تفسیر:المیزان جلد۱ بخش۴۵

از الکتاب
→ صفحه قبل صفحه بعد ←



اما كسى كه معتقد است باينكه مالك هيچ چيز نيست ، ديگر نه از ورود مصيبت متاءثر ميشود و نه از فقدان مايملكش ‍ اندوهناك (و نه از رسيدن سودى مسرور) مى گردد، و چگونه از رسيدن مصيبت متاءثر مى شود، كسى كه ايمان دارد باينكه مالك تنها و تنها خداست ؟ و او حق دارد و مى تواند در ملك خودش هر جور تصرفى بكند.

بحثی در اخلاق

بايد دانست كه اصلاح اخلاق و خويهاى نفس و تحصيل ملكات فاضله ، در دو طرف علم و عمل و پاك كردن دل از خويهاى زشت ، تنها و تنها يك راه دارد، آنهم عبارت است از تكرار عمل صالح و مداومت بر آن ، البته عملى كه مناسب با آن خوى پسنديده است ، بايد آن عمل را آنقدر تكرار كند و در موارد جزئى كه پيش مى آيد آن را انجام دهد تا رفته رفته اثرش در نفس روى هم قرار گيرد و در صفحه دل نقش ببندد و نقشى كه به اين زوديها زائل نشود و يا اصلا زوال نپذيرد.

مثلا اگرانسان بخواهد خوى ناپسند ترس را از دل بيرون كند و بجايش فضيلت شجاعت را در دل جاى دهد، بايد كارهاى خطرناكى را كه طبعا دلها را تكان ميدهد مكرر انجام دهد تا ترس از دلش بيرون شود، آنچنان كه وقتى به چنين كارى اقدام مى كند، حس كند كه نه تنها باكى ندارد، بلكه از اقدام خود لذت هم مى برد، و از فرار كردن و پرهيز از آن ننگ دارد، در اين هنگام است كه در هر اقدامى شجاعت در دلش نقشى ايجاد مى كند و نقش هاى پشت سر هم در آخر بصورت ملكه شجاعت در مى آيد، پس هر چند بدست آوردن ملكه علمى ، در اختيار آدمى نيست ، ولى مقدمات تحصيل آن در اختيار آدمى است و ميتواند با انجام آن مقدمات ، ملكه را تحصيل كند.

حال كه اين معنا روشن شد، متوجه شدى كه براى تهذيب اخلاق و كسب فضائل اخلاقى ، راه منحصر به تكرار عمل است ، اين تكرار عمل از دو طريق دست ميدهد. در نظر داشتن فوائد دنيائى فضائل و فوائد علوم و آرائى كه مردم آن را مى ستايند،

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱ صفحه : ۵۳۴

مثلا مى گويند: عفت نفس يعنى كنترل خواسته هاى شهوانى و قناعت يعنى اكتفاء به آنچه خود دارد، و قطع طمع از آنچه مردم دارند دو صفت پسنديده است ، چون فوائد خوبى دارد، آدمى را در دنيا عزت مى دهد، در چشم همگان عظيم مينمايد و نزد عموم مردم محترم و موجه مى سازد، و شره ، يعنى حرص در شهوت باعث پستى و فقر ميشود، و طمع ، ذلت نفس مى آورد، هر چند كه آدمى مقام منيعى داشته باشد و علم باعث رو آوردن مردم و عزت و جاه و انس ‍ در مجالس خواص مى گردد، چشمى است براى انسان كه هر مكروهى را به آدمى نشان ميدهد و با آن هر محبوبى را مى بيند، برخلاف جهل كه يك نوع كورى است .

علم حافظ آدمى است ، در حالى كه مال را بايد آدمى حفظ كند و نيز شجاعت باعث مى شود آدمى از تلون و هر دم خيالى دور گردد و مردم آدمى را در هر حال چه شكست بخورد و چه پيروز شود مى ستايند، بر خلاف ترس وتهور، كه اگر مرد متهور و مرد ترسو از دشمن شكست بخورد، ملامت ميشود و اگر هم اتفاقا دشمن را از بين ببرد، مى گويند: بختش يارى كرد، و نيز عدالت را تمرين كند و خود را به اين خلق پسنديده بيارايد، از اين طريق كه فكر كند عدالت مايه راحتى نفس از اندوه هاى درونى است و يا زندگى بعد از مرگ است ، چون وقتى انسان از دنيا برود نام نيكش همچنان در دنيا ميماند و محبتش در دلها جاى دارد.

