تفسیر:المیزان جلد۱ بخش۱۲

از الکتاب
→ صفحه قبل صفحه بعد ←



از اين تئوری ها و فرضيات كه جز در ذهن و در عالَم فرض، جایى ندارد، نتيجه گرفته اند كه:

اولا - پيغمبر آن كسى است كه داراى نبوغ فكرى باشد، و قوم خود را دعوت كند، تا به اصلاح محيط اجتماعى خود بپردازند.

و ثانيا - وحى، به معناى نقش بستن افكار فاضله در ذهن انسان نامبرده است.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱ صفحه : ۱۳۶

و ثالثا - كتاب آسمانى عبارت است از: مجموع همان افكار فاضله، و دور از هوس و از اغراض نفسانى شخصى.

و رابعا - ملائكه كه انسان نامبرده از آن ها خبر می دهد، عبارتند از: قواى طبيعى ای كه در عالَم طبيعت، امور طبيعى را اداره مى كند. و يا عبارت است از: قواى نفسانيه ای كه كمالات را به نفس افاضه مى كند، و در ميان ملائكه خصوص روح القدس ‍ عبارت است از: مرتبه اى از روح طبيعى مادى، كه اين افكار از آن ترشح می شود.

و در مقابل، شيطان عبارت است از: مرتبه اى از روح كه افكار زشت و پليد از آن ترشح مى گردد، و انسان را به كارهاى زشت و به فسادانگيزى در اجتماع دعوت مى كند. و روى همين اساس واهى، تمامى حقايقى را كه انبيا از آن خبر داده اند، تفسير مى كنند، و سرِ هر يك از لوح، قلم، عرش، كرسى، كتاب، حساب، بهشت و دوزخ، از اين قبيل حقايق را به بالينى مناسب با اصول نامبرده مى خوابانند.

و خامسا - به طور كلّى، دين تابع مقتضيات هر عصرى است، كه با تحوّل آن عصر به عصرى ديگر، بايد متحوّل شود.

و سادسا - معجزاتى كه از انبيا نقل شده، همه دروغ است، و خرافاتى است كه به آن حضرات نسبت داده اند. و يا از باب اغراق گویى حوادثى عادى بوده، كه به منظور ترويج دين، و حفظ عقائد عوام، ازاين كه در اثر تحول اعصار متحوّل شود، و يا حفظ حيثيّت پيشوايان دين، و رؤساى مذهب از سقوط، به صورت خارق العاده اش در آورده، و نقل كرده اند. و از اين قبيل ياوه سرایى هایى كه يك عده آن را سروده، و جمعى ديگر هم از ايشان پيروى نموده اند.

و نبوّت، به اين معنا، به خيمه شب بازی هاى سياسى شبيه تر است، تا به رسالت الهى. و چون بحث و گفتگو در پيرامون اين سخنان، خارج از بحث مورد نظر است، لذا از پرداختن پاسخ بدان ها صرفنظر نموده، مى گذريم.

با عينك مادى، معنويات و ماوراى طبيعت را نمى توان ديد

آنچه در اين جا می توانيم بگویيم، اين است كه: كتاب هاى آسمانى، و بياناتی كه از پيغمبران به ما رسيده، به هيچ وجه با اين تفسيری كه آقايان كرده اند، حتى كمترين سازش و تناسب را ندارد.

خواهيد گفت: آخر، صاحبان اين نظريه ها، به اصطلاح دانشمندند و همان هايند كه مو را از ماست مى كشند، چطور ممكن است حقيقت دين و حقانيت آورندگان اديان را نفهمند؟!

در پاسخ مى گویيم: عينك انسان به هر رنگ كه باشد، موجودات را به آن رنگ به آدمى نشان می دهد. و دانشمندان مادى، همه چيز را با عينك مادّيت مى بينند. و چون خودشان هم مادى و فريفتۀ ماديات اند، لذا در نظر آنان معنويّات و ماوراى طبيعت مفهوم ندارد. و هرچه از حقائق دين كه برتر از ماده اند، به گوششان بخورد تا سطح مادّيت پایينش آورده، معناى مادى جامدى برايش درست مى كنند. (عينا مانند كودك خاك نشين، كه عالی ترين شيرينى را تا با كثافت آغشته نكند، نمی خورد).

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱ صفحه : ۱۳۷

البتّه آنچه از آقايان شنيدى، در حقيقت تطوّر جديدى است كه يك فرضيه قديمى به خود گرفته. چون در قديم نيز اشخاصى بودند كه تمامى حقایق دينى را به امورى مادّى تفسير مى كردند. با اين تفاوت، كه آن ها مى گفتند: اين حقایق مادّى - در عين اين كه مادى هستند - از حس ما غايب اند. عرش و كرسى، لوح و قلم، ملائكه و امثال آن، همه مادى هستند، ولیكن دست حس و تجربه ما به آنها نمی رسد.

