تفسیر:المیزان جلد۲۰ بخش۴۰

از الکتاب
→ صفحه قبل صفحه بعد ←



مراد از «تين» و «زيتون»، و وجه تسميه مكه به «بلد امين»

«وَ التِّينِ وَ الزَّيْتُونِ وَ طورِ سِينِينَ وَ هَذَا الْبَلَدِ الاَمِينِ»

بعضى از مفسّران گفته اند: مراد از كلمۀ «تين» (انجير) و «زيتون»، دو ميوه معروف است، كه خداى تعالى به آن ها سوگند ياد كرده، به خاطر اين كه در آن ها فوايد بسيار زيادى و خواص و منافعى سراغ داشته.

ولى بعضى ديگر گفته اند: منظور از «تين»، كوهستانى است كه دمشق بر بلندى آن واقع شده، و منظور از «زيتون»، كوهستانى است كه بيت المقدس ‍ بر بالاى يكى از كوه هايش بنا شده. و اطلاق نام دو ميوۀ انجير و زيتون بر اين دو كوه، شايد براى اين بوده كه اين دو ميوه، در اين دو منطقه مى رويد، و سوگند خوردن به اين دو منطقه هم، شايد به خاطر اين بوده كه عده بسيارى از انبيا در اين دو نقطه مبعوث شده اند. و بعضى ديگر، احتمال هايى ديگر داده اند.

و مراد از «طور سينين»، كوهى است كه خداى تعالى، در آن با موسى بن عمران تكلم كرد، كه طور سيناء هم ناميده مى شود.

و مراد از «هذا البلد الامين»، مكّه مشّرفه است، و بلد امينش خواند، چون امنيت يكى از خواصى است كه براى حرم تشريع شده، و هيچ جاى ديگر دنيا، چنين حكمى برايش تشريع نشده، و اين حرم سرزمينى است كه خانۀ كعبه در آن واقع است، و خداى تعالى درباره آن فرموده: «أو لم يروا أنّا جعلنا حرما آمنا». و نيز در دعايى كه قرآن كريم از ابراهيم خليل «عليه السلام» حكايت كرده آمده: «ربّ اجعل هذا بلدا آمنا».

ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۵۴۰

و در دعاى ديگرش آمده: «رَبِّ اجعَل هَذَا البَلَد آمِناً».

و در آيه مورد بحث، با آوردن كلمۀ «هذا» و اشاره كردن به مكّه، احترام خاصى از آن كرده و فهمانده كه كعبه، نسبت به آن سه نقطه ديگر، شرافت خاصى دارد. و اگر آن را امين خوانده، يا به اين جهت است كه كلمۀ «امين» را به معناى «آمن» گرفته؛ و «آمن» معناى نسبت را افاده مى كند. و در نتيجه، به معناى «ذى الامن = داراى امن» است.

مثل اين كه كلمۀ «لابن» و «تامر» به معناى دارندۀ لبن (شير) و تمر (خرما) است. و يا به خاطر اين است كه فعيل در اين جا، به معناى مفعول است. يعنى شهرى كه مردم در آن ايمن هستند، و كسى از اهالى آن، اين ترس را ندارد كه بر سرش بريزند و آسيبش برسانند. پس نسبت امن به خود شهر دادن نوعى مجازگويى است.

منظور از خلقت انسان در احسن تقويم

«لَقَدْ خَلَقْنَا الإنسانَ فى أَحْسنِ تَقْوِيمٍ»:

اين آيه، جواب چهار سوگند قبل است، و منظور از «خلق كردن انسان در احسن تقويم» اين است كه: تمامى جهات وجود انسان و همه شؤونش، مشتمل بر تقويم است. و معناى «تقويم انسان» آن است كه: او را داراى «قوام» كرده باشند؛ و قوام عبارت است از: هر چيز و هر وضع و هر شرطى كه ثبات انسان و بقايش، نيازمند بدان است، و منظور از كلمۀ «انسان»، جنس انسان است. پس جنس انسان، به حسب خلقتش، داراى قوام است.

و نه تنها داراى قوام است، بلكه به حسب خلقت، داراى بهترين قوام است. و از اين جمله و جمله بعدش كه مى فرمايد: «ثُمّ رَدَدنَاهُ أسفَلَ سَافِلِين إلّا الّذِينَ» استفاده مى شود كه: انسان - به حسب خلقت - طورى آفريده شده كه صلاحيت دارد به رفيع اعلى عروج كند، و به حياتى خالد در جوار پروردگارش، و به سعادتى خالص از شقاوت نائل شود. و اين، به خاطر آن است كه خدا او را به جهازی مجهّز كرده كه مى تواند با آن، علم نافع كسب كند.

و نيز، ابزار و وسائل عمل صالح را هم به او داده، و فرموده: «و نفس و ما سوّيها فألهمها فجورها و تقويها». پس هر وقت بدانچه دانسته ايمان آورد، و ملازم اعمال صالح گرديد، خداى تعالى او را به سوى خود عروج مى دهد و بالا مى برد. همچنان كه فرمود: «إليه يصعد الكلم الطيّب و العمل الصالح يرفعه»، و نيز فرموده: «ولكن يناله التقوى منكم».

ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۵۴۱

و نيز فرموده: «يَرفع اللّهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنكُم وَ الَّذِينَ أُوتُوا العِلمَ دَرَجَات».

و نيز فرموده: «فَأُولَئِكَ لَهُمُ الدَّرَجَاتُ العُلى»، و آيات ديگر از اين قبيل، كه دلالت مى كند بر اين كه: مقام انسان، مقام بلندى است، و مدام مى تواند به وسيلۀ «ايمان» و «عمل صالح» بالا رود؛ و اين از ناحيه خدا، عطايى است قطع ناشدنى، و خدا آن را پاداش خوانده، همچنان كه آيه ششم اين سوره به آن اشاره دارد و مى فرمايد: «فَلَهُم أجرٌ غَيرُ مَمنُون».

چند احتمال درباره مراد از ردّ انسان به «اسفل سافلين»

«ثُمَّ رَدَدْنَاهُ أَسفَلَ سافِلِينَ»:

كلمه «ردّ» كه مصدر فعل «رددنا» است، ظاهرش اين است كه به همان معناى معروفش باشد. در نتيجه، كلمۀ «اسفل» به خاطر افتادن حرف جر، يعنى حرف «إلى» از اولش منصوب شده، و تقديرش «رَدَدنَاهُ إلى أسفل» است. و مراد از «اسفل سافلين»، مقام منحطى است كه از هر پستى؛ پست تر؛ و از مقام هر شقىّ و زيانكارى، پايين تر است.

و معناى آيه اين است كه: سپس ما همين انسان را كه در بهترين تقويم آفريديم، به مقام پستى برگردانديم كه از مقام تمام اهل عذاب، پست تر است.

احتمال هم دارد كه كلمۀ «ردّ» در اين جا، به معناى جعل باشد. يعنى ما او را پست ترين پست ها قرار داديم. و نيز احتمال دارد به معناى تغيير باشد، و معنا چنين باشد كه: ما سپس همين انسان را كه آن طور آفريديم، تغيير مى دهيم. و مراد از «سفالت»، به هر حال شقاوت و عذاب است.

و بعضى گفته اند: مراد از خلقت انسان در احسن تقويم، همان شرايطى است كه يك انسان در آن شرايط، هستى مى يابد و به حدّ جوانى مى رسد. حدّى كه قوايش استقامت يافته، صورت ظاهريش، و جمال هيئتش به كمال مى رسد.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۵۴۲

و مراد از «ردّ انسان به اسفل سافلين»، برگرداندنش به دوران ضعف قواى ظاهرى و باطنی اش در پيرى است، كه قد و قامتش از استقامت به انحنا مى گرايد، و هوش و حواسش ناتوان مى شود. در نتيجه، اين آيه مفاد آيه زير را مى رساند كه فرموده: «و مَن نُعَمّره نُنَكّسه فِى الخَلق».

وليكن اين معنا با آيه «إلّا الّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحَات» نمى سازد. چون به طور مسلّم، اين استثناى متصل است، و برگشتن خُلق و خوى انسان در دوران پيرى، استثناپذير نيست. چون حكم خلقت عمومى است، و مؤمن و كافر سرش نمى شود. هر كس به دوران پيرى برسد، چه صالح باشد و چه طالح، خلقت ظاهرى و خوى باطنی اش تغيير مى كند. و ادّعاى اين كه مردم صالح و مؤمن چنين نمى شوند و از دگرگونى مصون هستند، ادّعايى است خرافى.

و همچنين، اين ادّعا كه كسى بگويد: مراد از انسان در آيه شريفه، تنها كافر است، و مراد از «ردّ» او، بردنش به جهنّم؛ و يا استثنا در آيه منقطع است، و مراد از «ردّ»، نكس در خلقت است.

«إِلا الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصالِحَاتِ فَلَهُمْ أَجْرٌ غَيرُ ممْنُونٍ»:

مگر كسانى كه ايمان آورده و اعمال صالح كردند، كه اجرى غير ممنون، يعنى غير مقطوع دارند. و اين استثناء متصل و استثناء از جنس انسان است، و حرف «فاء» جملۀ «فلهم أجر...» را متفرّع بر اين استثنا مى كند، و اين خود مؤيّد آن است كه: مراد از ردّ انسان به سوى اسفل سافلين، ردّش به سوى شقاوت و عذاب است.

معناى آيه: «فَمَا يُكَذِّبُكَ بَعدُ بالدّين...»

«فَمَا يُكَذِّبُك بَعْدُ بِالدِّينِ أَ لَيْس اللَّهُ بِأَحْكمِ الحَْاكِمِينَ»:

خطاب در اين آيه به انسان است، البته به اعتبار جنس انسان.

