تفسیر:المیزان جلد۲۰ بخش۵۰

از الکتاب

بحث روایتی

در الدرّ المنثور است كه عبد بن حميد، از زيد بن اسلم روايت كرده كه گفت: مردى يهودى رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلّم» را جادو كرد، و در نتيجه آن حضرت بيمار شد. جبرئيل بر او نازل گشته، دو سوره معوّذتين را آورد و گفت: مردى يهودى تو را سحر كرده و سحر مذكور در فلان چاه است.

رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلّم» على «عليه السلام» را فرستاد آن سحر را آوردند، دستور داد گره هاى آن را باز نموده، براى هر گره يك آيه بخواند. على «عليه السلام» هر گرهى را باز مى كرد، يك آيه را مى خواند. به محض این كه گره ها باز و اين دو سوره تمام شد، رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلّم» برخاست. گويا پاىبندى از پايش باز شده باشد.

مؤلّف: و از كتاب «طبّ الائمة» نقل شده كه به سند خود از محمّد بن سنان، از مفضّل، از امام صادق «عليه السلام» نظير اين معنا را روايت كرده.

در اين معنا، روايات بسيارى از طرق اهل سنّت با مختصر اختلافى وارد شده، و در بسيارى از آن ها آمده كه: زبير و عمّار را هم با على «عليه السلام» فرستاد. و در آن كتاب، رواياتى ديگر نيز از طرق ائمۀ اهل بيت «عليهم السلام» نقل شده.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۶۸۳

و به اين دسته روايات اشكالى كرده اند و آن، اين است كه:

اين روايات با مصونيت رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلّم» از تأثير سحر نمى سازد. و چگونه سحر ساحران در آن جناب مؤثر مى شده، با اين كه قرآن كريم، مسحور شدن آن جناب را انكار نموده، فرموده: «وَ قَالَ الظَّالِمُونَ إن تَتَّبِعُونَ إلّا رَجُلاً مَسحُوراً انظُر كَيفَ ضَرَبُوا لَكَ الأمثَال فَضَلُّوا فَلَا يَستَطِيعُونَ سَبِيلاً».

ليكن اين اشكال وارد نيست. براى اين كه منظور مشركين از اين كه آن جناب را مسحور بخوانند، اين بوده كه آن جناب بى عقل و ديوانه است. آيه شريفه هم اين معنا را ردّ مى كند، و امّا تاثير سحر در اين كه مرضى در بدن آن جناب پديد آيد، و يا اثر ديگرى نظير آن را داشته باشد، هيچ دليلى بر مصونيّت آن جناب از چنين تأثيرى در دست نيست.

و در مجمع البيان است كه: از رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلّم» روايت شده كه بسيار مى شد رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلّم» حسن و حسين را با اين دو سوره تعويذ مى كرد.

و نيز در همان كتاب، از عقبة بن عامر روايت شده كه گفت : رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلّم» فرمود: آياتى بر من نازل شده كه نظيرش ‍ نازل نشده، و آن دو سورۀ «قُل أعُوذُ» است، اين حديث را در صحيح آورده.

مؤلّف: در الدرّ المنثور، اين حديث را به ترمذى و نسائى و غير آن دو نيز نسبت داده، و نيز روايتى در اين معنا از كتاب «اوسط» طبرانى از ابن مسعود نقل كرده.

و بعيد نيست كه مراد آن جناب از نازل نشدن مثل اين دو سوره، اين باشد كه: تنها اين دو سوره در مورد عوذه و حرز نازل شده، و هيچ سوره اى ديگر اين خاصيّت را ندارد.

نظر ابن مسعود، داثر بر اين كه «معوّذتين» جزء قرآن نيست، ردّ اين نظر و بيان اين كه تواتر قطعى بر اين كه اين دو سوره جزء قرآن اند، وجود دارد.