اين طريقه ، همان طريقه معهودى است كه علم اخلاق قديم ، اخلاق يونان و غير آن بر آن اساس بنا شده و قرآن كريم اخلاق را از اين طريق استعمال نكرده و زير بناى آن را مدح و ذم مردم قرار نداده كه ببينيم چه چيزهائى در نظر عامه مردم ممدوح و چه چيزهائى مذموم است ؟ چه چيزهائى را جامعه مى پسندد و چه چيزهائى را نمى پسندد و قبيح مى داند؟ و اگر در آيه : «و حيثما كنتم فولوا وجوهكم شطره ، لئلا يكون للناس عليكم حجة »، (و هر جا كه بوديد رو بسوى كعبه كنيد تا شماتت مردم بر شما مسلط نباشد)، مردم را به ثبات و عزم دعوت كرده و علت آنرا افكار عمومى قرار داده است .

و نيز اگر در آيه : «و لا تنازعوا، فتفشلوا، و تذهب ريحكم ، و اصبروا»، (با يكديگر نزاع مكنيد، و گرنه ضعيف ميشويد و نيرويتان هدر مى رود، و خويشتن دارى كنيد)، مردم را دعوت به صبر كرده ، براى اينكه ترك صبر و ايجاد اختلاف ، باعث سستى و هدر رفتن نيرو و جرى شدن دشمن مى شود كه همه فوائد دنيائى است .

و اگر در آيه ،: «و لمن صبر و غفر، ان ذلك لمن عزم الامور»، (و هر كس صبر كند و ببخشايد، اين خود مايه عزم و عظمت است )،.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱ صفحه : ۵۳۵

كه مردم را دعوت به صبر و بخشايش كرده ، چون باعث عزم و عظمت است .

و بالاخره اگر در امثال آيات بالا مردم را به اخلاق فاضله دعوت كرده و علت آن را فوائد دنيائى قرار داده ، برگشت آن فوائد نيز در حقيقت به ثواب اخروى و در نتيجه خويهاى مخالف آنها، مايه عقاب آخرتى است . طريقه دوم از تهذيب اخلاق اين است كه آدمى فوائد آخرتى آن را در نظر بگيرد و اين طريقه ، طريقه قرآن است كه ذكرش در قرآن مكرر آمده ، مانند آيه : «ان اللّه اشترى من المؤ منين انفسهم ، و اموالهم ، بان لهم الجنة »، (خدا از مؤ منين جان ها و مالهاشان را خريد، در مقابل اينكه بهشت داشته باشند)،. و آيه : «انما يوفى الصابرون اجرهم ، بغير حساب »، (صابران اجر خود را به تمام و كمال و بدون حساب خواهند گرفت )،.

و آيه : «ان الظالمين لهم عذاب اليم »، (بدرستى ستمكاران عذابى دردناك دارند)، و آيه : «اللّه ولى الذين آمنوا يخرجهم من الظلمات الى النور، و الذين كفروا اولياؤ هم الطاغوت ، يخرجونهم من النور الى الظلمات »، (خداست سرپرست كسانى كه ايمان دارند و همواره از ظلمت ها به سوى نورشان بيرون مى آورد و كسانى كه كافر شدند، سرپرست آنها طاغوتهايند كه همواره از نور بسوى ظلمتشان بيرون مى آورند) و امثال اين آيات با فنون مختلف ، بسيار است .

آيات ديگرى هست كه ملحق به اين قسم آياتند، مانند آيه : «ما اصاب من مصيبة فى الارض و لا فى انفسكم ، الا فى كتاب من قبل اءن نبراءها، ان ذلك على اللّه يسير»، (هيچ مصيبتى در زمين و نه در جانهاى شما نمى رسد، مگر آنكه قبل از آنكه آن را برسانيم ، در كتابى نوشته بوديم و اين براى خدا آسان است )، چون اين آيه مردم را دعوت مى كند باينكه از تاءسف و خوشحالى دورى كنند، براى اينكه آنچه به ايشان مى رسد، از پيش قضاءش رانده شده و ممكن نبوده كه نرسد و آنچه هم كه بايشان نمى رسد، بنا بوده نرسد، و تمامى حوادث مستند به قضاء و قدرى رانده شده است و با اين حال نه تاءسف از نرسيدن چيزى معنا دارد و نه خوشحالى از رسيدنش و اين كار بيهوده از كسى كه به خدا ايمان دارد و زمام همه امور را بدست خدا مى داند شايسته نيست ،

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱ صفحه : ۵۳۶

همچنان كه آيه : «ما اصاب من مصيبة الا باذن اللّه ، و من يؤ من باللّه يهد قلبه »، (آنچه مصيبت ميرسد به اذن خدا مى رسد، و هر كس بخدا ايمان داشته باشد، خدا قلبش را هدايت ميكند) هم به اين معنا اشاره دارد.