ولى بعضى گفته اند: در ظاهر، خطاب به رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» است و در واقع، منظور ساير مردمند. كلمۀ «ما» در آن، استفهامى و استفهامش توبيخى است، و جار و مجرور «بالدين» متعلق است به جملۀ «يُكذّبُك»، و كلمۀ «دين» به معناى جزاست. و معنايش - به طورى كه گفته اند - اين است كه: اى انسان! آن انگيزه اى كه تو را واداشته كه جزاى روز قيامت را تكذيب كنى، چيست؟ آن هم بعد از اين كه ما انسان را دو طايفه كرده؛ يك طايفه كه به سوى اسفل سافلين برگشتند، و طايفه اى كه پاداش داده شدند، پاداشى قطع ناشدنى.

«أليس اللّه بأحكم الحاكمين»

اين استفهام، براى تقرير و تثبيت مطلب قبل است، و احكم الحاكمين بودن خدا، به اين معناست كه او، فوق هر حاكم است. چون حكمش، متقن ترين حكم است.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۵۴۳

و در حقيقت و نفوذ، از حكم هر حاكم ديگر برتر است. حكم او به هيچ وجه دچار وهن و اضطراب و بطلان نمى گردد. خداى تعالى در عالَم خلقت و تدبير، حكمى مى راند كه به مقتضاى حكمت بايد رانده شود. حكمى متقن و زيبا و با نفوذ، و چون از يكسو خداى تعالى احكم الحاكمين، و از سوى ديگر مردم از نظر اعتقاد و عمل دو طايفه هستند؛ حكمت واجب مى سازد كه خداى تعالى، بين اين دو طايفه، از نظر جزا در حيات باقى آخرت فرق بگذارد. و همين است كه مسأله بعث را واجب مى كند.

پس تفريعى كه در جملۀ «فما يُكذّبُك بعدُ بالدين» شده، از قبيل تفريع نتيجه بر حجت است، و جملۀ «أليس اللّه بأحكَمِ الحَاكِمِين»، حجت مذكور را تتميم مى كند. چون تماميت حجت، موقوف بر احكم الحاكمين بودن خداست.

و حاصل آن حجت اين است كه: بعد از آن كه مسلّم شد كه انسان در احسن تقويم خلق شده، و معلوم شد كه بعد از خلقت، به دو طايفه تقسيم مى شود: طايفه اى كه از تقويم خداداديش كه تقويمى احسن بود، خارج و به سوى اسفل سافلين بر مى گردد؛ و طايفه اى كه به همان تقويم احسن الهى و بر صراط فطرت اولش باقى مى ماند.

و از سوى ديگر، خداى تعالى، مدبّر امور ايشان، احكم الحاكمين است. و از سوى سوم، حكمت اين خدا اقتضا دارد كه با اين دو طايفه، يك جور معامله نكند. نتيجه مى گيريم كه: پس بايد روز جزايى باشد، تا هر طايفه اى به جزاى عملى كه كرده اند برسند، و عقل و فطرت آدمى اجازه نمى دهد و بهانه اى ندارد كه اين روز جزا را تكذيب كند.

پس آيات مورد بحث - به طورى كه ملاحظه مى كنيد - همان معنايى را افاده مى كند كه آيه زير آن را افاده مى كند: «أم نَجعَل الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحَات كَالمُفسِدِينَ فِى الأرضِ أم نَجعَل المُتَّقِين كَالفُجَّار». و نيز آيه زير كه مى فرمايد: «أم حَسِبَ الَّذِينَ اجتَرَحُوا السيِّئَات أن نَجعَلهُم كَالَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحَات سَواءً مَحيَاهُم وَ مَمَاتُهُم سَاءَ مَا يَحكُمُون».

ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۵۴۴

و بعضى از مفسّران كه خطاب در آيه «فما يُكذّبُك» را متوجه رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» دانسته اند؛ كلمۀ «مَا = چيزى كه را» به معناى «مَن = كسى كه» گرفته اند، و نيز «حكم» را به معناى قضا گرفته، و در نتيجه آيه را چنين معنا كرده اند:

وقتى مردم مختلف هستند و لازمۀ اختلافشان، اختلاف جزايشان در روز جزاست، پس كسى كه تكذيب جزا را روش خود كرده، آيا خداى تعالى را «اقضى القاضين» نمى داند؟ آرى، او بين تو و تكذيب گران به تو، به روز جزا حكم خواهد كرد.

ولى خواننده عزيز توجه دارد كه صاحبان اين وجه، بيهوده خود را به زحمت انداخته اند.

بحث روایی

در تفسير قمى، در ذيل آيۀ «وَ التِّين وَ الزَّيتُون وَ طُورِ سِينِينَ وَ هَذَا البَلَدِ الأمِين» آمده كه: منظور از «تين»، مدينه، و از «زيتون» بيت المقدس، و از «طور سينين» كوفه، و از «هذا البلد الأمين» مكّه است.

