تفسیر:المیزان جلد۲ بخش۷

از الکتاب
→ صفحه قبل صفحه بعد ←



ترجمه تفسير الميزان جلد ۲ صفحه ۷۷

شاهد اين حقيقت مشاهداتى است كه ما از تنازع حيوانات بر سر دست آوردهاى خود داريم ، وقتى مرغى براى خود آشيانه اى مى سازد و يا حيوانى ديگر براى خود لانه اى درست مى كند نمى گذارد مرغ ديگر آن را تصرف كند، و يا براى خود شكارى مى كند و يا طعامى مى جويد، تا با آن تغذى كند، و يا جفتى براى خود انتخاب مى كند، نمى گذارد ديگرى آن را به خود اختصاص دهد، و همچنين مى بينيم اطفال دست آوردهاى خود را كه يا خوردنى و يا اسباب بازى و يا چيز ديگراست با بچه هاى ديگر بر سر آن مشاجره مى كند، و مى گويد اين مال من است ، حتى طفل شيرخوار را مى بينيم كه بر سر پستان مادر با طفل ديگر مى ستيزد، پس ‍ معلوم مى شود مساءله اختصاص و مالكيت امرى است فطرى و ارتكازى هر جاندار با شعور. پس از آنكه انسان در اجتماع قدم مى گذارد، باز به حكم فطرت و غريره اش همان حكمى را كه قبل از ورود به اجتماع و در زندگى شخصى خود داشت معتبر شمرده ، باز به حكم اصل فطرت از مختصات خود دفاع مى كند، و براى اين منظور همان اصل فطرى و اولى خود را اصلاح نموده سر و صورت مى دهد، و به صورت قوانين و نواميس اجتماعى در آورده مقدسش مى شمارد، اينجاست كه آن اختصاص اجمالى دوران كودكى به صورت انواعى گوناگون شكل مى گيرد،آنچه از اختصاص ها كه مربوط به مال است ملك ناميده مى شود، و آنچه مربوط به غير مال است حق . انسانها هر چند ممكن است در تحقق ملك از اين جهت اختلاف كنند كه در اسباب تحقق آن اختلاف داشته باشند، مثلا جامعه اى وراثت را سبب مالكيت نداند، ديگرى بداند، و يا خريد و فروش را سبب بداند ولى غصب را نداند، و يا جامعه اى غصب را اگر به دست زمامدار صورت بگيرد سبب ملك بداند، و يا ازاين جهت اختلاف كنند كه در موضوع يعنى مالك ملك اختلاف داشته باشند، بعضى انسان بالغ و عاقل را مالك بدانند، و بعضى صغير و سفيه را هم مالك بدانند، بعضى فرد را مالك بدانند، و بعضى ديگر جامعه را، و همچنين از جهات ديگرى در آن اختلاف داشته باشند، و در نتيجه مالكيت بعضى را بيشتر كنند، و از بعضى ديگر بكاهند، براى بعضى اثبات كنند و از بعضى ديگر نفى نمايند. و ليكن اصل ملك فى الجمله و سربسته از حقايقى است كه مورد قبول همه است ، و چاره اى جز معتبر شمردن آن ندارند، و به همين جهت مى بينيم آنها هم كه مخالف مالكيتند مالكيت رااز فرد سلب نموده ، حق جامعه اش و يا حق دولتش مى دانند، دولتى كه بر جامعه حكومت مى كند ولى باز هم نمى توانند اصل مالكيت رااز فرد انكار كنند، چون گفتيم مالكيت فردى امرى است فطرى ، مگر اينكه حكم فطرت را باطل كنند، كه بطلان آنهم مستلزم فناى انسان است .

ترجمه تفسير الميزان جلد ۲ صفحه ۷۸

و ما ان شاء الله به زودى پيرامون متعلقات اين بحث يعنى اسباب آن كه عبارت است از تجارت و ربح و ارث و غنيمت و حيازت و نيز موضوع آن يعنى بالغ و صغير و عاقل و سفيه در موارد مناسب بحث خواهيم كرد.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۲ صفحه ۷۹

آيه ۱۸۹ ، سوره بقره

يَسئَلُونَك عَنِ الاَهِلَّةِ قُلْ هِىَ مَوَقِيت لِلنَّاسِ وَ الْحَجّ وَ لَيْس الْبرُّ بِأَن تَأْتُوا الْبُيُوت مِن ظهُورِهَا وَ لَكِنَّ الْبرَّ مَنِ اتَّقَى وَ أْتُوا الْبُيُوت مِنْ أَبْوَبِهَا وَ اتَّقُوا اللَّهَ لَعَلَّكمْ تُفْلِحُونَ(۱۸۹) ترجمه آيات از تو از هلالها مى پرسند كه غرض از اين كه قرص قمر در هر ماه يك بار به صورت هلال در مى آيد چيست ؟ بگو اينها وقتها را براى مردم و براى حج معين مى كنند و اين كار خوبى نيست كه شما در حال احرام از پشت بام داخل خانه ها شويد، بلكه عمل صحيح اين است كه از خدا بترسيد و خانه ها رااز در درآييد و از خدا پروا كنيد باشد كه رستگار شويد. (۱۸۹)

