تفسیر:المیزان جلد۳ بخش۴

از الکتاب
→ صفحه قبل صفحه بعد ←



ترجمه تفسير الميزان جلد ۳ صفحه : ۴۳

و آيات ديگر از اين قبيل هست كه قبل از ذكر نام امت ، نام آن جناب را ذكر مى كند. و با اين حال اگر مراد از جمله: «و الراسخون فى العلم» اين باشد كه راسخون در علم به تاءويل قرآن دانا هستند - و با در نظر گرفتن اينكه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) بطور قطع يكى از آنان است - جا داشت همانطور كه گفتيم بفرمايد: «و ما يعلم تاءويله الا اللّه و رسوله و الراسخون فى العلم» چون گفتيم عادت قرآن بر اين است كه هر جا بخواهد مطلبى مشترك ميان امت و رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله) را ذكر كند نام رسول خدا (صلى اللّه عليه وآله ) را جداگانه ذكر مى كند و اينجا ذكر نكرده ، اگرچه ممكن است كسى در پاسخ ما بگويد: از آنجا كه صدر آيه كه مى فرمايد: «هو الذى انزل عليك الكتاب...» دلالت داشت بر اينكه آن جناب عالم به كتاب هست ، ديگر حاجت نبوده دوباره نام آن حضرت را به خصوص ذكر كند.

پس تا اينجا معلوم شد كه رسول خدا (صلى اللّه عليه وآله ) جزء راسخين در علم - كه بعضى آيات را مى فهمند و بعضى را نمى فهمند - نيست ، در نتيجه ظاهر آيه اين مى شود كه علم به تاءويل منحصرا از آن خداى تعالى است، و اين انحصار منافات با استثناى آنجناب ندارد، همچنان كه آياتى از قرآن علم غيب را منحصر در خداى تعالى مى كند، و در عين حال در آيه : «عالم الغيب فلا يظهر على غيبه احدا الا من ارتضى من رسول» بعضى از رسولان را استثنا مى نمايد.

در اين آيه نيز منافات ندارد كه بفرمايد راسخان در علم مى گويند: «چه آيه اى را بفهميم و چه نفهميم به همه قرآن ايمان داريم».

و در آيات ديگر بفرمايد: همين راسخين در علم كه چنين سخنى دارند به تاءويل قرآن دانا هستند، براى اينكه آيه مورد بحث شاءنى از شؤ ون راسخين در علم را بيان مى كند، و آن اين است كه همين دانايان به تاءويل با اينكه عالم به حقيقت قرآن و تاءويل آياتش هستند، مع ذلك اگر احيانا در جايى دچار شبهه شدند توقف مى كنند، زيرا بر خلاف آنهايى كه در دل انحراف دارند، اينان در مقابل خداى تعالى تسليم هستند.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۳ صفحه : ۴۴

موضع «راسخون در علم» در برابر آيات متشابه، ايمان به آنها و توقف در مقام عمل است

«وَ الرَّاسِخُونَ فى الْعِلْمِ يَقُولُونَ آمَنَّا بِهِ كلُّ مِّنْ عِندِ رَبِّنَا»:

كلمه «رسوخ » به معناى ثبوت و استحكام است ، و اين كه راسخين در علم را، مقابل آنهايى قرار داده كه در دل انحراف و كژى دارند، و نيز اين كه راسخين در علم را چنين معرفى كرده كه مى گويند «همه قرآن ازناحيه پروردگارمان است »، دلالت مى كند بر تماميت تعريف آنان ، و مى فهماند كه راسخين در علم آنچنان علمى به خدا و آياتش دارند كه آميخته با ذره اى شك و شبهه نيست در نتيجه علمى كه به محكمات دارند هرگز دستخوش تزلزل نمى شود، و به آن محكمات ايمان دارند، و عمل هم مى كنند، و چون به آيه اى از آيات متشابه بر ميخورند، آن تشابه نيز اضطراب و تزلزلى در علم راسخشان پديد نمى آورد، بلكه به آن نيز ايمان دارند، و در عمل كردن به آن توقف و احتياط مى كنند.

و در اين كه فرمود: «مى گويند همه اش از ناحيه پروردگارمان است »، هم دليل ، ذكر شده و هم نتيجه ، چون از ناحيه خدا بودن محكم و متشابه باعث مى شود كه به هر دو قسمت ايمان داشته باشد، و روشن بودن آيات محكم باعث مى شود كه به آن عمل هم بكنند، و روشن نبودن متشابه باعث مى شود كه تنها در مرحله عمل توقف كنند، نه اين كه آن را رد كنند، چون ايمان دارند كه آن نيز از ناحيه خدا است ، چيزى كه هست جايز نيست به آن عمل كنند براى اينكه عمل به آن مخالفت با آيات محكم است ، و اين عينا همان ارجاع متشابه به محكم است .

