تفسیر:المیزان جلد۲ بخش۴۱

از الکتاب
→ صفحه قبل صفحه بعد ←



ترجمه تفسير الميزان جلد ۲ صفحه ۵۱۱

طرح يك سؤ ال و پاسخ به آن

در اينجا سؤ الى باقى مى ماند و آن اين است كه شما قبلا مساله شفاعت را عموميت داده و شفاعت زبانى و سببيت تكوينى و تشريعى ، همه را شفاعت دانستيد، در حالى كه درآيه مورد بحث هر چه ضمير به «شفعاء» برگردانيده ضمير مخصوص به عقلا است يعنى ضمير هم كه سه بار آمده ، يكى در «ما بين ايديهم »، و يكى در «ما خلفهم »، و ديگر در «يحيطون »، و حال آنكه مطلق اسباب و علل تكوينى عقلا نيستند؟. جواب اين سؤ ال اين است كه چون معهود از كلمات شفاعت ، وساطت ، «تسبيح » و «تحميد» اين است كه اينگونه كارها از عقلا و صاحبان شعور سر مى زند، و تعبير به اين كلمات بيشتر در مورد صاحبان عقل شايع است ، لذا قرآن كريم اينگونه اعمال را هر چند از علل تكوينى و فاقد شعور هم سر بزند، با تعبير خاص به عقلا تعبير مى كند، و اين عرف و عادت قرآن است ، همچنانكه مى بينيم درباره تسبيح تمامى كائنات همين تعبير را آورده و مى فرمايد: «و ان من شى ء الا يسبح بحمده و لكن لا تفقهون تسبيحهم ». و نيز مى فرمايد: «ثم استوى الى السماء و هى دخان فقال لها و للارض ‍ ائتيا طوعا او كرها قالتا اتينا طائعين » كه ترجمه اش در چند صفحه قبل گذشت و همچنين آياتى ديگر از اين قبيل . گفتيم كه جمله : «و لا يحيطون بشى ء من علمه الا بما شاء»، معناى تماميت تدبير خدا و كمال آن را مى رساند، زيرا يكى از نشانى هاى كمال تدبير، اين است كه موجود تدبير شده ، خودش نفهمد كه تدبير كننده او چه منظورى از او و از تدبير او دارد، و چه آينده اى برايش در نظر گرفته تا براى خلاصى از آن آينده (اگر ناگوار است ) دست و پا نكند و نقشه مدبر را خنثى نسازد، و تدبير شدگان ، مانند قافله چشم و گوش بسته اى باشند كه بر خلاف ميل به طرفى سوقشان مى دهند، و آن قافله هم مى رود صاحب قافله كمال جديت را به خرج مى دهد تا از هيچ ناحيه اى به افراد قافله آگهى نرسد و افراد ندانند به كجا مى روند و كجا منزل مى كنند و مقصد نهائى شاءن كجا است .

ترجمه تفسير الميزان جلد ۲ صفحه ۵۱۲

خداى سبحان با اين جمله ، اين معنا را بيان مى كند كه تدبير عالم خاص ‍ او است براى اينكه تنها او است كه به روابط بين موجودات آگاه است ، چون او موجودات و روابط آنها را آفريده ، و اما بقيه اسباب و علل و مخصوصا علل و اسبابى كه از صاحبان عقل هستند هر چند كه دخل و تصرفى ، و علمى دارند و ليكن هرچه دارند آن را مورد استفاده قرار مى دهند، خود مرتبه اى است از شؤ ون علم الهى ، و هر چه تصرف دارند، خود شانى است از شؤ ون تصرفات الهى و نحوه اى است از انحاى تدابير او پس ديگر كسى نمى تواند به خود اجازه دهد كه بر خلاف اراده خداى سبحان و تدبير جارى در مملكتش قدمى بردارد، و اگر برداشت ، آن نيز از تدبير خداوند است .

