تفسیر:المیزان جلد۳ بخش۲۰

از الکتاب
→ صفحه قبل صفحه بعد ←



لازمه دوست داشتن خدا، قبول دين او و اطاعت و تسليم در برابر او است

در مورد دوستى خدا هم همينطور است . خداى سبحان كه خداى واحد است و هر موجودى در تمامى وجوديش به او متكى است ، و همه تلاشش در يافتن وسيله اى به سوى او است ، خدائى كه تمامى خرد و كلان عالم به سوى او باز مى گردد، بايد دوستى و اخلاص با او تواءم با قبول دين او باشد كه همان دين توحيد و طريقه اسلام است . كسى كه خدا را دوست مى دارد بايد به قدر طاقت و كشش ادراك و شعورش از دين او پيروى كند و دين نزد خدا اسلام است و اسلام همان دينى است كه سفراى خدا مردم را به سوى آن مى خوانند و انبيايش و رسولانش به سوى آن دعوت مى كنند و مخصوصا آخرين اديان الهى يعنى دين اسلام كه در آن اخلاصى هست كه ما فوق آن تصور ندارد، دين فطرى است كه خاتم همه شرايع و طرق نبوت است ، و با رحلت خاتم الانبياء (صلى اللّه عليه و آله ) مساءله نبوت ختم گرديد واين نكته اى كه ما تذكر داديم مطلبى است كه هيچ متدبر در قرآن ، در آن مطلب ترديد نمى كند. و چگونه ممكن است ترديد كند، با اينكه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) طريقه و راهى را كه پيموده ، راه توحيد و طريقه اخلاص معرفى نموده است ، چون پروردگارش او را دستور داده كه راه خود را چنين معرفى كند و فرموده : «قل هذه سبيلى ادعوا الى اللّه على بصيره ، انا و من اتبعنى ، و سبحان اللّه و ما انا من المشركين » كه در اين آيه سبيل خود را

ترجمه تفسير الميزان جلد ۳ صفحه : ۲۴۹

عبارت دانسته از دعوت به سوى خدا با بصيرت ، و پرستش خالصانه و بدون شرك پس سبيل پيامبر اسلام دعوت و اخلاص و پيروى او در اين دعوت و اخلاص است . پس دعوت و اخلاص بالاصاله صفت خود آن جناب و به تبع صفت پيروان او است . آنگاه در آيه : «ثم جعلناك على شريعه من الامر فاتبعها» مى فرمايد: شريعتى را كه تشريع كرده تبلور دهنده اين سبيل ، يعنى سبيل دعوت و اخلاص است . و نيز در آيه : «فان حاجوك فقل اسلمت وجه ى للّه و من اتبعن » آن سبيل را براى بار دوم روش تسليم خدا شدن خوانده : و در آيه شريفه : «و ان هذا صراطى مستقيما فاتبعوه » روش اسلام را به خودش ‍ نسبت داده ، و آن را صراط مستقيم خود خوانده است . پس با اين بيان و اين آيات روشن گرديد كه اسلام يعنى شريعتى كه براى پيامبر اسلام تشريع شده ، (و عبارت است از مجموع معارف اصولى و اخلاقى و عملى و سيره آن جناب در زندگى )، همان سبيل اخلاص ‍ است ، اخلاص براى خداى سبحان كه زيربنايش حب است پس اسلام دين اخلاص و دين حب است . معناى آيه «ان كنتم تحبون اللّه ...» و از بيانات طولانى گذشته معناى آيه مورد بحث ما روشن مى گردد، و معلوم مى شود آيه : «قل ان كنتم تحبون اللّه فاتبعونى يحببكم اللّه »، چه معنائى دارد، پس مراد از آيه «و خدا داناتر است » اين شد كه اگر مى خواهيد در عبادت خود خالص شويد و عبادت شما بر اساس حب حقيقى باشد، اين شريعت را كه زير بنايش حب است و تبلور دهنده اخلاص و اسلام مى باشد و صراط مستقيم خدا است و سالك خود را با نزديك ترين راه به خدا مى رساند، پيروى كنيد، كه اگر مرا در سبيل و طريقه ام كه چنين وضعى دارد پيروى كنيد، خداى تعالى شما را دوست مى دارد و همين بزرگترين بشارت براى محب است ، در اينجا است كه آنچه را مى خواهيد مى يابيد، و همين است آن هدف واقعى و جدى كه هر محبى در محبتش به دنبال آن است ، اين آن مطلبى است كه آيه شريفه با اطلاقش آنرا افاده مى كند. و اما اگر از اطلاقش صرفنظر نموده و وقوعش را بعد از آياتى در نظر بگيريم كه از دوستى با كفار نهى مى كرد و بخواهيم ارتباطش را با آن آيات حفظ كنيم ، و در نظر بگيريم كه در معناى ولايت دوستى بين ولى و متولى برقرار است ، نتيجه مى گيريم كه آيه شريفه مى خواهد