پس جمله : «كل من عند ربنا» به منزله دليل براى هر دو معنا است ، هم براى ايمان آوردن به تمام قرآن ، و هم براى عمل كردن به محكم و توقف نمودن در متشابه ، و به عبارت ديگر، هم دليل است براى ايمان و عمل در محكم ، و هم دليل است بر ايمان داشتن به تنهايى نسبت به متشابه و ارجاع آن به محكم.

«وَ مَا يَذَّكَّرُ إِلا أُولُوا الاَلْبَابِ»:

منظور از تذكر اين است كه انسان به دليل چيزى پى ببرد، تا هر جا آن دليل را ديد آن چيز را نتيجه بگيرد، و چون جمله : «كل من عند ربنا» همانطور كه گفتيم استدلالى بود از راسخين در علم و انتقالى بود به آن چيزى كه عملشان بر آن دلالت مى كرد، لذا خداى تعالى آن را تذكر ناميد، و ايشان را به اين تذكر بستود.

كلمه «الباب » جمع لب (بضمه لام و تشديد باء) است ، و لب به معناى عقل صاف و خالص از شوائب است .

ترجمه تفسير الميزان جلد ۳ صفحه : ۴۵

و خداى تعالى در مواردى در كلام مجيدش، صاحبان چنين عقلى را ستوده ، و فرموده: «و الذين اجتنبوا الطاغوت ان يعبدوها و انابوا الى اللّه لهم البشرى فبشر عباد، الذين يستمعون القول فيتبعون احسنه ، اولئك الذين هديهم اللّه و اولئك هم اولوا الالباب».

و نيز فرموده : «ان فى خلق السموات و الارض و اختلاف الليل و النهار لايات لاولى الالباب ، الذين يذكرون اللّه قياما و قعودا و على جنوبهم». كه در آيه اول ايشان را به اجتناب از پرستش طاغوت ، و برگشت بسوى خدا و شنيدن هر سخن ، و عمل كردن به بهترين آن ، ستوده و مى فرمايد اينان هستند كه خدا هدايت شان كرده ، و آنها صاحبان عقل هستند.

و در آيه دوم فرمود: در خلقت آسمانها و زمين و اختلاف شب و روز براى صاحبان لب نشانه هائى است ، همان كسانى كه خدا را ايستاده و نشسته و به پهلو ياد مى كنند، و اين ياد كردن در هر حال ، و لوازم آن كه همان تذلل و خشوع باشد، همان انابه اى است كه موجب تذكر آنان به آيات خدا و انتقالشان به معارف حقه است ، همچنان كه مى بينيم يكجا فرمود: «و ما يتذكر الا من ينيب ».

و جاى ديگر مى فرمايد: «و ما يذكر الا اولوا الالباب ». پس معلوم مى شود اولوا الالباب همان كسانى هستند كه انابه دارند.

دعاى راسخون در علم: «ربنّا لا تزغ قلوبنا...»

«رَبَّنَا لا تُزِغْ قُلُوبَنَا بَعْدَ إِذْ هَدَيْتَنَا وَ هَب لَنَا مِن لَّدُنك رَحْمَةً إِنَّك أَنت الْوَهَّاب»:

اين درخواست يكى از آثار رسوخ و ثبات آنان در علم است ، كه چون خدا را آنطور كه بايد شناختند يقين كردند كه از ناحيه خود مالك هيچ چيز نيستند، و مالكيت ، منحصر در خداى عزوجل است ، و چون چنين ايمانى دارند در هر حال اين ترس را دارند كه خدا دلهايشان را بعد از رسوخ علم منحرف سازد، لذا به پروردگار خود پناه مى برند و درخواست مى كنند كه پروردگارا دلهاى ما را بعد از آنكه هدايتمان كردى منحرف مساز، و از ناحيه خود رحمتى به ما ببخشاى ، تا نعمت رسوخ در علم براى ما باقى بماند، و ما را در سير بر صراط مستقيم هدايت ، كمك كند، و در سلوك در مراتب قرب ، يارمان باشد.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۳ صفحه : ۴۶