اين فرضيه در قديم بود، لیكن بعد از آن كه قلمرو علوم طبيعى توسعه يافت، و اساس همه بحث ها حس و تجربه شد، اهل دانش، ناگزير حقایق نامبرده را به عنوان امورى مادى انكار كردند. چون نه تنها با چشم معمولى ديده نمی شدند، حتى با چشم مسلّح به تلسكوپ و امثال آن نيز، محسوس نبودند. و براى اين كه يكسره زيراب آن ها را نزنند و هتك حرمت دين نكنند، و نيز علم قطعى خود را مخدوش نسازند؛ حقایق نامبرده را به امورى مادى برگردانيدند.

ديدگاه دو گروه از اهل علم درباره حقايق نامبرده

و اين دو طائفه از اهل علم، يكى ياغى، و ديگرى طاغی اند. دستۀ اول كه از قدماى متكلمين، يعنى دارندگان علم كلامند، از بيانات دينى آنچه را كه بايد بفهمند، فهميده بودند. چون بيانات دينى مجازگویى نكرده، ولى برخلاف فهم و وجدان خود، تمامى مصاديق آن بيانات را امورى مادى محض دانستند. وقتى از ايشان پرسيده شد: آخر اين عرش ‍ مادى و كرسى، و بهشت و دوزخ و لوح و قلم مادى كجايند كه ديده نمی شوند؟ در پاسخ گفتند: اين ها، مادّياتى غايب از حس اند، در حالی كه واقع مطلب برخلاف آن بود.

دسته دوّم نيز، بيانات واضح و روشن دين را از مقاصدش بيرون نموده، بر حقايقى مادى و ديدنى و لمس كردنى تطبيق نمودند. با اين كه نه آن امور، مقصود صاحب دين بود، و نه آن بيانات و الفاظ بر آن امور تطبيق می شد.

و بحث صحيح و دور از غرض و مرض، اقتضا مى كند كه اين بيانات لفظى را بر معنایى تفسير كنيم، كه عرف و لغت آن را تعيين كرده باشند. و عرف و لغت، هرچه درباره كلمات «عرش» و «كرسى» و غيره گفته اند، ما نيز همان را بگویيم؛ و آنگاه درباره مصاديق آن ها، از خود كلام استمداد بجویيم. چون كلمات دينى، بعضى بعض ديگر را تفسير مى كند. سپس ‍ آنچه به دست آمد، به علم و نظريه هاى آن عرضه بداريم، ببينيم آيا علم اين چنين مصداقى را قبول دارد و يا آن كه آن را باطل می داند؟

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱ صفحه : ۱۳۸

در اين بين، اگر به تحقيقى برخورديم، كه نه مادى بود و نه آثار و احكام ماده را داشت، مى فهميم: پس راه اثبات و نفى اين مصداق، غير آن راهى است كه علوم طبيعى در كشف اسرار طبيعت طى مى كند؛ بلكه راه ديگرى است، كه ربطى به علوم طبيعى ندارد.

آرى، علمى كه درباره اسرار و حقايق داخل طبيعت بحث مى كند، چه ارتباطى با حقايق خارج از طبيعت دارد؟ و اگر هم بخواهد در آن گونه مسائل دست درازى نموده، چيزى را اثبات و يا نفى كند، در حقيقت فضولى كرده است، و نبايد به اثبات و نفى آن اعتنایى كرد.

و آن دانشمند طبيعیدانى هم كه در اين گونه مسائل غيرطبيعى دخل و تصرفى كرده، و اظهار نظرى نموده، نيز فضولى كرده، و بيهوده سخن گفته است. و به كسى می ماند كه عالِم به علم لغت است، و بخواهد از علم خودش احكام فلكى را اثبات و يا نفى كند. به نظرم همين مقدار براى روشن شدن خواننده عزيز كافى است و بيشترش، اطالۀ سخن است. لذا به تفسير بقيه آيات مورد بحث مى پردازيم.

توضيح «فاتّقوا النّار الّتى وقودها النّاس والحجارة ...»

«فاتّقوا النّار الّتى وقودها النّاس و الحجارة » الخ؛ هرچند سوق آيات از اول سوره به منظور بيان حال منافقان و كفّار و متّقين بود، و مى خواست حال هر سه طایفه را بيان كند، لیكن خداى سبحان، از آن جایی كه در آيه : «يا أيّها النّاس ‍ اعبدوا ربّكم» الخ، خطاب را متوجه هر سه كرد، و همۀ مردم را به سوى پرستش خود دعوت نمود، قهرا مردم در مقابل اين دعوت، به دو قسم تقسيم شدند: پذيرنده و نپذيرنده.

چون به طور كلى، دعوت از حيث اجابت و عدم اجابت، به غير از اين دو طائفه تقسيم نمى پذيرد و مردم، در برابر آن، يا مؤمن اند و يا كافر. و اما در منافق، سخن از ظاهر و باطن به ميان مى آيد؛ و وقتى شخصى منافق شناخته می شود كه زبان و دلش يكسان نباشد. و در نتيجه، مردم در دعوت نامبرده يا زبان و قلبشان با هم آن را مى پذيرند، و بدان ايمان مى آورند، و يا هم با زبان و هم با قلب آن را انكار مى كنند، و يا آن كه به زبان مى پذيرند، و با قلب انكار مى كنند. و شايد به همين جهت بود كه در آيه مورد بحث و آيه بعدش، مردم را دو دسته كرد، و منافقين را نام نبرد، و نيز به همين جهت، به جاى عنوان «متقين»، عنوان «مؤمنين» را ذكر كرد.