علم ، هر چه هست از خدا هست همچنان كه قوت و عزت و حيات منحصر در خدا است

و جمله : «و لا يحيطون بشى ء من علمه الا بما شاء»، بنابراينكه مراد از «علم » معناى مصدرى آن (دانستن ) و يا معناى اسم مصدرى آن باشد، و مراد از آن معلوم (دانسته شده ) نباشد، دلالت دارد بر اينكه علم هر چه هست ، از خدا است ، و هر علمى هم كه نزد عالمى يافت شود آن هم از علم خدا است ، و نظير اين مطلب از كلام خدا درباره اختصاص ‍ قدرت و عزت و حيات به خداى تعالى استفاده مى شود، از آن جمله ، درباره انحصار قدرت در خدا مى فرمايد: «و لو يرى الذين ظلموا اذ يرون العذاب ان القوة لله جميعا». و نيز در مورد انحصار عزت در خدا مى فرمايد: ايبتغون عندهم العزة ؟ فان العزة لله جميعا)). و نيز در مورد انحصار حيات در خدا مى فرمايد : «هو الحى لا اله الا هو» و در خصوص انحصار علم در خداى تعالى كه مورد بحث ما بو ممكن است به دو آيه زير تمسك كرد: «انه هو العليم الحكيم » «والله يعلم و انتم لاتعلمون » و آياتى ديگر كه اين معنا از آنها استفاده مى شود، و اگر در آيه مورد بحث علم را به احاطه تعبير كرده ، خواسته است لطفى در تعبير كرده باشد. وَسِعَ كُرْسِيُّهُ السمَوَتِ وَ الاَرْض

ترجمه تفسير الميزان جلد ۲ صفحه ۵۱۳

مراد از كرسى و وصعت كرسى خداوند در «وسع كرسيه ...» كلمه «كرسى » (از ماده كاف - راء - سين ) گرفته شده كه به معناى به هم وصل كردن اجزاى ساختمان است و اگر تخت را كرسى خوانده اند به اين جهت بوده كه اجزاى آن به دست نجار (اگر چوبى باشد) و يا صنعتگر ديگر، در هم فشرده و چسبيده شده است ، و بسيارى از مواقع اين كلمه را كنايه از ملك و سلطنت مى گيرند، و مى گويند فلانى از كرسى نشينان است ، يعنى او منطقه نفوذى و قدرت وسيعى دارد. و به هر حال جمله هائى كه قبل از اين جمله بودند، يعنى جمله «له ما فى السموات و ما فى الارض » اين معنا را مى فهماندند كه مراد از وسعت كرسى احاطه مقام سلطنت الهى است ، و بنابراين در ميان معانى محتملى كه مى شود براى كرسى كرد، اين معنا متعين مى شود كه مراد از آن مقام ربوبى است ، همان مقامى كه تمامى موجودات آسمانها و زمين قائم به آن هستند چون مملوك و مدبر (به فتح باء) و معلوم آن مقام هستند، پس بايد گفت : كرسى ، مرتبه اى از مراتب علم است ، در نتيجه از معانى محتمل كه براى وسعت هست اين معنا معلوم مى شود كه اين مقام تمامى آنچه در آسمانها و زمين است ، هم ذاتشان و هم آثارشان را حافظ است (پس وسعت كرسى خدا به اين معنا شد كه مرتبه اى از علم خدا، آن مرتبه اى است كه تمامى عالم قائم به آن است ، و همه چيز در آن محفوظ و نوشته شده است ) و به همين جهت به دنبال جمله مورد بحث فرمود: «و لا يوده حفظهما». وَ لا يَئُودُهُ حِفْظهُمَا وَ هُوَ الْعَلىُّ الْعَظِيمُ كلمه «يؤ د» مضارع از مصدر «اءود» است ، كه به معناى سنگينى وخسته كنندگى است ، و چون گفته شود: «العمل الفلانى آد زيدا» معنايش اين است كه فلان عمل ، زيد را خسته كرد و به ستوه آورد، و ظاهرا مرجع ضمير در «يؤ ده » همان كرسى باشد، هر چند كه ممكن است آن را به خود خداى تعالى برگردانيد، و اگر در دنباله مطالب قبلى فرمود: حفظ آسمانها و زمين ، خدا و يا كرسى را خسته نمى كند، براى اين بود كه ذيل آيه با صدر آن آيه (كه سخن از نفى چرت و خواب داشت ) وصل و متناسب شود، چون آنجا هم مى فرمود: چرت و خواب ندارد، تا او را از قيوميت آسمانها و زمين باز بدارد. و حاصل آن معنائى كه از آيه استفاده مى شود اين است كه خداى تعالى كه هيچ معبودى به جز او نيست ، تمام حيات و زندگى مال اوست ، و او قيوميتى مطلق دارد، قيوميتى كه هيچ عاملى آن را دستخوش ضعف و سستى نمى سازد، و به همين جهت وقتى مى خواهد اين معنا را تعليل كند با دو نام مقدس «على » و «عظيم »، تعليل مى كند، و مى فهماند كه خدا به خاطر علو مقامى كه دارا است مخلوقات به او نمى رسند تا به وسيله اى در وجود او سستى و در كار او ضعفى پديد آورند،