ممكن است بپرسيد چرا بعد از اين درخواست (پروردگارا دلهاى ما را منحرف مساز)، درخواست رحمت كردند؟ جوابش اين است كه منحرف نكردن دلها مستلزم آن نيست كه رسوخ در علم را هميشه داشته باشند، زيرا ممكن است دلهايشان را منحرف نكند، ولى علم را از دلهايشان بگيرد، و در نتيجه افرادى باشند پا در هوا، نه علمى داشته باشند تا سعادت يابند، و نه انحرافى تا كه داراى شقاوت گردند، بلكه در حال جهل وهمواره بمانند، در حالى كه احتياج ضرورى و مبرم به علم داشته باشند، (مانند بيشتر ملل مستضعف دنياى امروز كه در اثر نفوذ استعمار در فرهنگ و اقتصادشان نمى توانند قد علم نموده ، به استقلال فرهنگى حوائج خود را برطرف سازند «مترجم»).

علاوه بر اين كه احتياج اين طايفه تنها بقاى رسوخ و نفوذ در علم نيست ، بلكه آنان در طريقى قدم برمى دارند كه به انواعى از رحمت نيازمندند، انواعى كه جز خدا كسى نه ، از آنها اطلاع دارد و نه مى تواند بشمارد، خود آنان هم آنطور كه بايد اطلاع ندارند، و ليكن بطور اجمال مى دانند كه بقايشان در اين حالت ، يعنى حالت رسوخ در علم شرايط بيشمارى دارد، كه حصول آنها به دست خداى تعالى است و دليل بر اين گفتار ما دنباله كلام خود آنان است ، كه مى گويند: «ربنا انك جامع الناس ليوم لاريب فيه...». چون در گفتار قبليشان يعنى همين آيه مورد بحث نخست به خدا پناه بردند از اين كه انحراف و زيغ وارد در دلهايشان شود، و در نتيجه رسوخ در علم رااز دلهايشان بربايد.

سپس در جمله «وهب لنا من لدنك رحمه انك انت الوهاب»، درخواست ريزش رحمت او را مى كردند تا حيات قلوبشان ادامه يابد، و اگر كلمه «رحمت» را نكرده و بدون الف و لام آوردند، و آنگاه آن را به وصف «من لدنك» توصيف نمودند، براى اين بود كه گفتيم : خود آنان هم بطور مفصل اطلاعى از آن شرايط ندارند، و نمى دانند كه آن رحمت چه طور بايد باشد، تنها اين را مى دانند كه اگر رحمتى از پروردگارشان شامل حالشان نشود، و اگر آن رحمت از ناحيه خداى عزوجل نباشد، هيچ يك از حوائجشان برآورده نگشته ، و هيچ امرى از ايشان به سامان نمى رسد.

و اگر در پناه بردن ، تنها به خدا پناه بردند، و در درخواست رحمت هم تنها رحمت اورا درخواست كردند، براى اين بود كه چنين افرادى ايمان دارند به اين كه تمامى ملك صرفا از آن خدا است ، و اسباب ظاهرى هيچ چيزشان از خودشان نيست.

«رَبَّنَا إِنَّك جَامِعُ النَّاسِ لِيَوْمٍ لا رَيْب فِيهِ إِنَّ اللَّهَ لا يُخْلِف الْمِيعَادَ»:

اين سخن از راسخين در علم به منزله تعليلى است كه علت سؤ ال رحمت خود را بيان مى كنند، چون علم دارند به اينكه اقامه نظام خلقت و دعوتهاى دينى و تلاش انسان در مسير وجودش همه مقدمه است براى جمع شدن در روز قيامت ، روزى كه هيچ چيزى به جز رحمت خدا به درد نمى خورد، و جز رحمت او ياورى نيست.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۳ صفحه : ۴۷

چنانكه خداى سبحان فرموده : «ان يوم الفصل ميقاتهم اجمعين ، يوم لا يغنى مولى عن مولى شيئا، و لا هم ينصرون الا من رحم اللّه».

و به همين جهت بود كه راسخين در علم ، رحمت پروردگار خود را درخواست نموده ، تعيين و تشخيص نوع آن را به خود خدا واگذار كردند، تا رحمتى را شامل حال آنان كند كه برايشان سودمند باشد.