و اما الفاظ آيه: كلمۀ «وقود» به معناى آتشگيرانه است، (كه در قديم به صورت سنگ و چخماق بود، و در امروز به صورت فندك درآمده) و در آيه مورد بحث تصريح كرده به اين كه: آتشگيرانه دوزخ، انسان هايند، كه خود بايد در آن بسوزند. پس انسان ها، هم آتشگيرانه اند و هم هيزم آن، و اين معنا در آيه: «ثمّ فى النّار يسجرون» نيز آمده. چون مى فرمايد: سپس در آتش افروخته مى شوند. و همچنين آيه: «نار اللّه الموقدة الّتى تطّلع على الأفئدة»: (آتش ‍ افروخته كه از دل ها سر مى زند).

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱ صفحه : ۱۳۹

پس معلوم می شود كه: انسان در آتشى معذّب مى شود، كه خودش افروخته.

آدمى در جهان ديگر، جز آنچه خودش در اين جهان براى خود تهيه كرده، چيزى ندارد

و اين جمله كه مورد بحث ماست، نظير جمله ای است كه قرآن كريم درباره بهشتيان فرموده، و آن اين است: «كلّما رزقوا منها من ثمرة رزقا، قالوا هذا الّذى رزقنا من قبل، وأتوابه متشابها»: (از ميوه هاى بهشت به هر رزقى كه مى رسند، می گويند: اين همان است كه قبلا هم روزی مان شد و آنچه را كه به ايشان داده می شود، شبيه با توشه اى مى يابند، كه از دنيا با خود برده اند).

چه، هم از جمله مورد بحث و هم از اين آيه بر مى آيد: آدمى در جهان ديگر، جز آنچه خودش در اين جهان براى خود تهيه كرده، چيزى ندارد. همچنان كه از رسول خدا(ص) هم روايت شده كه فرمود: «همان طور كه زندگى مى كنيد، می ميريد، و همان طور كه می ميريد، مبعوث می شويد)، تا آخر حديث. هرچند ميان دو طائفه، اين فرق هست كه اهل بهشت را علاوه بر آنچه خود تهيه كرده اند، می دهند، چون قرآن مى فرمايد: «لهم ما يشاؤن فيها و لدينا مزيد»: (هر چه بخواهند در اختيار دارند، و نزد ما بيش از آن هم هست).

و اما كلمۀ «حجارة»، مقصود از اين كلمه، در جملۀ «وقودها النّاس و الحجارة»، همان سنگ هایى است كه به عنوان بت مى تراشيدند و مى پرستيدند. به شهادت اين كه در جاى ديگر فرموده: «إنّكم و ما تعبدون من دون اللّه حصب جهنم»: (شما و آنچه مى پرستيد، هيزم جهنّم ايد). چون كلمه «حصب» نيز، به همان معنى «وقود» است.

«و لهم فيها أزواج مطهّرة»: كلمۀ «أزواج» قرينه ای است كه دلالت مى كند بر اين كه: مراد به طهارت، طهارت از همه انواع قذارت ها و مكارهى است كه مانع از تماميت الفت و التيام و انس می شود. چه قذارت هاى ظاهرى و خلقتى، و چه قذارت هاى باطنى و اخلاقى.

  • بحث روايتى: شامل يك روايت درباره «أزواج مطهرة»:

مرحوم صدوق روايت كرده كه: شخصى از امام صادق عليه السلام، معناى اين آيه را پرسيد. فرمود: أزواج مطهرة، حوريانى هستند كه نه حيض دارند و نه حدث.

مؤلّف: و در بعضى روايات، طهارت را عموميت داده، و به معناى برائت از تمامى عيب ها و مكاره گرفته اند.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱ صفحه : ۱۴۰

آيات ۲۶ و ۲۷ سوره بقره

إِنَّ اللَّهَ لا يَستَحْیىِ أَن يَضرِب مَثَلاً مَّا بَعُوضةً فَمَا فَوْقَهَا فَأَمَّا الَّذِينَ ءَامَنُوا فَيَعْلَمُونَ أَنَّهُ الْحَقُّ مِن رَّبِّهِمْ وَ أَمَّا الَّذِينَ كفَرُوا فَيَقُولُونَ مَا ذَا أَرَادَ اللَّهُ بِهَذَا مَثَلاً يُضِلُّ بِهِ كثِيراً وَ يَهْدِى بِهِ كَثِيراً وَ مَا يُضِلُّ بِهِ إِلّا الْفَاسِقِينَ(۲۶)