معناى هلال و وجه تسميه آن

بيان آيه يَسئَلُونَك ... و الحج ) كلمه (اهله ) جمع هلال است كه به معناى قرص قمر در شب اول و بطوريكه گفته اند اول و دوم ماه است ، يعنى وقتى كه از زير شعاع شمس ‍ بيرون مى آيد، البته بعضى شب سوم هم اضافه كرده اند،

ترجمه تفسير الميزان جلد ۲ صفحه ۸۰

بعضى ديگر گفته اند: قرص قمر را از اول ماه هلال مى گويند تا وقتى كه متحجر شود، يعنى به صورت دايره اى درآيد، كه يك طرفش همان هلال شبهاى قبل است ، و بقيه اش را خطى نورانى تشكيل مى دهد، بعضى ديگر گفته اند: اين اطلاق همچنان ادامة دارد تا زمانى كه نورش بر ظلمت شب غلبه كند، و اين در شب هفتم است ، كه بعد از آن ديگر هلالش نمى گويند، بلكه قمرش مى خوانند، و در شب چهاردهم بدرش ‍ مى گويند، و اسم عموميش نزد عرب زبرقان است . و كلمه (هلال ) از است هلال گرفته شده ، كه به معناى گريه و يا صداى طفل در حين ولادت است و اطرافيان زائو مى فهمند كه بچه بدنيا آمده ، و نيز از اين گرفته شده كه در باره حاجيان وقتى كه صدا به گفتن لبيك بلند مى كنند مى گويند: (اهل القوم )، و اين بدان جهت است كه وقتى ماه ذى الحجه را مى بينند درباره آن گفتگو مى كنند، و كلمه (مواقيت ) جمع (ميقات ) است ، كه از ماده وقت گرفته شده و به معناى وقت معين شده براى عمل است و اين كلمه بر مكان معين براى عمل نيز اطلاق مى شود، مى گويند فلان محل ميقات اهل شام ، و آن ديگرى ميقات اهل يمن است ، ولى در آيه مورد بحث معناى اول يعنى زمان معين منظور است . در «يسئلونك عن لا هله » چه چيزى مورد سئوال واقع شده است ؟! در جمله :« يسئلونك عن الاهلة » شرح نداده كه سؤ الى كه از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) كرده بودند چه بوده ؟ آيا از حقيقت قمر بوده ؟ يا همچنانكه بعضى پنداشته اند از علت اينكه چرا به اشكال مختلف يعنى هلال و قمر و بدر در مى آيد، و يا تنهااز علت هلال شدنش ‍ يعنى پيدا شدنش در افق بعد از ناپديد شدنش در شبهائى چند كه بعض ‍ ديگر پنداشته اند و يا از جهات ديگر بوده است . ليكن از همينكه تعبير به اهله - يعنى جمع هلال - كرده و فرموده : از تو از اهله مى پرسند، فهميده مى شودسؤ ال از ماهيت و حقيقت قمر، و علت اشكال گوناگونش نبوده ، زيرااگرسؤ ال از اين بود مناسب تر آن بود كه گفته شود« يسئلونك عن القمر» و نيز اگرسؤ ال از حقيقت هلال و سبب تشكل خاص آن در اول ماه بود، مناسب تر آن بود كه بفرمايد: «يسئلونك عن الهلال »، چون ديگر جهتى نداشت كلمه هلال را به صيغه جمع بياورد، پس اينكه به صيغه جمع آورده ، خود دليل براين است كه سؤ ال از سبب يا فايده اى بوده كه ممكن است در هلال شدن هر ماهه و ترسيم ماههاى قمرى بوده باشد، و اگر از اين فايده ها تعبير به اهله كرده بدين جهت بوده كه اگر واقعا فايده اى هست ، ناشى و تحقق يافته از همين هلالها است ، و لذا سائل از اهله پرسيده ، و خداى تعالى از فايده آن پاسخ فرموده . اين معنا از خصوص جواب استفاده مى شود كه فرمود:« هى مواقيت للناس و الحج ...»، براى اينكه مواقيت گفتيم عبارت است از زمانهائى كه براى هر كارى معين مى شود، و اين زمان ماهها هستند، نه هلالها كه عبار ت است از قيافه مخصوص قرص قمر، پس معلوم مى شود پاسخ ،

ترجمه تفسير الميزان جلد ۲ صفحه ۸۱

پاسخ سائلين نيست ، و نيز معلوم مى شود منظور سائلين از اهله فوايد آن بوده .