و در الدرّ المنثور است كه احمد، بزار، طبرانى و ابن مردويه، از طرق صحيح از ابن عبّاس و ابن مسعود روايت كرده اند كه: ابن مسعود، دو سوره «قُل أعُوذُ» را از قرآن ها پاك مى كرد و مى تراشيد

ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۶۸۴

و مى گفت: قرآن را به چيزى كه جزو قرآن نيست، مخلوط مكنيد. اين دو سوره جزو قرآن نيست، بلكه تنها به اين منظور نازل شد كه رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلّم» خود را به آن دو حرز كند. و ابن مسعود هيچ وقت اين دو سوره را به عنوان قرآن نمى خواند.

مؤلّف: سيوطى بعد از نقل اين حديث مى گويد: بزار گفته احدى از صحابه ابن مسعود را در اين سخن پيروى نكردند، و چگونه مى توانستند پيروى كنند، با اين كه به طرق صحيح از رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلّم» نقل شده كه در نماز اين دو سوره را مى خواند و علاوه بر اين، در قرآن كريم ثبت شده است.

و در تفسير قمى، به سند خود، از ابوبكر حضرمى روايت كرده كه گفت: خدمت ابى جعفر «عليه السلام» عرضه داشتم: ابن مسعود چرا دو سوره «قُل أعُوذُ» را از قرآن پاك مى كرده؟ فرمود: پدرم در اين باره مى فرمود: اين كار را به رأى خود مى كرده، و گرنه آن دو از قرآن است.

مؤلّف: و در اين معنا روايات بسيارى از طرق شيعه و سنّى رسيده. افزون بر اين، جزو بودن اين دو سوره براى قرآن، مورد تواتر قطعى تمامى كسانى است كه متديّن به دين اسلام اند. و لذا مى بينيم در پاسخ بعضى از منكران اعجاز قرآن كه گفته اند: «اگر قرآن معجزه بود، نبايد در جزئيت اين دو سوره براى قرآن اختلاف شود»، گفته اند: تواتر قطعى هست بر اين كه اين دو سوره جزو قرآن است، و اين تواتر كافى است در اين كه به اختلاف مذكور اعتنايى نشود.

علاوه بر اين، آن ها هم كه گفته اند: اين دو سوره جزو قرآن نيست؛ نگفته اند كه ساختۀ خود رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلّم» است، و از ناحيه خداى تعالى نازل نشده. و نيز نگفته اند كه مشتمل بر اعجاز در بلاغت نيست، بلكه تنها گفته اند جزو قرآن نيست، كه آن هم گفتيم قابل اعتنا نيست، چون تواتر عليه آن قائم است.

چند روايت درباره مراد از «فلق» و درباره آثار حسد

و در الدرّ المنثور است كه ابن جرير، از ابوهريره، از رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلّم» روايت كرده كه فرمود: «فلق»، نام چاهى رو پوشيده است در جهنّم.

مؤلّف: در معناى اين روايت، روايات بسيارى ديگر هست كه در بعضى از آن ها آمده: «فلق»، نام درى است در جهنّم كه وقتى باز شود، جهنّم افروخته گردد. اين روايت را، عقبة بن عامر نقل كرده و در بعضى از آن ها آمده: چاهى است در دوزخ كه وقتى بخواهند دوزخ را شعله ور سازند، از آن جا شعله ور مى كنند. ناقل اين روايت، عمرو بن عنبسه است و از اين قبيل، رواياتى ديگر.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۶۸۵

و در مجمع البيان مى گويد: بعضى ها گفته اند: «فلق»، چاهى در جهنّم است كه اهل جهنّم از شدّت حرارت آن، به دنبال پناهگاهى مى گردند. ناقل اين حديث، سدى است. و ابوحمزه ثمالى و على بن ابراهيم هم، آن را در تفسير خود آورده اند.

و در تفسير قمى، از پدرش، از نوفلى، از سكونى، از امام صادق «عليه السلام» روايت آورده كه فرموده: رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلّم» فرمود: «فقر» با كفر فاصله چندانى ندارد و «حسد» آن قدر مؤثر است كه گويى مى خواهد از قضا و قدر الهى هم جلو بزند.

