تفسیر:المیزان جلد۱۹ بخش۱۰

از الکتاب
→ صفحه قبل صفحه بعد ←



ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۹ صفحه ۱۲۴

بررسی روايات وارده دربارۀ سعد و نحس بعضى كواكب

و ممكن است امثال اين روايات را حمل كنيم بر تقيه، كه البته ديگران هم اين طور حمل كرده اند. و نيز ممكن است حمل شود بر مقارنۀ اين اوقات با تفألى كه عامه مى زنند، همچنان كه عده اى از روايات نيز به آن اشعار دارد. چون در آن روايات دستور داده اند براى دفع نحوست صدقه دهيد، مانند روايتى كه راوندى، به سند خود، از موسى بن جعفر، از پدرش، از جدّش نقل كرده كه در حديثى فرمود: در هر صبحگاه به صدقه اى تصدق ده، تا نحوست آن روز از تو بر طرف شود، و در هر شامگاه به صدقه اى تصدق ده، تا نحوست آن شب از تو دور گردد، (تا آخر حديث).

ممكن هم هست بگوييم: اين روايات، به ارتباط خاص نظر دارد كه بين وضع آسمان و حادثه زمينى به نحو اقتضا هست، نه به نحو عليّت.

دسته دوم از روايات، آن رواياتى است كه به كلّى تأثيرات نجوم در حوادث را انكار و تكذيب نموده و به شدّت از اعتقاد بدان و نيز اشتغال به علم نجوم نهى مى كند. مانند كلام اميرالمؤمنين در نهج البلاغه كه مى فرمايد: «وَ المُنَجّمُ كَالكَاهِن وَ الكَاهِنُ كَالسّاحِر وَ السّاحِرُ كَالكَافِر وَ الكَافِرُ فِى النّار».

و از اخبارى ديگر بر مى آيد كه آن را تصديق كرده، و اجازه داده كه در نجوم نظر كنند و فرموده اند: نهى از اشتغال به علم نجوم براى اين است كه مبادا كسى آن ها را مستقل در تأثير بپندارد، و كارش منجر به شرك شود.

دسته سوم از آن روايات، احاديثى است كه دلالت دارد بر اين كه نجوم در جاى خود حق است. چيزى كه هست، اندك از اين علم فايده ندارد و زيادش هم به دست كسى نمى آيد. همچنان كه در كافى، به سند خود، از عبدالرحمان بن سيّابه روايت كرده كه گفت:

به امام صادق «عليه السلام» عرضه داشتم: فدايت شوم! مردم مى گويند تحصيل علم نجوم حلال نيست، و من اين علم را دوست مى دارم. اگر به راستى مضرّ به دين من است، دنبالش نروم، چون مرا به چيزى كه مضر به دينم باشد، حاجتى نيست. و اگر مضرّ به دينم نيست، بفرما، كه به خدا قسم خيلى به آن علاقه مندم، و خيلى اشتهاى تحصيل آن را دارم؟

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۹ صفحه ۱۲۵

فرمود: اين طور كه مردم مى گويند نيست. نجوم ضررى به دينت نمى زند. آنگاه فرمود: ليكن شما مى توانيد مختصرى از اين علم را به دست آوريد و يك قسمت از آن را تحصيل كنيد، كه تازه زياد همان قسمت را هم نمى توانيد به دست آوريد، و اندكش هم به دردتان نمى خورد (تا آخر حديث).

و در بحار، از كتاب نجوم ابن طاووس، از معاوية بن حكيم، از محمد بن زياد، از محمد بن يحيى خثعمى روايت كرده كه گفت: من از امام صادق «عليه السلام» از علم نجوم پرسيدم، كه آيا حق است يا نه؟ فرمود: بله حق است. عرضه داشتم: آيا در روى زمين كسى را سراغ داريد كه اين علم را دارا باشد؟ فرمود: بله، در روى زمين كسى هست كه آن را مى داند.

و در عده اى از روايات آمده كه: كسى به جز يك خانوادۀ هندى و خانواده اى از عرب از آن آگهى ندارد.

و در بعضى از آن روايات، به جاى خانواده اى از عرب، خانواده اى از قريش آمده.

و اين روايات، مطلب سابق ما را تأييد مى كند كه گفتيم بين اوضاع كواكب و حوادث زمين، ارتباطى جزئى هست.

بله، در بعضى از اين روايات آمده كه: خداى تعالى، «مشترى» را به صورت مردى به زمين فرستاد، و او در زمين به مردى از عجم (غير عرب) برخورد، و علم نجوم را به او تعليم كرد، تا آن جا كه پنداشت كه كاملا فرا گرفته. بعد از او پرسيد: حالا ببين مشترى كجا است؟ آن مرد گفت: من ستارّ مشترى را در فلك نمى بينم و نمى دانم كجا است. مشترى فهميد كه او درست نياموخته، او را عقب زد، و دست مردى از هند را گرفته، علم نجوم را به او تعليم داد، تا جايى كه پنداشت كاملا ياد گرفته. آنگاه پرسيد: حالا بگو ببينم مشترى كجا است؟ او گفت: محاسبات من دلالت دارد بر اين كه مشترى خود تو هستى. همين كه اين را گفت، صيحه اى زد و مُرد، و علم او به اهل بيتش به ارث رسيد، و علم نجوم در آن خانواده است. ولى اين روايت خيلى شباهت دارد به روايات جعلى.