ماههاى قمرى و نقش مهم آنها در تنظيم امور زندگى انسانها

و سخن كوتاه آنكه معلوم شد غرض از سوال ، موقعيت ماههاى قمرى بوده كه سبب آنها چيست ؟ و چه فوايدى دارد؟ در پاسخ هم به بيان فوايد آن پرداخته ، و فرموده ماهها عبارتند از زمان و اوقاتى كه مردم براى امور معاش و معاد خود تعيين مى كنند. چون انسان از حيث خلقت طورى است كه چاره اى جز اين ندارد كه افعال و كارهايش را كه همه از سنخ حركت به زمان است اندازه گيرى كند، و لازمه احتياج به اندازه گيرى اين است كه زمان ممتد و بى سروته را بر طبق امور خود به صورت قطعه هاى سروته دار و كوچك و كوچكترى از قبيل سالها و فصلها و ماهها و هفته ها و روزها در آورد، و عنايت الهيه هم اين احتياج بندگان را تاءمين كرد، چون او مدبر امور مخلوقات و راهنماى آنها به سوى صلاح و اصلاح حياتشان مى باشد. و اين تقطيع و تكه تكه كردن زمان به دو صورت ممكن بود، يكى بر حسب حركت ساليانه زمين به دور خورشيد، كه از آن چهار فصل درست مى شود، و يكى هم بر حسب حركت ماه به دور زمين ، و چون اين تقطيع بايد طورى باشد كه همه مردم حتى عوام آنان نيز بتوانند به آسانى از حساب آن سر در آورند، لذا ماههاى قمرى رانام برد، كه هرانسان داراى ادراك صحيح و حواس مستقيم آن رامى فهمد، چون ماه و طلوع و غروب آن را هر سال دوازده بار مشاهده مى كند به خلاف خورشيد كه برجهايش ديدنى نيست بلكه بشر بعد از آنكه قرنها در روى زمين زندگى كرد به تدريج به حساب آن كه حسابى است بس دقيق پى برد، حسابى كه هم اكنون نيز عامة مردم از آن سر در نمى آورند. پس ماههاى قمرى اوقاتى هستند كه مردم امور دين و دنياى خود را با آن تعيين مى كنند، و مخصوصا در امور دينى مساءله حج را معين مى كنند كه در ماههاى معلومى انجام مى شود، و اينكه از ميان همه عبادات حج را دوباره نام برد، گويااز اين جهت بوده كه خواست ه است زمينه را براى آيات بعدى كه حج را به بعضى از ماههااختصاص مى دهد فراهم سازد. وَ لَيْس الْبرُّ بِأَن تَأْتُوا الْبُيُوت مِن ظهُورِهَا وَ لَكِنَّ الْبرَّ مَنِ اتَّقَى وَ أْتُوا الْبُيُوت مِنْ أَبْوَبِهَا دليلى نقلى اين معنا را ثابت كرده كه جماعتى از عرب جاهليت رسمشان چنين بوده كه چون براى زيارت حج از خانه بيرون مى شدند ديگر اگر در خانه كارى مى داشتند (مثلا چيزى جا گذاشته بودند) از در خانه وارد نمى شدند، بلكه از پشت ، ديوار را سوراخ مى كردند، و از سوراخ داخل مى شدند،