ترجمه تفسير الميزان جلد ۳ صفحه : ۲۵۰

بشر را از همين راه ولايت به پيروى رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) دعوت كند، البته در صورتى كه در دعوى ولايت خدا صادق بوده و به راستى از حزب خدا باشند، مى فرمايد ولايت خدا با پيروى كفار و تابع هوا و هوس هاى آنان شدن ، نمى سازد، ولايت هم كه جز با پيروى معنا ندارد، پس اگر واقعا دوستدار خدايند، بايد پيامبر او را پيروى كنند نه مال و جاه و مطامع و لذاتى را كه نزد كفار است ، در آيه زير كه فرموده : «ثم جعلناك على شريعه من الامر، فاتبعها و لا تتبع اهواء الذين لا يعلمون ، انهم لن يغنوا عنك من اللّه شيئا، و ان الظالمين بعضهم اولياء بعض ، و اللّه ولى المتقين ». توجه مى كنيد كه چگونه در آيه دوم از معناى اتباع به معناى ولايت منتقل مى شود. پس بر كسى كه مدعى ولايت خدا و دوستى او است واجب است كه از رسول او پيروى كند تا اين پيرويش به ولايت خدا و به حب او منتهى شود. و اگر در آيه مورد بحث به جاى ولايت خدا حب خدا را آورده ، جهتش ‍ اين است كه اساس ، و زير بناى ولايت حب است و اگر تنها به ذكر حب خدا اكتفا نمود و سخنى از «حب » رسول و ساير دوستان خدا نكرد، براى اين بود كه در حقيقت ولايت و دوستى با رسول خدا و مؤ منين ، به دوستى خدا برگشت مى كند.

مغفرت الهى و در نتيجه ، افاضه رحمت الهى ، اثر نزديكى خدا به بنده است

وَ يَغْفِرْ لَكمْ ذُنُوبَكمْ وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَّحِيمٌ رحمت واسعه الهيه و فيوضات صورى و معنوى غير متناهى كه نزد خدا است ، موقوف بر شخص و يا صنفى معين از بندگانش نيست ، و هيچ استثنائى نمى تواند حكم افاضه على الاطلاق خدا را مقيد كند و هيچ چيزى نمى تواند او را ملزم بر امساك و خوددارى از افاضه نمايد، مگر اينكه طرف افاضه استعداد افاضه او را نداشته باشد و يا خودش مانعى را به سوء اختيار خود پديد آورد، و در نتيجه از فيض او محروم شود. و آن مانعى كه مى تواند از فيض الهى جلوگيرى كند گناهان است كه نمى گذارد بنده او از كرامت قرب به او و لوازم قرب (بهشت و آنچه در آن است ) برخوردار گردد، و ازاله اثر گناه از قلب ، و آمرزش و بخشيدن آن تنها كليدى است كه در سعادت را باز مى كند، و آدمى را