و در كلام خود روز قيامت را به اين صفت توصيف كردند كه روزى است كه در وقوع آن شكى نيست ، تا به اين وسيله ، كمال اهتمام خود و اصرار در سؤ ال را موجه سازند، و همين توصيف شاءن راهم با جمله: «ان اللّه لا يخلف الميعاد» تعليل كردند، براى اين كه گفتيم كه : اين گفتار سخن راسخين در علم است ، و علم به چيزى در دلى رسوخ نمى كند و ريشه دار نمى شود، مگر اين كه علم به علت آن نيز رسوخ كند، و علت شك نداشتن آنان در وقوع روز قيامت اين است كه خدا به وقوع آن وعده داده ، و به همين جهت وقتى گفتند: «ليوم لا ريب فيه» دنبالش گفتند: «براى اين كه خدا خلف وعده نمى كند».

نظير اين وجه در كلام ديگرشان هم آمده است ، و آن اين است كه وقتى گفتند: «وهب لنا من لدنك رحمة» دنبالش علت آن را ذكر كردند كه «انك انت الوهاب» پس وهاب بودن خدا موجب مى شود كه آنان درخواست رحمت كنند و اگر علاوه بر كاف خطاب «انك» كلمه «انت» را هم آوردند، براى اين بود كه خبر «ان» را منحصر كنند، و در نتيجه جمله: «من لدنك» را تعليل كنند و بگويند اگر از توكه از ناحيه خودت رحمتى به ما ارزانى بدارى ، براى اين بود كه ما به جز تو وهاب و بخشنده اى سراغ نداريم.

و باز نظير اين وجه در گفتار ديگرشان جريان مى يابد كه بعد از آن كه گفتند: «ربنا لا تزغ قلوبنا» چيزى گفتند كه به منزله علت آن درخواست است، و آن اين بود كه گفتند: «بعد اذ هديتنا» كه معناى مجموع اين دو جمله چنين مى شود: «پروردگارا قلوب ما را مبتلا به زيغ و انحراف مفرما، آخر تو ما را هدايت كرده اى».

ترجمه تفسير الميزان جلد ۳ صفحه : ۴۸

و همچنين در جمله : «آمنا به » كه دنبالش گفتند: «كل من عند ربنا» و اين دو جمله نيز از همين قبيل است ، و معناى مجموعش اين است كه «راسخين در علم مى گويند ما به آن ايمان داريم براى اين كه همه قرآن از ناحيه پروردگار ما است».

پس اين طايفه مردمى هستند كه به پروردگار خود ايمان آورده ، و بر ايمان خود استوارى به خرج دادند، در نتيجه خداى سبحان هم هدايتشان كرد، و عقولشان را تكميل فرمود، ونتيجه كمال عقلشان ، اين شد كه سخنى جز با داشتن علم ، نگويند، و عملى جز با علم به صحت آن ، انجام ندهند، و به همين جهت خداى عزوجل ايشان را راسخين در علم ناميد و به كنيه «اولوا الالباب » ياد كرد.

خواننده گرامى اگر در تعريف هائى كه خداى تعالى از اولوا الالباب نموده دقت فرمايد، خواهد ديد كه درست همان كسانى هستند كه نشانی هاى آنان در آيات زير آمده : «و الذين اجتنبوا الطاغوت ان يعبدوها و انابوا الى اللّه ، لهم البشرى ، فبشر عبادى الذين يستمعون القول فيتبعون احسنه ، اولئك الذين هديهم اللّه و اولئك هم اولوا الالباب»، كه در اين آيات ايشان را بداشتن چند نشانى تعريف كرده:

اول داشتن ايمان ، دوم پيروى از بهترين سخن ، سوم انابه و رجوع به خداى سبحان ، و اگر به آيه مورد بحث مراجعه كنى خواهى ديد كه در آن راسخين در علم را هم به همين اوصاف توصيف فرموده است.

حال ببينيم التفات از ضمير خطاب به غايب در آيه ، چه نكته اى را مى رساند؟ و چرا راسخين در علم كه خدا را مخاطب قرار داده و مى گفتند: «پروردگارا تو مردم را در روزى كه شكى در آن نيست جمع خواهى كرد»، در آخر آيه خداى تعالى را غايب فرض نموده و گفتند: «خدا خلف وعده نمى كند»؟

جهتش اين است كه وعده نامبرده اختصاص به راسخين در علم ندارد، بلكه هم براى آنان وعده است و هم براى ديگران ، و بدين جهت مناسب بود كه به جاى «ربنا» (و نسبت دادن رب بخصوص خود) كلمه «اللّه » را بياورند، چون الوهيت حكمى عام دارد، كه شامل همه چيز مى شود.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۳ صفحه : ۴۹

بحثى تفصيلى پيرامون محكم و متشابه و تأويل

«مقدّمه»:

آنچه تاكنون درباره معناى «محكم » و «متشابه » و نيز در معناى كلمه «تاءويل » گفتيم مطالبى بود كه دقت در كلام خداى سبحان آن را مى فهماند و نيز روايات وارده از ائمه اهل بيت (عليهم السلام) كه به زودى - إن شاء اللّه - از نظر خواننده خواهد گذشت آن را مى رساند. حال ببينيم مفسرين در معناى اين سه عنوان چه گفته اند سخنان مفسرين در اين باره بسيار مختلف است ، و شيوع و گسترش اين اختلاف به انحرافشان كشانيده است.