تفأل خوب و بد

در تفأل خوب و بد : و اين تفأل را كه اگر خير باشد، «تفأل»، و اگر شرّ باشد، «تطيّر» مى خوانند، عبارت است از: استدلال به يكى از حوادث به حادثه اى ديگر، كه بعدا پديد مى آيد،

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۹ صفحه ۱۲۶

و در بسيارى از مواردش مؤثر هم واقع مى شود، و آنچه را كه انتظارش دارند، پيش مى آيد. چه خير و چه شر. چيزى كه هست، فال بد زدن، مؤثرتر از فال خير زدن است (و اين تأثير، مربوط به آن چيزى كه با آن فال مى زنند، نيست. مثلا صداى كلاغ و جغد، نه اثر خير دارد و نه اثر شرّ، بلكه) اين تأثير مربوط است به نفس فال زننده. حال ببينيم در شرع درباره اين مطلب چه آمده؟

قبل از اين رسيدگى، بايد بگوييم كه: اسلام بين فال خوب و فال بد فرق گذاشته، دستور داده مردم همواره فال نيك بزنند، و از تطيّر، يعنى فال بد زدن نهى كرده، و خود اين دستور، شاهد بر همان است كه گفتيم اثرى كه در «تفأل» و «تطيّر» مى بينيم، مربوط به نفس صاحب آن است.

اما درباره تفأل، در رواياتش اين جمله از رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» نقل شده كه فرموده: «تَفَألُوا بِالخَيرِ تَجِدُوهُ - همواره فال نيك بزنيد، تا آن را بيابيد».

و نيز از آن بزرگوار نقل شده كه بسيار تفأل مى زده، همچنان كه در داستان حديبيه ديديم كه وقتى سُهَيل بن عمرو، از طرف مشركان مكّه آمد، رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» فرمود: حالا ديگر امر بر شما سهل و آسان شد.

و نيز در داستان نامه نوشتنش به خسرو پرويز آمده كه وى را دعوت به اسلام كرد و او، نامۀ آن جناب را پاره كرد و در جواب نامه، مشتى خاك براى آن حضرت فرستاد. حضرت همين عمل را به فال نيك گرفت و فرمود: به زودى مسلمانان خاك او را مالك مى شوند، و اين گونه تفأل ها را در بسيارى از مواقفش داشته.

و اما تطيّر و فال بد زدن را در بسيارى از موارد، قرآن كريم از امت گذشته نقل كرده، كه آن امت ها به پيامبر خود گفتند: ما تو را شوم مى دانيم، و فال بد به تو مى زنيم و به همين جهت، به تو ايمان نمى آوريم. و آن پيامبر در پاسخشان گفته كه: تطيّر، حق را ناحق و باطل را حق نمى كند و كارها همه دست خداى سبحان است. نه به دست فال، كه خودش مالك خودش نيست، تا چه رسد به اين كه مالك غير خودش باشد و اختيار خير و شر و سعادت و شقاوت ديگران را در دست داشته باشد. از آن جمله فرموده: «قَالُوا إنّا تَطَيّرنَا بِكُم لَئِن لَم تَنتَهُوا لَنَرجُمَنّكُم وَ لَيَمَسَنّكُم مِنّا عَذَابٌ ألِيمٌ * قَالُوا طَائِرُكُم مَعَكُم».

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۹ صفحه ۱۲۷

يعنى آن چيزى كه شر را به سوى شما مى كشاند، با خود شما است، نه با ما.

و نيز فرموده: «قَالُوا اطَيَّرنَا بِكَ وَ بِمَن مَعَكَ قَالَ طَائِرُكُم عِندَ اللّه». يعنى آن چيزى كه خير و شر شما به وسيله آن به شما مى رسد، نزد خداست، و این خداست كه در ميان شما تقدير مى كند آنچه را كه مى كند. نه من و نه اين همراه من، ما مالك هيچ چيزى نيستيم. اين چند شاهد از قرآن كريم بود.

و اما در روايات: اخبار بسيار زيادى در نهى از آن و اين كه براى دفع شومى آن بى اعتنايى نموده و به خدا توكل كنيد، و به دعا متوسل شويد، رسيده. و اين روايات نيز بيان گذشته ما را تأييد مى كند، كه گفتيم: تأثير تفأل و تطيّر مربوط به نفس صاحب آن است.