ترجمه تفسير الميزان جلد ۲ صفحه ۵۱۴

و به خاطر عظمتش از كثرت مخلوقات به تنگ نيامده ، و عظمت آسمانها و زمين طاقتش را طاق نمى سازد، و جمله : «و هو العلى العظيم »، خالى از دلالت بر حصر نيست ، و تا حدى از آن بر مى آيد كه مى خواهد علو و عظمت را منحصر در خدا كند، و اين حصر، يا حصر حقيقى است كه حق هم همين است ، براى اينكه علو و عظمت ، خود از كمالات است ، و حقيقت هر كمالى از آن او است ، و يا حصرى ادعائى است ، كه چون مقام ، مقام تعليل بود احتياج پيدا شد كه بطور ادعا، علو و عظمت را منحصر در خدا كند، تا آسمانها و زمين در قبال علو و عظمت خداى تعالى از علو و عظمت ساقط شود. بحث روايتى

رواياتى در فضيلت و اهميت آية الكرسى

در تفسير عياشى از امام صادق (عليه السلام ) روايت آورده كه فرمود: ابوذر به رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) عرض كرد: يا رسول الله ، مهم ترين و پر فضيلت ترين آيه اى كه بر تو نازل شده كدام است ؟ فرمود: آيت الكرسى ، و آسمانهاى هفتگانه در مقابل كرسى ، در مقام مقايسه بيش از حلقه اى نيست كه در سرزمينى افتاده باشد، آنگاه فرمود: و برترى عرش بر كرسى مانند برترى بيابانى است بر همان حلقه اى كه در گوشه اى از آن افتاده است . مولف : صدر اين روايت را سيوطى در الدرالمنثور از ابن راهويه و او در كتاب مسند خود از عوف بن مالك از ابى ذر نقل كرده ، و احمد و ابن الفريس و حاكم (وى حديث را صحيح دانسته ) و بيهقى (در كتاب شعب الايمان ) همگى از ابى ذر روايت كرده اند. و در الدرالمنثور است كه احمد و طبرانى از ابى امامه روايت كرده اند كه گفت : به رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) عرض كردم : يا رسول الله كدام يك از آيات كه بر تو نازل شده عظيم تر است ؟ فرمود: ((الله لا اله الا هو الحى القيوم (آيه الكرسى ). مولف : اين معنا را در الدر المنثور از تاريخ خطيب بغدادى نيز از انس از آن جناب روايت كرده است . باز در همان كتاب است كه دارمى از ايفع بن عبد الله كلاغى روايت كرده كه گفت : مردى عرض كرد: يا رسول الله ، كدام آيه در كتاب خدا عظيم تر است فرمود: آيه الكرسى ، (الله لا اله الا هو الحى القيوم ) تا آخر حديث

ترجمه تفسير الميزان جلد ۲ صفحه ۵۱۵

مولف : ناميدن اين آيه به آيه الكرسى از همان صدر اول اسلام مشهور بوده ، حتى در زمان حيات رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) و حتى در زبان خود آن جناب به اين نام بيان مى شد، همچنانكه اين نامگذارى در روايات وارده از آن جناب و از ائمه اهل بيت (عليه السلام ) و از صحابه ، به چشم مى خورد، و اين براى اعتنا و احترام زيادى بوده كه نسبت به اين آيه داشتند، و اين احترام هم بدون جهت نبوده ، بلكه به خاطر معارف دقيق و لطيفى است كه در اين آيه آمده ، و آن معارف عبارت است از توحيد خالصى كه جمله «الله لا اله الا هو»، بر آن دلالت دارد، و قيوميت مطلقه اى كه بازگشت تمامى اسماى حسناى الهى به جز اسماى ذات او كه بيان آن گذشت ، به آن است . و نيز در صدر و ذيل اين آيه جريان قيوميت در تمامى موجودات خرد و كلان عالم ، شرح داده شده ، به اين بيان كه آنچه از موجودات كه به نظر مى رسد از تحت سلطنت الهيه خارج شده ، به همان جهت كه خارج است ، داخل در سلطنت است ، و به همين جهت در روايات آمده كه آيه الكرسى عظيم ترين آيه در كتاب خدا است ، و به راستى نيز چنين است ، براى اينكه بيان اين آيه بيانى است شكافته و مفصل ، مثلا آيه : «الله لا اله الا هو له الاسماء الحسنى » را داريم كه همان مضمون آيه الكرسى را دارد، اما اجمالى از معنا را دارد و مطلب در آن باز نشده ، و لذا در پاره اى اخبار آمده است كه آيه الكرسى ، سيد و آقاى آيه هاى قرآن است . اين روايت را سيوطى در الدرالمنثور از ابى هريره از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) نقل كرده و در بعضى ديگر آمده : براى هر چيزى يك نقطه برجسته اى است و نقطه برجسته قرآن آيه الكرسى است ، اين روايت را عياشى در تفسير خود از عبد الله بن سنان از امام صادق (عليه السلام ) روايت كرده است . و شيخ طوسى در امالى به سند خود از ابى امامة باهلى روايت كرده كه گفته است : از على بن ابيطالب (عليه السلام ) شنيدم كه مى فرمود: باور نمى كنم كه كسى اسلام را فهميده باشد و يا در اسلام متولد شده باشد، و سياهى شب را به صبح سر كند و اين آيه را نخواند، «الله لا اله الا هو الحى القيوم ... و هو العلى العظيم » عرض كردم منظور از سياهى شب چيست ؟ فرمود: يعنى همه شب ، آنگاه فرمود: اگر بدانيد كه اين آيه چيست و يا فرمود اگر بدانيد در اين آيه چيست در هيچ حالى آن را ترك نخواهيد كرد.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۲ صفحه ۵۱۶

رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمود: آيه الكرسى را از گنجينه اى كه در زير عرش است به من داده اند و به هيچ پيغمبرى قبل از من نداده بودند، على (عليه السلام ) سپس اضافه كرد از آن وقت كه من اين مطلب را از رسول خد ا (صلى الله عليه و آله و سلم ) شنيدم هيچ شبى را به سر نبردم مگر آنكه آن را قرائت كردم (تا آخر حديث ). مولف : اين معنا در الدر المنثور هم از عبيد و ابن ابى شيبه و دارمى و محمد بن نصر و ابن الضريس از آن حضرت نقل شده ، ديلمى هم آن را از آن جناب نقل كرده است ، و روايات از طريق شيعه و سنى در فضيلت آيه الكرسى بسيار است ، و اين هم كه على (عليه السلام ) فرمود: رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمود اين آيه را از گنجينه اى كه در زير عرش بود به من داده اند، در الدر المنثور نقل از تاريخ بخارى و ابن الضريس از انس آمده ، چيزى كه هست در نقل نامبردگان به اين عبارت آمده : رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرموده آيه الكرسى را از عرش به من داده اند و اين اشاره است به اينكه منظور از كرسى همان زير عرش است ،و عرش محيط به آن است ، و به زودى بيانى در اين باره از نظر خوانندگان خواهد گذشت انشاء الله .

مراد از كرسى

و در كافى از زراره روايت آورده كه گفت : من از امام صادق (عليه السلام ) از قول خداى عزوجل پرسيدم ، كه مى فرمايد: «وسع كرسيه السموات و الارض » آيا آسمانها و زمين گنجايش كرسى را و يا كرسى گنجايش آسمانها و زمين را دارد؟ فرمود: هر چه تو تصور كنى در كرسى هست ، و كرسى گنجايش آن را دارد. مولف : اين معنا در تعدادى از روايات وارده از ائمه اهل بيت (عليه السلام ) آمده كه همه نزديك به معناى سؤ ال و جواب در روايت بالا است ، و اين سؤ ال و جواب ظاهرا غريب است ، براى اينكه وقتى اين سؤ ال جا دارد كه كلمه «كرسى » به دو جور قرائت شده باشد، يكى به صداى بالا، كه در آن صورت معناى جمله چنين مى شود: «آسمانها و زمين كرسى خدا را در خود جاى داده اند»، و يكى به صداى پيش ‍ كه در آن صورت معناى جمله چنين مى شود: «كرسى خدا آسمانها و زمين را در خود مى گنجاند»، و آن وقت زراره بپرسد كدامش درست است ؟ ولى در ميان قرائت كنندگان قرآن كسى جمله را به صورت اول قرائت نكرده بود، تا جائى براى اين سؤ ال باشد.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۲ صفحه ۵۱۷