مؤلّف: اين روايت به همين عبارت، از انس از رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلّم» نقل شده.

و در كتاب عيون، به سند خود، از سلطى، از حضرت رضا از پدر بزرگوارش، و آن جناب، از آباى گرامش،از رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلّم» روايت كرده اند كه فرمود: نزديك است كه حسد از قضا و قدر الهى سبقت بگيرد. (اين تعبير، كنايه است از شدّت تأثير حسد، نه اين كه مى تواند سبقت بگيرد. چون تأثير حسد هم، خود از قضاء و قدر الهى است).

و در الدرّ المنثور است كه: ابن ابى شيبة، از انس روايت كرده كه گفت: رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلّم» فرمود: حسد حسنات آدمى را مى خورد، آن چنان كه آتش هيزم را. (لطفى كه در اين تشبيه به كار رفته از نظر خواننده مخفى نماند).

* * *
ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۶۸۶


«سوره ناس»


آيات ۱ - ۶ سوره ناس

  • سوره ناس، مدنى است و شش آيه دارد:

بِسمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ *

قُلْ أَعُوذُ بِرَبّ النَّاسِ(۱)

مَلِكِ النَّاسِ(۲)

إِلَهِ النَّاسِ(۳)

مِن شرِّ الْوَسوَاسِ الخَْنَّاسِ(۴)

الَّذِى يُوَسوِسُ فى صُدُورِ النَّاسِ(۵)

مِنَ الْجِنَّةِ وَ النَّاسِ(۶)

«ترجمه آیات»

به نام «الله» كه بخشنده به همه و مهربان به خواص است.

بگو پناه مى برم به پروردگار مردم. (۱)

فرمانرواى مردم. (۲)

معبود مردم. (۳)

از شرّ وسوسه گر نهانى. (۴)

كه در دل مردم وسوسه مى كند. (۵)

چه آن ها كه از جنس جنّ هستند، و چه آن ها كه از جنس انسانند. (۶)

«بیان آیات»

در اين سوره، به رسول گرامى خود دستور مى دهد كه: از شرّ وسواس خنّاس، به خدا پناه ببرد، و به طورى كه از روايات وارده در شأن نزول آن استفاده مى شود، اين سوره در مدينه نازل شده، بلكه از آن روايات بر مى آيد كه اين سوره و سوره قبلی اش، هر دو با هم نازل شده اند.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۶۸۷

شرحى در اين كه خداى تعالى، «ربّ الناس»، «ملك النّاس» و «إله النّاس» است

  • «قُلْ أَعُوذُ بِرَبّ النَّاسِ * مَلِكِ النَّاسِ * إِلَهِ النَّاسِ»:

طبع آدمى چنين است كه وقتى شرّى به او متوجه مى شود و جان او را تهديد مى كند، و در خود نيروى دفع آن را نمى بيند، به كسى پناهنده مى شود كه نيروى دفع آن را دارد تا او، وى را در رفع آن شرّ كفايت كند. و انسان در اين گونه موارد به يكى از سه پناه، پناهنده مى شود:

يا به ربّى پناه مى برد كه مدبّر امر او و مربّى اوست، و در تمامى حوائجش - از كوچك و بزرگ - به او رجوع مى كند؛ در اين هنگام هم كه چنين شرّى متوجه او شده و بقاى او را تهديد مى كند، به وى پناهنده مى شود تا آن شرّ را دفع كرده، بقايش را تضمين كند. و از ميان آن سه پناهگاه، اين يكى سببى است فى نفسه تامّ در سببيّت.

دوّمين پناه، كسى است كه داراى سلطنت و قوّتى كافى باشد و حكمى نافذ داشته باشد، به طورى كه هر كس از هر شرّى بدو پناهنده شود، او بتواند با اعمال قدرت و سلطنتش، آن را دفع كند. نظير پادشاهان (و امثال ايشان). اين سبب هم، سببى است مستقل و تامّ در سببيّت.