از آن جمله، در كافى، به سند خود، از عَمرو بن حريث روايت كرده كه گفت: امام صادق «عليه السلام» فرمود: طيره و فال بد زدن را اگر سست بگيرى و به آن بى اعتنا باشى و چيزى نشمارى، سست مى شود، و اگر آن را محكم بگيرى، محكم مى گردد. پس دلالت این حديث بر اين كه فال چيزى نيست، هرچه هست، اثر نفس خود آدمى است، بسيار روشن است.

و نظير اين روايت حديثى است كه از طرق اهل سنت نقل شده كه فرمود: سه چيز است كه احدى از آن سالم نيست ، يكى طيره است ، و دوم حسد و سوم ظن . پرسيدند: پس ما بايد چه كار كنيم ؟ فرمود: وقتى فال بد زدى بى اعتنايى كن و برو، و چون دچار حسد شدى در درون بسوز ولى ترتيب اثر عملى مده و ظلم مكن ، و چون ظن بد به كسى بردى در پى تحقيق برميا، (و يا ظن خودت را مپذير).

و نيز در اين معنا روايت كافى است كه از قمى، از پدرش، از نوفلى، از سكونى، از امام صادق «عليه السلام» نقل كرده كه فرمود: رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» فرمود:

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۹ صفحه ۱۲۸

كفارۀ فال بد زدن، توكل به خداست، تا آخر حديث)، و جهتش روشن است. براى اين كه معناى توكل اين است كه تأثير امر را به خداى تعالى ارجاع دهى، و تنها او را مؤثر بدانى، و وقتى چنين كردى، ديگر اثرى براى فال بد نمى ماند، تا از آن متضرر شوى.

و در معناى اين حديث، روايتى است كه از طرق اهل سنت نقل شده، و به طورى كه در كتاب نهايه ابن اثير آمده، فرموده: «طيره»، شرك است، و هيچ يك از ما خالى از طيره نيستيم، وليكن خداى تعالى، اثر آن را به وسيلۀ توكل خنثى مى كند.

و باز در معناى حديث سابق روايتى است كه از موسى بن جعفر «عليه السلام» نقل شده كه فرمود: آنچه براى مسافر در راه سفرش شوم است، هفت چيز است:

۱ - اين كه كلاغى از طرف دست راستش بانگ بر آورد.

۲ - اين كه سگى جلو او در آيد و دُم خود افراشته باشد.

۳ - اين كه گرگى گرسنه و درنده در روى او زوزه بكشد، در حالى كه روى دُم نشسته باشد، و سپس سه مرتبه دُم خود را بلند كند و بخواباند.

۴ - اين كه آهويى پيدا شود، و از طرف راست او به طرف چپش بگريزد.

۵ - اين كه جغدى بانگ بر آورد.

۶ - اين كه زنى با موى جوگندمى در برابرش قرار گيرد و چشمش به صورتش افتد.

۷ - اين كه الاغ عضبان، يعنى گوش بريده (و يا بينى بريده) اى ببيند. پس اگر از ديدن اين ها در دل احساس دلواپسى كرد، بگويد: «اعتَصَمتُ بِكَ يَا رَبّ مِن شَرّ مَا أجِدُ فِى نَفسِى - پروردگارا! از شرّ آنچه در دل خود احساس مى كنم، به تو پناه مى برم»، كه اگر اين را بگويد، از شرّ آن محفوظ مى ماند.

و اين خبر، آن طور كه در بحارالأنوار آمده، به همان عبارت، در «كافى» و «خصال» و «محاسن» و «فقيه» نيز آمده، ولى با عبارتى كه ما نقل كرديم، در بعضى از نسخه هاى «فقيه» آمده است.

امورى كه در نظر عامّۀ مردم، شوم و نحس است

بحث ديگرى هست كه آن نيز ملحق به اين بحث هايى است كه گذشت و همه حرف هايى كه زده شد، در آن بحث نيز مى آيد و آن، بحث از ساير امورى است كه در نظر عامۀ مردم،

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۹ صفحه ۱۲۹

شوم و نحس است. مانند شنيدن يك بار عطسه در هنگام تصميم گرفتن بر كارى از كارها، و در روايات از تطيّر به آن ها نهى شده، و دستور داده اند كه در برخورد با آن ها به خدا توكل كنيد.

و روايات اين امور در ابواب مختلفى متفرق است. مثلا در حديثى نبوى كه از طريق شيعه و سنى نقل شده، آمده كه: رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» فرمود: عدوى، طيره، هامه، شوم، صفر، رضاع بعد از فصال، تعرّب بعد از هجرت، روزه از سخن در يك شبانه روز، طلاق قبل از نكاح، عتق قبل از ملك و يتيمى بعد از بلوغ، در اسلام نيست.