مؤلّف: اين معنا در بعضى از روايات، از موسى بن جعفر «عليه السلام»، از پدران بزرگوارش، از رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» نيز آمده، ولى خالى از اشكال نيست.

و در بعضى ديگر آمده: «تين» و «زيتون»، حسن و حسين، و «طور» على، و «بلد امين» رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» است، ولى اين روايات به هيچ وجه از باب تفسير نيست.

و در الدرّ المنثور است كه: ابن مردويه، از جابر بن عبداللّه روايت كرده كه گفت: خزيمة بن ثابت - البته اين غير آن خزيمه انصارى است - از رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم»، از بلد امين پرسيد. فرمود: مكّه است.

* * *
ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۵۴۵

«سوره علق»

آيات ۱ - ۱۹ سوره علق

  • سوره «علق»، مكّى است و نوزده آيه دارد.

بِسمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ *

اقْرَأْ بِاسمِ رَبِّك الَّذِى خَلَقَ(۱)

خَلَقَ الإنسانَ مِنْ عَلَقٍ(۲)

اقْرَأْ وَ رَبُّك الاَكْرَمُ(۳)

الَّذِى عَلَّمَ بِالْقَلَمِ(۴)

عَلَّمَ الإنسانَ مَا لَمْ يَعْلَمْ(۵)

َكلا إِنَّ الإنسانَ لَيَطغَى (۶)

أَن رَّءَاهُ استَغْنى (۷)

إِنَّ إِلى رَبِّك الرُّجْعَى (۸)

أَ رَأيْت الَّذِى يَنهَى (۹)

عَبْداً إِذَا صلّى (۱۰)

أَرَأيْت إِن كانَ عَلى الهُْدَى (۱۱)

أَوْ أَمَرَ بِالتَّقْوَى (۱۲)

أَرَأيْت إِن كَذَّب وَ تَوَلى (۱۳)

أَلَمْ يَعْلَم بِأَنَّ اللَّهَ يَرَى (۱۴)

َكلا لَئن لَّمْ يَنتَهِ لَنَسفَعَا بِالنَّاصِيَةِ(۱۵)

نَاصِيَةٍ كَاذِبَةٍ خَاطِئَةٍ(۱۶)

فَلْيَدْعُ نَادِيَهُ(۱۷) سنَدْعُ الزَّبَانِيَةَ(۱۸)

َكلّا لا تُطِعْهُ وَ اسجُدْ وَ اقْترِب (۱۹)

«ترجمه آیات»

به نام خداوند بخشنده بخشايشگر.

بخوان به نام پروردگارت كه جهان را آفريد. (۱)

انسان را از خونى بسته شده آفريد. (۲)

بخوان كه پروردگارت از هر كريمى، كريم تر است. (۳)

كسى است كه به وسيله قلم تعليم كرد. (۴)

آرى انسان را تعليم كرد چيزهايى را كه نمى دانست. (۵)

چنين نيست كه انسان حق شناس باشد، مسلما طغيان مى كند. (۶)

به خاطر اين كه خود را بى نياز مى بيند. (۷)

ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۵۴۶

ولى بايد بداند كه برگشت همه به سوى اوست. (۸)

آيا ديدى آن شخص را كه نهى مى كرد؟ (۹)

بنده اى را كه به هنگامى كه نماز مى خواند. (۱۰)

خبر بده اگر او بر طريق هدايت بود. (۱۱)

و به تقوا امر مى كرد. (۱۲)

چه وظيفه اى را بر خود واجب مى شمرد و حالا كه تكذيب كرد و اعراض نمود، آيا به غير از عذاب استحقاق دارد؟ (۱۳)

آيا نمى دانست كه خدا او را مى بيند. (۱۴)

نه، چنين نيست كه او خيال مى كند، مى دانست و اگر دست از عمل زشتش برندارد، موى پيشانيش را به شدت مى گيريم. (۱۵)

پيشانى دروغگوى خطاكارش را. (۱۶)

آن وقت اهل مجلس خود را صدا بزند. (۱۷)

ما هم به زودى مأموران دوزخمان را مى خوانيم. (۱۸)

نه، تو او را اطاعت مكن، سجده كن و نزديك شو. (۱۹)

«بیان آیات»

در اين سوره، رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» را امر مى كند به اين كه قرآن را - كه به وحى خدا نازل مى شود - تلقى كند. و اين سوره، اولين سوره اى است كه از قرآن نازل شده، و سياق آياتش آنچنان به هم ارتباط دارد كه بتوان گفت يكباره نازل شده، و به زودى بدان اشاره خواهيم كرد. و اين سوره، به طور قطع، در مكّه نازل شده است.