در اين ميان، سبب سوّمى است و آن عبارت است از: الهى كه معبود واقعى باشد. چون لازمۀ معبوديّت إله - و مخصوصا اگر الهى واحد و بى شريك باشد - اين است كه بندۀ خود را براى خود خالص سازد. يعنى جز او كسى را نخواند و در هيچ يك از حوائجش، جز به او مراجعه ننمايد. جز آنچه او اراده مى كند، اراده نكند و جز آنچه او مى خواهد، عمل نكند.

و خداى سبحان، ربّ مردم، و مَلِك آنان، و إله ايشان است؛ همچنان كه در كلام خويش، اين سه صفت خود را جمع كرده فرموده: «ذَلِكُمُ اللهُ رَبُّكُم لَهُ المُلكُ لَا إلَه إلّا هُوَ فَأَنّى تُصرَفُون». و در آيه زير، به علّت ربوبيّت و الوهيّت خود اشاره نموده، مى فرمايد: «رَبُّ المَشرِقِ وَ المَغرِبِ لَا إلَه إلّا هُوَ فَاتَّخِذهُ وَكِيلاً».

و در اين آيه اى كه از نظرت مى گذرد، به علّت مالكيّت خود اشاره کرده، مى فرمايد: «لَهُ مُلكُ السَّماوَاتِ وَ الأرضِ وَ إلَى اللهِ تُرجَعُ الأمُور». پس اگر قرار است آدمى در هنگام هجوم خطرهايى كه او را تهديد مى كند، به ربّى پناهنده شود، «الله تعالى»، تنها ربّ آدمى است و به جز او، ربّى نيست.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۶۸۸

و نيز: اگر قرار است آدمى در چنين مواقعى به پادشاهى نيرومند پناه ببرد، «الله» سبحانه، پادشاه حقيقى عالَم است. چون مُلك از آنِ اوست و حكم هم، حكم اوست. و اگر قرار است بدين جهت به معبودى پناه ببرد، «الله تعالى» معبودى واقعى است و به جز او، اگر معبودى باشد، قلّابى و ادّعايى است.

بنابراين، جمله: «قُل أعُوذُ بِرَبّ النّاس»، دستورى است به رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلّم»، به اين كه: به خدا پناه ببرد؛ از اين جهت كه خداى تعالى، ربّ همۀ انسان هاست و آن جناب هم، يكى از ايشان است. و نيز خداى تعالى مَلِك و إله همه انسان هاست و آن جناب هم، يكى از ايشان است.

  • از آنچه گذشت، روشن شد كه:

اولا: چرا در ميان همه صفات خداى تعالى، خصوص سه صفت: «ربوبيّت» و «مالكيّت» و «الوهيّت» را نام برد؟ و نيز چرا اين سه صفت را به اين ترتيب ذكر كرد: اوّل ربوبيّت، بعد مالكيّت، و در آخر الوهيّت؟

و گفتيم: ربوبيّت، نزديك ترين صفات خدا به انسان است و ولايت در آن اخصّ است. زيرا عنايتى كه خداى تعالى در تربيت او دارد، بيش از ساير مخلوقات است. افزون بر اين، اصولا ولايت، امرى خصوصى است. مانند پدر كه فرزند را تحت پر و بال ولايت خود تربيت مى كند؛ و ملك دورتر از ربوبيّت و ولايت آن است، همچنان كه در مثل فرزندى كه پدر دارد، كارى به پادشاه ندارد.

بله اگر بى سرپرست شد، به ادارۀ آن پادشاه مراجعه مى كند. تازه باز دستش به خود شاه نمى رسد، و ولايت هم در اين مرحله عمومى تر است. همچنان كه مى بينيم پادشاه تمام ملت را زير پر و بال خود مى گيرد، و إله مرحله اى است كه در آن بنده عابد، ديگر در حوائجش به معبود مراجعه نمى كند، و كارى به ولايت خاص و عام او ندارد، چون عبادت ناشى از اخلاص درونى است، نه طبيعت مادى.