و مراد از «عدوى»، سرايت مرض هاى مسرى مانند جرب، وبا، آبله و امثال آن است. چون كلمۀ «عدوى» مانند كلمۀ «اعداء»، مصدر و به معناى تجاوز است، و منظور از اين كه فرموده: «عدوى» در اسلام نيست، به طورى كه از مورد روايت استفاده مى شود، اين است كه: ما خود واگيرى را عامل مستقل بيمارى بدانيم، به طورى كه خداى تعالى و مشيت او در آن هيچ دخالتى نداشته باشد.

و مراد از «هامه»، يك اعتقاد خرافى در بين مشركان و اهل جاهليت است که معتقد بودند اگر كسى كشته شود، روحش به شكل مرغى در مى آيد، و در قبر او لانه مى كند، و همواره مى نالد، و از عطش شِكوه مى كند، تا انتقامش را از قاتلش بگيرند.

و مراد از «صفر»، سوت زدن در هنگام آب دادن به حيوان است. و «رضاع بعد از فصال»، يعنى طفل را بعد از آن كه از شير گرفتند، دوباره شيرخوارش كنند. و «تعرّب بعد از هجرت»، به معناى بازگشتن به زندگی بدوى است، بعد از آن كه از آن جا مهاجرت كرده (و اين كنايه است از كفر بعد از اسلام).

مقصود از تكذيب قوم ثمود به «نُذُر»

«كَذَّبَت ثَمُودُ بِالنُّذُرِ»:

در كلمۀ «نُذُر»، سه احتمال هست:

احتمال اول اين كه: به قول بعضى ها مصدر باشد، كه در اين صورت، معناى آيه اين مى شود كه: قوم ثمود، انذار پيامبرشان صالح «عليه السلام» را تكذيب كردند.

احتمال دوم اين كه: جمع «نذير» باشد، البته نذير به معناى منذر، كه در این صورت معنا چنين مى شود: قوم ثمود، همۀ منذران، يعنى همه انبيا را تكذيب كردند. چون تكذيب يك پيامبر، تكذيب همۀ انبيا است. به خاطر اين كه رسالت همه يكى است، و اختلافاتى در رسالت آنان نيست. و بنابراين، آيه مورد بحث، در معناى آيه: «كَذّبَت ثَمُودُ المُرسَلِينَ» خواهد بود.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۹ صفحه ۱۳۰

احتمال سوم اين كه: جمع «نذير»، به معناى انذار باشد، كه برگشت آن به يكى از دو معناى قبلى خواهد بود. زيرا در اين صورت، يا آيه را معنا مى كنيم به این كه: ثمود، انذارهاى صالح را تكذيب كردند، كه اين همان معناى اول است. و يا مى گوييم: قوم ثمود، انذار صالح و انذار آن پيامبر ديگر و آن ديگر و بالاخره انذارهاى همۀ انبيا را تكذيب كردند، كه در اين صورت، همان معناى دوم خواهد بود.

«فَقَالُوا أَبَشراً مِّنَّا وَاحِداً نَّتَّبِعُهُ إِنَّا إِذاً لَّفِى ضَلَالٍ وَ سُعُرٍ»:

اين جمله، تفريع و نتيجه گيرى از تكذيب در جمله قبلى است. و كلمۀ «سُعُر»، جمع سعير، به معناى آتش شعله ور است. احتمال هم دارد به معناى جنون باشد، و اين احتمال با سياق مناسب تر است. و ظاهرا مراد از كلمۀ «واحد»، واحد عددى باشد، و معناى آيه اين است كه: قوم ثمود، پيامبر خود صالح را تكذيب كرده، گفتند: آيا بشرى را كه از نوع خود ما يك نفر تك و تنها است، نه نيرويى دارد و نه جمعيتى با اوست، پيروى كنيم؟ راستى اگر كار ما بدين جا بكشد، خيلى بيچاره هستيم، و به ضلالتى عجيب و جنونى غريب دچار گشته ايم.

در نتيجه، اين سخن توجيهى است از قوم ثمود براى پيروى نكردن از صالح. و از آن بر مى آيد كه قوم نامبرده، عادت كرده بودند از كسى پيروى كنند که مانند ملوك و اعاظم قوم، داراى نيرو و جمعيت باشند و صالح كه يك نفر بی عِدّه و عُدّه بود، ايشان را دعوت مى كرد به اين كه او را اطاعت كنند، و اطاعت عظما و بزرگان خود را رها سازند. همچنان كه همين معنا را در جاى ديگر از قول خود صالح «عليه السلام» حكايت كرده كه گفت: «فَاتّقُوا اللّهَ وَ أطِيعُونِ وَ لَا تُطِيعُوا أمرَ المُسرِفِين».

و اگر كلمۀ «واحد» را به معناى واحد نوعى بگيريم، معناى آيه چنين مى شود: آيا بشرى را كه خود يكى از ماست، يعنى او نيز مثل ما و از نوع ماست، پيروى كنيم؟ كه در اين صورت، آيه بعدى مفسّر اين آيه مى شود.