ترجمه تفسير الميزان جلد ۲ صفحه ۸۲

اسلام از اين معنا نهى كرد، و دستورداد از در خانه ها درآيند، آيه شريفه مورد بحث مى تواند با اين داست ان منطبق باشد، و مى توان به رواياتى كه درنزول آيه اين داست ان را نقل مى كند، و به زودى از نظر خواننده خواهد گذشت اعتماد نمود. و اگر جز اين بود ممكن بود كسى بگويد: آيه مورد بحث كنايه است از نهى از امتثال او امر الهيه ، و عمل به احكام شرع به غير آن وجهى كه بر آن وجه تشريع شده ، مثلا مى خواهد بفرمايد: حج را در غير ماههاى حج انجام دادن ، و روزه را در غير رمضان گرفتن ، و همچنين ساير احكام الهى را به غير آن وجهى كه دستور داده شده انجام دادن ، ماننداين است كه با اينكه خانه در دارد از بام وارد آن شوى . آن وقت بنابراين ، جمله :« و ليس البر بان تاتوا البيوت ...»، متمم اول آيه خواهد بود، و روى هم معناى آيه چنين مى شود: اين ماههااوقاتى است كه براى اعمال شرعى تعيين شده ، و تجاوز از آن اوقات به اوقات ديگر جايز نيست مثلا حج را نبايد در غير ماههايش ، و روزه را در غير ماه رمضان ، و ساير وظائف را در غير موعد مقرر انجام داد، كه در اين صورت به منزله وارد شدن به خانه است از غير دروازه آن ، پس صدر و ذيل آيه شريفه تنها مى خواهد يك حكم را بيان كند. و بنابر فرض اول كه گفتيم دليل نقلى مؤ يد آن است نفى بر و خوبى از آمدن درون خانه از پشت خانه دلالت مى كند بر اينكه عمل نامبرده مورد امضاى دين نيست ، و يك عمل دينى به شمار نمى رود، و گرنه معنا نداشت ، بفرمايد اين عمل بر و خوبى نيست بلكه بايد بفرمايد اين كار را نكنيد، و خدااين كار را حرام كرده ، و امثال اين عبارات كه مى رساند حرمت اين عمل يكى از احكام شرع است ، و در آيه شريفه خوب بودن آن را نفى ، و خوب بودن تقوا رااثبات كرده و در اثبات خوبى تقوا ظاهر كلام اقتضا مى كرد بفرمايد:« ولكن البر هو التقوى » ولى به جاى آن فرمود:« ولكن البر من اتقى »، تا بفهماند كمال آدمى در اتصاف به تقوا است ، كه مقصود هم همين اتصاف و داشتن تقوا است ، نه صرف حرف و مفهوم ، همچنانكه نظيرش در آيه شريفه :« ليس البر ان تولوا وجوهكم قبل المشرق و المغرب و لكن البر من آمن ». و امر در جمله :« و اتواالبيوت من ابوابها» امر مولوى و تكليف آور نيست بلكه امر ارشادى و نصيحت است ، به اينكه خانه ها را از در در آمدن بهتر است از اينكه از پشت و يا بام آن درآئى ، براى اينكه آنهائى كه براى خانه در ساخته اند غرضى عقلائى در نظر گرفته اند و آن اين است كه همه كسانى كه با اين خانه سر و كار دارند از يك نقطه داخل و خارج شوند،

ترجمه تفسير الميزان جلد ۲ صفحه ۸۳

و اين رسمى است پسنديده كه مردم بر آن عادت دارند، دليل بر اينكه امر نامبرده مولوى نيست ، اين است كه زمينه كلام تخطئه عادت زشتى است كه بدون هيچ دليلى در بين مردمى پيدا شده عادتى كه به جز از بين بردن يك عادت پسنديده ، و موافق با غرض عقلائى ، دليل ديگرى ندارد، در چنين زمينه اى سفارش به اينكه خانه ها را از در درآييد، به بيش از هدايت و ارشاد به سوى طريقه صواب دلالتى ندارد، و تكليفى نمى آورد، بله داخل شدن در خانه ها از پشت خانه و يا از بام به عنوان اينكه اين عمل جزء دين است ، بدعت است و حرام . وَ اتَّقُوا اللَّهَ لَعَلَّكمْ تُفْلِحُونَ در اول سوره توجه فرموديد كه تقوا يكى از صفاتى است كه با همه مراتب ايمان و همه مقامات كمال جمع مى شود، و اين هم معلوم است كه تمامى مقامات مستوجب فلاح و رستگارى نيست آنطور كه مقامات آخر كه به كلى شرك و ضلالت را از دل صاحبش زدوده مى كند، مستوجب آن است ، بله اين خاصيت را دارد كه آدمى را به سوى فلاح هدايت نموده و به سعادت بشارت مى دهد و بهمين جهت در جمله مورد بحث فرمود: (و از خدا بپره يزيد شايد رستگار شويد) و نفرمود (تا رستگار شويد) و ممكن است منظور از تقوا امتثال خصوص امرى باشد كه در آيه شريفه آمده بود و آن مذمت در آمدن به خانه ها از پشت خانه بود.

بحث روايتى پيرامون آيه : يسئلونك عن الاهلة ، و شاءن نزول آن

در الدر المنثور است كه ابن جرير و ابن ابى حاتم از ابن عباس روايت كرده اند كه گفت : مردم از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) پرسيدند: اهله چيست ؟ آيه شريفه آمد كه «يسئلونك عن الاهله قل هى مواقيت للناس » يعنى با اين هلال هاى اول ماه مدت هائى كه براى دستورات دينى دارند، و همچنين عده زنان ، و هنگام رفتن به حج را تشخيص مى دهند. مؤ لف : الدرالمنثور اين معنا را به چند طريق ديگر از ابى العاليه و قتاده و غير آن دو نقل كرده . و نيز روايت كرده كه بعضى از صحابه از رسولخدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) پرسيدند: حالات مختلف قمر براى چيست ؟ در پاسخ اين آيه نازل شد و ما قبلا درباره اين مطلب گفتيم كه با ظاهر آيه نمى سازد، و بهمين جهت اعتبارى به اين حديث نيست . و در الدر المنثور است كه وكيع و بخارى و ابن جرير از براء روايت كرده اند كه گفت :