پس اين قسم از آيات نيز نظير قسم سابق است ، چيزى كه هست آن آيات ، اخلاق را از راه غايات اخروى اصلاح و تهذيب مى كرد، كه يك يك آنها كمالات حقيقى قطعى هستند نه كمالات ظنى و حياتى ، و اين آيات از راه مبادى اين كمالات كه آن مبادى نيز امورى حقيقى و واقعى هستند، مانند اعتقاد به قضاء و قدر، و تخلق به اخلاق خدا و تذكر به اسماء حسنايش ، و صفات عليايش (چون آدمى خليفه او است و بايد با اخلاق خود صفات او را نمايش دهد).

تاءثير اعتقاد به قضا و قدر در اخلاق

حال اگر بگوئى : اعتقاد به قضاء و قدر، علاوه بر اينكه مبداء پيدايش اخلاق فاضله نيست ، دشمن و منافى آن نيز هست ، براى اينكه اينگونه اعتقادات احكام اين نشئه را كه نشئه اختيار است باطل مى كند و نظام طبيعى آن را مختل ميسازد، چون اگر صحيح باشد كه اصلاح صفت صبر و ثبات و ترك تاءسف و خوشحالى را همانطور كه شما از آيه استفاده كرديد، مستند به قضاء و قدر، و خلاصه مستند به اين بدانيم ، كه همه امور در لوح محفوظ نوشته شده ، و هر چه بنا باشد بشود مى شود، بايد صحيح باشد كه كسى بدنبال روزى نرود و در پى كسب هيچ كمالى بر نيايد و از هيچ رذيله اخلاقى دورى نكند و وقتى از او مى پرسند چرا دست روى دست گذاشته ، و در پى تحصيل مال يا كمال يا تهذيب نفس از رذائل و دفاع از حق و مخالفت با باطل بر نمى آئى ؟ بگويد: هر چه بنا است بشود مى شود، چون شدنى ها در لوح محفوظ نوشته شده و معلوم است كه در اينصورت چه وضعى پيش مى آيد، و ديگر بايد فاتحه تمامى كمالات را خواند.

در پاسخ مى گوئيم : ما در بحث پيرامون قضاء جواب روشن اين اشكال را داديم و در آنجا گفتيم : افعال آدمى يكى از اجزاء علل حوادث است و معلوم است كه هر معلولى همانطور كه در پيدايش محتاج به علت خويش است ، محتاج به اجزاء علتش نيز هست .

پس اگر كسى بگويد (مثلا سيرى من با قضاء الهى بر وجودش رانده شده يا بر عدمش ، ساده تر بگويم خدا، يا مقدر كرده امروز شكم من سير بشود يا مقدر كرده نشود، پس ديگر چه تاءثيرى در خوردن و جويدن و فرو بردن غذا هست )، سخت اشتباه كرده ، چون فرض وجود سيرى ، فرض وجود علت آنست ، و علت آن اگر هزار جزء داشته باشد، يك جزء آن هم خوردن اختيارى خود من است ،

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱ صفحه : ۵۳۷

پس تا من غذا را برندارم و نخورم ، و فرو نبرم ، علت سيرى تحقق پيدا نمى كند هر چند كه نهصد و نود و نه جزء ديگر علت آن محقق باشد، پس اين خطاست كه آدمى معلولى از معلول ها را تصور بكند، و در عين حال علت آن و يا جزئى از اجزاء علت آن را لغو بداند. پس اين صحيح نيست كه انسان حكم اختيار را لغو بداند، با اينكه مدار زندگى دنيوى و سعادت و شقاوتش براختيار است و اختيار يكى از اجزاء علل حوادثى است كه بدنبال افعال آدمى و يا بدنبال احوال و ملكات حاصله از افعال آدمى ، پديد مى آيد.

چيزى كه هست اين هم صحيح نيست ، كه اختيار خود را يگانه سبب و علت تامه حوادث بداند و هر حادثه مربوط به خود را تنها بخود و باختيار خود نسبت دهد و هيچ يك از اجزاء عالم و علل موجود در عالم كه در راءس همه آنها، اراده الهى قرار دارد، در آن حادثه دخيل نداند، چون چنين طرز تفكرى منشاء صفات مذمومه بسيارى ، چون عجب و كبر و بخل و فرح و تاءسف و اندوه و امثال آن مى شود.

مى گويد: اين منم كه فلان كار را كردم و اين من بودم كه كار را ترك كردم ، و در اثر گفتن اين منم اين منم ، دچار عجب مى شود و يا بر ديگران كبر مى ورزد و يا (چون قارون ) از دادن مالش بخل مى ورزد، چون نمى داند كه بدست آمدن مال ، هزاران شرائط دارد كه هيچيك آنها در اختيار خود او نيست اگر خداى تعالى آن اسباب و شرائط را فراهم نمى كرد، اختيار او به تنهائى كارى از پيش نمى برد و دردى از او دوا نمى كرد.

