين اعتبار كه ده نتاج ماده پى در پى زاييده و نتاج نرى فاصله نشده وصيله مى ناميدند، يعنى اين گوسفند بين ده نتاج ماده وصل كرده است . آنگاه بعد از آن هر چه مى زاييد آنرا بر زنان حرام مى دانستند.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۶ صفحه : ۲۳۲

و اما «حامى »: باز در مجمع البيان از ابن عباس و ابن مسعود نقل مى كند كه گفته اند: حامى عبارتست از شتر نر، عرب را رسم چنين بوده كه اگر ماده شترى از صلب و نطفه شتر نرى ده شكم بچه مى آورده آن شتر را مبارك مى شمرده ، و پشتش را محترم دانسته و بر آن بار نمى نهاده و سوارش نمى شده اند، و از هيچ آب و علفى منعش نمى كردند. ابى عبيده و زجاج در معناى حامى همين وجه را اختيار كرده اند. و از فراء نقل مى كند كه گفته است : حامى شتر فحلى را مى گفته اند كه تا دوران بلوغ فرزند زاده خود زنده مانده و بر آن پريده آبستنش سازد، به چنين شترى مى گفته اند: «حمى ظهره » يعنى پشتش مصون شد، ديگر نبايد بر آن سوار شد. و اين كلمات گر چه همانطورى كه ديديد در معانيشان اختلاف شده است ، الا اينكه احتمال قوى مى رود اين اختلاف ناشى از اختلاف در سليقه هاى اقوام و قبائل بوده باشد، بنابراين همه اين معانى صحيح است ، و نظير اين اختلاف در سنت هاى جارى بين اقوام وحشى بسيار ديده مى شود.

خداى تعالى منزه است از تشريع احكامى خرافى كه مردم خرافى براى بعضى حيواناتجعل كرده اند

و به هر تقدير آيه شريفه در اين مقام است كه خداى تعالى را منزه از جعل چنين احكامى كرده و اينگونه احكامى را كه مردم خرافى از پيش خود براى اين چهار صنف از انعام تراشيده و به خدا نسبتش مى دادند از خداى متعال سلب نمايد، بدليل اينكه اولا مى فرمايد:«ما جعل الله ...» يعنى خدا چنين جعلى نكرده ، و ثانيا مى فرمايد: «و لكن الذين كفروا يفترون على الله الكذب ... - يعنى و ليكن كسانى كه كافر شدند بر خدا افتراء مى بندند» و از همين جهت مى توان گفت جمله «و لكن الذين كفروا...» بمنزله جوابى است براى سؤ ال مقدر، گويا وقتى خداى تعالى فرمود: «ما جعل الله » كسى مى پرسد اگر اين احكام را كه كفار مدعى هستند كه از خداست ، و خداى متعال آنرا جعل نكرده پس از كجا درست شده است ؟ در پاسخ از اين سؤ ال فرضى جواب مى دهد اين احكام افتراى دروغى كفار است به خداى تعالى ، آنگاه براى مزيد بيان فرموده است : «و اكثرهم لا يعقلون » يعنى اينان خود در افتراهاى خود اختلاف دارند، و اين اختلاف خود سند نادانى آنها است و بيشتر آنان كه اين احكام را به خدا نسبت مى دهند نمى دانند كه اين عملشان افترا است ، و جماعت كمى از آنان حق را مى دانند و دانسته و فهميده افترا مى بندند كه پيشوايان و زمامداران معاند باشند.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۶ صفحه : ۲۳۳

تقليد، به معناى رجوع جاهل به عالم ، صحيح و عقلائى است ولى تقليدجاهل از جاهلى ديگر غلط است