الَّذِينَ يَنقُضونَ عَهْدَ اللَّهِ مِن بَعْدِ مِيثَاقِهِ وَ يَقْطعُونَ مَا أَمَرَ اللَّهُ بِهِ أَن يُوصلَ وَ يُفْسِدُونَ فى الأرْضِ أُولَئك هُمُ الْخَاسِرُونَ(۲۷)

«ترجمه آيات»

خدا از اين كه به پشه و يا كوچكتر از آن مَثَل بزند، شرم نمى كند. مؤمنان چون آن را بشنوند، می دانند كه درست است و از ناحيه پروردگارشان است، ولى كافران گويند: خدا از اين مَثَل، چه منظور داشت، بسيارى را با آن هدايت و بسيارى را به وسيله آن گمراه مى كند، ولى جز گروه بدكاران كسى را بدان گمراه نمى كند (۲۶)

كسانی كه پيمان خدا را از پس آن كه آن را بستند، مى شكنند و رشته اى را كه خدا به پيوستن آن فرمان داده، مى گسلند و در زمين تباهى مى كنند، آن ها خودشان، زيانكارانند. (۲۷)

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱ صفحه : ۱۴۱


«بیان آيات»

«إنّ اللّه لا يستحيى أن يضرب ...»:

كلمۀ «بعوضة» به معناى پشه است، كه يكى از حشرات معروف و از كوچكترين حيواناتى است كه به چشم ديده می شوند. و اين آيه و آيه بعديش، نظير آيه سوره رعدند، كه مى فرمايد: «أفمن يعلم أنّما أنزل إليك من ربّك الحقّ، كمن هو أعمى، إنّما يتذّكر أولوا الألباب * الّذين يوفون بعهد اللّه و لا ينقضون الميثاق و الّذين يصلون ما امر اللّه به أن يوصل»:

(آيا كسی كه علم دارد به اين كه آنچه از ناحيه پروردگارت به تو نازل شده حق است، مثل كسى است كه كور است؟ نه، ولى اين تفاوت را متوجه نيستند، مگر آن ها كه داراى عقل اند. همان هایى كه به عهد خدا وفا نموده، آن پيمان را نمى شكنند و آن هایی كه پيوندهایى را كه خدا دستور پيوستن اش را داده، پيوسته می دارند) الخ.

و به هر حال، آيه شهادت می دهد بر اين كه: يك مرحله از ضلالت و كورى دنبال كارهاى زشت انسان، به عنوان مجازات در انسان گنهكار پيدا می شود و اين، غير آن ضلالت و كورى اوّلى است كه گنهكار را به گناه واداشت. چون در آيه مورد بحث مى فرمايد: و ما يُضلّ به إلّا الفاسقين: (خدا با اين مَثَل، گمراه نمی كند مگر فاسقان را)؛ اضلال را اثر و دنبالۀ فسق معرفى كرده، نه جلوتر از فسق. معلوم می شود اين مرحله از ضلالت، غير از آن مرحله ای است كه قبل از فسق بوده، و فاسق را به فسق كشانيده (دقت بفرمایيد).

اين را نيز بايد دانست كه: «هدايت» و «اضلال»، دو كلمۀ جامع هستند كه تمامى انواع كرامت و خذلانی كه از سوى خدا، به سوى بندگان سعيد و شقى مى رسد، شامل می شود.

پاره اى از احوال و اوصاف دو طائفه «هدايت شدگان و گمراهان»:

آرى، خدا در قرآن كريم بيان كرده كه براى بندگان نيكبخت خود، كرامت هایى دارد و در كلام مجيدش، آن ها را بر شمرده، مى فرمايد:

  • «ايشان را به حياتى طيّب، زنده مى كند»؛
  • و «ايشان را به روح ايمان تأييد مى كند»؛
  • و «از ظلمت ها، به سوى نور بيرونشان مى آورد»؛
  • و «براى آنان، نورى درست مى كند كه با آن نور، راه زندگى را طى مى كنند»؛
  • و «او، ولىّ و سرپرست ايشان است»؛
  • و «ايشان، نه خوفى دارند، و نه دچار اندوه مى گردند»؛
  • و «او، همواره با ايشان است»؛
  • و «اگر او را بخوانند، دعای شان را مستجاب می كند»؛
  • و «چون به ياد او بيفتند، او نيز به ياد ايشان خواهد بود»؛
  • و «فرشتگان، همواره به بشارت و سلام بر آنان نازل می شوند»؛ و از اين قبيل كرامت هایى ديگر.
ترجمه تفسير الميزان جلد ۱ صفحه : ۱۴۲

و براى بندگان شقى و بدبخت خود، نيز خذلان ها دارد كه در قرآن عزيزش، آن ها را برشمرده، مى فرمايد:

  • «ايشان را گمراه مى كند»؛
  • «و از نور به سوى ظلمت ها بيرون مى بَرَد»؛
  • «و بر دل هاشان، مُهر مى زند»؛
  • «و بر گوش و چشمشان، پرده مى افكند»؛
  • «و روی شان را به عقب بر مى گرداند»؛
  • «و بر گردن هاشان غُل ها مى افكند»؛
  • «غُل هايشان را طورى به گردن مى اندازد كه ديگر نمی توانند رو بدين سو و آن سو كنند»؛
  • «از پيش رو و از پشت سرشان، سدّى و راه بندى مى گذارد، تا راه پس و پيش ‍ نداشته باشند»؛
  • «شيطان ها را قرين و دمساز آنان مى كند»؛
  • «تا گمراهشان كنند، به طوری كه از گمراهی شان، خرسند باشند و به پندارند كه راه، همان است كه ايشان دارند»؛
  • «و شيطان ها، كارهاى زشت و بى ثمر آنان را در نظرشان زينت می دهند»؛
  • «و شيطان ها، سرپرست ايشان مى گردند»؛
  • «خداوند، ايشان را از طريقى كه خودشان هم نفهمند، استدراج مى كند. يعنى سرگرم لذایذ و زينت هاى ظاهرى دنياشان می سازد، تا از اصلاح خود غافل بمانند»؛
  • «و به همين منظور، ايشان را مهلت می دهد كه كيد خدا بس متين است»؛
  • «و با ايشان نيرنگ مى كند»؛
  • «آنان را به ادامه طغيان وا می دارد، تا به كلّى سرگردان شوند».

زندگى سه گانه انسان و تأثیر زندگى متأخّر از زندگى متقدّم

اين ها، پاره اى از اوصافى بود كه خدا در قرآن كريمش، از آن دو طایفه نام برده است. و از ظاهر آن بر مى آيد كه:

انسان در ماوراى زندگى اين دنيا، حيات ديگرى قرين سعادت و يا شقاوت دارد؛ كه آن زندگى نيز، اصولى و شاخه هایى دارد، كه وسيله زندگى اويند و انسان، به زودى - يعنى هنگامى كه همۀ سبب ها از كار افتاد و حجاب برداشته شد - مُشرف به آن زندگى می شود و بدان، آگاه مى گردد.

و نيز، از كلام خدای تعالى بر مى آيد كه: براى آدميان، حيات و زندگى ديگرى قبل از زندگى دنيا بوده، كه هر يك از اين سه زندگى، از زندگى قبلی اش، الگو مى گيرد. واضح تر اين كه: انسان، قبل از زندگى دنيا، زندگى ديگرى داشته و بعد از آن نيز، زندگى ديگرى خواهد داشت. و زندگى سومش، تابع حكم زندگى دوّم او، و زندگى دوّمش، تابع حكم زندگى اولش ‍ است.

پس انسانی كه در دنياست، در بين دو زندگى قرار دارد: يكى «سابق»، و يكى «لاحق». اين، آن معنایى است كه از ظاهر قرآن استفاده می شود. ولیكن بسيارى از مفسّران، آياتى را كه متعرّض زندگى اول انسان است، بر زبان حال و اقتضاى استعداد، حمل كرده اند، همچنان كه آياتى را كه متعرّض زندگى لاحق بشر است، بر نوعى مجاز و استعاره حمل كرده اند؛ (اين جا، دقت بفرمایيد). اما ظواهر بسيارى از آيات، اين حمل آقايان را تخطئه مى كند. اما قسم اوّل كه عبارتنداز: آيات «ذر و ميثاق»، به زودى هر يك در مورد خودش خواهد آمد، كه خدا از بشر قبل از آن كه به دنيا بيايد، پيمان هایى گرفته، و معلوم می شود كه قبل از زندگى دنيا، يك نحوه زندگى داشته است.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱ صفحه : ۱۴۳

استشهاد به چند آيه براى اثبات تبعيت حكم حيات اخروى از حيات دنيوى

و اما در آيات قسم دوّم - كه بسيار زيادند - چند آيه را به عنوان نمونه در اين جا مى آوريم، تا خواننده، خودش داورى كند كه از ظاهر آن، چه استفاده می شود؟ آيا همان طور كه ما فهميده ايم، زندگى آخرت تابع حكم زندگى دنيا هست، يا نه؟ و آيا از آن ها بر نمى آيد كه جزاى در آن زندگى، عين اعمال دنياست:

  • «لا تعتذروا اليوم إنّما تجزون ما كنتم تعملون»: (امروز ديگر عذرخواهى مكنيد، چون به غير كرده هاى خود، پاداشى داده نمی شويد).
  • «ثُمّ توفّى كلّ نفس ما كسبت»: (سپس ‍ به هر كس آنچه را كه خود انجام داده، به تمام و كمال داده می شود).
  • «فاتّقوا النّار الّتى وقودها النّاس و الحجارة»: (پس بترسيد از آتشى كه آتشگيرانه اش، مردم و سنگ اند).
  • «فليدع نادية سندع الزبانية»: (پس باشگاه خود را صدا بزند و ما به زودى، مأموران دوزخ را صدا مى زنيم).
  • «يوم تجد كلّ نفس ما عملت من خير محضرا، و ما عملت من سوء»: (روزي كه هر كس، آنچه را كه از خير و شر انجام داده، حاضر مى يابد).
  • «ما تأكلون فى بطونهم إلّا النّار»: (آن ها كه مال يتيم را می خورند، جز آتش در درون خود نمى كنند).
  • «إنّما يأكلون فى بطونهم نارا»: (آن ها كه ربا مى خورند، در شكم خود آتش فرو مى كنند).