ترجمه تفسير الميزان جلد ۲ صفحه ۸۴

عرب جاهليت وقتى براى زيارت كعبه احرام مى بست اگر مى خواست ند داخل خانه اى شوند از پشت خانه داخل مى شدند، و بدين جهت آيه شريفه : «ليس البربان تاتواالبيوت من ظهورها، و لكن البر من اتقى و اتواالبيوت من ابوابها» نازل شد.

روايتى از تفسير الدر المنثور در شاءن نزول آيه و نقد و بررسى آن

و نيز در الدر المنثور است كه ابن ابى حاتم و حاكم (وى حديث را صحيح دانسته ) از جابر روايت كرده اند كه گفت : قريش را حمس يعنى خشمناك و خطرناك لقب داده بودن دو اين بدان جهت بود كه مردم مدينه و ساير بلاد عرب وقتى احرام مى بستند ديگر ازهيچ درى وارد نمى شدند، ولى قريش وارد مى شد، در اين ميان روزى رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) در بستانى بود و خواست تا از در بستان بيرون رود قطبه بن عامر انصارى هم در خدمتش بود، انصار عرضه داشتند: يا رسول الله اين قطبه بن عامر مردى فاجر است ، و با شما از در درآمد، رسول خدا به قطبه فرمود: چرا چنين كردى ؟ عرضه داشت : ديدم شمااز در بيرون شديد من نيز بيرون شدم ، فرمود: آخر من مردى احمس ‍ هستم ، (يعنى اهل مكه ام )، عرضه داشت دين من كه با دين شما فرق ندارد، اينجا بود كه آيه شريفه : ليس البر بان تاتوا البيوت من ظهورها نازل شد. مؤ لف : قريب به اين معنا به طرق ديگرى نيز نقل شده و كلمه (حمس ) جمع احمس است ، مانند كلمه (حمر) كه جمع احمر (سرخ ) است ، و حماسه به معناى شدت است ، و قريش را از اين جهت حمس ‍ مى گفته اند كه در امر دين خود تعصب و شدت داشتند، و يا بدين جهت بوده كه اصولا مردمى با صلابت و خطرناك بوده اند. از ظاهر روايت برمى آيد كه رسولخدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) قبل از وقوع قصه قطبة بن عامر مساءله داخل شدن از پشت خانه را براى غير قريش امضا كرده بوده و گرنه به قطبه ايراد نمى گرفت كه تو چرا از در بيرون شدى ، و بنابراين ، آيه شريفه ناسخ آن امضاى قبلى مى شود، كه بدون آيه قرآن تشريع شده بوده . و ليكن خواننده گرامى توجه فرمود كه آيه شريفه با اين روايت منافات دارد، چون آيه مذمت مى كند از اينكه خانه را از پشت آن داخل شوند، و حاشا از خداى سبحان كه خودش و يا رسولش حكمى از احكام را تشريع كند، آنگاه همان حكم را تقبيح نموده و سپس نسخ كند، و اين خود روشن است . و در محاسن برقى از امام باقر (عليه السلام ) روايت آورده كه در تفسير جمله (و اتوا البيوت من ابوابها) فرموده : يعنى هر كارى را از راهش وارد شويد.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۲ صفحه ۸۵

و در كافى از امام صادق (عليه السلام ) روايت كرده كه فرمود: اوصياى پيامبران ابواب خدايند، كه بايد مردم از آن درها به سوى خدا بروند، و اگر اوصيا نبودند خداى عزوجل شناخته نمى شد، و با اين اوصيا است كه خداى تعالى عليه خلقش احتجاج مى كند. مؤ لف : اين روايت از باب بيان مصداق است ، مى خواهد يكى از مصاديق درهاى رفتن به سوى خدا را كه در روايت قبلى ابواب به آن تفسير شده بود بيان كند، و گرنه هيچ شكى نيست در اينكه آيه شريفه به حسب معنا تمام است ، هر چند كه به حسب مورد نزول ، خاص باشد، و اينكه امام فرمود: (اگر اوصيا نبودند خداى عزوجل شناخته نمى شد) معنايش اين است كه حق بيان نمى شد، و دعوت تامة اى كه با اوصيا بود تمام نمى گشت ، البته معناى ديگرى دقيق تر از اين هم دارد كه شايد ما ان شاء الله به بيان آن بپردازيم ، و روايات در معناى اين دو روايت بسيار است .