وَ إِذَا قِيلَ لهَُمْ تَعَالَوْا إِلى مَا أَنزَلَ اللَّهُ ... اين آيه در مقام حكايت اين معنا است كه رسول الله (صلى الله عليه و آله ) كه كارش بلاغ است و بس ، آنان را بسوى خدا و بسوى آنچه از خدا بسويش وحى شده دعوت فرمود: پس دعوت رسول الله (صلى الله عليه و آله ) دعوت به حق است زيرا حق عبارتست از راستى كه هيچ دروغى در آن راه نداشته باشد و علمى كه جهل آميخته به آن نباشد و از اينكه در آيه سابق افترا را با جهل و تعقل نكردن مردم در ادعايشان جمع كرده بود مى فهميم كه وقتى ادعاى آنان دروغ و جهل باشد قهرا ادعاى پيغمبر جز صدق و علم (كه همان حق است ) نخواهد بود، مع ذلك مردم گفتار او را نپذيرفته در رد فرمايش او چنين استدلال كردند كه ما ديديم پدران ما چنين مى كردند، و اين همان تقليد باطل است ، درست است كه تقليد در بعضى از مواقع و در شرايط معينى حق و صحيح است ، و بايد كه جاهل به عالم رجوع كند، و اين سيره ايست كه هميشه در مجتمع انسانى و در جميع احكام زندگى به حكم جبر جريان دارد، چون همه افراد نمى توانند بر جميع مايحتاج خود علم و تخصص پيدا نموده و رفع حوايج خود را بنمايند و ناگزيرند در هر مورد به عالم مربوط به آن رجوع نموده و از او تقليد كنند، ليكن در بعضى مواقع هم تقليد باطل است ، و آن تقليد جاهل است از جاهل ديگرى مثل خود، خلاصه همانطورى كه سيره عقلا رجوع جاهل را به عالم صحيح مى داند و آنرا امضا مى كند، همچنين رجوع جاهل را به جاهل ديگر مذموم و باطل مى داند چنان كه رجوع عالم را هم به عالم ديگر باطل دانسته و تجويز نمى كند كه مردى علم خود را ترك نموده و علم ديگرى را اخذ نمايد. و لذا خداى تعالى در رد اين گونه تقليد فرموده : «اولو كان اباوهم لا يعلمون شيئا و لا يهتدون » و مفادش اين است كه عقل - اگر عقلى باشد - تجويز نمى كند كه انسان به كسى كه از علم بهره اى ندارد مراجعه نموده و هدايت و راهنمائى او را كه گمراهى است مثل خود بپذيرد، اين در حقيقت پيمودن راه خطردار است ، و سنت حيات اجازه نمى دهد انسان طريقه اى را سلوك كند كه در آن ايمنى از خطر نيست ، و وضع آن نه براى خودش و نه براى راهنمايش روشن نيست ، و شايد غرض از اينكه بعد از گفتن «لا يعلمون شيئا» اضافه كرد: «و لا يهتدون » اين باشد كه بخواهد حدود و قيود كلام را بر حسب حقيقت اتمام نمايد، و بفرمايد: مذموم بودن تقليد جاهل از جاهلى مثل خود وقتى است كه دومى حقيقتا جاهل باشد و بين او و مقلدش هيچ امتيازى نباشد، و اما اگر دومى جاهل اصطلاحى باشد و ليكن حقيقتا جاهل نباشد مثلا از شخص سومى كه عالمى خبير و راهنمائى بصير باشد پيروى كند در چنين فرضى تقليد جاهل از چنين جاهلى قبيح نيست ، براى اينكه اين در حقيقت با راهنما راه پيموده ، و مثل مقلدش عينا مثل كورى است كه دست بدست بيناى جاهلى داده كه آن جاهل با راهنمائى عالمى خبير و راه دانى بصير راه مى پيمايد.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۶ صفحه : ۲۳۴