به همين جهت، در سوره مورد بحث نخست از ربوبيّت خداى سبحان و سپس از سلطنتش سخن مى گويد و در آخر، عالى ترين رابطه بين انسان و خدا يعنى رابطه بندگى را به ياد مى آورد، مى فرمايد: «قُل أعُوذُ بِرَبّ النّاسِ * مَلِكِ النّاس * إله النّاس».

و ثانيا: روشن گرديد كه چرا جمله هاى: «ربّ النّاس»، «مَلِكِ النّاس»، «إله النّاس» را متصل و بدون «واو» عاطفه آورد. خواست تا بفهماند هر يك از دو صفت الوهيّت و سلطنت، سببى مستقل در دفع شرّ است.

پس خداى تعالى، سبب مستقل دفع شرّ است، بدين جهت كه ربّ است. و نيز سبب مستقل است، بدين جهت كه مَلِك است. و نيز سبب مستقل است، بدين جهت كه إله است. پس او از هر جهت كه اراده شود، سبب مستقل است، و نظير اين وجه در دو جملۀ «الله أحد * اللهُ الصَّمد» گذشت.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۶۸۹

و نيز با اين بيان روشن گرديد كه: چرا كلمۀ «ناس» سه بار تكرار شد، با اين كه مى توانست بفرمايد: «قُل أعُوذُ بِرَبِّ النَّاس وَ إلَهِهِم وَ مَلِكهم». چون خواست تا به اين وسيله اشاره كند به اين كه: اين سه صفت، هر يك به تنهايى ممكن است پناه پناهنده قرار گيرد، بدون اين كه پناهنده احتياج داشته باشد به اين كه آن دو جمله ديگر را - كه مشتمل بر دو صفت ديگر است - به زبان آورد. همچنان كه در صريح قرآن فرموده: خداى تعالى اسمائى حسنى دارد، به هر يك بخواهيد، مى توانيد او را بخوانيد.

اين بود توجيهات ما در باره آيات اين سوره؛ ولى مفسّران، در توجيه هر يك از سؤال هاى بالا وجوهى ذكر كرده اند، كه دردى را دوا نمى كند.

مراد از «وسواس خنّاس» و اين كه فرمود: «مِنَ الجِنَّةِ وَ النّاس»

«مِن شرِّ الْوَسوَاسِ الخَْنَّاسِ»:

در مجمع البيان آمده كه: كلمۀ «وسواس»، به معناى حديث نفس است، به نحوى كه گويى صدايى آهسته است كه به گوش مى رسد. و بنا به گفتۀ وى، كلمۀ «وسواس» مانند كلمه «وسوسه»، مصدر خواهد بود، و ديگران آن را مصدرى سماعى و بر خلاف قاعده دانسته اند. چون قاعده اقتضا مى كرد «واو» اول اين كلمه به كسره خوانده شود، همچنان كه حرف اوّل مصدر ساير افعال چهار حرفى به كسره خوانده مى شود. مثلا مى گويند: «دَحرَجَ، يُدَحرِجُ، دِحرَاجاً و زَلزَلَ، يُزَلزِلُ، زِلزَالاً».

به هر حال، ظاهر اين آيه - همان طور كه ديگران نيز استظهار كرده اند - اين است كه: مراد از اين مصدر معناى وصفى است، كه مانند جملۀ «زَيدٌ عَدلٌ: زيد عدالت است»، به منظور مبالغه به صيغه مصدر تعبير شده است.

و از بعضى نقل شده كه اصلا كلمه مورد بحث را صفت دانسته اند، نه مصدر.

و كلمۀ «خنّاس»، صيغه مبالغه از مصدر «خنوس» است، كه به معناى اختفاى بعد از ظهور است.