ترجمه تفسير الميزان جلد ۳ صفحه : ۲۵۱

به دار كرامت وارد مى سازد، و بدين جهت است كه دنبال جمله «يحببكم اللّه » فرمود: «و يغفر لكم ذنوبكم »، چون كلمه حب همانطور كه در سابق گذشت محب را به سوى محبوب جذب مى كند، (و نيز محبوب را به سوى محب مى كشاند). پس همانطور كه حب بنده باعث قرب او به خدا گشته و او را خالص ‍ براى خدا مى سازد و بندگيش را منحصر در خدا مى كند، محبت خدا به او نيز باعث نزديكى خدا به او مى گردد و در نتيجه حجابهاى بعد و ابرهاى غيبت را از بين مى برد، و حجاب و ابرى به جز گناه نيست . پس نزديكى خدا به بنده ، گناهان او را از بين مى برد و مى آمرزد و اما كرامت هاى بعد از مغفرت ، ديگر هيچ بهانه نمى خواهد، بلكه افاضه وجود الهى كافى در آنست كه بيانش در سابق گذشت . دقت در آيه شريفه «كلا بل ران على قلوبهم ما كانوا يكسبون ، كلا انهم عن ربهم يومئذ لمحجوبون » و نيز دقت در آيه : «يحببكم اللّه و يغفر لكم ذنوبكم » در تاءييد بيان ما كافى است . قُلْ أَطِيعُوا اللَّهَ وَ الرَّسولَ در حالى كه آيه قبلى مردم را دعوت مى كرد به پيروى از رسول و پيروى كه معناى لغويش دنبال روى است وقتى فرض دارد كه متبوع در حال رفتن به راهى باشد و تابع دنبال او، آن راه را برود و راهى كه رسول خدا مى رود صراط مستقيم است كه صراط خداست و شريعتى است كه او براى پيغمبرش تشريع كرده و اطاعت آن جناب را در پيمودن آن راه بر مردم واجب ساخته ، با اين حال براى بار دوم در اين آيه نيز معناى پيروى رسول را در قالب عبارت : «اطاعت او كنيد» تكرار فرمود تا اشاره كرده باشد به اينكه سبيل اخلاص كه همان راه رسول است عينا همان مجموع اوامر و نواهى و دعوت و ارشاد او است . پس پيروى از رسول و پيمودن راه او، اطاعت خدا و رسول او است در شريعتى كه تشريع شده ، و شايد اينكه نام خدا را با رسول ذكر كرد براى اشاره به اين باشد كه هر دو اطاعت يكى است ، و ذكر رسول با نام خداى سبحان براى اين بود كه سخن در پيروى آن جناب بود.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۳ صفحه : ۲۵۲

از اينجا روشن مى شود اينكه بعضى از مفسرين گفته اند: معناى آيه : «اطيعوا اللّه فى كتابه و الرسول فى سنته » سخن درستى نيست . براى اينكه گفتيم از مقام آيه استفاده مى شود كه گوئى جمله : «اطيعوا اللّه و الرسول ...» بيانگر آيه «قل ان كنتم تحبون اللّه فاتبعونى ...» است . چرا كه آيه شريفه اشعار دارد بر اينكه اطاعت خدا واطاعت رسول يك اطاعت است ، و به همين جهت امر به اطاعت در آيه تكرار نشد، و اگر مورد اطاعت خدا غير مورد اطاعت رسول بود، مناسب بود كه بفرمايد: «اطيعوا اللّه و اطيعوا الرسول » همانطور كه در آيه شريفه : «اطيعوا اللّه و اطيعوا الرسول و اولى الامر منكم » بخاطر اقتضاء مقام ، كلمه «اطيعوا» تكرار شده است . اين را هم بگوئيم و بگذريم ، كه سخن در آيه شريفه ، از حيث اطلاقش و منطبق بودن اطلاقش بر مورد، نظير همان مطلبى است كه در آيه قبلى بيان شد. فَإِن تَوَلَّوْا فَإِنَّ اللَّهَ لا يحِب الْكَفِرِينَ در اين آيه شريفه دلالتى هست بر اينكه هركس از دستور «اطيعوا اللّه و الرسول » سرپيچى كند كافر است ، همچنان كه ساير آياتى هم كه از دوستى كفار نهى مى كند بر اين معنا دلالت دارد و نيز در اين آيه شريفه اشعارى است به اينكه اين آيه چيزى شبيه به بيان ، براى آيه قبلش ‍ مى باشد، چون آيه قبلى اثبات دوستى خدا براى مؤ منين مى كرد كه تسليم فرمان اتباع بودند، و اين آيه نيز پس از دستور به اطاعت خدا و رسول مى فرمايد: «خدا كافرين به امر اتباع را دوست نمى دارد»، پس آيه دوم بيانگر آيه اول است . (دقت بفرمائيد)

چهار نكته كه از آيات كريمه گذشته استفاده شد

از سخنانى كه پيرامون اين آيات كريمه به ميان آمد، چند نكته به دست آمد: اول اينكه : تقيه به طور اجمال و سربسته امرى است مشروع . دوم اينكه : مواخذه و عذاب كسى كه كفار را دوست بدارد و نهى خدا از آن را اعتنا نكند، حتمى و قطعى است ، و به هيچ وجه تخلف نمى پذيرد، و جزء قضاهاى حتمى خدا است . سوم اينكه : شريعت الهى دستوراتى عملى و اخلاقى و عقيدتى است كه در حقيقت اخلاص للّه را تبلور داده و مجسم مى سازد، همچنان كه اخلاص للّه مجسم شده حب للّه ، و دوستى او است .