از اين جا روشن مى شود كه جمله «اولو كان اباوهم لا يعلمون شيئا» به تنهايى در تماميت دليل كافى نيست ، و دليل وقتى تمام است كه جمله «و لا يهتدون » هم در كلام ذكر شود، زيرا ممكن است كسى بگويد درست است كه تقليد جاهل از جاهل غلط است ، و ليكن ما از پدران جاهلى تقليد مى كنيم كه آنها راهنمايان عالم و خبيرى داشته اند، و تقليد جاهل از چنين جاهلى غلط نيست ، چون جاى چنين اعتراض و پاسخى بود لذا براى تتميم حجت فرمود: «لا يعلمون شيئا و لا يهتدون » نه تنها پدران شما جاهلند، بلكه در زندگى راهنمايى هم نشده اند، و چنين كسانى را به هيچ وجه نمى توان تقليد كرد. وقتى از آيه اولى يعنى : «ما جعل الله من بحيره ...» بدست آمد كه دارندگان اين عقايد خرافى مركب بوده اند از اكثريتى جاهل ، و اقليتى معاند و مستكبر، معلوم مى شود كه آنان مردمى بوده اند كه اهليت و قابليت اين را كه خداى تعالى روى سخن را به آنان نموده و مخاطبشان قرار دهد نداشته اند و لذا در آيه دومى دليل را بنحو تخاطب به آنان القا نفرمود، بلكه اينطور وانمود كرد كه روى سخن با ديگران است و فرمود: «اولو كان اباوهم لا يعلمون شيئا و لا يهتدون » آيا پيروى مى كنند از پدران خود هر چند پدرانشان جاهل و گمراه باشند؟! اين بود مختصر اشاره اى درباره تقليد و قبلا بحثى علمى و اخلاقى درباره معناى تقليد گذشت ، ممكن است خواننده محترم براى مزيد اطلاع به آنجا مراجعه نمايد. از آيه شريفه اين نكته هم استفاده مى شود كه رجوع به كتاب خدا و به سنت يعنى به فرمايشات رسول الله (صلى الله عليه و آله ) را نبايد تقليد كوركورانه و مذموم نام نهاد. بحث روايتى

(رواياتى درباره چهار صنف حيواناتى كه در جاهليت احكام خاصى داشتند و اينكه واضعآن احكام كيست ؟)

در تفسير برهان است كه صدوق به سندى كه به محمد بن مسلم دارد از او از امام صادق (عليه السلام ) نقل مى كند كه در تفسير: «ما جعل الله من بحيره و لا سائبه و لا وصيله و لا حام » فرمود: در ميان اهل جاهليت رسم چنين بود كه وقتى ماده شترى در يك شكم دو بچه مى زاييد مى گفتند وصل كرد، و كشتن و خوردن چنين شترى را جائز نمى دانستند، و وقتى ده شكم مى زاييد آنرا سائبه مى كردند، يعنى سوار شدن بر پشت و خوردن گوشتش را بر خود حرام مى كردند، و اما «حام » آن هم شتر نرى بوده كه آنرا بر ناقه ها مى جهانيدند.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۶ صفحه : ۲۳۵

خداى تعالى اين آيه را فرو فرستاد و فرمود: من هيچيك اينها را حرام نكرده ام ، صاحب برهان مى گويد سپس ابن بابويه گفت : اين نيز روايت شده كه بحيره ناقه اى بوده كه پنج شكم بزايد، اگر پنجمش نر مى بود آن را مى كشتند، و زن و مرد از گوشت آن مى خوردند، و اما اگر پنجمى ماده مى بود گوشش را شكاف فراخى داده و گوشت و شيرش را بر زنان حرام مى دانستند، مگر اينكه خود بخود بميرد و مردار شود، كه در آن صورت گوشتش را براى زنان هم تجويز مى كرده اند، و سائبه شترى بوده كه صاحبش عمدا آنرا حرام مى كرده به اين معنا كه نذر مى كرده اگر خداوند بهبوديش داد و يا به سلامت به منزلش رسيد شترش را سائبه كند، و وصيله از جنس گوسفندان بوده ، اگر گوسفندى هفت شكم و در شكم هفتم نر مى زاييد آنرا مى كشتند، و زن و مرد از گوشتش استفاده مى كردند، و اما اگر شكم هفتمش ماده مى بود آنرا در بين گوسفندان رها مى كردند. و اگر دوقلو، يكى نر و يكى ماده مى زاييد مى گفتند: با برادرش وصل كرد، از اين جهت آنرا نمى كشتند و گوشتش را بر زنان حرام مى دانستند، مگر اينكه بميرد كه در آن صورت بر مرد و زن حلالش مى دانستند. و حام شتر نرى بوده كه آنرا بر شتران ماده مى جهانيدند، چنين شترى اگر آنقدر عمر مى كرد كه بر فرزند زاده خود هم مى جهيد مى گفتند پشتش ‍ محترم شد، ديگر بر آن سوار نبايد شد. و نيز مرحوم صدوق فرمود: گاهى اين معنا هم در روايات بچشم مى خورد كه حام عبارت از شترى بوده كه ده شكم نتاج دهد در آن صورت مى گفتند: «قد حمى ظهره » يعنى پشتش محترم شد، و بر آن سوار نبايد شد، و از آب و علفش دريغ نبايد داشت . مؤ لف : روايات ديگرى از طريق شيعه و سنى در معانى اين چهار اسم يعنى بحيره و سائبه و وصيله و حام هست كه بعضى از آنها در بيانى كه قبل از اين بحث روايتى گذشت با كلام صاحب مجمع البيان و از او نقل و ايراد گرديد. و آنچه از معانى اين چهار اسم يقينى و مسلم است - و بطورى كه ديديد اختلافى در آن نيست - اين است كه اين چهار صنف از انعام در جاهليت يك نوع آزادى برايشان بوده ، و احكامى مناسب اين آزادى بر ايشان جعل مى كرده اند، مانند حرمت سوار شدن بر پشت آنها، حرمت گوشت و شيرشان ، آزاد گذاردن شان در آب و علف ، و امثال اينها، و نيز مسلم است كه وصيله از جنس گوسفند بوده ، و مابقى از جنس شتر. در مجمع البيان است كه ابن عباس از رسول الله (صلى الله عليه و آله ) روايت كرده كه فرمود: اولين كسى كه بر مكه مسلط شد و در دين اسماعيل دست انداخت و بت ها و صنم ها را نصب كرد همانا عمرو بن لحى بن قمعه بن خندف بوده و او همان كسى است كه شكافتن گوش ‍ بحيره و نذر كردن سائبه و وصل كردن وصيله و حمايت از حامى را دائر كرد. آنگاه رسول الله (صلى الله عليه و آله ) فرمود: من او را در آتش ‍ دوزخ ديدم ، و ديدم كه اهل دوزخ همگى از بوى حلقوم او در اذيت بودند. و در روايت ديگرى است كه فرمود: ديدم حلقومش را در آتش ‍ مى كشيدند.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۶ صفحه : ۲۳۶