و نيز مى گويد: اگر من فلان كار را مى كردم ، اين ضرر متوجهم نيمشد و يا فلان سود از من فوت نمى گشت ، در حالى كه اين جاهل نمى داند كه عدم فوت و يا موت كه همان سود و عافيت و زندگى باشد، مستند به هزاران هزار علت است كه در پيدا نشدن آن يعنى پيدا شدن فوت و مرگ و ضرر، نبود يكى از آن هزاران هزار علت كافى است هر چند كه اختيار خود او موجود باشد، علاوه بر اينكه اختيار خود او هم مستند به علتهاى بسيارى است كه هيچيك از آنها در اختيار خود او نيست ، چون همه مى دانيم كه اختيار آدمى اختيارى خود او نيست ، پس من مى توانم به اختيار خودم فلان كار را بكنم و يا نكنم ، ولى ديگر نمى توانم به اختيار خود اختيار بكنم يا نكنم .

بعد از اينكه اين معنا را فهميدى و اين حقيقت قرآنى كه به بيان گذشته تعليم الهى آن را به ما آموخته ، برايت روشن گرديد، اگر در آيات شريفه اى كه در اين مورد هست ، دقت بخرج دهى ، خواهى ديد كه قرآن عزيز در بعضى از خلقها و قضاء حتمى و كتاب محفوظ استناد ميكند نه در همه . آن افعال و احوال و ملكات را مستند به قضاء و قدر ميداند كه حكم اختيار را باطل نمى كند و اما آنچه كه با حكم اختيار منافات دارد

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱ صفحه : ۵۳۸

قرآن كريم شديدا دفع نموده و مستند به اختيار خود انسانها دانسته است ، از آن جمله فرموده :

«و اذا فعلوا فاحشة قالوا: وجدنا عليها آباءنا، و اللّه امرنابها، قل ان اللّه لا ياءمر بالفحشاء، اءتقولون على اللّه ما لا تعلمون »، (و چون عمل زشتى مرتكب ميشوند، ميگويند: ما پدران خود را ديديم كه چنين مى كردند و خدا فرمان داده كه چنين كنيم ، بگو: خدا به كار زشت فرمان نميدهد آيا بدون علم بر خدا افترائى مى بنديد؟)، بطوريكه ملاحظه مى كنيد كفار عمل زشت خود را بخدا نسبت دادند و خدا اين نسبت را نفى مى كند.

و آن افعال و احوال و ملكاتى را كه اگر مستند به قضاء و قدر نكند، باعث ميشود بندگانش باشتباه بيفتد و خود را مستقل از خدا و اختيار خود را سبب تام در تاءثير بپندارند، مستند به قضاء خود كرد تا انسانها را بسوى صراط مستقيم هدايت كند، صراطى كه رهروش را به خطا نمى كشاند و آن راه مستقيم اين است كه نه انسان همه كاره و مستقل از خدا و قضاى او است ، و نه همه كاره قضاء الهى است ، و اختيار انسان هيچ كاره است ، بلكه همانطور كه گفتيم ، هم قضاء خدا دخيل است و هم اختيار انسان .

با اين هدايت ، رذائل صفاتيكه از استناد حوادث به قضاء ناشى ميشود از انسانها دور كرد، تا ديگر نه به آنچه عايدشان ميشود، خوشحال شوند و قضاء خدا را هيچ كاره بدانند و نه از آنچه از دستشان مى رود تاءسف بخورند و خود را هيچ كاره حساب كنند، همچنانكه فرمود: «و اتوهم من مال اللّه الذى اتيكم »، (و به ايشان بدهيد از مال خدا كه خدا بشما داده ) كه مردم را دعوت به جود و كرم مى كند، چون مال را داده خدا معرفى كرده ، همچنانكه در جمله : «و مما رزقناهم ينفقون »، (و از آنچه روزيشان كرده ايم انفاق مى كنند) با استناد مال به اينكه رزق خداست ، مردم را بانفاق دعوت مى كند،

و نيز مانند آيه : «فلعلك باخع نف سك على اثارهم ، ان لم يؤ منوا بهذا الحديث اسفا، انا جعلنا ما على الارض زينة لها، لنبلوهم ايهم احسن عملا»، (نكند ميخواهى خود را بخاطر آنان و براى اينكه به اين دعوت ايمان نياورده اند، از غصه هلاك كنى ! ما آنچه كه بر روى زمين هست ، درنظر آنان زينت داديم تا به امتها نشان بدهيم ، كدامشان بهتر عمل مى كنند) كه رسول گرامى خود صلوات اللّه عليه را نهى مى كند از اينكه به استناد كفر مردم غصه نخورد، و مى فرمايد: كه اين كفرشان خدا را به ستوه نمى آورد بلكه آنچه كه در روى زمين هست به منظور امتحان آنان در روى زمين قرار گرفته و آياتى ديگر از اين قبيل .