ترجمه تفسير الميزان جلد ۳ صفحه : ۲۵۳

و به عبارتى ديگر دين خدا كه مجموع معارف الهى و دستورات اخلاقى و احكام عملى است ، با همه عرض عريضش جز به اخلاص فقط، تحليل نمى شود، يعنى اگر آنرا موشكافى كنيم ، مى بينيم كه تنها و تنها به اخلاص منتهى مى شود، و اخلاص همين است كه انسان براى خود و صفاتش (يعنى اخلاقش )، و اعمال ذاتش ، و افعال خود زير بنائى به غير از خداى واحد قهار سراغ نداشته باشد، و اين اخلاص نامبرده را اگر تحليل و موشكافى كنيم جز به حب منتهى نمى شود، اين از جهت تحليل ، و اما از جهت تركيب ، حب نامب رده به اخلاص منتهى مى شود و اخلاص به مجموع احكام شريعت ، همچنان كه دين به يك نظر ديگر به تسليم و تسليم به توحيد منتهى مى گردد. چهارم اينكه : دوستى كفار كفر است ، و مراد از اين كفر، كفر در فروع دين است ، نه در اصول دين ، نظير كفر مانع زكات و تارك صلات و ممكن است كفر چنين افراد، عاقبت كار آنان باشد، و به بيانى كه گذشت و در آينده نيز در سوره مائده ان شاء اللّه مى آيد، از اين نظر باشد كه دوستى كفار سرانجام كار انسان را به كفر مى كشاند.

بحث روايتى

در درالمنثور در تفسير آيه : «لا يتخذ المومنون الكافرين اولياء...» آمده كه ابن اسحاق و ابن جرير و ابن ابى حاتم از ابن عباس روايت آورده اند كه گفت حجاج بن عمرو هم پيمان قبيله كعب بن اشرف و ابن ابى الحقيق و قيس بن زيد، پنهان از ديگران تصميم گرفته بودند چند نفر از مسلمانان مدينه را از دين خود گمراه سازند. رفاعة بن منذر و عبد اللّه بن جبير و سعد بن خثيمه از جريان خبر داشتند به آن چند نفر مسلمان هشدار دادند كه با اين اشخاص نشست و برخاست نكنيد، اين يهوديان در دل تصميم دارند شما را گمراه كنند و از دين مرتد سازند، ولى مسلمانان اعتنا نكردند، در اين باره بود كه آيه : «لا يتخذ المومنون الكافرين » تا جمله «واللّه على كل شى ء قدير» نازل گرديد. مؤ لف : ظاهرا منظور روايت ، تطبيق يك مصداق بر عموم آيه است براى اين كه در عرف قرآن كلمه «كافرين » اعم از يهود و نصارا و مشركين است و مسلمانان را بط ور كلى از دوستى

ترجمه تفسير الميزان جلد ۳ صفحه : ۲۵۴

عموم كفار نهى مى كند و اگر بنا باشد داستان نامبرده سبب نزول باشد، بايد سبب نزول آياتى باشد كه خصوص يهود ونصارا را نام مى برد، نه سبب نزول آيات مورد بحث كه نامى از اهل كتاب نمى برد. و در تفسير صافى در ذيل آيه : «الا ان تتقوا منهم تقيه ...» در كتاب احتجاج از امير المؤ منين (عليه السلام ) روايت كرده كه در ضمن حديثى فرمود: خداى تعالى تو را دستور داده تا در دين خودت تقيه كنى ، براى اينكه مى فرمايد: زنهار، زنهار، مبادا خود را به هلاكت افكنى و تقيه اى را كه به تو دستور داده ام ترك نمائى ، زيرا با ترك تقيه سيل خون از خود و برادرانت براه مى اندازى و نعمت هاى خودت و آنان را در معرض زوال قرار داده ، آنان را خوار و ذليل دست دشمنان دين نمايى ، با اينكه خداى تعالى به تو دستور داده كه وسيله عزت آنان را فراهم سازى . و در تفسير عياشى از امام صادق (عليه السلام ) روايت كرده كه فرمود: رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) بارها مى فرمود دين ندارد كسى كه تقيه ندارد، و نيز مى فرمود: خداى تعالى خودش فرموده : «الا ان تتقوا منهم تقيه .» و در كافى از امام باقر (عليه السلام ) روايت آورده كه فرمود: «تقيه در هر چيزى براى آدمى خواه ناخواه پيش مى آيد، و خدا هم به همين جهت آن را حلال فرموده ». مؤ لف : اخبار در مشروعيت تقيه از طرق ائمه اهل بيت (عليهم السلام ) بسيار زياد است ، و شايد به حد تواتر برسد و خواننده محترم توجه فرمود كه آيه شريفه هم بر آن دلالت دارد، دلالتى كه به هيچ وجه نمى توان آن را انكار نمود.