اگر سر نخ اين اختلافات را جستجو كنيم سر از صدر اسلام و مفسرين از صحابه و تابعين در مى آوريم ، و تا آنجا كه ما اطلاع داريم كم تر تفسيرى پيدا مى شود كه حتى با بيانى كه ما ذكر كرديم نزديك باشد، تا چه رسد به اين كه كاملا مطابق با آن باشد.

و علت عمده اين انحراف آن است كه بحث در «محكم و متشابه » را با بحث در پيرامون معناى «تاءويل » خلط كرده اند، و اين باعث شده است كه اختلاف عجيبى در انعقاد اصل مساءله و كيفيت بحث و نتيجه گيرى از آن راه بيفتد.

اينك ما در طى چند فصل درباره هر يك از اين دو مساءله بطور مفصل بحث مى كنيم ، و اقوال را بعد از آن كه بقدر امكان مشخص كنيم كه مربوط به كدام يك از دو مساءله است نقل نموده و آنچه حق مطلب است اختيار مى كنيم.

« ۱ - گفتار در مسأله محكم و متشابه»:

كلمه «محكم » اسم مفعول از باب افعال (احكام ) است . و كلمه «متشابه » اسم فاعل از باب تفاعل (تشابه ) است ، و «احكام و تشابه »از الفاظى است كه معنايش در لغت روشن است ، خداى تعالى يكجا همه قرآن را محكم خوانده و فرموده : «كتاب احكمت آياته » و جاى ديگر همه اش را متشابه خوانده ، و فرموده : «كتابا متشابها مثانى ».

منظور از احكام آن اين است كه تمامى آن داراى نظمى متقن و بيانى قاطع و محكم است ، و منظور از تشابه آن اين است كه همه آياتش از نظر نظم و بيان و داشتن نهايت درجه اتقان و نداشتن هيچ نقطه ضعف شبيه به هم هستند.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۳ صفحه : ۵۰

و چون به حكم آن دو آيه همه قرآن محكم و همه اش متشابه است لذا در آيه مورد بحث ما كه آيات را بدو قسم محكم و متشابه تقسيم كرده ، و فرموده بعضى از آياتش محكم و بعضى متشابه است ، مى فهميم منظور از اين محكم و متشابه غير آن محكم و متشابه است .

نقد اقوال گفته شده درباره مراد از محكم و متشابه

پس جا دارد در معناى محكم و متشابه ، در اين آيه بحث شود تا ببينيم منظور از آن چيست ؟ و كدام دسته از آيات به اين معنا محكم و كدام به اين معنا متشابه است ، و در معناى آن مفسرين متجاوز از ده قول دارند.

اول اينكه : منظور از آيات محكم همان چند آيه سوره انعام است ، كه مى فرمايد: «قل تعالوا اتل ما حرم ربكم عليكم ان لا تشركوا به شيئا... لعلكم تتقون» و در آن عده اى از واجبات و محرمات الهى را نام مى برد و منظور از آيات متشابه آياتى است كه امر آن بر يهود مشتبه شده ، و آن عبارت است از رمزهايى كه در آغاز بعضى از سوره هاى قرآن قرار گرفته مانند «الف - لام - ميم » «الف - لام - را» «حا - ميم » و امثال آن ، كه يهود آنها را با حساب جمل محاسبه كردند تا از اين راه مدت عمر و بقاى امت اسلام را در آورند، و حسابشان درست از آب در نيامد، در نتيجه دچار اشتباه شدند.

اين معنايى است كه در ميان صحابه به ابن عباس نسبت داده شده و نادرستى آنهم روشن است ، براى اين كه گفتارى است بدون دليل و به فرض هم كه دليل داشته باشد آيات محكم منحصر در سه آيه سوره انعام نيست ، بلكه بغير از حروف مقطعه اول سوره ها شامل همه قرآن مى گردد.