و به جان خودم، اگر در قرآن كريم در اين باره، هيچ آيه اى نبود به جز آيه: «لقد كنت فى غفلة من هذا، فكشفنا عنك غطائك، فبصرك اليوم حديد»: (تو از اين زندگى غافل بودى، ما پرده ات را كنار زديم، اينك ديدگانت خيره شده است)؛ كافى بود. چون لغت «غفلت» در موردى استعمال می شود كه آدمى از چيزی كه پيش روى او و حاضر نزد اوست، بى خبر بماند. نه در مورد چيزی كه اصلا وجود ندارد، و بعدها موجود می شود.

پس معلوم می شود: زندگى آخرت در دنيا نيز هست، لیكن پرده اى ميان ما و آن حائل شده. ديگر اين كه: كشف غطا و پرده بردارى از چيزى می شود كه موجود و در پسِ پرده است. اگر آنچه در قيامت آدمى مى بيند، در دنيا نباشد، صحيح نيست در آن روز، به انسان ها بگويند: «تو از اين زندگى در غفلت بودى، و اين زندگى برايت مستور و در پرده بود، ما پرده ات را برداشتيم»، و در نتيجه غفلت مبدّل به مشاهده گشت.

و به جان خودم سوگند، اگر شما خواننده عزيز، از نفس خود خواهش كنيد كه شما را به بيان و عبارتى راهنمایى كند كه اين معانى را برساند، بدون اين كه پاى مجازگویى در كار داشته باشد، نفس شما خواهش شما را اجابت نمى كند، مگر به عين همين بيانات، و اوصافی كه قرآن كريم بدان نازل شده.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱ صفحه : ۱۴۴

مجازات و تجسّم اعمال، دو وجه حاصل از گفتار خداوند درباره زندگى آخرت

و حاصل كلام اين است كه: گفتار خدای تعالى، در باره مسأله قيامت و زندگى آخرت، بر دو وجه است:

يكى: «وجه مجازات»، كه پاداش و كيفر انسان ها را بيان مى كند. و در اين باره، آيات بسيارى از قرآن دلالت بر اين دارد كه: آنچه بشر در آينده، با آن روبرو می شود - چه بهشت و چه دوزخ - جزای اعمالى است كه در دنيا كرده.

دوّم: «وجه تجسّم اعمال» است، كه آيات بسيارى ديگر دلالت بر آن دارد. يعنى مى رساند كه خود اعمال و يا لوازم و آثار آن، سرنوشت ساز اند، و امورى گوارا يا ناگوار، خير يا شر، براى صاحبش درست مى كنند، كه به زودى در روزی كه بساط خلقت بر چيده می شود، به آن امور مى رسند.

و ميان اين دو دسته از آيات، هيچ منافاتى هم نيست. (براى اين كه دسته اوّل مى رساند كه: خداوند، براى پاداش و كيفر بندگانش، بهشت و دوزخى آفريده، كه همين الآن آماده و مهيّاست، و تنها پرده اى ميان ما و آن حائل است، كه آن را نمى بينيم. و چون با تمام شدن عمر، آن پرده برداشته شد، با آن روبرو مى شويم.

و دسته دوّم از آيات، می رساند كه: اعمال ما در روز قيامت، به صورت نعمت هاى بهشتى، و يا عذاب هاى دوزخى، مجسّم می شود. پس ممكن است يك انسان كه خدا سهمى از بهشت را براى او آفريده، به خاطر كاهلى و انجام ندادن خيراتی كه به صورت نعمت هاى آن بهشت مجسّم می شود، بهشتى خالى از نعمت داشته باشد. پس اگر آيات دسته اوّل به ما خبر داد از اين كه بهشت و دوزخ هست؛ و آيات دسته دوّم فرمود بهشت و دوزخ مخلوق و مولود عمل خود شماست؛ نبايد توهّم كنيم كه ميان اين دو تعبير، منافاتى است). (مترجم)

معناى فسق

  • «إلّا الفاسقين»:

كلمۀ «فسق» - به طوری كه گفته اند - از الفاظى است كه قبل از آمدن قرآن، معناى امروز آن را نداشت و در اين معنا، استعمال نمی شد. و اين قرآن كريم است كه كلمۀ نامبرده را در معناى معروفش استعمال كرد، و آن را از معناى اصلی اش، كه به معناى بيرون شدن از پوست است، گرفته. چون وقتى می گويند: «فسقت التمرة»، معنايش اين است كه: خرما از پوستش بيرون آمد. و به همين جهت، خود قرآن نيز كلمۀ: «فاسقين» را تفسير كرد به «الّذين ينقضون عهد اللّه من بعد ميثاقه: كسانی كه مى شكنند عهد خدا را بعد از ميثاق آن»؛ و معلوم است كه نقض عهد، وقتى تصور دارد كه قبلا بسته و محكم شده باشد. پس نقض عهد نيز، نوعى بيرون شدن از پوست است.