«أَ ءُلْقِىَ الذِّكْرُ عَلَيْهِ مِن بَيْنِنَا بَلْ هُوَ كَذَّابٌ أَشِرٌ»:

اين استفهام نيز، مانند استفهام سابق انكارى است، و معناى آيه اين است كه: آيا از ميان همۀ ما، وحى تنها بر او نازل شده، و او به اين امتياز مختص گشته، با اين كه هيچ فضيلتى بر ما ندارد؟

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۹ صفحه ۱۳۱

نه، چنين چيزى هرگز شدنى نيست. و اين كه تعبير به القاء ذكر كرد و نفرمود: «ءأُنزِلَ الذّكرُ عَلَيه»، و يا تعبيرى نظير آن، براى اين بوده كه بفهماند چطور يك مرتبه و به عجله چنين شد - اين طور گفته اند.

احتمال هم دارد منظور اين نباشد كه چرا او به چنين خصيصه اى اختصاص يافته، بلكه منظور اين باشد كه چرا ما مثل او مورد وحى قرار نگيريم؟ وقتى بنا باشد كه وحى به يك انسان - كه مانند ساير انسان ها است - ممكن باشد، بايد نزول آن بر همه جايز و ممكن باشد. پس چه معنا دارد كه تنها بر او چيزى نازل شود، كه مى تواند بر همه نازل گردد. در نتيجه، آيه شريفه نظير آيه در سوره «شعراء» است، كه مى فرمايد: «مَا أنتِ إلّا بَشَرٌ مِثلُنَا».

«بَل هُوَ كَذّابٌ أشِر» - «كَذّاب» يعنى دروغ پرداز، و «أشِر»، يعنى پر افاده و متكبّر. مى گويند: او مى خواهد بدين وسيله بر ما بزرگى كند.

«سَيَعْلَمُونَ غَداً مَّنِ الْكَذَّابُ الأشِرُ»:

اين جمله، حكايت كلام خداى تعالى است به صالح «عليه السلام»، همان طور كه دو آيه بعد هم، دنبال همين كلام است.

و منظور از كلمۀ «غَد - فردا»، عاقبت است. (مثل اين كه به فارسى هم مى گوييم: فردا كه پير شدى، چنين و چنان مى شود. در عربى هم مى گويند: با امروز، فردايى است)، و خداى تعالى، در اين جمله اشاره مى كند به عذابى كه به زودى بر آنان نازل مى شود، و آن وقت به عيان مى دانند كه كذّاب و اشر، صالح است يا ايشان؟!

ناقه صالح و آزمايش الهى قوم ثمود

«إِنَّا مُرْسِلُوا النَّاقَةِ فِتْنَةً لَّهُمْ فَارْتَقِبهُمْ وَ اصطَبرْ»:

اين آيه، در مقام تعليل همان خبرى است كه داد و فرمود: به زودى عذاب بر آنان نازل مى شود. و مفاد اين تعليل اين است كه: اين كه گفتيم به زودى عذاب بر ايشان نازل مى شود، علتش اين است كه ما بنا داريم چنين و چنان كنيم. و كلمۀ «فتنه»، به معناى امتحان و ابتلاء است.

و معناى آيه اين است كه: ما - بر طريقه اعجاز - و به عنوان امتحان ايشان، ماده شترى را كه درخواست كرده اند، خواهيم فرستاد، ايشان را منتظر بگذار، و بر آزار و اذيتشان صبر كن.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۹ صفحه ۱۳۲

«وَ نَبِّئْهُمْ أَنَّ الْمَاءَ قِسمَةُ بَيْنهُمْ كُلُّ شِرْبٍ محْتَضرٌ»:

ضمير جمع اولى به قوم ثمود و ناقه هر دو بر مى گردد، و اگر نفرمود: «نَبّئهُمَا»، از باب غلبه دادن جانب قوم بوده. و كلمۀ «قسمت»، به معناى مقسوم است. و كلمۀ «شِرب»، به معناى سهمى از نوشيدن آب است.

و معناى آيه اين است كه: به قوم خود خبر بده كه بعد از آن كه ما ناقه را فرستاديم، آب محل بين قوم و بين ناقه تقسيم شده است. هر يك از دو طرف، از سهم خودش بهره بگيرد. مردم در هنگام شرب خود، بر سرِ آب حاضر شوند، و ناقه هم در هنگام شرب خودش حاضر شود، و در اين باره در جاى ديگر فرموده: «قَالَ هَذِهِ نَاقَةً لَهَا شُربٌ وَ لَكُم شِربُ يَومٍ مَعلُومٍ».

«فَنَادَوْا صَاحِبَهُمْ فَتَعَاطى فَعَقَرَ»:

منظور از «صاحب» قوم ثمود، همان شخصى است كه ناقه را كشت. و كلمۀ «تعاطى» - كه مصدر فعل «تعاطى» است - به معناى دست به كار شدن است.