وليكن حق مطلب اين است كه نسبت دادن چنين معنائى به ابن عباس ‍ صحيح نيست ، آنچه از ابن عباس نقل شده اين است كه گفته اين آيات سه گانه از محكمات است ، نه اين كه آيات محكم قرآن همين سه آيه است ، اينكه آن روايت:

در الدرالمنثور آمده كه سعيد بن منصور، و ابن ابى حاتم ، و حاكم (وى حديث را صحيح دانسته ) و ابن مردويه ، از عبداللّه بن قيس روايت كرده اند كه گفته : من از ابن عباس شنيدم كه در تفسير آيه : «منه آيات محكمات » گفت: سه آيه از آخر سوره انعام كه با جمله: «قل تعالوا» آغاز مى شود از آيات محكم قرآن است.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۳ صفحه : ۵۱

مويد اين حديث روايت ديگرى است كه باز از او نقل شده ، كه در تفسير آيه مورد بحث گفته: آيه «قل تعالوا... لعلكم تتقون»، و نيز آيه: «و قضى ربك ان لا تعبدوا الا اياه ... كان للاوابين غفورا» از اين قبيل آيات است.

پس اين دو روايت شاهدند بر اينكه منظور ابن عباس اين بوده كه سه آيه آخرانعام را مثل بياورد براى آيات محكم ، نه اينكه آيات محكم را منحصر در آن سه آيه كند:

دوم عكس تفسير اول است ، و آن اين است كه آيات محكم عبارت است از حروف مقطعه در اوايل بعضى از سوره ها، و آيات متشابه بقيه قرآن است .

اين تفسير را به ابى فاخته نسبت داده اند، كه در تفسير آيه: «هن ام الكتاب» گفته : ام الكتاب ، عبارت است از فواتح سور، كه قرآن از آنها استخراج شده ، يعنى سوره بقره از «الف ، لام ، ميم» استخراج شده، و در سوره آل عمران از «الف ، لام ، ميم اللّه لا اله الا هو الحى القيوم» استخراج شده.

از سعيد بن جبير نقل شده كه نظير اين معنا را براى «ام الكتاب » كرده ، و گفته : اصل كتاب اين حروف هستند، چون در همه كتابها وجود دارند.

اين بود گفتار سعيد بن جبير، و از اينجا مى فهميم كه ابن عباس و سعيد بن جبير نظرشان درباره رموز اول سوره ها اين بوده كه خداى تعالى خواسته است بفرمايد: «قرآن از همين حروفى تشكيل شده كه خود شما با آن سخن مى گوييد، و اگرنمى پذيريد كه كلام خدا است آيه اى مثل آن بياوريد.

اين يكى از وجوهى است كه در معناى حروف مقطعه ذكر كرده اند و ليكن علاوه بر اين كه هيچ دليلى بر اين وجه نيست ، اين اشكال هم بر آن وارد است ، كه با خود آيه شريفه منطبق نيست ، چون بنا براين وجه ، غير از فواتح سور بايد تمامى قرآن متشابه باشد، و خداى تعالى هم در آيه مورد بحث كسانى را كه از متشابهات قرآن پيروى مى كنند مذمت نموده ، و آن را از انحراف قلب دانسته ، نتيجه اين مى شود كه مردم موظف باشند هيچيك از آيات قرآن را پيروى نكنند، با اين كه در تعداد زيادى از آيات ، مردم را به پيروى از قرآن واداشته و ستوده ، و بلكه آن را از واجب ترين واجبات شمرده ، مانند آيه «و اتبعوا النور الذى انزل معه» و آيات ديگر.

سوم اينكه گفته اند: «متشابه » آن آياتى است كه نسبت به معناى خود ابهام داشته باشد، كه اصطلاحا آن را مجمل نيز مى خوانند، و محكم در مقابل آن همان مبين است .

ترجمه تفسير الميزان جلد ۳ صفحه : ۵۲

اين وجه نيز درست نيست براى اين كه خصوصياتى كه در آيه شريفه براى محكم و متشابه ذكر شده با مجمل و مبين تطبيق نمى كند.