باز به همين مناسبت در آخر آيه، «فاسقين» را توصيف فرمود به: «خاسرين» و «زيانكاران». و معلوم است كه مفهوم خاسران و زيانكارى، وقتى و در چيزى تصور دارد كه آدمى، به وجهى مالك آن باشد. همچنان كه در جایى ديگر، درباره خاسرين فرموده: «إنّ الخاسرين الّذين خسروا أنفسهم و أهليهم يوم القيامة»: (زيانكاران آن هايند كه در روز قيامت، خود و اهل خود را زيان كرده باشند).

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱ صفحه : ۱۴۵

با اين حال، زنهار كه خيال نكنى اين صفاتی كه خداى سبحان در كتابش، براى سعداى از بندگانش، و يا اشقياء اثبات مى كند، براى مقرّبين، و مخلصين، و مخبتين، و صالحين، و مطهرين و امثال آنان اوصافى، و براى ظالمين و فاسقين و خاسرين و غاوين و ضالّين و امثال آنان اوصاف ديگرى ذكر كرده؛ صرف عبارت پردازى، و اوصافى مبتذل است، كه اگر چنين فكر كنى، قريحه و دركت در فهم كلام خدای تعالى دچار اضطراب گشته، همه را به يك چوب می رانى؛ و آن وقت كلام خدا را هم، مانند سخنان ديگران غلط هایى عاميانه و سخنى ساده بازارى خواهى گرفت.

بلكه آنچه گفته شد، اوصافى است كه از حقايقى روحى، و مقاماتى معنوى كشف مى كند، كه يا در راه سعادت آدمى قرار دارند، و يا در راه شقاوت و بدبختی اش. و هر يك از آن ها، مبدأ آثارى مخصوص به خود، و منشأ احكامى خاص و معين هستند. همچنان كه مراتب سن آدمى، و خصوصيات قواى او، و اوضاع خلقتش، هر يك منشأ احكام و آثار مخصوصى است، كه نمی توانيم يكى از آن آثار را در غير آن سن و سال، از كسى توقع داشته باشيم. و اگر در كلام خدای تعالى، تدبّر و امعان نظر كنى، خواهى ديد آنچه ما ادعا كرديم، صحيح و درست است.

بحثى پيرامون مسأله معروف جبر و تفويض

در جمله مورد بحث فرمو: «و ما يُضلّ به الفاسقين»: (خدا با قرآن كريم و مَثَل هايش، گمراه نمى كند مگر فاسقان را)، و به همين تعبير، خود، بيانگر چگونگى دخالت خدای تعالى در اعمال بندگان، و نتایج اعمال آنان است، و در اين بحثى كه شروع كرديم، نيز همين هدف دنبال می شود.

توضيح اين كه: خدای تعالى، در آيات بسيارى از كلام مجيدش، ملك عالَم را از آن خود دانسته؛ از آن جمله فرموده: «للّه ما فى السماوات و ما فى الأرض»: (آنچه در آسمان هاست و آنچه در زمين است، ملك خداست). و نيز فرموده: «له ملك السماوات و الأرض»، (مُلك آسمان ها و زمين، از آنِ اوست). و نيز فرموده: «له الملك و له الحمد»: (جنس ‍ مُلك و حمد، از اوست).

و خلاصه خود را مالك على الاطلاق همۀ عالَم دانسته، نه به طوری كه از بعضى جهات مالك باشد و از بعضى ديگر نباشد؛ آن طور كه ما انسان ها مالكيم. چون يك انسان اگر مالك برده اى، و يا چيزى ديگر باشد، معناى مالكيتش اين است كه: می تواند در آن تصرف كند، اما نه از هر جهت، و هر گونه كه دلش بخواهد؛ بلكه آن تصرفاتى برايش جائز است كه عقلا، آن را تجويز كنند. اما تصرفات سفيهانه را مالك نيست. مثلا نمی تواند برده خود را بدون هيچ جرمى بكشد، و يا مال خود را بسوزاند.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱ صفحه : ۱۴۶

ولیكن خدای تعالى، مالك عالَم است به تمام معناى مالكيت، و به طور اطلاق و عالَم، مملوك اوست، باز به طور مطلق. به خلاف مملوكيّت يك گوسفند، و يا برده، براى ما انسان ها. چون ملك ما نسبت به آن مملوك، ناقص و مشروط است. بعضى از تصرفات ما، در آن جایز است و بعضى ديگر، جایز نيست. مثلا: انسانی كه مالك يك الاغ است، تنها مالك اين تصرف است كه بارش را به دوش آن حيوان بگذارد و يا سوارش شود، و اما اين كه از گرسنگى و تشنگی اش بكشد، و به آتشش بسوزاند، و وقتى عقلاء علّت آن را می پرسند، پاسخ قانع كننده اى ندهد، اين گونه تصرفات را مالك نيست.