معناى «قرائت» و مفاد «إقرأ باسم ربّك الّذى خلق»

«اقْرَأْ بِاسمِ رَبِّك الَّذِى خَلَقَ خَلَقَ الانسانَ مِنْ عَلَقٍ»:

راغب، در مفردات مى گويد: كلمۀ «قرائت» به معناى ضميمه كردن حروف و كلمات به يكديگر در زبان است؛ و اين كلمه را به هر ضميمه كردنى نمى گويند. مثلا در جمع كردن عده اى را به دور هم نمى گويند: «قرأت القوم». دليل اين ادعا، اين است كه تكرار يك حرف از حروف الفبا در زبان را هم، قرائت نمى گويند.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۵۴۷

و به هر حال، وقتى گفته مى شود: «قرأت الكتاب»، معنايش اين است كه از ضميمه كردن چند حرف از آن، كلمه در آوردم و از ضميمه كردن كلمات آن با يكديگر، جمله هايى در آورده، مطالبى استفاده كردم، هر چند كه آن حروف و اين كلمات را به زبان هم نياورده باشى.

پس قرائت، هم شامل مطالعه مى شود و هم، شامل آن جايى كه جمع حروف و كلمات را تلفظ بكنى، و هم آن جايى كه اين عمل را با شنيدن انجام دهى؛ كه اطلاق قرائت بر معناى اخير، تلاوت هم ناميده مى شود، همچنان كه خداى تعالى فرموده: «رَسُولٌ مِنَ اللّه يَتلُوا صُحُفاً مُطهرة».

و ظاهر اين كه به طور مطلق فرمود: «إقرأ»، اين است كه منظور از آن، معناى اول است و مراد، امر به تلقى آياتى از قرآن است كه فرشته وحى، از ناحيه خدا به آن جناب وحى مى كند. پس جمله مورد بحث، امر به قرائت كتاب است، كه خود اين امر هم، از آيات آن است.

و اين، نظير گفتار هر نويسنده اى است كه در آغاز نامه اى كه به ديگرى مى نويسد، سفارش مى كند كه اين نامه مرا بخوان، و به آن عمل كن. پس اين كه مى گويد: «اين» و يا مى گويد «آن»، خودش نيز جزو نامه است.

از اين سياق، دو احتمال تأييد مى شود:

اول اين كه: اين آيات، اولين آياتى است كه از قرآن كريم بر پيامبر اسلام «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» نازل شده.

دوم اين كه: تقدير كلام «إقرأ القرآن» و يا چيزى كه اين معنا را برساند، مى باشد.

خلاصه مى خواهيم بگوييم: آيه شريفه، امر به مطلق قرائت نيست، و نخواسته با چشم پوشى از مفعول، فعل «إقرأ» را به طور لازم استعمال كرده باشد. و نيز، منظور از اين دستور، خواندن به مردم نيست و نخواسته با حذف متعلق (مردم)، إقرأ را در «إقرأ على النّاس» استعمال كرده باشد. هر چند كه خواندن بر مردم هم، يكى از اغراض ‍ نزول وحى است، همچنان كه در جاى ديگر فرموده: «و قرآنا فرقناه لتقرأه على النّاس على مُكث و نزّلناه تنزيلا». و نيز كلمۀ «باسم ربّك»، مفعول فعل «إقرأ» و حرف «باء» در آن زايده، و تقدير كلام «إقرأ اسم ربّك»، يعنى «بسم اللّه الرحمن الرحيم» نيست.

و جملۀ «باسم ربّك»، متعلّق است به كلمه اى تقديرى، نظير «إقرأ مفتتحا»، و يا مبتدئا باسم ربّك.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۵۴۸

و ممكن هم هست متعلق به خود «إقرأ»، و حرف باء براى ملابسه (اتّصاف) باشد. و اين، منافات ندارد با اين كه بسم اللّه اول سوره، جزو سوره باشد، و تكرار آن نيست. چون در بسم اللّه، خود خداى تعالى، كلام خود را با آن آغاز كرده، و در «إقرأ باسم ربّك» دستور مى دهد بندگانش، خواندن را به نام او آغاز كنند. هر چند كه در جاى ديگر دستور داده هر كارى را كه مى خواهند آغاز كنند، با بسم اللّه آغاز كنند.

پس در حقيقت، آيه مورد بحث، دستور العمل است. نظير امر به گفتن إن شاء اللّه در آيه «و لا تقولنّ لشئ إنّى فاعل ذلك غدا إلّا أن يشاء الله». دقت فرماييد!

و در جملۀ «ربّك الّذى خلق»، اشاره شده است به اين كه: ربّ تو، تنها و تنها آن كسى است كه عالّم را آفريده و اين، همان توحيد ربوبيّت است كه مقتضى است عبادت را در او منحصر كنند. و اين خود، ردّ اعتقاد مشركان است كه مى گفتند خداى سبحان، تنها خلقت و ايجاد را به عهده دارد، و اما ربوبيّت، يعنى مالكيت و تدبير عالَم از آنِ مقرّبان درگاه اوست. و خداى تعالى، بعد از ايجاد عالَم، تدبير امور آن را به عهده آنان گذاشت، كه يا از جنس فرشتگان اند، و يا از جنس جنّ، و يا افراد برجسته اى از انسان.