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱ صفحه : ۵۳۹

و اين روش يعنى طريقه دوم در اصلاح اخلاق طريقه انبياء است كه نمونه هاى بسيارى از آن در قرآن آمده و نيز به طورى كه پيشوايان ما نقل كرده اند، در كتب آسمانى گذشته نيز بوده است .

طريقه سوم مخصوص قرآن است و آن محو زمينه های رذائل اخلاقى است

در اين ميان طريقه سومى هست كه مخصوص به قرآن كريم است و در هيچ يك از كتب آسمانى كه تاكنون به ما رسيده يافت نميشود و نيز از هيچ يك از تعاليم انبياء گذشته سلام اللّه عليهم اجمعين نقل نشده و نيز در هيچ يك از مكاتب فلاسفه و حكماى الهى ديده نشده و آن عبارت از اين است كه انسانها را از نظر اوصاف و طرز تفكر، طورى تربيت كرده كه ديگر محل و موضوعى براى رذائل اخلاقى باقى نگذاشته و به عبارت ديگر اوصاف رذيله و خوى هاى ناستوده را، از طريق رفع از بين برده نه دفع ، يعنى اجازه نداده كه رذائل در دلها راه يابد تا در صدد بر طرف كردنش برآيند، بلكه دلها را آنچنان با علوم و معارف خود پر كرده كه ديگر جائى براى رذائل باقى نگذاشته است .

توضيح اينكه هر عملى كه انسان براى غير خدا انجام دهد، الا و لابد منظورى از آن عمل در نظر دارد، يا براى اين مى كند كه در كردن آن عزتى سراغ دارد و ميخواهد آنرا بدست آورد و يا بخاطر ترس از نيروئى آنرا انجام ميدهد، تا از شر آن نيرو محفوظ بماند، قرآن كريم هم عزت را منحصر در خداى سبحان كرده ، و فرموده : ((ان العزة لله جميعا، عزت همه اش از خداست )، و هم نيرو را منحصر در او كرده و فرموده : «ان القوة لله جميعا»، (نيرو همه اش از خداست ).

و معلوم است كسى كه به اين دين و به اين معارف ايمان دارد، ديگر در دلش جائى براى ريا و سمعه و ترس از غير خدا و اميد به غير خدا و تمايل و اعتماد به غير خدا، باقى نمى ماند، و اگر براستى اين دو قضيه براى كسى معلوم شود، يعنى علم يقينى بدان داشته باشد، تمامى پستى ها و بديها از دلش شسته ميشود و اين دو قضيه دل او را به زيور صفاتى از فضائل ، در مقابل آن رذائل مى آرايد، صفاتى الهى چون تقواى باللّه و تعزز باللّه و غير آن از قبيل مناعت طبع و كبرياء و غناى نفس و هيبتى الهى و ربانى .

و نيز در كلام خداى سبحان مكرر آمده كه ملك عالم از خداست و ملك آسمانها و زمين از اوست و آنچه در آسمانها و زمين است از آن وى است كه مكرر بيانش گذشت ، و حقيقت اين ملك همچنانكه براى همه روشن است ،

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱ صفحه : ۵۴۰

براى هيچ موجودى از موجودات استقلال باقى نمى گذارد و استقلال را منحصر در ذات خدا مى كند.

وقتى ملك عالم و ملك آسمانها و زمين و ملك آنچه در آنها است ، از خدا باشد ديگر چه كسى از خود استقلال خواهد داشت ؟ و ديگر چه كسى و به چه وجهى از خدا بى نياز تواند بود؟ هيچ كس و به هيچ وجه ، براى اينكه هر كسى را كه تصور كنى ، خدا مالك ذات او و صفات او و افعال او است و اگر براستى ما ايمان به اين حقيقت داشته باشيم ، ديگر بوئى از استقلال در خود و متعلقات خود سراغ مى كنيم ؟! نه با پيدا شدن چنين ايمانى تمامى اشياء، هم ذاتشان و هم صفاتشان و هم افعالشان ، در نظر ما از درجه استقلال ساقط ميشوند، ديگر چنين انسانى نه تنها غير خدا را اراده نميكند و نمى تواند غير او را اراده كند و نميتواند در برابر غير او خضوع كند، يا از غير او بترسد يا از غير او اميد داشته باشد يا به غير او به چيز ديگرى سرگرم شده و از چيز ديگرى لذت و بهجت بگيرد يا به غير او توكل و اعتماد نمايد و يا تسليم چيزى غير او شود و يا امور خود را به چيزى غير او وا بگذارد.