چند روايت درباره حب خدا

و در معانى الاخبار از سعيد بن يسار روايت آمده كه گفت : امام صادق (عليه السلام ) به من فرمود: مگر دين چيزى بجز حب مى تواند باشد؟ خداى عزوجل مى فرمايد: «قل ان كنتم تحبون اللّه ، فاتبعونى يحببكم اللّه ». مؤ لف : اين حديث را صاحب كافى از امام باقر (عليه السلام ) و همچنين قمى

ترجمه تفسير الميزان جلد ۳ صفحه : ۲۵۵

و عياشى هر يك آن را در تفسير خود از حذاء از آن جناب آورده اند، و نيز عياشى در تفسير خود از بريد و از ربعى كه اينها از آن جناب نقل كرده اند و اين روايت مويد بيانى است كه ما در سابق توضيحش را داديم . و در كتاب معانى از امام صادق (عليه السلام ) روايت كرده كه فرمود: خداى عزوجل هيچ بنده نافرمانى را دوست نمى دارد آنگاه به اين شعر تمسك جست كه شاعر گفته است : تعصى الاله و انت تظهر حبه هذا لعمرى فىالفعال بديع لو كان حبك صادقا لاطعته ان المحب لمن يحب مطيع يعنى تو در عين اينكه خدا را نافرمانى مى كنى ، اظهار مى دارى كه خدا را دوست دارى و اين عمل به جان خودم در بين اعمال ، عملى نوظهور است ، اگر دوستى تو با خدا صادق و درست بود، او را اطاعت مى كردى همچنان كه هر دوستى دوست خود را اطاعت مى كند . و در كافى از امام صادق (عليه السلام ) روايت كرده كه در حديثى فرمود: هركس ميل دارد خدا او را دوست بدارد بايد بطاعت خدا عمل كند، و ما را پيروى نمايد، مگر او نشنيده قول خداى عزوجل به پيامبرش را كه فرمود: «قل ان كنتم تحبون اللّه فاتبعونى يحببكم اللّه و يغفر لكم ذنوبكم » تا آخر حديث . مؤ لف : بزودى در تفسير آيه شريفه : «يا ايها الذين آمنوا اطيعوا اللّه و اطيعوا الرسول و اولى الامر منكم . ..»، اين معنا را بيان خواهيم كرد ان شاء اللّه ، كه چگونه پيروى ائمه پيروى رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) است . و در درالمنثور است كه عبد بن حميد از حسن روايت آورده كه گفت : رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) فرمود: هركس از سنت من روى بگرداند از من نيست ، آنگاه اين آيه را تلاوت فرمود: «قل ان كنتم تحبون اللّه ، فاتبعونى يحببكم اللّه ...». و نيز در درالمنثور است كه ابن ابى حاتم و ابو نعيم در كتاب حليه و حاكم از عايشه روايت كرده اند كه گفت : رسول خدا (صلى اللّه عليه وآله ) فرمود: شرك ناپيداتر است از صداى حركت ذره بر روى سنگ صاف آنهم در شب ظلمانى و سبك تر و كمترين درجه

ترجمه تفسير الميزان جلد ۳ صفحه : ۲۵۶

شرك اين است كه آدمى كسى را دوست بدارد، بااينكه بداند شائبه اى از جور و ستم دارد،وكسى را دشمن بدارد با اينكه بداند او عادل است ، (ممكن است معناى حديث اين باشد كه كسى را به خاطر شائبه اى از جور كه در او است دوست بدارد و شخصى را به خاطر اينكه تا حدودى عادل است دشمن بدارد) و آيا دين جز حب و بغض در راه خدا چيزى ديگر است ؟ با اينكه خداى عزوجل فرموده : «قل ان كنتم تحبون اللّه فاتبعونى يحب بكم اللّه » و نيز در آن كتاب آمده كه احمد و ابو داود و ترمذى و ابن ماجه و ابن حب ان و حاكم از ابى رافع از رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) نقل كرده اند كه فرمود: مبادا يكى از شما را مسلط بر اريكه حكمرانى ببينم كه وقتى دستورى از دستورات من از آنچه بدان امر و از آن نهى كرده ام برايش پيش آيد، بگويد: ما اين حرفها سرمان نمى شود، ما تنها از آنچه در كتاب خدا است پيروى مى كنيم .