در آيه مورد بحث، اشاره كرده به اين كه خير، چنين نيست، و تصريح كرده به اين كه ربوبيّت هم، مانند خلقت، مخصوص ‍ خداى تعالى است.

و در جملۀ «خلق الإنسان من علق»، منظور از «انسان» جنس ‍ بشر است، كه از راه تناسل پديد مى آيد. و كلمۀ «علق»، به معناى خون بسته شده است. يعنى اولين حالتى كه منى در رحم به خود مى گيرد.

پس آيه شريفه، به تدبير الهى وارد بر انسان اشاره دارد. تدبيرش از لحظه اى كه به صورت علقه در مى آيد، تا وقتى كه انسانى تامّ الخلقه مى شود، و داراى صفاتى عجيب و افعالى محيّر العقول مى گردد.

پس ‍ انسان، انسانى تمام و كامل نمى شود، مگر به تدبير مستمر و پى در پى خداى تعالى، كه اين تدبير پى در پى، چيزى نيست مگر خلقت پى در پى. (پس ممكن نيست خلقت را از خدا و تدبير را از غير او بدانيم).

پس خداى تعالى به عين همان دليل كه خالق انسان است، مدبّر او نيز هست. در نتيجه، انسان چاره اى جز اين ندارد كه خداى واحد را، ربّ خود بگيرد. بنابراين، در جملۀ مورد بحث، احتجاجى بر توحيد در ربوبيّت شده است .

ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۵۴۹

«إقْرَأْ وَ رَبُّك الاأكْرَمُ الَّذِى عَلَّمَ بِالْقَلَمِ عَلَّمَ الإنسانَ مَا لَمْ يَعْلَمْ»:

در اين سه آيه، امر به قرائت را تكرار نموده، تا مطلب يعنى امر اولى را تأكيد كند. چون ظاهر سياق، اطلاق همين است كه منظور از دومى، هم همان اولى است. وگرنه قيدى براى دومى مى آورد.

ولى بعضى گفته اند: مراد از امر اوّلى، اين است كه خودش بخواند، و مراد از دوّمى، اين است كه براى مردم بخواند و تبليغ كند. همچنان كه بعضى ديگر گفته اند: مراد از هر دو امر، اين است كه قرآن را بر مردم بخواند. ولى اين دو وجه از آيه استفاده نمى شود.

و معناى «و ربّك الأكرم»، اين است كه: پروردگار تو كسى است كه عطايش فوق عطاى هر كس ديگر است. چون هر كس ديگر كه به تو عطايى مى كند، به استحقاق مى كند، ولى پروردگارت بدون استحقاق عطا مى كند. افزون براين، عطاى ديگران هم عطاى اوست، و بالاخره هر عطايى به او منتهى مى شود.

مراد از امر به قرائت در «إقرأ و ربّك الأكرم» و مفاد توصيف خدا به «الّذى علّم بالقلم»

«الّذى علّم بالقلم»:

حرف «باء» در اين جمله، سببيّت را مى رساند. مى فرمايد: خداى تعالى، قرائت و يا كتابت و قرائت را به وسيله قلم بياموخت. و اين جمله، هم مى تواند حاليّه باشد، و هم استينافيّه. و به هر حال، زمينۀ آن، زمينۀ تقويت روح رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم»، و از بين بردن اضطراب آن حضرت است. اضطرابى كه از دستور قبلى، به آن جناب دست داده بود. چون دستور خواندن به كسى كه اُمّى است، نه سواد خواندن دارد و نه نوشتن، اضطراب آور است.

گويا فرموده: كتاب پروردگارت را بخوان. كتابى را كه او به تو وحى مى كند، و از اين فرمان، اضطراب و خوفى به خود راه مده، و چه جاى ترسيدن است؟ در حالى كه پروردگار اكرم تو، آن كسى است كه قرائت را به وسيلۀ قلم به انسان آموخت؟ خوب، وقتى سوادِ سواد دارها هم، به وسيلۀ قلم است كه او آفريده و در اختيارشان قرار داده، تا منويّات خود را بنويسند، چرا نتواند قرائت كتاب خود را بدون وساطت قلم، به تو تعليم دهد؟ آن هم با اين كه به تو امر كرده كه: بخوان، اگر تو را تواناى بر خواندن نكرده بود، هرگز به آن امر نمى كرد.

بعد از جمله مورد بحث - كه خطابش به شخص رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» است - نعمت تعليم را عموميّت داده، مى فرمايد: «علّم الإنسان ما لم يعلم». به جنس انسان، چيزهايى را كه نمى دانست تعليم داده و اين خود، مزيد تقويت است، و رسول خدا را بيشتر دلگرم و خرسند مى سازد.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۵۵۰

و مراد از انسان - به طورى كه از ظاهر سياق بر مى آيد - جنس انسان است.

ولى بعضى از مفسّران گفته اند: مراد از آن، خصوص آدم است.

بعضى ديگر گفته اند: ادريس است، چون او بود كه براى اولين بار، با قلم خط نوشت.