و معناى آيه اين است كه: قوم ثمود، قاتل ناقه را صدا زدند، پس او دست به كار شد، و ناقه را پى كرد و كشت.

«فَكَيْف كَانَ عَذَابى وَ نُذُرِ * إِنَّا أَرْسَلْنَا عَلَيهِمْ صَيْحَةً وَاحِدَةً فَكانُوا كَهَشِيمِ المُْحْتَظِرِ»:

كلمه «مُحتَظر»، به معناى صاحب حظيره است. يعنى چهار ديوارى كه براى دامدارى ساخته مى شود (و به زبان فارسى آن را قلعه و يا بهاربند گويند). و «هَشِيم مُحتَظ»، درخت هاى خشكيده و مانند آن است، كه صاحب حظيره آن را براى مصرف كردن در قلعه خود جمع مى كند.

و معناى آيه روشن است. مى فرمايد: فقط يك صيحه بر آنان فرستاديم، و همگى مانند چوب خشك روی هم ريختند.

«وَ لَقَدْ يَسّرْنَا ...»"

تفسير اين آيه گذشت.

سرگذشت قوم لوط و عذابى كه دامنگيرشان شد

«كَذَّبَت قَوْمُ لُوطِ بِالنُّذُرِ»:

تفسير اين آيه نيز، در نظير آن گذشت.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۹ صفحه ۱۳۳

«إِنَّا أَرْسَلْنَا عَلَيهِمْ حَاصِباً إِلّا ءَالَ لُوطٍ نجَّيْنَاهُم بِسَحَرٍ»:

كلمه «حاصب»، به معناى بادى است كه با خود، ريگ و سنگ بياورد و مراد از آن، بادى است كه بر قوم لوط مسلط شد، و «سجّيل منضود» بر سرِ آنان ريخت.

در مجمع البيان مى گويد: كلمۀ «سَحَر»، زمانى كه نكره باشد (و با تنوين استعمال شود)، به معناى سحرى از سحرها است. در اين حال گفته مى شود: «رَأيتُ زِيداً سَحَراً مِنَ الأسحَار - من زيد را در سحرى از سحرها ديدم»، ولى هنگامى كه منظورت از آن «سحر»، همين امروز باشد (بدون تنوين استعمال مى شود). مثلا مى گويى: «أتَيتُهُ بِسَحَرٍ وَ أتَيتُهُ سَحَر». و معناى آيه روشن است.

«نِّعْمَةً مِّنْ عِندِنَا كَذَلِك نَجْزِى مَن شكَرَ»:

كلمه «نعمة»، مفعولٌ له براى فعل «نَجّينَاهُم» است، و معنى مجموع فعل و مفعولش اين است كه: ما ايشان را نجات داديم، براى اين كه «نجات»، نعمتى باشد از ناحيه ما. نعمتى كه ايشان را بدان اختصاص داديم. چون ايشان نسبت به ما شاكر بودند، و جزاى شكر در درگاه ما نجات است.

«وَ لَقَدْ أَنذَرَهُم بَطشتَنَا فَتَمَارَوْا بِالنُّذُرِ»:

ضمير فاعلى در جملۀ «أنذَرَهُم» به لوط بر مى گردد، و معناى جمله این است كه: لوط ايشان را انذار كرد. و كلمۀ «بطشه»، به معناى گرفتن و دستگير كردن با شدت است. و كلمۀ «تمارى» - كه مصدر فعل تمارى است - به معناى اصرار بر جدال، و طرف را به شك انداختن است. و كلمۀ «نُذُر»، به معناى انذار است.

و معناى آيه اين است كه: سوگند مى خورم كه لوط، قوم خود را از دستگير كردن به شدّت ما زنهار داد، ولى آن ها با وى در انذار و زنهارش مجادله كردند.

«وَ لَقَدْ رَاوَدُوهُ عَن ضَيْفِهِ فَطَمَسنَا أَعْيُنهُمْ فَذُوقُوا عَذَابى وَ نُذُرِ»:

منظور از «مراودۀ قوم لوط از ميهمانان او»، اين است كه از او خواسته اند ميهمانان خود را كه همان فرشتگان باشند، تسليم ايشان كند. و منظور از «طمس ديدگان ايشان»، محو ديدگان ايشان است. و در جملۀ «فَذُوقُوا...»، التفاتى از «غيبت» به «خطاب» شده. چون در اول آيه، قوم لوط غايب فرض شده بودند، و در اين جمله، روى سخن به خود آنان كرده، مى فرمايد: پس بچشيد عذاب مرا. و غرض از اين التفات، اين بوده كه بيشتر توبيخشان كرده باشد.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۹ صفحه ۱۳۴

و كلمۀ «نُذُر»، مصدرى است به معناى اسم مفعول (البته مفعولٌ به). يعنى آن چيزى كه مردم را با آن انذار مى كنند، و آن عبارت است از عذاب، و معناى آيه روشن است.