توضيح اين كه اجمال عبارت است از اين كه لفظ كه معنايش چند جهت دارد، طورى ادا شود كه شنونده نفهمد مقصود گوينده كدام جهت معنا است ، و همين باعث سرگردانى مخاطب و يا شنونده شود، و نتواند مراد گوينده را تشخيص دهد، و بناى اهل زبان در ظرف تفهيم و تفهم بر اين قرار گرفته كه از اينگونه الفاظ پيروى نكنند، و هر لفظى كه چنين وضعى را دارد جزء الفاظ بى معنا بحساب آورند، و بنا را بر اين گذاشته اند كه گوينده ، شنونده و مخاطب را مواخذه نكند كه چرا گفته مرا هيچ گرفتى ؟ و به فرض هم كه مواخذه كند، بگويند لفظ تو مجمل بود، و ما هر چه در ساير كلمات تو جستجو كرديم تا شايد قرينه اى پيدا كنيم كه لفظ نامبرده را براى ما روشن كند نيافتيم .

اين وضعى است كه لفظ مجمل با مبين دارد، و اگر منظور از محكم و متشابه عينا همين مجمل و مبين مى بود: بايد آيات متشابه - البته بعد از رد به آيات محكم - پيروى شود، نه خود آيات محكم ، همانطور كه در مجمل و مبين سرانجام و بعد از رفع اجمال به لفظ «مجمل » عمل مى شود نه «مبين »، و پيروى متشابه امرى است كه ذوق و قريحه تكلم و تفاهم به آن اجازه نمى دهد، و هيچ اهل زبانى اقدام به آن نمى كند، حال چه اهل زيغ باشد و چه راسخ در علم ، و باز در چنين فرضى نبايد قرآن كريم، پيرو متشابه را بيماردل بخواند، و مذمت كند.

چهارم : اينكه گفته اند: متشابه عبارت است از آياتى كه نسخ شده (منسوخ ) كه بايد به آن ايمان داشت ، ولى عمل نكرد. و محكمات آياتى است كه ناسخند يعنى هم بايد به آنها ايمان داشت و هم عمل كرد. اين تفسير را به ابن عباس و ابن مسعود و گروهى از صحابه نسبت داده اند، و به همين جهت بوده كه ابن عباس خود را از عالمان به تاءويل مى پنداشته است .

و اين تفسير درست نيست ، زيرا در صورتى كه درست باشد هيچ دلالتى ندارد بر اين كه متشابهات قرآن ، منحصرا آيات نسخ شده است ، چون خصوصياتى كه خداى تعالى در اين آيه براى پيروى متشابه آورده كه يكى از آنها فتنه جويى و يكى ديگر تاءويل يابى است ، در بسيارى از آيات غير منسوخه نيز هست ، مانند آياتى كه از صفات و افعال خدا سخن مى گويد، علاوه بر اين كه اگر اين تفسير درست باشد لازمه اش اين مى شود كه آيات قرآن دو قسم محكم و متشابه نباشد، بلكه ب ين آن دو واسطه اى هم باشد، كه نه محكم است و نه متشابه ، مانند همان آيات صفات و افعال كه نه ناسخند و نه منسوخ.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۳ صفحه : ۵۳

از اين هم كه بگذريم در كلامى كه از ابن عباس نقل شده قرائنى هست كه دلالت مى كند بر اينكه نظريه او درباره محكم و متشابه اعم از ناسخ و منسوخ است ، و بر غير آن دو نيز تطبيق مى كند، و ابن عباس ، ناسخ و منسوخ را به عنوان مثال ذكر كرده است ، اينك روايت ابن عباس .

در كتاب الدرالمنثور آمده است كه ابن جرير، و ابن منذر، و ابن ابى حاتم ، از طريق على ، از ابن عباس روايت كرده اند كه گفت : محكمات عبارت هستند از ناسخ قرآن ، و حلال و حرامش ، و حدود و فرائضش، و آنچه كه بايد بدان ايمان داشت . و متشابه قرآن عبارت است از آيات منسوخ قرآن ، و مقدم و موخر و امثال و اقسامش ، و آنچه كه بايد بدان ايمان آورد، ولى نبايد بدان عمل نمود. - يعنى آيات منسوخ قرآن اين بود نظريه ابن عباس.

پنجم اينكه محكمات قرآن ، آن معارفى است كه دليلى واضح دارد، مانند آيات مربوط به توحيد و قدرت و حكمت خدا، و آيات متشابه عبارت است از آياتى كه قبول و فهم معارف آن نيازمند به تاءمل و تدبر است . اين وجه نيز درست نيست ، براى اين كه اگر مراد از واضح بودن دليل اين است كه مضمون آيه دليل عقلى واضحى داشته باشد يا بديهى باشد و يا نزديك به بديهى ، و منظور از احتياج داشتن دليل به تدبر و تاءمل ، اين است كه مضمون آيه دليل عقلى بديهى و يا نزديك به بديهى نداشته باشد، لازمه اش اين مى شود كه آيات احكام و واجبات و امثال آن نيز از آيات متشابه باشد، براى اين كه هيچ يك از احكام قرآن دليل عقلى واضحى ندارد.