و بعضى ديگر گفته اند: همۀ انبيايى هستند كه مى توانستند بنويسند. ليكن اين اقوال، ضعيف و از فهم بدورند.

َ«كلّا إِنَّ الإنسانَ لَيَطغَى أَن رَّآهُ استَغْنى»:

اين دو آيه، ردع و ردّ رفتارى است كه انسان در مقابل نعمت هاى الهى از خود نشان مى دهد. رفتارى كه از خلال آيات قبل استفاده مى شود. چون از آيات بر مى آيد كه خداى تعالى، نعمت هاى بزرگى، نظير تعليم به قلم و تعليم از طريق وحى را به انسان داده. پس بر انسان واجب است شكر آن را به جاى آورد، ولى او به جاى شكر، كفران و طغيان مى كند.

بى نياز دانستن خود، علّت طغيان آدمى است

«إنّ الإنسان ليطغى»:

يعنى انسان به جاى شكر، طغيان مى كند. يعنى پا از گليم خود فراتر مى نهد. و اين خبرى است از آنچه در طبع بشر است، نظير آيه زير، كه خبر مى دهد از اين كه بشر، طبعا ظلوم و كفرانگر است: «إنّ الإنسَانَ لَظَلُومٌ كَفّار».

«أن رآه استغنى»:

كلمۀ «رآه»، از مصدر «راى» است، نه مصدر رؤيت. يعنى ديدن به چشم، و فاعل «رآه» و نيز مفعولش، همان انسان است، و جمله مورد بحث، مى خواهد علت طغيان انسان را بيان كند. مى فرمايد علت طغيانش اين است كه: او، خود را بى نياز از پروردگار خود مى داند. پروردگارى كه بر او انعام كرده و سراپاى وجود او انعام وى است، و نعمت هاى بى شمار او را كفران مى كند. و علت اين انحراف، آن است كه انسان به خود و هواهاى نفسانى خود مى پردازد، و به اسباب ظاهرى - كه تنها وسيله مقاصد اوست (و نه هدف) - دل مى بندد و در نتيجه، از پروردگارش غافل مى شود، و به هيچ وجه خود را محتاج او نمى بيند. چون اگر خود را محتاج او مى ديد، همين احتياج وادارش مى كرد كه به ياد او بيفتد، و او را ولى نعمت هاى خود بداند، و شكر نعمت هايش را به جاى آورد. نتيجه اين انحراف، اين است كه در آخر، خدا را به كلّى فراموش نموده، سر به طغيان بردارد.

«إِنَّ إِلى رَبِّك الرُّجْعَى»:

كلمۀ «رُجعى» مانند كلمۀ «رجوع»، به معناى برگشتن است. و به طورى كه از سياق تهديد آينده بر مى آيد، اين جمله، تهديد به مرگ و بعث است، و خطاب در آن به رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» است.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۵۵۱

و بعضى گفته اند: خطاب در آن، به طريق به كار بردن التفات به جنس انسان است، تا تشديد بيشترى كرده باشد. ولى ظهور آيه در معناى اول بيشتر است.

«أَرَءَيْت الَّذِى يَنهَى * عَبْداً إِذَا صلّى * أَرَءَيْت إِن كانَ عَلى الهُْدَى * أَوْ أَمَرَ بِالتَّقْوَى * أَرَءَيْت إِن كَذَّب وَ تَوَلّى * أَلَمْ يَعْلَم بِأَنَّ اللَّهَ يَرَى»:

اين شش آيه، جنبۀ مَثَل دارد، و مى خواهد به عنوان نمونه، چند مصداق از انسان طاغى را ذكر كند. و نيز، به منزلۀ زمينه چينى است براى تهديد صريحى كه بعدا به عقاب نموده. عقاب كسانى كه از اطاعت او نهى مى كنند و نيز، زمينه است براى امر به عبادتش. و مراد از عبدى كه نماز مى خواند، به طورى كه از آخر آيات بر مى آيد، رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» است. چون در آخر آيات، آن جناب را از اطاعت آن شخص ‍ نهى نموده، به سجده اش و به نزديك شدنش، امر مى فرمايد.

توضيحى راجع به تشريع نماز قبل از شب معراج و قبل از نزول قرآن

و بنابراين فرض، كه سورۀ مورد بحث اولين سوره نازل شده از قرآن باشد، و نيز بنابراين كه از اول تا به آخر سوره، يكباره نازل شده باشد؛ سياق اين آيات دلالت دارد بر اين كه: رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» قبل از نزول قرآن، نماز مى خوانده. و همين معنا دلالت دارد بر اين كه: آن جناب، قبل از رسيدنش به مقام رسالت با نزول قرآن، يعنى قبل از حادثه بعثت از انبيا بوده.

ولى بعضى گفته اند كه: نماز قبل از بعثت آن جناب، نماز واجب نبوده، و به طورى كه از اخبار بر مى آيد: نمازهاى واجب، در شب معراج واجب شده، و در سورۀ إسراء فرموده: «أقم الصَّلَوة لِدُلُوكِ الشَّمسِ إلى غَسَق اللَّيلِ وَ قرُآنَ الفَجر».