بعضى گفته اند: شيطان را از اين جهت «خنّاس» خوانده كه به طور مداوم، آدمى را وسوسه مى كند، و به محضى كه انسان به ياد خدا مى افتد، پنهان مى شود و عقب مى رود. باز همين كه انسان از ياد خدا غافل مى شود، جلو مى آيد و به وسوسه مى پردازد.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۶۹۰

«الَّذِى يُوَسوِسُ فى صُدُورِ النَّاسِ»:

اين جمله، صفت «وسواس خنّاس» است، و مراد از «صدور ناس»، محلّ وسوسه شيطان است. چون شعور و ادراك آدمى به حسب استعمال شايع، به قلب آدمى نسبت داده مى شود كه در قفسه سينه قرار دارد، و قرآن هم در اين باب فرموده: «وَلَكِن تَعمَى القُلُوبُ الّتِى فِى الصُّدُور».

«مِنَ الْجِنَّةِ وَ النَّاسِ»:

اين جمله، بيان «وسواس خنّاس» است و در آن، به اين معنا اشاره شده كه: بعضى از مردم كسانى هستند كه از شدّت انحراف، خود شيطانى شده و در زمره شيطان ها قرار گرفته اند، همچنان كه قرآن در جاى ديگر نيز فرموده: «شَيَاطِينِ الإنسِ وِ الجِنّ».

و اما اين كه بعضى گفته اند كه كلمۀ «ناس»، هم بر جماعتى از انسان ها اطلاق مى شود و هم بر جماعتى از جنّ، و جمله «مِنَ الجِنَّةِ وَ النَّاس»، بيانگر اين معناى اعم است، سخنى است بى دليل كه نبايد بدان اعتنا نمود.

همچنين به اين سخن كه بعضى گفته اند كه: كلمه «وَ النَّاس»، عطف است بر كلمه «وسواس»، و معناى عبارت اين است كه: پناه مى برم به خدا از شرّ وسواس خنّاس كه از طائفه جنّ هستند، و از شرّ مردم. چون اين معنايى است كه همه مى دانند، از فهم به دور است.

بحث روایتی

در مجمع البيان است كه ابوخديجه، از امام صادق «عليه السلام» روايت كرده كه فرمود: جبرئيل نزد رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلّم» آمد، در حالى كه آن جناب بيمار بود. پس آن جناب را با دو سوره «قُل أعُوذُ» و سوره «قُل هُوَ اللهُ أحَد» افسون نموده، سپس گفت: «بسم الله ارقيك و الله يشفيك مِن كُلّ دَاءٍ يُؤذِيكَ خُذهَا فَلتَهنيك: من تو را به نام خدا افسون مى كنم، و خدا تو را از هر دردى كه آزارت دهد، شفا مى دهد. بگير اين را كه گوارايت باد».

پس رسول خدا «صلّى الله عليه و آله و سلّم» گفت: «بِسمِ اللهِ الرَّحمان الرَّحِيم * قُل أعُوذُ بِرَبّ النَّاس...».

ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۶۹۱

مؤلّف: بعضى از رواياتى كه در شأن نزول اين سوره وارد شده، در بحث روايتى گذشته، گذشت.

و باز، در مجمع البيان است كه از انس بن مالك روايت شده كه گفت: رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلّم» فرمود: شيطان پوزۀ خود را بر قلب هر انسانى خواهد گذاشت. اگر انسان به ياد خدا بيفتد، او مى گريزد و دور مى شود، و اما اگر خدا را از ياد ببرد، دلش را مى خورد. اين است معناى وسواس خنّاس.

و در همان كتاب آمده كه عيّاشى، به سند خود از ابان بن تغلب، از جعفر بن محمد «عليهما السلام» روايت كرده كه فرمود:

رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلّم» فرموده: هيچ مؤمنى نيست مگر آن كه براى قلبش در سينه اش دو گوش هست. از يك گوش فرشته بر او مى خواند و مى دمد و از گوش ديگرش، وسواس خنّاس بر او مى خواند. خداى تعالى به وسيلۀ فرشته او را تأييد مى كند؛ و اين همان است كه فرموده: «وَ أيَّدَهُم بِرُوحٍ مِنهُ: ايشان را به روحى از ناحيه خود تأييد مى كند».