مؤ لف : در الدر المنثور هم اين معنا به چند طريق از ابن عباس و ديگران روايت شده از آن جمله در كتاب مذكور است كه عبدالرزاق و ابن ابى شبيه و عبد بن حميد بن جرير از زيد بن اسلم روايت كرده اند كه گفت : رسول الله (صلى الله عليه و آله ) فرمود: هر آينه من مى شناسم آن كسى را كه براى اولين بار سائبه را نذر كرد و بت ها را به پا داشت ، و همچنين اولين كسى را كه دين ابراهيم (عليه السلام ) را تغيير داد مى شناسم . اصحاب عرض كردند: يا رسول الله چه كسى بود؟ فرمود: عمرو بن لحى مردى از بنى كعب بود، و من او را در آتش دوزخ ديده ام ، و ديدم كه قصب او را در آتش مى كشيدند و بوئى كه از قصب او برمى خواست اهل دوزخ را متاذى مى كرد، و من مى شناسم كسى را كه بحيره را دائر كرد. پرسيدند يا رسول الله (صلى الله عليه و آله ) او كيست ؟ فرمود: او مردى از بنى مدلج بود كه دو ماده شتر داشت ، گوشهايشان را شكافته و شير و همچنين سوار شدن بر پشتشان را تحريم كرد و گفت اين دو شتر براى خدا باد، اتفاقا خودش هم به خوردن شير آنها محتاج شد و خورد، و هم بر پشت آنها نشست . آنگاه رسول الله (صلى الله عليه و آله ) فرمود: من اين مرد را هم در آتش دوزخ ديدم ، و ديدم كه همان دو شتر او را با دهنهايشان خرد مى كردند، و با لگدهاى شان مى كوبيدند. و نيز در الدر المنثور است كه احمد و عبد بن حميد و حكيم ترمذى در كتاب نوادر الاصول و ابن جرير و ابن منذر و ابن ابى حاتم و بيهقى در كتاب اسماء و صفات از ابى الاحوص از پدرش نقل كرده اند كه گفت : من شرفياب حضور رسول الله (صلى الله عليه و آله ) شدم در حالى كه لباسهايم كهنه بود، حضرت روى به من كرد و فرمود: از مال دنيا چيزى دارى ؟