«وَ لَقَدْ صَبَّحَهُم بُكْرَةً عَذَابٌ مُّستَقِرُّ»:

در مجمع البيان مى گويد: كلمۀ «بُكرة»، ظرف زمان است. حال اگر ظرفى معين و شناخته شده باشد، مثلا منظورت از اين كلمه، صبح همين امروزت باشد، مى گويى: «أتَيتُهُ بُكرَةً وَ غُدوَةً» بدون تنوين - هرچند كه گاهى همين نكره را نيز تنوين مى دهند. و مراد از «استقرار عذاب»، وقوع عذاب بر ايشان و دست بر نداشتن از ايشان است.

«فَذُوقُوا عَذَابى ... مِن مُّدَّكِرٍ»:

تفسير اين آيات، در سابق گذشت.

«وَ لَقَدْ جَاءَ ءَالَ فِرْعَوْنَ النُّذُرُ كَذَّبُوا بِآيَاتِنَا كُلِّهَا فَأَخَذْنَاهُمْ أَخْذَ عَزِيزٍ مُّقْتَدِرٍ»:

در اين جا نيز منظور از كلمۀ «نُذُر»، انذار است، نه اين كه جمع «نذير» باشد. و اگر جملۀ «كَذّبُوا بِآيَاتِنَا» را بدون واو آورد، و در نتيجه عطف به ما قبل نكرد، براى اين بود كه اين جمله پاسخى بود از سؤالى تقديرى. گويا بعد از آن که فرمود: «آل فرعون هم انذار شدند»، كسى پرسيده: خوب آن ها چه كردند؟ در پاسخ فرموده: «كَذّبُوا بِآيَاتِنَا - آيات ما را تكذيب كردند»، و آنگاه نتيجه گرفته كه: «به همين جهت، ما ايشان را بگرفتيم، گرفتن سلطانى عزيز و مقتدر».

بحث روایتی: (چند روايت در ذيل برخى آيات گذشته)

در روح المعانى، در ذيل آيه «وَ لَقَد يَسّرنَا القُرآنَ لِلذّكرِ» مى گويد: ابن ابى حاتم، از ابن عباس روايت كرده كه گفت: اگر نبود كه خداى تعالى، خواندن قرآن را بر زبان آدميان آسان كرد، هرگز احدى از خلايق نمى توانست لب به كلام خدا بگشايد.

و نيز گفته: ديلمى در روايتى كه سند آن را تا انس ذكر نكرده، نظير اين معنا را از انس نقل كرده، آنگاه خود ديلمى گفته: بعيد نيست كه خبر انس اگر صحيح باشد، تفسير آيه نبوده، بلكه مطلبى بوده كه خودش در ذيل اين آيه گفته است.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۹ صفحه ۱۳۵

مؤلف: بعيد هم نيست كه مراد همان معناى دومى باشد كه ما در تفسير آيه ذكر كرديم.

و در تفسير قمى، در ذيل آيه «فَفَتَحنَا أبوَابَ السّمَاء بِمَاءٍ مُنهَمِر» مى گويد: كلمۀ «مُنهَمِر»، به معناى ريختن آب است، نه باراندن قطره هاى باران. و در ذيل جملۀ «وَ فَجّرنَا الأرضَ عُيُوناً فَالتَقَى المَاءُ» گفته: يعنى آب آسمان و آب زمين به هم پيوستند، «عَلى أمرٍ قَد قُدِرَ وَ حَمَلنَاهُ»، يعنى: ما نوح را «عَلى ذَاتِ ألوَاحٍ وَ دُسُر» بر آن مركبى كه داراى تخته ها و ميخ ها بود، سوار كرديم، يعنى بر كشتى نشانديم.

و نيز در همان كتاب، در ذيل آيه «فَنَادَوا صَاحِبَهُم» گفته: يعنى «قدار»، همان كسى كه ناقه را پى كرد. و در معناى «هشيم»، گفته يعنى گياه خشك و تر.

و در كافى، به سند خود، از ابى يزيد، از ابى عبداللّه روايت كرده كه در ضمن حديثى - كه داستان لوط را نقل كرده - فرموده: پس قوم لوط با او به مكابره و زورگويى پرداختند، تا آن كه داخل خانه اش شدند. جبرئيل به لوط بانگ زد كه رهاشان كن. همين كه داخل شدند، جبرئيل با انگشت خود اشاره اى به آنان كرد، همه كور شدند. اين جاست كه خداى تعالى مى فرمايد: «فَطَمَسنَا أعيُنَهُم».