ترجمه تفسير الميزان جلد ۲ صفحه ۸۶

آيات ۱۹۵ - ۱۹۰ ، سوره بقره

وَ قَتِلُوا فى سبِيلِ اللَّهِ الَّذِينَ يُقَتِلُونَكُمْ وَ لا تَعْتَدُوا إِنَّ اللَّهَ لا يُحِب الْمُعْتَدِينَ(۱۹۰) وَ اقْتُلُوهُمْ حَيْث ثَقِفْتُمُوهُمْ وَ أَخْرِجُوهُم مِّنْ حَيْث أَخْرَجُوكُمْ وَ الْفِتْنَةُ أَشدُّ مِنَ الْقَتْلِ وَ لا تُقَتِلُوهُمْ عِندَ المَْسجِدِ الحَْرَامِ حَتى يُقَتِلُوكُمْ فِيهِ فَإِن قَتَلُوكُمْ فَاقْتُلُوهُمْ كَذَلِك جَزَاءُ الْكَفِرِينَ(۱۹۱) فَإِنِ انتهَوْا فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَّحِيمٌ(۱۹۲) وَ قَتِلُوهُمْ حَتى لا تَكُونَ فِتْنَةٌ وَ يَكُونَ الدِّينُ للَّهِ فَإِنِ انتهَوْا فَلا عُدْوَنَ إِلا عَلى الظلِمِينَ(۱۹۳) الشهْرُ الحَْرَامُ بِالشهْرِ الحَْرَامِ وَ الحُْرُمَت قِصاصٌ فَمَنِ اعْتَدَى عَلَيْكُمْ فَاعْتَدُوا عَلَيْهِ بِمِثْلِ مَا اعْتَدَى عَلَيْكُمْ وَ اتَّقُوا اللَّهَ وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ مَعَ الْمُتَّقِينَ(۱۹۴) وَ أَنفِقُوا فى سبِيلِ اللَّهِ وَ لا تُلْقُوا بِأَيْدِيكُمْ إِلى التهْلُكَةِ وَ أَحْسِنُوا إِنَّ اللَّهَ يحِب الْمُحْسِنِينَ(۱۹۵) ترجمه آيات و در راه خدا باكسانى كه با شما سرجنگ دارند كارزار بكنيد اما تعدى روا مداريد كه خدا متجاوزان را دوست نمى دارد(۱۹۰)

ترجمه تفسير الميزان جلد ۲ صفحه ۸۷

و ايشان را هر جا كه دست يافتيد به قتل برسانيد و از ديارشان مكه بيرون كنيد همانطور كه شما را از مكه بيرون كردند و فتنه آنان از اين كشتار شما شديدتر بود ولى در خودش هر مكه كه خانه امن است باايشان نجنگيد مگر اينكه ايشان در آنجا با شما جنگ بياغازند كه اگر خود آنان حرمت مسجد الحرام را رعايت ننموده جنگ رابا شماآغاز كردند شما هم بجنگيد كه سزاى كافران همين است (۱۹۱) حال اگر از شرارت و جنگ در مكه دست برداشتند شما هم دست برداريد كه خدا آمرزگارى رحيم است . (۱۹۲) و با ايشان كارزار كنيد تا به كلى فتنه ريشه كن شود و دين تنها براى خدا شود و اگر به كلى دست از جنگ برداشتند ديگر هيچ دشمنى و خصومتى نيست مگر عليه ستمكاران (۱۹۳) اگر آنان حرمت ماه حرام را شكستند شما هم بشكنيد چون خدا قصاص رادر همه حرمت ها جايز دانسته پس هركس بر شما ستم كرد شما هم به همان اندازه كه بر شما ستم روا داشتند بر آنان ستم كنيد و نسبت به ستم بيش از آن از خدا بترسيد و بدانيد كه خدا با مردم با تقوا است (۱۹۴) و در راه خدا انفاق كنيد و خويشتن را به دست خود به هلاكت نيفكنيد و احسان كنيد كه خدا نيكوكاران را دوست دارد (۱۹۵)