و سخن كوتاه اينكه : چنين كسى اراده نمى كند و طلب نمى نمايد، مگر وجه حق باقى را، حقى كه بعد از فناى هر چيز باقى است ، چنين كسى اعراض نمى كند مگر از باطل ، و فرار نمى كند جز از باطل ، باطلى كه عبارت است از غير خدا، چون آنچه غير خداست فانى و باطل است ، و دارنده چنين ايمانى براى هستى آن در قبال وجود حق كه آفريدگار اوست وقعى و اعتنائى نمى گذارد.

و نيز در كلام مجيدش آمده : «اللّه لا اله الا هو، له الاسماء الحسنى »، (اللّه كه جز او معبودى نيست ، اسمائى نيكو دارد)، و نيز آمده : «ذلكم الله ربكم ، لا اله الا هو، خالق كل شى ء»، (اينك اللّه است كه پروردگار شماست معبودى جز او كه خالق هر چيز است نيست )،

و نيز آمده : «الذى احسن كل شى ء خلقه »، (خدائى را كه هر چه را آفريد نيكويش كرد) و آمده كه : «و عنت الوجوه للحى القيوم »)، (همه وجوه در برابر حى قيوم خاضع است )، و فرموده : «كل له قانتون »، (همه در طاعت وى اند)، و فرموده : «و قضى ربك الا تعبدوا الا اياه »، (پروردگارت قضا رانده كه جز او را نپرستيد)

و نيز فرموده : «اولم يكف بربك ، انه على كل شى ء شهيد؟» (آيا اين براى پروردگارت بس ‍ نيست ، كه بر هر چيز ناظر است ؟) و نيز فرموده : «الا انه بكل شى ء محيط»، (آگاه باش كه او بر هر چيز احاطه دارد)

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱ صفحه : ۵۴۱

و نيز فرموده : «و ان الى ربك المنتهى » (و بدرستى كه آخرين منزل هستى ، درگاه پروردگار تو است ).

و از همين باب است آيات مورد بحث كه مى فرمايد: «و بشر الصابرين ، الذين اذا اصابتهم مصيبة قالوا: انا لله و انا اليه راجعون » الخ ، براى اينكه اين آيات و نظائرش مشتمل بر معارف خاصه الهيه اى است كه نتايج خاصه اى حقيقى دارد، و تربيتش نه هيچگونه شباهتى به تربيت مكتبهاى فلسفى و اخلاقى دارد و نه حتى به تربيتى كه انبياء (عليهم السلام ) در شرايع خود سنت كرده اند. چون طريقه حكما و فلاسفه در فن اخلاق همانطور كه گفتيم ، براساس ‍ عقايد عمومى و اجتماعى است ، عقايدى كه ملت ها و اجتماعات درباره خوبيها و بديها دارند و طريقه انبياء (عليهم السلام ) هم بر اساس عقائد عمومى دينى است ، عقائدى كه در تكاليف عبادتى و در مجازات تخلف از آن تكاليف دارند، ولى طريقه سوم كه طريقه قرآن است براساس توحيد خالص و كامل بنا شده ، توحيدى كه تنها و تنها در اسلام ديده مى شود و خاص اسلام است كه بر آورنده اش بهترين صلوات و درودها باد (دقت فرمائيد).

سخنان بى اساس يكى از مستشرقين و نقد آن

و عجب اينجاست كه بعضى از شرق شناسان غربى ، در تاريخ خود كه درباره تمدن اسلام نوشته ، حرف هائى زده كه خلاصه اش از نظر خواننده ميگذرد:

آنچه از اسلام و معارفش براى يك جامعه شناس اهميت دارد، بحث از شئون تمدنى است كه دعوت دينى اسلام آورده ، و در ميان پيروان خود گسترش داده ، آرى يك دانشمند بايد رمز آن خصائص روحى كه در ميان آنان بجاى گذارد، خصائصى كه زير بناى ترقى و تمدن و تكامل مسلمين شد، جستجو كند و گرنه معارف دينش يك دسته مواد اخلاقى است كه همه اديان و همه انبياء، آنها را داشته و بدانها اشاره كرده اند (دقت كنيد).

در حاليكه اگر به آنچه ما گفتيم دقت بيشترى بفرمائيد، خواهيد ديد اين سخن تا چه پايه ساقط و بى مايه است ، و اين مستشرق چقدر به خطا رفته ، براى اينكه او فكر نكرده كه نتيجه ، هميشه فرع مقدمه است و آثار خارجى كه مترتب بر هر نوع تربيت مى شود، اين آثار زائيده و نتايج نوع علوم و معارفى است كه مكتب دارد و مربى آنرا القاء مى كند، و شاگرد و آنكه در تحت تربيت مكتب است ، آن را فراميگيرد.