پس ، از ظاهر قضيه چنين به نظر مى رسد كه سؤ ال نامبرده ناشى از يك توهم عاميانه است كه از كلمه كرسى ، تختى در نظرشان مى آيد كه در بالاى آسمانها و يا آسمان هفتم و در حقيقت ما فوق عالم اجسام كار گذاشته شده ، و احكام عالم جسمانى از آنجا صادر مى شود و قهرا از اين نقطه نظر، آسمانها و زمين ، كرسى را در خود جاى داده اند، نه كرسى آنها را، آن وقت معناى سؤ ال اين مى شود كه يا بن رسول الله ، مناسب آن است كه آيه شريفه رابه صورت «وسع كرسيه » به صداى بالا بخوانيم ، چرا به صداى ضمه قرائت شده ؟، مگر كرسى ، آسمانها و زمين را در خود جاى نمى دهد همچنانكه نظير اين سؤ ال درباره عرش ‍ شده ، امام هم جواب داده ، وسعت در اينجا از سنخ وسعت و جا گرفتن جسمى در جسم ديگر نيست . در معانى الاخبار از حفص بن غياث روايت آورده كه گفت : من از امام صادق (عليه السلام ) از قول خداى عزوجل پرسيدم كه مى فرمايد: «وسع كرسيه السموات و الارض » فرمود: منظور از كرسى ، علم خداست . و نيز در همان كتاب است كه آن جناب در ذيل جمله : «وسع كرسيه السموات و الارض » فرمود: آسمانها و زمين و آنچه بين اين دو است همه در كرسى است و اما عرش خدا علمى است كه احدى نمى تواند اندازه اش را تقدير كند. مولف : از اين دو روايت بر مى آيد كه كرسى ، مرتبه اى از مراتب علم خداى تعالى است همچنانكه قبلا هم از روايات ديگر چنين استفاده شد و در معناى دو روايت نامبرده ، رواياتى ديگر نيز هست . و همچنين از اين دو روايت و رواياتى كه مى آيد استفاده مى شود كه در عالم وجود مرتبه اى از علم وجود دارد كه غير محدود است ، و به عبارت ديگر در مافوق اين عالم كه ما جزئى از آن هستيم عالمى ديگر است كه موجوداتش امورى غير محدودند، يعنى وجودشان حدود جسمانى اين عالم را ندارد، و آن تعينات كه براى هستى ما هست براى آنها نيست ، و اين موجودات در عين اينكه نامحدودند، براى خداى سبحان معلوم هستند، يعنى وجودشان عين علم است ، همچنانكه موجودات محدودى كه در عالم وجودند در مرتبه وجودشان ، براى خداى سبحان معلوم هستند، يعنى وجودشان همان علم خدا است به آنها، و حضورشان است نزد خدا و اميد است كه ما موفق شويم اين علم را كه علم فعلى مى نامند بيان كنيم ، و انشاء الله در جاى مناسبى بيان خواهيم كرد.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۲ صفحه ۵۱۸

و اين علم نامحدود كه ذكر كرديم همان مطلبى است كه در روايت به اين عبارت آمده بود: (عرش همان علمى است كه احدى نمى تواند اندازه گيرى و تقديرش كند) و پر واضح است كه اين نه به آن جهت است كه مقدار معلومات اين علم نامحدود است ، براى اينكه وجود عدد نامحدود، امرى است محال و هر عددى در داخل عالم وجود بالاخره متناهى خواهد بود، چون اين عدد هر چه باشد در مقابل عددى كه برابر آن فرض شود و يك عدد بيشتر باشد به يك عدد كمتر است و اگر متناهى نبودن علم ، يعنى اگر عرش خدا به خاطر نامتناهى بودن عدد معلومات آن باشد، بايد كرسى ، قسمتى از عرش باشد، چون كرسى هم عبارت بود از علم ، هر چند علمى محدود. پس نامتناهى بودن علم تنها از جهت كمال وجودى آن است و حدود و قيود وجودى كه در اين عالم يعنى در عالم ماده باعث افزايش ‍ موجودات و تمايز و امتياز هر يك از ديگرى شده و از اين تمايزات انواع و اصناف و افراد زائيده شده ، و افراد هم داراى حالاتى و اضافاتى شده اند، نمى تواند آن كمال نامتناهى را اندازه گيرى و تحديد كند، همچنانكه آيه زير هم بر اين معنا دلالت دارد: «وان من شى ء الا عندنا خزائنه و ما ننزله الا بقدر معلوم »، و همانطور كه وعده داديم انشاء الله به زودى دنباله اين بحث خواهد آمد. و اين موجودات همانطور كه معلوم است به علمى بى نهايت و غيرمقدر، يعنى موجود در ظرف علم است به وجودى غير مقدر و بى اندازه ، همچنين با حدودى كه دارند معلوم و موجود در ظرف علم هستند و اين علم يعنى علم به محدودات بطورى كه توضيحش خواهد آمد، همان كرسى است . و چه بسا همين معنا از جمله : «يعلم ما بين ايديهم و ما خلفهم » نيز استفاده شود، براى اينكه معلوم خدا را عبارت دانسته از ما بين ايديهم و ما خلفهم ، و اين دو معنا: (ما بين ايدى و ما خلف ) در عالم ماده با هم جمع نمى شوند، پس ناگزير بايد مقامى باشد كه حال و آينده ، و خلاصه تمامى چيزهائى كه در زمان و مكان و امثال آن متفرق هستند، در آنجا به يك مكان جمع باشند، و مسلما اين وجودات كه در آن مقام يك جا جمع هستند وجودات غير متناهى نيستند، زيرا اگر وجود و كمالى غير محدود و غير مقدر مى داشتند، ديگر صحيح نبود با جمله : «و لا يحيطون بشى ء من علمه الا بما شاء»،