در نتيجه بايد اين گونه آيات پيروى نشود، و پيروى آنها مذموم باشد، با اين كه پيروى همه آيات و مخصوصا آيات احكام واجب است ، و اگر مراد از وضوح دليل ، اين باشد كه دليلى واضح از خود كتاب داشته باشد، و مراد از احتياجش به تدبر، اين باشد كه دليلى واضح از خود كتاب نداشته باشد. همه آيات قرآن كريم از اين جهت يكسانند، و چگونه نباشد با اينكه كتابى است متشابه مثانى ، و نورى است مبين ، و لازمه آن ، اين است كه تمامى آيات قرآن محكم باشد، و به كلى متشابهى در آن نباشد، و اين خلاف فرض و بر خلاف نص قرآن است . ششم اينكه : محكم ، عبارت است از آياتى كه به خاطر وجود دليل روشن و حتى دليل غير روشن بتوان به مضمون آن علم پيدا كرد، و متشابه ، آن آياتى است كه راه علم به آن نباشد، مانند آيات مربوط به زمان قيام قيامت و امثال آن.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۳ صفحه : ۵۴

اين وجه نيز درست نيست ، براى اينكه محكم و متشابه بودن ، دو صفت براى آيات قرآن است ، بدان جهت كه آيه است ، و يا بدان جهت كه دليل بر يكى از معارف الهيه است ، و آنچه آيه اى از آيات كتاب بر آن دلالت دارد چيزى نيست كه مردم از خود آيه و يا بضميمه آيات ديگر نتوانند و يا نبايد بفهمند و چگونه ممكن است خداى تعالى از آن آيه معنايى در نظر داشته باشد، ولى لفظ آيه بر آن معنا دلالت نداشته باشد؟ با اينكه خداى تعالى كتابش را هدايت و نور و مبين خوانده و در آيه: «تنزيل من الرحمن الرحيم ، كتاب فصلت آياته قرآنا عربيا لقوم يعلمون ، بشيرا و نذيرا فاعرض اكثرهم فهم لا يسمعون» فرموده : اين كتاب در معرض فهم كفار نيز هست ، تا چه رسد به فهم مؤمنين ، و نيز فرموده: «افلا يتدبرون القرآن و لو كان من عند غير اللّه لوجدوا فيه اختلافا كثيرا».

پس هر مطلبى كه آيه اى از آيات قرآن متعرض آن است درخور فهم مردم است ، نه اينكه فهميدنش ممتنع و اطلاع به مفهومش محال باشد، و اما آن معارفى كه دركش خارج از فهم بشر است از قبيل زمان وقوع قيامت و ساير حقايقى كه در پس پرده غيب است ، هيچ آيه اى از قرآن متعرض آن نشده ، تا آن آيه را متشابه بخوانيم ، علاوه بر اين كه صاحب اين قول ما بين معناى «متشابه» و معناى «تاءويل» خلط كرده است ، همچنان كه قبلا هم گفتيم كه بعضى از اين اقوال ميان اين دو معنا خلط كرده اند.

قول هفتم گفتار بعضى ديگر است كه گفته اند: منظور از آيات محكمات آيات احكام ، و منظور از متشابهات آيات ديگر است ، كه با يكديگر سازش ندارند اين قول را به مجاهد و غير او نسبت داده اند.

اين قول نيز درست نيست ، براى اين كه اگر منظور از ناسازگارى آيات متشابه ، معنايى است كه حتى شامل مواردى چون: تخصيص به وسيله مخصص ، و تقييد به وسيله مقيد (بكسره ياء) و ساير قراين مقالى و مقامى مى شود پس آيات احكام نيز همين تشابه و ناسازگارى را دارد زيرا در آن آيات نيز عام و خاص، مطلق و مقيد هست ، و اگر منظور از آن ، ابهام آيه است بطورى كه مراد و مدلول آن به خاطر كثرت محتملاتش ‍ معلوم نباشد، نه خود آيه ناطق به معنايش باشد، و نه بوسيله آيات ديگر بشود معنايش را معين كرد، بايد بگوييم غير از آيات احكام هر چه هست متشابه است.

→ صفحه قبل صفحه بعد ←