اما اين سخن درست نيست. براى اين كه: آنچه از داستان شب معراج مسلّم است، و روايات معراج بر آن دلالت دارد، تنها اين است كه نمازهاى پنجگانه يوميّه، در آن شب، با شكل خاص خود، يعنى دو ركعت دو ركعت واجب شد، و هيچ دلالتى ندارد بر اين كه قبل از آن شب، به صورت ديگر تشريع نشده بود؛ بلكه در بسيارى از آيات سوره هاى مكّى و از آن جمله سوره هايى كه قبل از سوره إسراء نازل شده، نظير سوره مدّثر و مزمّل و غير آن دو، از نماز سخن كرده، و به تعبيرهايى مختلف از آن ياد نموده، هر چند كه كيفيت آن را ذكر نكرده، اما اين قدر هست كه نمازهاى قبل از معراج، مشتمل بر مقدارى تلاوت قرآن و نيز مشتمل بر سجده بوده.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۵۵۲

و در بعضى از روايات هم آمده كه: رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» در اوايل بعثت؛ با خديجه و على «عليهما السلام»، نماز مى خواند. در اين روايات هم نيامده كه نماز آن روز به چه صورت بوده.

و كوتاه سخن اين كه: جملۀ «أرأيت»، به معناى «خبر ده مرا» است، و استفهام در آن، به منظور شگفتى انگيختن است. و مفعول اوّل فعل «أرأيت» ى اول كلمۀ «الّذى ينهى» است، و مفعول «أرأيت» ى سوم، ضميرى است كه به موصول «الّذى» بر مى گردد. و مفعول «أرأيت» ى دوم، ضميرى است كه به كلمه «عبدا» بر مى گردد، و مفعول دوم «أرأيت» در هر سه جا، جملۀ «ألم يعلم بأنّ اللّه يرى» است.

و حاصل معناى آيات مورد بحث اين است كه: مرا خبر ده از كسى كه نهى مى كرد بنده اى را كه نماز مى خواند، و خدا را عبادت مى كرد. و اين شخص مى داند كه خدا عمل او را مى بيند و از حال او، خبر دارد. و نيز مرا خبر ده از اين نهى كننده كه به فرضى كه بندۀ نمازگزار نامبرده بر طريق هدايت باشد، و به تقوا عمل كند، او چه حالى خواهد داشت، با اين كه مى داند خدا او را مى بيند. و باز مرا خبر ده از اين نهى كننده، كه اگر نهيش تكذيب حق و اعراض از ايمان به حق باشد و با اين حال، شخص ‍ نمازگزار را از نماز نهى مى كند، و با اين كه مى داند خدا مى بيند، آيا جز عذاب استحقاق جزايى دارد؟

بعضى از مفسّران گفته اند: مفعول اوّل جملۀ «أرأيت» در هر سه جا، همان موصول و يا ضميرى است كه به موصول بر مى گردد. و اين را بدان جهت گفته اند، كه بين ضميرها تفكيك نينداخته باشند.

و بنابراين، بهتر آن است كه آيه «أرأيت إن كان على الهدى أو أمر بالتقوى» را، اين طور معنا كنيم كه: مرا خبر ده از اين نهى كننده آيا اگر بر طريق هدايت بود، و يا به تقوا امر مى كرد، و مى دانست كه خدا او را مى بيند؛ چه وظيفه اى مى ديد، و چه عملى را بر خود واجب مى دانست، و با اين كه از عبادت خداى سبحان نهى كرده، چه حالى خواهد داشت؟ و با اين كه مى توان گفتار مفسّر نامبرده را چنين توجيه كرد، ولى معناى مستفاد از آن، معناى بعيدى است. و اشكال تفكيك در ضمائر - كه به خاطر آن - اين طور خود را به زحمت انداخته اند، همه جا اشكال موجهى نيست. در بعضى موارد كه سياق اقتضا كند و قرائن كمك نمايد، تفكيك مانعى ندارد.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۵۵۳

«ألم يَعلَم بِأنّ اللّه يَرَى»:

مراد از اين «علم»، آگهى بر طريق استلزام است. چون لازمۀ اعتقاد به اين كه خدا، خالق هر چيزى است؛ اين اعتقاد است كه خدا به هر چيزى عالم است، هر چند صاحب اعتقاد اولى از اين اعتقاد ديگرش غافل باشد، و آن كسى كه از نماز نهى مى كرد از وثنى مذهبان و مشرك بوده، و وثنى مذهبان اعتراف دارند به اين كه خالق هر چيزى خداست، و همچنين خدا را از هر نقصى منزّه مى دارند. پس بايد معتقد باشند كه خدا جاهل نيست، و از هيچ عملى عاجز نيست، و همچنين هيچ صفت نقص ندارد، هر چند كه خود از اين اعتقادشان غافل باشند.


→ صفحه قبل صفحه بعد ←