سياق آيات در ارتباط با فرمان جهاد و قتال با مشركين مكه است

بيان آيات سياق آيات شريفه دلالت دارد براينكه همه يكباره و با هم نازل شده واينكه همه يك غرض را ايفا مى كنند، و آن عبارت است از فرمان جنگ براى اولين بار با مشركين مكه ، و اينكه مى گوئيم با خصوص مشركين مكه از اينجا مى گوئيم كه در اين آيات به ايشان تعريض شده ، كه مؤ منين را از مكه بيرون كردند، و نيز متعرض مساءله فتنه و امر قصاص است ، و نيز نهى مى فرمايد از اينكه اين جنگ را پيرامون مسجد الحرام انجام دهند، مگر اينكه مشركين در آنجا جنگ را آغاز كنند و همه اينها امورى است مربوط به مشركين مكه . علاوه بر اين در اين آيات قتال را مقيد به قتال كرده ، و فرموده : « و قاتلوا فى سبيل الله ،الذين يقاتلونكم »، در راه خدا قتال كنيد با كسانى كه با شما قتال مى كنند) و معلوم است كه معناى اين كلام اشتراط قتال به قتال نيست ، و نمى خواهد بفرمايد اگر قتال كردند شما هم قتال كنيد، چون در آيه كلمه (ان - اگر) به كار نرفته ، از سوى ديگر قيد نامبرده احترازى هم نمى تواند باشد، تا معنا اين شود كه تنها با مردان قتال كنيد نه با زنان و كودكان لشكر دشمن ، (كه بعضى اينطور معنا كرده اند) براى اينكه قتال با زنان و اطفال كه قدرت بر قتال ندارند عملى بى معنااست ، و معنا ندارد بفرمايد با آنان مقاتله (جنگ طرفينى ) مكن ، بلكه اگر منظور اين بود بايد بفرمايد: زنان و كودكان را مكشيد. بلكه ظاهر آيه اين است كه فعل « يقاتلونكم » براى حال و وصفى باشد براى اشاره و معرفى دشمن و مراد از جمله «الذين يقاتلونكم »الذين حالهم حال القتال مع المؤ منين باشد، يعنى كسانى كه حالشان حال قتال با مؤ من ين است ، و كسانى كه در مكه چنين حالى را داشته اند همان مشركين مكه بودند.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۲ صفحه ۸۸

پس سياق اين آيات سياق آيه : «اذن للذين يقاتلون بانهم ظلموا و ان الله على نصرهم لقدير،الذين اخرجوا من ديارهم بغير حق ، الا ان يقولوا ربناالله » است كه اذن در آن اذنى است ابتدائى ، در قتال با مشركينى كه مقاتله مى كنند نه اينكه معنايش شرط باشد. علاوه بر اينكه آيات پنجگانه همه متعرض بيان يك حكم است ، با حدود و اطرافش و لوازمش به اين بيان كه جمله و« قاتلوا فى سبيل الله » اصل حكم را بيان مى كند و جمله :« لا تعتدوا...» حكم نامبرده را از نظر انتظام تحديد مى كند، و جمله و اقتلوهم ...، از جهت تشديد آن را تحديد مى نمايد و جمله :« و لا تقاتلوهم عند المسجدالحرام ...»، آن را از جهت مكان و جمله :« و قاتلوهم حتى لا تكون فتنه ...» از جهت زمان و مدت تحديد مى نمايد، و جمله «الشهرالحرام ...» بيان مى كند كه اين حكم جن به قصاص در جنگ و آدم كشى و خلاصه معامله به مثل دارد، نه جنگ ابتدائى و تهاجمى و جمله « و انفقوا...» مقدمات مالى اين قتال را فراهم مى كند، تا مردم براى مجهز شدن انفاق كنند پس به نظر نزديك چنين مى رسد كه نزول هر پنج آيه در باره يك امر بوده باشد، نه اينكه اول آيه اى نازل ، و سپس آيه بعدى آن را نسخ كرده باشد، آنطور كه بعضى احتمالش را داده اند، و نه اينكه در شؤ ون ى مختلف نازل شده باشد، كه بعضى ديگر احتمالش را داده اند، بلكه به يك غرض نازل شد، و آن تشريع قتال با مشركين مكه است كه ، سر جنگ با مؤ منين داشتند. « و قاتلوا فى سبيل الله الذين يقاتلونكم ...»

اشاره به جنبه دفاعى قتال در اسلام

قتال به معناى آن است كه شخصى قصد كشتن كسى را كند، كه او قصد ك شتن وى را دارد، و در راه خدا بودن اين عمل به اين است كه غرض ‍ تصميم گيرنده اقامة دين و اعلاى كلمه توحيد باشد، كه چنين قتالى عبادت است كه بايد با نيت انجام شود، و آن نيت عبارت است از رضاى خدا و تقرب به او، نه است يلا بر اموال مردم و ناموس آنان . پس قتال در اسلام جنبه دفاع دارد، اسلام مى خواهد به وسيله قتال با كفار از حق قانونى انسان ها دفاع كند، حقى كه فطرت سليم هر انسانى به بيانى كه خواهد آمد آن را براى انسانيت قائل است ،