ترجمه تفسير الميزان جلد ۳ صفحه : ۲۵۷

آيات ۳۴ - ۳۳ سوره آل عمران

إِنَّ اللَّهَ اصطفَى ءَادَمَ وَ نُوحاً وَ ءَالَ إِبْرَهِيمَ وَ ءَالَ عِمْرَنَ عَلى الْعَلَمِينَ(۳۳)

ذُرِّيَّةَ بَعْضهَا مِن بَعْضٍ وَ اللَّهُ سمِيعٌ عَلِيمٌ(۳۴)

«ترجمه آیات»

خداى تعالى آدم و نوح و آل ابراهيم و آل عمران را بر همه مردم برگزيد (۳۳)

اينان نسلى هستند كه اول و آخرشان يكى و از يك سنخ است و خدا شنوا و دانا است (۳۴).

«بیان آیات»

از اينجا آيات راجع به قصص عيسى بن مريم (عليهماالسلام ) و مطالب مربوط به آن قصص خالى از خرافاتى كه به اين قصص چسبانده اند آغاز مى شود و در اين آيات عليه اهل كتاب احتجاج شده و دو آيه مورد بحث رابط بين آيات قبل با آيات بعد است ، چون آيات قبل هم متعرض حال اهل كتاب بود. إِنَّ اللَّهَ اصطفَى ءَادَمَ وَ نُوحاً ... كلمه «اصطفاء» كه مصدر فعل «اصطفى » است ، همان طور كه بيانش در ذيل آيه : «لقد اصطفيناه فى الدنيا» گذشت به معناى گرفتن خالص هر چيز، و جدا كردن چيزهائى است كه آن را كدر مى سازد،

ترجمه تفسير الميزان جلد ۳ صفحه : ۲۵۸

در نتيجه معناى اين كلمه نزديك به معناى كلمه «اختيار» است ، و اگر بخواهيم آن را با يكى از مقامات ولايت تطبيق كنيم ، بامعناى اسلام منطبق است ، چون اسلام عبارت است از اينكه بنده باين مقام رسيده باشد كه خود را تسليم محض امر مولى بداند، و همواره آنچه را كه موجب خشنودى او است انجام دهد. و ليكن در آيه مورد بحث نمى توان كلمه اصطفا را به اين معنا كه گفتيم بگيريم ، چون در آيه اصطفاى تنها نيامده ، بلكه «على العالمين » هم با آن همراه است و اگر منظور از اصطفاى در آيه همان اصطفاى لغوى بود، جا داشت بفرمايد: «ان اللّه اصطفى آدم و نوحا و آل ابراهيم و آل عمران من العالمين » ولى اگر اينطور مى فرمود اسلام مختص به نامبردگان در آيه مى شد، آن وقت معناى كلام اختلال مى يافت ، ولذا فرمود «اصطفى على العالمين » و اين نوعى اختيار و برگزيدن آنان در يك يا چند امر است كه ديگران با آنان در اين امور شركت ندارند. دليل ما بر آنچه گفتيم اين كه اصطفا همه جا يك معنا نمى دهد، آيه شريفه «يا مريم ان اللّه اصطفاك و طهرك و اصطفاك على نساء العالمين است »، كه دو بار كلمه نامبرده در آن آمده ، و اگر معناى اين كلمه همه جا يكى بود، بايد مى فرمود: «ان اللّه طهرك و اصطفاك على نساء العالمين ».

معناى اصطفاء (برگزيدن ) آدم و نوح و آل ابراهيم وآل عمران ، بر عالميان

حال ببينيم معناى اصطفا در نامبردگان در آيه شريفه چيست ؟. اما اصطفاى آدم به اين معنا است كه او را اولين مخلوق و پديده از بنى نوع بشر قرار داده ، در زمين جايش داد و در اين باره فرمود: «و اذ قال ربك للملائكه انى جاعل فى الارض خليفه ». و نيز آن جناب اولين كسى است كه باب توبه برايش باز شد، و درباره توبه او فرمود: «ثم اجتبيه ربه فتاب عليه و هدى » و اولين كسى است كه برايش دين تشريع شد، و در آن باره فرمود: «فاما ياتينكم منى هدى ، فمن اتبع هداى فلا يضل و لا يشقى » و اين خصوصيات كه ذكر شد از مختصات حضرت آدم (عليه السلام ) است ، و فضائل بسيار بزرگى است كه كسى چنين فضائلى ندارد.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۳ صفحه : ۲۵۹