ترجمه تفسير الميزان جلد ۲ صفحه ۵۱۹

علم به پاره اى از آن موجودات را استثنا كند، و بفرمايد: شفيعان به مقدارى از آنها كه خدا خواسته باشد علم پيدا مى كنند، پس معلوم مى شود آن مقام ، مقامى است كه شفيعان مى توانند به بعضى از حقايق آن احاطه يابند، در نتيجه معلوم مى شود آن مقام مرحله علم به محدودات و مقدرات است ، البته به آن جهت كه محدود ومقدر هستند، (و خدا داناتر است ).

عرش و نسبت آن با كرسى

و در توحيد از حنان روايت آورده كه گفت : از امام صادق (عليه السلام ) از عرش و كرسى پرسيدم ، فرمود عرش صفاتى بسيار مختلف دارد، در هر سببى و صنعى كه در قرآن آمده ، صفت جداگانه اى دارد، در جمله : «رب العرش العظيم » منظور ملك عظيم است . و همچنين در جمله : «الرحمن على العرش استوى » كه مى فرمايد رحمان بر ملك مسلط است ، و اين عرش همان علم به كيفيت دادن به اشياء است ، و در جائى كه عرش و كرسى جداى از هم ذكر شوند هر يك معنائى جداگانه دارند، براى اينكه عرش و كرسى دو باب از بزرگترين ابواب غيب بوده ، و خود آن دو نيز غيب هستند و همچنين آن دو مقرون با غيب هستند، چون كرسى باب ظاهر از غيب است كه براى اولين بار موجودات بى سابقه از آن باب طلوع مى كنند، وآنگاه همه اشياء از همانجا به وجود مى آيند، اما عرش ، باب باطن غيب است كه علم چگونگى ها و علم عالم كون و علم قدر و اندازه گيريها، و نيز مشيت و صفت اراده و علم الفاظ و حركات و سكنات و علم بازگشت و ابتدا، همه در آن باب است ، پس عرش و كرسى در علم دو باب قرين همديگرند، چون ملك عرش ، غير ملك كرسى است ، و علم آن پنهان تر از علم كرسى است . از اين جهت است كه خداى تعالى درباره عرش مى فرمايد: «رب العرش العظيم » يعنى عرشى كه صفتش عظيم تر از صفت كرسى است ، در عين اينكه هر دو، علم قرين هم هستند. عرض كردم : فدايت شوم ، پس چراعرش در فضيلت ، همسايه كرسى شد؟ فرمود: براى اين همسايه آن شد كه علم كيفيت ها در آن است ، و از ابواب بداء و انيت و حد رتق و فتق آن هر چه ظاهر مى شود، در آن ظاهر مى گردد، به اين جهت عرش و كرسى ، همسايه يكديگر شدند، چيزى كه هست يكى ديگرى را در ظرفيت خود گنجانيده ، و خداى تعالى با الفاظى از قبيل عرش و كرسى براى دانشمندان مثلى زده ، تا بر درستى ادعاى آن دوكنند، چون خدا هر كس را كه بخواهد به رحمت خود مخصوص مى دارد و او قوى و عزيز است .