و اگر دو مكتب دار را در نظر بگيريم كه يكى مردم را بسوى حق و كمال دعوت مى كند، اما درجه نازل از حق و درجه متوسط از كمال و ديگرى نيز بسوى حق و كمال دعوت مى كند، ولكن حق محض و خالص و كمالى كه بالاتر از آن تصور ندارد،

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱ صفحه : ۵۴۲

آيا اين دو مكتب دار و اين دو نوع مكتب ، يكسانند؟! ابدا،

فرق ميان اين سه طريقه و مسلك

دين مبين اسلام همين مكتبى است كه بسوى حق محض و كمال اقصى دعوت مى كند و اما مكتب اول ، يعنى مكتب حكما و فلاسفه تنها بسوى حق اجتماعى و مكتب دوم تنها بسوى حق واقعى و كمال حقيقى ، يعنى آنچه مايه سعادت آدمى در آخرت است ميخواند، ولى مكتب اسلام بسوى حقى دعوت مى كند كه نه ظرف اجتماع گنجايش آنرا دارد و نه آخرت و آن خداى تعالى است ، اسلام اساس تربيت خود را بر اين پايه نهاده ، كه خدا يكى است ، و شريكى ندارد، و اين زيربناى دعوت اسلام است كه بنده خالص بار مى آورد و عبوديت محض را نتيجه ميدهد، و چقدر ميان اين سه طريقه فاصله است ! اين مسلك بود كه جمع بسيار و افرادى بيشمار از بندگانى صالح و علمائى ربانى و اوليائى مقرب از مرد و زن تحويل جامعه بشرى داد و همين شرافت در فرق ميانه سه مسلك نامبرده كافى است .

علاوه بر اينكه مسلك اسلام از نظر نتيجه هم با آن دو مسلك ديگر فرق دارد، چون بناى اسلام بر محبت عبودى و ترجيح دادن جانب خدا بر جانب خلق و بنده است (يعنى هر جا كه بنده در سر دو راهى قرار گرفت كه يكى به رضاى خدا و ديگرى به رضاى خودش مى انجامد، رضاى خود را فداى رضاى خدا كند، از خشم خود بخاطر خشم خدا چشم بپوشد، از حق خود بخاطر حق خدا صرفنظر كند. و همچنين ).

و معلوم است كه محبت و عشق و شور آن بسا ميشود كه انسان محب و عاشق را به كا رهائى وا ميدارد كه عقل اجتماعى ، آنرا نمى پسندد، چون ملاك اخلاق اجتماعى هم ، همين عقل اجتماعى است و يا به كارهائى واميدارد كه فهم عادى كه اساس تكاليف عمومى و دينى است ، آن را نمى فهمد، پس عقل براى خود احكامى دارد و حب هم احكامى جداگانه كه انشاءاللّه بزودى توضيح اين معنا در پاره اى مباحث آينده از نظر خواننده مى گذرد.

نسبت بين «صلوات » و «رحمت »

«اولئك عليهم صلوات من ربهم و رحمة ، و اولئك هم المهتدون » الخ ، دقت در اين آيه اين معنا را دست ميدهد كه صلوات به وجهى غير از رحمت است شاهدش اين است كه آن به صيغه جمع آمده و اين به صيغه مفرد، و شاهد ديگرش آيه شريفه : «هو الذى يصلى عليكم ، و ملائكته ليخرجكم من الظلمات الى النور، و كان بالمؤ منين رحيما»، (او كسى است كه بر شما صلوات مى فرستد و ملائكه او نيز، تا شما را از ظلمت ها بسوى نور خارج كند، و او همواره به مؤ منين رحيم است ) است ،

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱ صفحه : ۵۴۳

چون مى رساند جمله : «و كان بالمؤ منين رحيما» الخ ، به منزله علت است براى جمله : «هو الذى يصلى عليكم » الخ ، كه با در نظر گرفتن اين نظم ، معناى آن چنين ميشود: (اگر خداى تعالى بر شما صلوات مى فرستد، از او همين انتظار بايد داشت براى اينكه عادت او بر اين جارى شده ، كه نسبت به مؤ منين رحمت كند، و شما هم مؤ منيد: پس شاءن شما اقتضاء مى كند كه بر شما هم صلوات بفرستد، تا بشما هم رحمت كرده باشد.

پس از اين آيه استفاده شد كه نسبت صلوات به رحمت ، نسبت مقدمه بذى المقدمه است ، و يا به عبارتى نسبت برگشتن به نگاه كردن است كه اول بايد برگشت ، سپس نظر كرد، و نيز مانند نسبت انداختن در آتش و سپس سوزاندن است .