و اما نوح ، اولين پيامبر از پنج پيغمبر اولوا العزم است كه كتاب و شريعت برآنان نازل گرديد، كه بيانش در تفسير آيه : «كان الناس امه واحده فبعث اللّه النبيين » گذشت ، و در حقيقت نوح پدر دوم نوع بشر است ، (چون در داستان طوفان كسى به جز او و خاندانش در روى زمين زنده نماند، و خداى تعالى همين معنا را در آيه اى كه به وى سلام داده بيان نموده و فرموده : «و جعلنا ذريته هم الباقين ، و تركنا عليه فى الاخرين ، سلام على نوح فى العالمين ». معناى كلمه «آل » و بيان مراد از «آل ابراهيم وآل عمران » در آيه شريفه ، آل ابراهيم و آل عمران را هم از اصطفا شدگان شمرده ، و كلمه «آل » به معناى خاص هر چيز است . راغب در مفردات خود گفته : بعضى گفته اند كه كلمه «آل » قلب شده كلمه «اهل » است ، براى اينكه همين «آل » وقتى كوچك مى شود و مى خواهند بگويند فلانى خاندانى كوچك دارد، مى گويند او داراى اهيل است ، چيزى كه هست كلمه «آل » اين فرق را با كلمه «اهل » دارد كه كلمه «آل » همواره به كلمه معرفه ، آنهم معرفه اى كه صاحب شعور باشد اضافه مى شود، و هرگز بر كلمه نكره و بر زمانها و مكانها اضافه نمى شود، گفته مى شود آل فلانى ، ولى هيچ وقت نمى گويند «آل رجل » «آل مردى »، و نيز نمى گويند: «آل قرن دهم »، و يا «آل همدان » و همچنين نمى گويند «آل خياط» بلكه هميشه به چيزى كه شريف ترين و برترين فرد در صنف خويش ‍ باشد اضافه مى شود، مانند «آل اللّه » و «آل السلطان » به خلاف كلمه «اهل » كه به همه ك لمات نامبرده اضافه مى شود، مختص به يك مورد و دو مورد نيست ، مثلا مى گويند «اهل اللّه »، «اهل الخياط» «اهل قرن دهم »، «اهل همدان ». بعضى ديگر گفته اند: كلمه «آل » در اصل اسم شخص است ، و وقتى بخواهند كوچكش كنند مى شود اويلا، و در مورد چيزهائى كه اختصاص ذاتى به انسان داشته باشد استعمال مى شود يا از راه خويشاوندى نزديك ، و يا از راه موالات و دوستى صميمى . پس مراد از آل ابراهيم و آل عمران ، نزديكان خاص از خاندان آن دو جناب است ، و نيز از كسانى كه به آن خانواده ملحق مى شوند، كه بيانش ‍ گذشت . پس آل ابراهيم بطورى كه از ظاهر كلمه بر مى آيد، عبارتند از پاكان از ذريه آن جناب ،

ترجمه تفسير الميزان جلد ۳ صفحه : ۲۶۰

از قبيل : اسحاق و اسرائيل و انبيائى كه از ذريه آن جناب در بنى اسرائيل مبعوث شدند، و نيز اسماعيل و طاهرين از ذريه آنجناب كه سرور همه آنان محمد (صلى اللّه عليه و آله )، و اولياى از ذريه آن جناب است الا اينكه در آيه شريفه تنها نام آل عمران و آل ابراهيم ذكر شده ، معلوم مى شود به آن وسعت استعمال نشده ، چون عمران كه در اين آيه نامش برده شده يا پدر مريم است و يا پدر موسى (عليه السلام ) و بهر تقدير يكى از ذريه ابراهيم است ، و آل ابراهيم هم ذريه او است ، پس با آوردن آل عمران دوباره آل ابراهيم را ذكر كردند دليل بر اين است كه منظور از آل ابراهيم ، بعضى از ايشان است نه همه آنان . خداى تعالى هم در ضمن آياتى كه در اين باره دارد فرموده : «ام يحسدون الناس على ما اتيهم اللّه من فضله ، فقد آتينا آل ابراهيم الكتاب و الحكمه و آتيناهم ملكا عظيما». و ما اگر به سياق اين آيه كه از سوره نساء، نقل كرديم رجوع نموده ، آيات قبل و بعدش را در نظر بگيريم ، روشن مى شود كه آيه در مقام انكار و اعتراض بر بنى اسرائيل است و به همين جهت روشن مى شود كه مراد از آل ابراهيم ، بنى اسرائيل يعنى دودمان اسحاق و يعقوب نيست ، چون بنى اسرائيل هم دودمان يعقوبند، در نتيجه از آل ابراهيم تنها معصومين از دودمان اسماعيل باقى مى ماند كه منظور از كلمه «آل ابراهيم »اند، كه پيامبر اسلام و دودمانش از ايشانند. علاوه بر اينكه ما به زودى ان شاء اللّه بيان خواهيم كرد كه مراد از كلمه «ناس » در آيه سوره نساء، شخص رسول اللّه (صلى اللّه عليه و آله ) است كه آيه شريفه او را از نظر آل ابراهيم هم شامل است . از اين هم كه بگذريم ذيل آيات مورد بحث كه مى فرمايد: «ان اولى الناس بابراهيم للذين اتبعوه ، و هذا النبى و الذين آمنوا...» و نيز آيه شريفه : «و اذ يرفع ابراهيم القواعد من البيت و اسمعيل ، ربنا تقبل منا انك انت السميع العليم ربنا و اجعلنا مسلمين لك ، و من ذريتنا امه مسلمه لك ، و ارنامناسكنا» - تا آنجا كه عرضه مى دارند: «ربنا و ابعث فيهم رسولا منهم ، يتلو عليهم آياتك ، و يعلمهم الكتاب و الحكمه و يزكيهم » اشعار بدين معنا دارد.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۳ صفحه : ۲۶۱