ترجمه تفسير الميزان جلد ۲ صفحه ۵۲۰

مولف : اينكه فرمود: چون كرسى باب ظاهر از غيب است وجهش را بطور اجمال فهميدى ، پس يك مرتبه اى از علم كه مرتبه مقدر و محدود آن است به عالم ما، كه عالم جسمانى است و عالم مقدر و محدود است ، نزديك تر از آن مرتبه اى است كه قدر و حد ندارد، و به زودى شرح فقرات اين روايت در تفسير آيه : «ان ربكم الله الذى خلق السموات و الارض » خواهد آمد انشاء الله تعالى . و اينكه فرمود: «و بمثل صرف العلماء...» اشاره است به اينكه الفاظ عرش و كرسى و نظاير آنها مثلهائى است كه مردم را توجه مى دهد به اينكه چگونه استدلال كنند، ليكن غير از كسانى كه عالم هستند اين مثل ها را نمى فهمند. و در احتجاج از امام صادق (عليه السلام ) روايت آورده كه در حديثى فرمود: خداى تعالى هر چيزى را در داخل كرسى خلق كرد، به غير از عرش خود كه او عظيم تر از آن است كه در كرسى جاى بگيرد. مؤ لف : توضيح معناى اين حديث در سابق گذشت ، و اين روايت موافق با ساير روايات است ، پس اينكه در بعضى از اخبار واقع شده كه عرش ، علمى است كه خدا، انبياء و رسولان خود را به آن آگاه نموده ، و كرسى ، علمى است كه احدى را به آن آگاه نكرده ، مانند خبرى كه شيخ صدوق آن را از مفضل از امام صادق (عليه السلام ) نقل كرده ، درست نيست ، و گويا اشتباهى است از راوى كه جاى دو كلمه عرش و كرسى را عوض ‍ نموده ، و يا اصلا روايت صحيح نيست ، و مانند روايتى است كه به زينب عطر فروش نسبت داده اند، بايد دور انداخته شود. و در تفسير عياشى از على (عليه السلام ) روايت آورده كه فرمود: آسمان و زمين و همه مخلوقى كه بين آن دو است همه در داخل كرسى قرار دارند، و اين كرسى را چهار فرشته به امر خدا حمل مى كنند. مولف : اين روايت را شيخ صدوق هم آورده ، و آن را از اصبغ بن نباته از امير المؤ منين (عليه السلام ) نقل كرده ، و جمله «و اين كرسى را چهار فرشته حمل مى كنند»، در روايات ائمه اهل بيت (عليه السلام ) تنها در اين روايت آمده و ساير روايات تنها به اثبات حاملين براى عرش ‍ اكتفا كرده و در حقيقت همان را گفته كه قرآن كريم مى گويد،

ترجمه تفسير الميزان جلد ۲ صفحه ۵۲۱

چون در قرآن به همين معنا اكتفاء شده ، كه عرش ، حاملينى دارد، فرموده : «الذين يحملون العرش و من حوله ». و نيز فرموده : «ويحمل عرش ربك فوقهم يومئذ ثمانية » ممكن هم هست كه خبر نامبرده را بتوان اينطور تصحيح كرد: كه كرسى (به بيانى كه خواهد آمد) با عرش متحد است ، و هر دو يك چيز هستند،يك چيزى كه ظاهر و باطنى دارد، ظاهر آن كرسى و باطن آن عرش است قهرا وقتى يكى از آن دو، حاملين داشته باشد، ديگرى هم دارد. و نيز در تفسير عياشى از معاويه بن عمار از امام صادق (عليه السلام ) روايت كرده كه معاويه گفت : از آن جناب پرسيدم : معناى جمله : «من ذا الذى يشفع عنده الا باذنه » چيست ؟ و منظور از اين شفيعان چه كسانى هستند؟ فرمود: مائيم آن شفيعان . مولف : اين روايت را برقى هم در كتاب محاسن خود آورده ، و خواننده توجه فرمود كه شفاعت در آيه مطلق است ، هم شفاعت تكوينى يعنى وساطت اسباب را شامل مى شود، و هم شفاعت تشريعى و اصطلاحى راكه همان شفاعت آل محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) است . پس بايد گفت روايت خواسته است آيه شريفه را با مصداق روشنى از شفيعان تطبيق كرده باشد.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۲ صفحه ۵۲۲