و خلاصه: تمامى مالكيت هایى كه در اجتماع انسانى معتبر شمرده شده، مالكيت ضعيفى است كه بعضى از تصرّفات را جایز مى سازد، نه همۀ انحاء تصرف ممكن را. به خلاف ملك خدای تعالى نسبت به اشياء، كه على الاطلاق است، و اشياء، غير از خدای تعالى، ربّ و مالكى ديگر ندارند، و حتى مالك خودشان، و نفع و ضرر، و مرگ و حيات و نشور خود نيز، نيستند.

پس هر تصرفى در موجودات كه تصور شود، مالك آن تصرف خداست. هر نوع تصرفى كه در بندگان و مخلوقات خود بكند، می تواند و حق دارد، بدون اين كه قبح و مذمتى و سرزنشى دنبال داشته باشد. چون آن تصرفى از ميان همه تصرفات قبيح و مذموم است، كه بدون حق باشد. يعنى عقلا حق چنين تصرفى را به تصرف كننده ندهند، و او تنها آن تصرفاتى را می تواند بكند كه عقلا آن را جایز بدانند. پس مالكيت او، محدود به مواردى است كه عقل تجويز كرده باشد؛ و اما خدای تعالى، هر تصرفى در هر خلقى بكند، تصرفى است از مالك حقيقى، و در مملوك واقعى و حقيقى. پس نه مذمتى به دنبال دارد، و نه قبحى، و نه تالى فاسد ديگرى.

و اين مالكيت مطلقه خود را تأييد كرده به اين كه خلق را از پاره اى تصرفات منع كند، و تنها در ملك او، آن تصرفاتى را بكنند كه خود او اجازه داده و يا خواسته باشد، و خود را محاسِب و بازخواست كننده، و خلق را مسئول و مؤاخذ دانسته، فرموده:

«من ذا الّذى يشفع عنده إلّا بإذنه »: (آن كيست كه بدون اذن او نزد او سخنى از شفاعت كند).

و نيز فرموده: «ما من شفيع إلّا من بعد إذنه»: (هيچ شفيعى نيست، مگر بعد از اجازۀ او).

و نيز فرموده : «لو يشاء اللّه لهدى النّاس جميعا»: (اگر خدا می خواست، همۀ مردم را هدايت مى كرد).

و نيز فرموده«يضلّ من يشاء و يهدى من يشاء». و باز فرموده «و ما تشاؤن إلّا أن يشاء اللّه »: (و در شما خواستى پيدا نمی شود، مگر آن كه خدا خواسته باشد).

و نيز فرموده: «لا يسأل عمّا يفعل و هم يسألون »: (باز خواست نمی شود از آنچه مى كند، بلكه ايشان باز خواست می شوند).

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱ صفحه : ۱۴۷

پس بنابراين، خدای تعالى، متصرّفى است كه در مِلك خود، هرچه بخواهد مى كند و غير او، هيچ كس اين چنين مالكيتى ندارد، باز مگر به اذن و مشيت او. اين، آن معنایى است كه ربوبيّت او، آن را اقتضا دارد.

معيارها و اساس قوانين عقلایى، معيار و اساس و قوانين شرعى است

اين معنا وقتى روشن شد، از سوى ديگر مى بينيم كه خدای تعالى، خود را در مقام تشريع و قانونگذارى قرار داده، و در اين قانون گذارى، خود را عينا مانند يكى از عقلا به حساب آورده، كه كارهاى نيك را نيك می داند، و بر آن مدح و شكر مى گذارد، و كارهاى زشت را زشت دانسته، بر آن مذمت مى كند. مثلا فرموده: «إن تبدوا الصدقات فنعمّا هى»: (اگر صدقات را آشكارا بدهيد، خوب است ). و نيز فرموده: «بئس الإسم الفسوق»: (فسق، نام زشتى است).

و نيز فرموده كه: آنچه از قوانين براى بشر تشريع كرده، به منظور تأمين مصالح انسان، و دورى از مفاسد است و در آن، رعايت بهترين و مؤثرترين راه براى رسيدن انسان به سعادت، و جبران شدن نواقص شده است، و در اين باره فرموده: «إذا دعاكم لما يحييكم»: (دعوت خدا را بپذيريد، وقتى شما را به چيزى می خواند كه زنده تان مى كند).

و نيز فرموده: «ذلكم خير لكم إن كنتم تعلمون»: (اين، براى شما بهتر است، اگر علم داشته باشيد). و نيز فرموده: «إنّ اللّه يأمر بالعدل و الإحسان»، (تا آن جا كه مى فرمايد): «و ينهى عن الفحشاء و المنكر و البغى»: (خدا به عدل و احسان امر مى كند، و از فحشا و منكر و ظلم، نهى مى نمايد). و نيز فرموده: «إن اللّه لا يأمر بالفحشاء»: (خدا به كارهاى زشت امر نمى كند)؛ و آيات بسيارى از اين قبيل.

→ صفحه قبل صفحه بعد ←