مراد از آل ابراهيم معصومين از ذريه ايشان است

پس معلوم شد كه مراد از كلمه «آل ابراهيم » طاهرين و معصومين از ذريه آن جناب است ، البته خصوص ذريه اى كه از ناحيه اسماعيل (عليه السلام ) پديد آمده اند، و چون آيه شريفه مورد بحث در مقام حصر نيست ، منافاتى با اصطفاى خود ابراهيم و موسى و ساير انبيا كه طاهرين از ذريه ابراهيمند ندارد. در آيه مى فرمايد آدم و نوح و آل ابراهيم و آل عمران را اصطفا كرده ، و نفرموده كه ديگران را اصطفا نكرده ، پس ممكن است بحكم آيات بسيارى از قرآن ، خود ابراهيم و ساير انبيا هم كه از مسير اسحاق پديد آمده اند و قرآن در آياتى بسيار كه حاجت به نقل آنها نيست ناطق به منقبت و علوشان و مقام ايشان است اصطفا شده باشند، چون اثبات شى ء نفى ماعدا نمى كند. و نيز منافات ندارد كه در مثل آيه زير بنى اسرائيل را ستوده و فرموده باشد: «و لقد آتينا بنى اسرائيل الكتاب و الحكم و النبوه ، و رزقناهم من الطيبات ، و فضلناهم على العالمين » كه همه اين مطالب روشن است . همچنانكه برترى دادن بنى اسرائيل بر عالميان منافات ندارد با برترى دادن طايفه اى ديگر برعالميان و يا برترى دادن ديگران بر بنى اسرائيل ، براى اينكه برترى دادن قوم يا اقوامى مختلف بر اقوامى ديگر تنها مستلزم آنست كه در يك فضيلت دنيوى يا اخروى مقدم بر ساير مردم باشند، و اگر برترى يافتن آنان بر مردم ، منافات داشته باشد با برترى يافتن ديگران ، و نيز اگر برترى يافتن آدم و نوح و آل ابراهيم و آل عمران بر عالميان منافات داشته باشد، با برترى يافتن ديگران ، بايد برترى يافتن خود نامبردگان نيز نسبت بيكديگر منافات داشته باشد، و اين خود روشن است . و نيز برترى يافتن نامبردگان منافات ندارد كه در بين خودشان هم تفاوت رتبه و برترى يكى بر ديگرى بوده باشد، همچنانكه در آيه : «و كلا فضلنا على العالمين »، انبيا را بر همه عالميان برترى داده ، و در آيه : «و لقد فضلنا بعض النبيين على بعض » بعضى از انبيا را بر بعضى ديگر برترى داده است .

ترجمه تفسير الميزان جلد ۳ صفحه : ۲۶۲

و اما آل عمران ظاهرا مراد از آن دودمان عمران پدر مريم باشد، و كلمه «مريم ابنة عمران » در قرآن كريم مكرر آمده ، و اما عمران پدر موسى حتى در يك مورد هم ذكر نشده و اگر شده بطورى ذكر نشده كه متعين در پدر موسى باشد، و اين خود مويد همين احتمال است كه مراد از وى عمران پدر مريم (عليهاالسلام ) باشد، و بنابراين مراد از آل عمران عبارت مى شود از مريم و عيسى (عليهماالسلام ) يا آن دو با همسر عمران . و امااينكه نصارا قبول ندارند كه پدر مريم نامش عمران بوده ، قبول نداشته باشند، چون قرآن تابع هواهاى ايشان نيست .

→ صفحه قبل صفحه بعد ←