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۹ صفحه ۱۳۶

آيات ۴۳ - ۵۵ سوره قمر

أَ كُفَّارُكمْ خَيرٌ مِّنْ أُولَائكمْ أَمْ لَكم بَرَاءَةٌ فى الزُّبُرِ(۴۳) أَمْ يَقُولُونَ نَحْنُ جَمِيعٌ مُّنتَصِرٌ(۴۴) سيهْزَمُ الجَْمْعُ وَ يُوَلُّونَ الدُّبُرَ(۴۵) بَلِ السّاعَةُ مَوْعِدُهُمْ وَ السّاعَةُ أَدْهَى وَ أَمَرُّ(۴۶) إِنَّ الْمُجْرِمِينَ فى ضَلَالٍ وَ سُعُرٍ(۴۷) يَوْمَ يُسحَبُونَ فى النَّارِ عَلى وُجُوهِهِمْ ذُوقُوا مَسّ سقَرَ(۴۸) إِنَّا كُلَّ شَئٍ خَلَقْنَاهُ بِقَدَرٍ(۴۹) وَ مَا أَمْرُنَا إِلّا وَاحِدَةٌ كَلَمْح بِالْبَصرِ(۵۰) وَ لَقَدْ أَهْلَكْنَا أَشيَاعَكُمْ فَهَلْ مِن مُّدَّكرٍ(۵۱) وَ كُلُّ شَئٍ فَعَلُوهُ فى الزُّبُرِ(۵۲) وَ كُلُّ صَغِيرٍ وَ كَبِيرٍ مُّستَطرٌ(۵۳) إِنَّ المُْتَّقِينَ فِى جَنَّاتٍ وَ نهَرٍ(۵۴) فى مَقْعَدِ صِدْقٍ عِندَ مَلِيكٍ مُّقْتَدِرِ(۵۵)

«ترجمه آيات»

آيا فكر مى كنيد كفار شما بهتر از آن كفارند (و به همين جهت گرفتار آن جزا نمى شوند)؟ و يا راستى در كتب آسمانى برائتى براى شما آمده ؟ (۴۳)

و يا نه، بلكه مى گويند چون در كفر خود اتحاد داريم، از هر كس بخواهد عذابمان كند، انتقام مى گيريم(۴۴).

(ولى بدانيد كه) اين جمع متحد، به زودى در جنگى شكست مى خورند و پا به فرار مى گذارند (اين شكست دنيايى كه چيزى نيست) (۴۵).

بلكه قيامت، موعدشان است و قيامت، بلايى بس عظيم تر و تلخ تر است(۴۶).

به درستى مجرمان از موطن سعادت، يعنى از بهشت گمراه و در آتش قرار دارند (۴۷).

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۹ صفحه ۱۳۷

در روزى كه به سوى آتش با رخساره ها كشيده مى شوند، (و به آن ها گفته مى شود) بچشيد حرارت دوزخ را(۴۸).

كه ما هر چيزى را با اندازه گيرى قبلى آفريديم (۴۹).

و امر ما تنها يكى، آن هم به سرعت چشم گرداندن است (۵۰).

و با اين كه ما امثال شما را هلاك كرديم، باز هم كسى نيست كه متذكر شود (۵۱).

بدانند كه آنچه كرده اند، در نامه ها ضبط است (۵۲).

و هر كوچك و بزرگى در آن نوشته شده (۵۳).

به درستى مردم با تقوا در بهشت ها و در وسعت اند (۵۴).

در جايگاهى كه همه قرب و نعمت و سرور و بقا است، قرب مالكى مقتدر (۵۵).

«بیان آيات»

اين آيات، به منزله نتيجه گيرى از مطالب و اخبار عبرت انگيزى است که جلوتر آن را مكرر ذكر كرده بود، و آن اخبار، نخست راجع به قيامت بود. و بار دوم، راجع به داستان امّت هاى هالك بود. پس در حقيقت اين آيات، در درجۀ اول، انعطافى به اخبار امّت هاى هالكه دارد، و در نتيجه، خطابى است به قوم رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم»، كه كفار شما بهتر از كفار امّت هاى طاغى و جبار گذشته نيستند. و همان طور كه خداى تعالى، آن ها را به ذلت بارترين وجه هلاك كرد، اينان را نيز هلاك مى كند، و كفار شما برائتى از آتش دوزخ ندارند، و چنين مدركى برايشان نوشته نشده، تا با كفار امت هاى گذشته فرق داشته باشند. عِدّه و عُدّه شان هم، در جلوگيرى از عقاب خدا سودى به حالشان نخواهد داشت.

و در درجه دوم، به اخبار مربوط به قيامت كه در سابق گذشت، انعطاف دارد. مى فرمايد: اگر همچنان مرتكب جرم شوند، و دعوت تو را تكذيب كنند، بلاى قيامتشان عظيم تر و تلخ ‌تر خواهد بود. و در آخر، اشاره اى به منزلگاه متقين در آن روز نموده، سوره را ختم مى كند.


→ صفحه قبل صفحه بعد ←