و همين مناسب با آن معنائى است كه براى صلاة ذكر كرده اند، چون آنرا به انعطاف دليل معنا كرده اند، پس صلاة خدا نسبت به بنده اش ، انعطاف و برگشتن خدا بسوى بنده است تا بوى رحمت كند، و صلاة ملائكه براى مؤ من انعطاف آنان بسوى انسان است تا واسطه رساندن رحمت خدا شوند، و صلاة مؤ منين برگشتن آنان و دعا به عبوديت است .

و اين معنا منافاتى ندارد با اينكه صلاة خودش رحمت و از مصاديق آن باشد، چون رحمت در قرآن كريم به طورى كه دقت و تاءمل در مواردش دست ميدهد عبارتست از عطيه مطلقه خدائى و موهبت عامه ربانى ، همچنانكه در يك مورد فرمود: «و رحمتى وسعت كلشى ء»، (رحمت من شامل همه چيز شده است )، و در موردى ديگر فرموده : «و ربك الغنى ذوالرحمة ان يشاء يذهبكم ، و يستخلف من بعدكم ما يشاء، كما انشاءكم من ذرية قوم آخرين »، (و پروردگار تو بى نيازى صاحب رحمت است ، او اگر بخواهد شما را از بين مى برد و بعد از شما هر چه را بخواهد جانشين شما مى كند، همچنانكه شما را از ذريه مردمى ديگر ايجاد كرد).

كه مى رساند از بين بردن يك قوم بخاطر بى نيازى او از خلق است ، و جانشين كردن قومى ديگر و ايجاد آنها، بخاطر رحمت او است ، و در عين حال هم از بين بردنش و هم ايجادش ، هم مستند به رحمت او ميشود و هم مستند بفناى او، پس هر خلق و امرى رحمت است ، همچنانكه هر خلق و امرى عطيه است كه از بى نياز سر مى زند، همچنانكه فرمود: ((و ما كان عطاء ربك محظورا، (عطاى پروردگار تو جلوگير ندارد)، و يكى از عطاياى او كه جلوگير ندارد، همان صلاة است ، پس به همين دليل صلاة هم ، رحمت است ، چيزى كه هست صلاة رحمت مخصوصى است و از همين بيان ميتوان فهميد كه چرا در آيه مورد بحث كلمه صلاة را به صيغه جمع و كلمه رحمت را به صيغه مفرد آورد،

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱ صفحه : ۵۴۴

(چون كلمه رحمت جنس است و جمع بسته نميشود ولى كلمه (صلاة ) رحمت خاص و يا به عبارتى مصداق رحمت است و جمع بسته ميشود).

«و اولئك هم المهتدون » الخ ، گوئى اين جمله بمنزله نتيجه است براى جمله : «اولئك عليهم صلوات من ربهم و رحمة » الخ ، و به همين جهت نفرمود: «صلوات من ربهم و رحمة و هداية » و نيز نفرمود: «و اولئك هم المهديون »، ايشان تنها كسانيند كه هدايت شده اند، بلكه اولا كلمه (اولئك ) را مجدد آورد تا از آن جملات قبل جدا شود، و ثانيا به صيغه (مهتدون ) آورد تا بقبول هدايت اشاره كرده باشد، چون قبول هدايت فرع هدايت است . پس تا اينجا روشن شد كه رحمت خدا به ايشان اين است كه ايشان را بسوى خود هدايت كند و صلوات او بر ايشان به منزله مقدمه اين هدايت است و اهتداء ايشان نتيجه هدايت خداست ، خدا ايشان را هدايت كرد و ايشان هم هدايت خدا را قبول كردند، پس هر يك از صلاة و رحمت و اهتداء، معنائى جداگانه دارند هر چند كه از نظر ديگر همه مصاديق رحمتند.

بنابراين مثل اين گونه مؤ منين بطوريكه آيه شريفه از كرامت خدا نسبت بايشان خبر داده ، مثل دوستى است كه او را ببينى دارد بطرف منزلت مى آيد و از اين و آن مى پرسد منزل فلانى كجا است ؟ در همين حال تو با روى خوش و احترام او را ديدار كنى و مستقيم و بدون اينكه ديگر از اين و آن بپرسد و احيانا كوچه ها را عوضى رود، به خانه خود بياورى و در بين راه هم اگر محتاج آبى و يا غذائى هست و يا احتياج بهر كس دارد و يا محتاج باين است كه در راه دستش را بگيرى ، همه اين احسانها را درباره اش مبذول بدارى و از هر مكروه و ناگوار حفظش كنى .

→ صفحه قبل صفحه بعد ←