ترجمه تفسير الميزان جلد ۲ صفحه ۸۹

آرى از آنجائى قتال در اسلام دفاع است ، و دفاع بالذات محدود به زمانى است كه حوزه اسلام مورد هجوم كفار قرار گيرد، به خلاف جنگ كه معناى واقعيش تجاوز و جروج از حد و مرز است ، لذا قرآن كريم دنبال فرمان قتال فرمود:(( و لا تعتدوا ان الله لا يحب المعتدين ، تجاوز مكنيد كه خدا تجاوزكاران را دوست نمى دارد. وَ لا تَعْتَدُوا إِنَّ اللَّهَ... كلمه (تعتدوا) از مصدر (اعتدا) است و اعتدا به معناى بيرون شدن از حد است ، مثلا وقتى گفته مى شود:((فلان عدا و يا فلان اعتدى معنايش اين است كه فلانى از حد خود تجاوز كرد و نهى از اعتدا نهيى است مطلق ، در نتيجه مراد از آن مطلق هر عملى است كه عنوان تجاوز بر آن صادق باشد مانند قتال قبل از پيشنهادم صالحه بر سر حق ، و نيز قتال ابتدائى ، و قتل زنان و كودكان ، و قتال قبل از اعلان جنگ با دشمن ، و امثال اينها، كه سنت نبويه آن را بيان كرده است . وَ اقْتُلُوهُمْ حَيْث ثَقِفْتُمُوهُمْ... مِنَ الْقَتْلِ وقتى گفته مى شود (فلان ثقف ثقافه ) معنايش اين است كه فلانى برخورد، و يافت ، پس معناى آيه همان معنائى مى شود كه آيه : « فاقتلوا المشركين حيث و جدتموهم »، مشركين را بكشيد هر جا كه آنان را يافتيد بدان معنا است . معناى «فتنه » در قرآن كلمه فتنه به معناى هر عملى است كه به منظور آزمايش حال چيزى انجام گيرد، و بدين جهت است كه هم خود آزمايش را فتنه مى گويند و هم ملازمات غالبى آن را، كه عبارت است از شدت و عذابى كه متوجه مردودين در اين آزمايش يعنى گمراهان و مشركين مى شود، در قرآن كريم نيز در همه اين معانى است عمال شده و منظور از آن در آيه مورد بحث شرك به خدا و كفر به رسول و آزار و اذيت مسلمين است ، همان عملى كه مشركين مكه بعد از هجرت و قبل از آن با مردم مسلمان داشتند. پس معناى آيه اين شد كه عليه مشركين مكه كمال سخت گيرى را به خرج دهيد، و آنان را هر جا كه بر خورديد به قتل برسانيد، تا مجبور شوند از سرزمين و وطن خود كوچ كنند، همانطور كه شما را مجبور به جلاى وطن كردند، هر چند كه رفتار آنان با شما سخت تر بود، براى اينكه رفتار آنان فتنه بود، و فتنه بدتر از كشتن است ، چون كشتن تنها انسان را از زندگى دنيا محروم مى كند، ولى فتنه مايه محروميت از زندگى دنيا و آخرت و انهدام هر دو نشاءه است .

ترجمه تفسير الميزان جلد ۲ صفحه ۹۰

وَ لا تُقَتِلُوهُمْ عِندَ المَْسجِدِ الحَْرَامِ حَتى يُقَتِلُوكُمْ فِيهِ... در اين جمله مسلمين را نهى مى كند از قتال در مسجدالحرام ، براى اينكه حرمت مسجد الحرام را حفظ كرده باشند، و ضمير در (فيه ) به مكان برمى گردد گواينكه كلمه (مكان ) قبلا به ميان نيامده بود،اما كلمه (مسجد الحرام ) بر آن دلالت مى كند. فَإِنِ انتهَوْا فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَّحِيمٌ كلمه (انتهاء) به معناى امتناع و خوددارى از عملى است ، و منظور در اينجا خوددارى از مطلق جنگ در كنار مسجد الحرام است ، نه خوددارى از مطلق قتال بعد از مسلمان شدن دشمن و به اطاعت اسلام درآمدن ، چون عهده دار اين معنا جمله :« فان انتهوا فلا عدوان ...» است ، و اما جمله (انتهوا) اول ، قيدى است كه به نزديك ترين جمله ها برمى گردد، يعنى جمله « و لا تقاتلوهم عند المسجد الحرام » و بنابراين هر يك از دو جمله يعنى جمله : « فان انتهوا فان الله » و جمله :« فان انتهوا فلا عدوان »، قيد كلام متصل به خودش ‍ مى باشد، و ديگر تكرارى هم در كلام نشده و در جمله فان الله غفور رحيم سبب در جاى مسبب به كار رفته تا علت حكم را بيان كند (چون جاى آن بود كه بفرمايد اگر دست برداشتند شما هم دست برداريد).

→ صفحه قبل صفحه بعد ←