آيات ۲۵۷ - ۲۵۶، سوره بقره

لا إِكْرَاهَ فى الدِّينِ قَد تَّبَينَ الرُّشدُ مِنَ الغَىِّ فَمَن يَكْفُرْ بِالطغُوتِ وَ يُؤْمِن بِاللَّهِ فَقَدِ استَمْسك بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقَى لا انفِصامَ لَهَا وَ اللَّهُ سمِيعٌ عَلِيمٌ(۲۵۶) اللَّهُ وَلىُّ الَّذِينَ ءَامَنُوا يُخْرِجُهُم مِّنَ الظلُمَتِ إِلى النُّورِ وَ الَّذِينَ كَفَرُوا أَوْلِيَاؤُهُمُ الطغُوت يُخْرِجُونَهُم مِّنَ النُّورِ إِلى الظلُمَتِ أُولَئك أَصحَب النَّارِ هُمْ فِيهَا خَلِدُونَ(۲۵۷) ترجمه آيات هيچ اكراهى در اين دين نيست ، همانا كمال از ضلال متمايز شد، پس هر كس به طغيانگران كافر شود و به خدا ايمان آورد، بر دستاويزى محكم چنگ زده است ، دستاويزى كه ناگسستنى است و خدا شنوا و دانا است . (۲۵۶) خدا سرپرست و كارساز كسانى است كه ايمان آورده باشند، ايشان را از ظلمت ها به سوى نور هدايت مى كند و كسانى كه (به خدا) كافر شده اند، سرپرستشان طاغوت است كه از نور به سوى ظلمت سوقشان مى دهد، آنان دوزخيانند و خود در آن بطور ابد خواهند بود.(۲۵۷)

ترجمه تفسير الميزان جلد ۲ صفحه ۵۲۳

بيان آيات

معناى رشد و غى و فرق آن دو با هدايت و ضلالت

لا إِكْرَاهَ فى الدِّينِ قَد تَّبَينَ الرُّشدُ مِنَ الغَىِّ... «اكراه » به معناى آن است كه كسى را به اجبار وادار به كارى كنند. كلمه رشد كه هم با ضمه «راء» و هم با ضمه «راء و شين » خوانده مى شود به معناى رسيدن به واقع مطلب و حقيقت امر و وسط طريق است ، مقابل «رشد» كلمه «غى » قرار دارد، كه عكس آن را معنا مى دهد، بنابر اين رشد و غى اعم از هدايت و ضلالت هستند، براى اينكه هدايت به معناى رسيدن به راهى است كه آدمى را به هدف مى رساند، و ضلالت هم (بطورى كه گفته شده ) نرسيدن به چنين راه است ولى ظاهرا استعمال كلمه رشد در رسيدن به راه اصلى و وسط آن از باب انطباق بر مصداق است . ساده تر بگويم : يكى از مصاديق رشد و يا لازمه معناى رشد، رسيدن به چنين راهى است ، چون گفتيم رشد به معناى رسيدن به وجه امر و واقع مطلب است و معلوم است كه رسيدن به واقع امر، منوط بر اين است كه راه راست و وسط طريق را پيدا كرده باشد، پس رسيدن به راه ، يكى از مصاديق وجه الامر است . پس حق اين است كه كلمه «رشد» معنائى دارد و كلمه «هدايت » معنائى ديگر، الا اينكه با اعمال عنايتى خاص به يكديگر منطبق مى شوند، و اين معنا واضح است و در آيات زير كاملا به چشم مى خورد: «فان آنستم منهم رشدا» «و لقد آتينا ابراهيم رشده من قبل ». و همچنين كلمه «غى » و «ضلالت » به يك معنا نيستند، بلكه هر يك براى خود معنائى جداگانه دارند، اما اين دو نيز با اعمال عنايتى مخصوص ، در موردى هر دو با يك ديگر منطبق مى شوند، و به همين جهت قبلا گفتيم كه «ضلالت » به معناى انحراف از راه (با در نظر داشتن هدف و مقصد) است ، ولى «غى » به معناى انحراف از راه با نسيان و فراموشى هدف است ، و «غوى » به كسى مى گويند كه اصلا نمى داند چه مى خواهد و مقصدش چيست .

نفى اكراه و اجبار در دين

و در جمله : «لا اكراه فى الدين »، دين اجبارى نفى شده است ، چون دين عبارت است از يك سلسله معارف علمى كه معارفى عملى به دنبال دارد، و جامع همه آن معارف ، يك كلمه است و آن عبارت است از «اعتقادات »، و اعتقاد و ايمان هم از امور قلبى است كه اكراه و اجبار در آن راه ندارد،

ترجمه تفسير الميزان جلد ۲ صفحه ۵۲۴

چون كاربرد اكراه تنها در اعمال ظاهرى است ، كه عبارت است از حركاتى مادى و بدنى (مكانيكى )، و اما اعتقاد قلبى براى خود، علل و اسباب ديگرى از سنخ خود اعتقاد و ادراك دارد و محال است كه مثلا جهل ، علم را نتيجه دهد، و يا مقدمات غير علمى ، تصديقى علمى را بزايد.

→ صفحه قبل صفحه بعد ←