و در امالى صدوق، به سند خود، از امام صادق «عليه السلام» روايت كرده كه فرمود: وقتى آيه: «وَ الَّذِين إذَا فَعَلُوا فَاحِشَةً أو ظَلَمُوا أنفُسَهُم ذَكَرُوا اللهَ فَاستَغفرُوا لِذُنُوبِهِم» نازل شد، ابليس بر بالاى كوهى در مكّه رفت كه آن را كوه «ثوير» مى نامند؛ و به بلندترين آوازش عفريت هاى خود را صدا زد. همه نزدش جمع شدند.

پرسيدند: اى بزرگ ما! مگر چه شده كه ما را نزد خود خواندى؟

گفت: اين آيه نازل شده، كداميك از شماست كه اثر آن را خنثى سازد؟ عفريتى از شيطان ها برخاست و گفت: من از اين راه آن را خنثى مى كنم. شيطان گفت: نه، اين كار از تو بر نمى آيد. عفريتى ديگر برخاست و مثل همان سخن را گفت، و مثل آن پاسخ را شنيد.

وسواس خنّاس گفت: اين كار را به من واگذار. پرسيد: از چه راهى آن را خنثى خواهى كرد؟ گفت: به آنان وعده مى دهم، آرزومندشان مى كنم تا مرتكب خطا و گناه شوند. وقتى در گناه واقع شدند، استغفار را از يادشان مى برم. شيطان گفت: آرى تو، به درد اين كار مى خورى، و او را موكّل بر اين مأموريت كرد، تا روز قيامت.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۶۹۲

مؤلّف: در اوائل جلد هشتم اين كتاب، گفتارى در اين باره گذشت.

* * *
  • الحمد للّه كه اين كتاب به پايان رسيد، و فراغت از تأليف آن در شب مبارك قدر، يعنى بيست و سوم ماه مبارك رمضان سال هزار و سيصد و نود و دو (1392) هجرى اتفاق افتاد. و الحمد للّه على الدوام و الصلوة على سيّدنا محمّد و آله و السلام.
* * *
  • مترجم: سپاس خداى را كه توفيق ترجمۀ «تفسير الميزان» را به اين بنده ناچيزش عطا فرمود، و ترجمۀ آخرين جلدش در روز عيد غدير به پايان رسيد. اميد آن دارم كه اين خدمت ناچيز در درگاه ربوبيتش و در پيشگاه مقدس خاتم الأنبيا، و اوصياى گرام آن حضرت مقبول افتد؛ و خداوند عزّوجلّ، در اين ترجمه بركتى قرار دهد تا افراد بيشترى از آن منتفع گردند.
«خاطره»
  • در اين جا، به ياد خاطره اى كه با مرحوم استادم علامه طباطبایى داشتم، افتادم كه فرمود:

شخصى مرحوم پدرم را در خواب ديد، حال او را و نظرى كه به فرزندش دارد، سؤال كرد. آن مرحوم فرموده بود: از محمدحسين راضى نيستم، زيرا او با نوشته هايش، سرمايه كلانى براى خود فراهم آورده و چيزى به من نداده!

مرحوم استاد، وقتى اين ماجرا را نقل كرد، اشك از چشمانش جارى شد و به من فرمود: من ثواب «تفسير الميزان» را به روح والدينم اهدانمودم. به ايشان عرض كردم: من نيز ثواب ترجمه آن را به روح والدينم اهدا نمودم. اميد است خداى عزّوجلّ به لطف و كرم خود، اين هديه را به اضعاف مضاعف در حساب آنان بنويسد. از همه خوانندگان عزيز و محترم التماس دعا دارم.

و الحمد للّه و الصلوة على رسول الله و على آله خزائن رحمة الله واللّعن على أعدائهم أعداء اللّه.

سيد محمّدباقر شريف موسوى، معروف به سيّد محمدباقر موسوى همدانى، فرزند حجت الاسلام و المسلمين مرحوم سيّد هادى گروسى، تغمّده الله بغفرانه.

* * *