ترجمه تفسير الميزان جلد ۶ صفحه : ۲۳۷

عرض كردم آرى ، فرمود از كدام صنف ؟ عرض كردم از هر صنفى چيزى دارم ، شتر دارم گوسفندان و اسب و ساير حيوانات بار بر دارم ، غلام هم دارم ، فرمود: حالا كه خدا بتو داده تو هم بر خود تنگ مگير، و بايد كه اثر نعمت در تو ديده شود. آنگاه پرسيد نتاجى كه شتران تو مى زايند گوش ‍ دريده اند يا با گوش سالم متولد مى شوند؟ عرض كردم با گوش سالم ، مگر شترى هم هست كه نتاجش گوش دريده متولد شود؟ فرمود پس ‍ لابد تو خودت گوشهاى بعضى از آنها را دريده و مى گويى اينها بحيره باشند، و گوشهاى بعضى ديگر را پاره كرده و مى گويى اين صرم باشد؟ عرض كردم آرى ، حضرت فرمود چنين مكن ، زيرا هر چه را كه خدا به تو ارزانى داشته براى تو حلالش كرده . سپس اين آيه را تلاوت فرمود: «ما جعل الله من بحيره و لا سائبه و لا وصيله و لا حام ».

ترجمه تفسير الميزان جلد ۶ صفحه : ۲۳۸

آيه ۱۰۵ ، سوره مائده

يَأَيهَا الَّذِينَ ءَامَنُوا عَلَيْكُمْ أَنفُسكُمْ لا يَضرُّكُم مَّن ضلَّ إِذَا اهْتَدَيْتُمْ إِلى اللَّهِ مَرْجِعُكُمْ جَمِيعاً فَيُنَبِّئُكُم بِمَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ (۱۰۵) ترجمه آيه اى كسانى كه ايمان آورده ايد بر شما باد رعايت نفس خودتان ، چه آنان كه گمراه شده اند گمراهيشان بشما ضرر نمى رساند اگر شما خود راه را از دست ندهيد، بازگشت همه شما به خداست و پس از آن آگاهتان مى كند به آنچه عمل مى كرديد. (۱۰۵) بيان آيه گر چه آيه معنايش بظاهر روشن است ، و مؤ منين را امر مى كند به اينكه بخود بپردازند، و مراقب راه هدايت خود باشند، و از ضلالت كسانى كه از مردم گمراه شده اند نهراسند، و بدانند كه خداى تعالى حاكم بر جميع مردم است ، در هر كسى بر حسب عملش حكم مى كند، و ليكن در عين حال خالى از نكات دقيق نيست . معناى «هدايت » و «ضلالت » و اشاره به اينكه همه راهها به خدا منتهى مى شود يَأَيهَا الَّذِينَ ءَامَنُوا عَلَيْكُمْ أَنفُسكُمْ لا يَضرُّكُم مَّن ضلَّ إِذَا اهْتَدَيْتُمْ ...)). لفظ «عليكم » در اينجا اسم فعل است ، و در فارسى به معناى بر شما باد و كلمه انفسكم مفعول آنست ، و خود معلوم است كه گمراهى و هدايت (كه دو معناى متقابلند معنايى هستند كه در سلوك طريق محقق مى شوند، و در غير آن معنا ندارند، كسى كه همواره مراقب است از وسط جاده حركت كند به نقطه اى كه جاده به آن منتهى مى شود مى رسد، و آن نقطه همان غايت مطلوبى است كه هر انسان سالكى غرضش رسيدن به آن است ، چنين كسى را مى گويند هدايت شده و بر عكس اگر در اين باره سهل انگارى كند، و از وسط جاده به اين طرف و آن طرف متمايل شود بتدريج گمراه شده و نتيجه مطلوب از او فوت مى شود، چنين كسى را مى گويند گمراه شده .

ترجمه تفسير الميزان جلد ۶ صفحه : ۲۳۹

پس در حقيقت آيه شريفه براى انسان راهى و هدفى فرض كرده كه هر كس بسوى آن هدف حركت مى كند، و چنين فرض كرده كه بعضى كمال مراقبت را در گم نشدن و راه را از دست ندادن بكار برده و به هدف مى رسند، و بعضى ديگر از راه منحرف شده و گمراه مى گردند، و بدون ترديد بنظر چنين مى آيد كه آن هدفى را كه قرآن منظور نظر همه مى داند جز سعادت زندگى و سرانجام نيك چيزى نيست ، و ليكن قرآن با اين حال ناطق است به اينكه بشر چه سعادتمندش و چه گمراهش به سوى خدا مى رود. از اينجا معلوم مى شود كه قرآن مقدس ، آدميان را به گم شده خود يعنى ثوابى كه به حكم فطرت در جستجوى آن است يا همان سعادت و سرانجام نيكى كه گفته شد، راهنمائى مى كند، و مى فرمايد: گمشده شما نزد خداى سبحان است . هر كس به درگاهش هدايت شود گمشده اش را پيدا كرده ، و هر كس گمراه شود از آن محروم شده است . لازمه اين مطلب اين است كه بگوييم : همه راههايى كه سلوك مى شود چه راه هاى هدايت و چه بيراهه ها همه و همه به سوى خدا منتهى مى شوند. چون غايت و نتيجه مقصود نزد اوست ، چيزى كه هست اين راهها مختلف اند، يكى آدمى را به مطلوبش و به رستگارى و فلاحش ‍ رسانيده و ديگرى زيانكارش مى سازد، و همچنين در نزديكى و دورى از خدا. كما اينكه مى فرمايد: «يا ايها الانسان انك كادح الى ربك كدحا فملاقيه » و نيز مى فرمايد: «الا ان حزب الله هم المفلحون » و مى فرمايد: «الم تر الى الذين بدلوا نعمت الله كفرا و احلوا قومهم دار البوار» و نيز مى فرمايد: «فانى قريب اجيب دعوه الداع اذا دعان فليستجيبوا لى و ليومنوا بى لعلهم يرشدون » و مى فرمايد: «و الذين لا يومنون فى اذانهم وقر و هو عليهم عمى اولئك ينادون من مكان بعيد».

ترجمه تفسير الميزان جلد ۶ صفحه : ۲۴۰

خداى تعالى در اين آيات بيان مى كند كه همه راهروان خواه ناخواه به سوى خدا گام بر مى دارند، چيزى كه هست بعضى راهشان كوتاه و رشد و رستگارى شان مسلم است ، و بعضى راههاى شان طولانى و غير منتهى به سعادت است ، و برگشت كار سالك اين راه جز به هلاكت و نابودى نيست .

مؤ منين مسؤ ول گمراهى اهل ضلالت نيستند. از ضلالت آنها نهراسند و تحت تاءثير قرارنگيرند

و كوتاه سخن ، آيه شريفه براى مؤ منين و غير مؤ منين دو راه فرض ‍ فرموده كه هر دو منتهى بسوى خداى سبحان است و مؤ منين را دستور مى دهد به اينكه بخود بپردازند، و از ديگران كه اهل ضلالتند صرفنظر كنند، و در زمره آنان و جزو آنان قرار نگيرند و از گمراهى شان نهراسند، و بدانند كه حساب گمراهان با پروردگار آنان است نه با مؤ منين ، مؤ منين مسوول كار آنها نيستند تا بنشينند و سر به گريبان فرو برده و درباره گمراهى آنان فكر كنند. پس آيه از جهت مضمون نزديك است به آيه شريفه ، «قل للذين آمنوا يغفروا للذين لا يرجون ايام الله ليجزى قوما بما كانوايكسبون » و نظير اين آيه شريفه ، آيه «تلك امه قد خلت لها ما كسبت و لكم ما كسبتم و لا تسئلون عما كانوا يعملون » مى باشد. پس بر مومن لازم است كه بكار خود و هدايت خود بپردازد و ضلالت و شيوع گناهانى كه از مردم مى بيند او را نلغزاند و مردم او را مشغول نكنند، او هم خود به كار مردم نپردازد، حق حق است ، گر چه مردم تركش كنند، باطل باطل است گر چه دو دستى آنرا بگيرند، چنانكه خداى تعالى فرموده : «قل لا يستوى الخبيث و الطيب و لو اعجبك كثره الخبيث فاتقوا الله يا اولى الالباب لعلكم تفلحون ».


→ صفحه قبل صفحه بعد ←