تفسیر:المیزان جلد۱۷ بخش۴۸

از الکتاب
→ صفحه قبل صفحه بعد ←



انسان مغرور، در حال تنعم، از خدا غافل و در سختى ها، به دعا مى پردازد

«لا يَسئَمُ الإنسانُ مِن دُعَاءِ الْخَيرِ وَ إِن مَّسهُ الشرُّ فَيَئُوسٌ قَنُوطٌ»:

كلمه «يَسئَمُ»، از مصدر «سامه» است كه به معناى ملال و آزردگى است. و كلمه «يَئُوس» و «قَنُوط»، هر دو به معناى قطع شدن اميد است. و كلمه «دعا»، به معناى طلب است.

از اين آيه شريفه شروع به پايان دادن سوره شده و علت جحود و لجبازى كفار در مقابل حق صريح را بيان مى كند، و مى فرمايد:

انسان به خودش مغرور است. وقتى شرّى به او مى رسد كه از دفعش عاجز مى ماند، از هر خيرى مأيوس گشته، متوسل به دعا و درخواست و توجه به پروردگارش مى شود. و اگر خيرى به او برسد، به آن خير مشغول و سرگرم مى شود، و دچار خودبينى و خودپسندى شده، و همان خير، هر حق و حقيقتى را از ياد او مى برد.

و معناى آيه اين است كه: انسان از طلب خير خسته نمى شود، هرچه را كه براى زندگی اش، نافع ببيند، در طلبش بر مى خيزد، و اگر شرّى به او برسد، بيش از اندازه دچار نوميدى و يأس مى گردد. چون مى بيند اسبابى را كه به آن ها تكيه داشت، همه از كار افتاده. و اين نوميدى اش، به بيانى كه خواهد آمد، منافات ندارد با اين كه در همين حال به خدا اميد ببندد.

«وَ لَئنْ أَذَقْنَاهُ رَحْمَةً مِّنَّا مِن بَعْدِ ضرَّاءَ مَسّتْهُ لَيَقُولَنَّ هَذَا لى ...»:

با در نظر گرفتن آيه قبلى، جا داشت بفرمايد: «وَ إن ذَاقَ خَيراً قَالَ هَذَا لِى»، وليكن اين طور نفرمود، و به جاى «ذَاقَ» فرمود: «أذَقنَاهُ»، و به جاى «خَيراً» فرمود: «رَحمَةً مِنّا»، بدان جهت كه بفهماند خيرى كه چشيده، رحمتى از ناحيه خدا بود، و خدا آن خير را به كامش ريخته، و گرنه او خودش نمى توانست آن خير را به سوى خود جلب كند، چون مالك آن نيست. اگر مالكش بود، هيچ وقت از او جدا نمى شد، و گرفتار «ضَرّاء» نمى گشت. و به همين منظور، جمله «وَ لَئِن أذَقنَاهُ» را مقيد كرد به جملۀ «مِن بَعدِ ضَرّاءَ مَسّتهُ».

«لَيَقُولَنّ هَذَا لِى» - يعنى مى گويد: خود، مالك اين خير هستم، و به همين جهت اختيار آن را دارم كه هر كارى بخواهم با آن بكنم، و هر جور كه بخواهم در آن تصرف نمايم، و احدی حق ندارد مرا از هیچ

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۷ صفحه ۶۱۱

جهت از آن منع كند، و يا بر سر كارى از كارهايم از من حساب بكشد. و چون زبان حال انسان در چنين حالى اين است، لذا دنبالش اضافه كرد: «وَ مَا أظُنّ السّاعَةَ قَائِمَة»، و من اصلا ايمانى به قيام قيامت كه روز حسابرسى است، ندارم.

«وَ لَئِن رُجِعتُ إلَى رَبّى إنّ لِى عِندَهُ لَلحُسنى» - يعنى: و به فرض هم كه بازگشتى به سوى خدا داشته باشم، تازه نزد او مثوبتى حسنى و سرانجامى نيك خواهم داشت. و اين زبان حال هم، ناشى از عقيده اى است كه انسان خودپسند درباره خود دارد. يعنى خود را داراى كرامت مى داند، و مستحق خير مى پندارد.

گويا مى گويد: آنچه از خير كه به دستم آمده (اگر از ناحيه خودم بوده، كه كسى حق حسابكشى از مرا ندارد). و اگر از ناحيه خدا بوده، پس معلوم مى شود من نزد خدا كرامت و احترامى دارم، و همين، خود دليل است بر اين كه اگر قيامتى هم باشد، و به سوى پروردگارم برگردم، نزد او نيز سرانجامى نيك خواهم داشت.

بنابراين، معناى آيه چنين مى شود: سوگند مى خورم بر اين كه اگر به انسان از ناحيه خود رحمتى بچشانيم، رحمتى كه از ناحيه ما است، و او نه مالك آن است و نه استحقاقش را دارد. (براى اين كه من اين رحمت را بعد از ضرّائى كه به او رسيده بود، چشاندم، و او بايد بفهمد كه مالك و مستحق آن خير و رحمت نيست. زيرا اگر بود، از اول مى بود، و ديگر لحظه اى پيش دچار ضرّاء نمى شد) مى گويد: «هذَا لِى: اين خير، از آنِ من است»، بدين جهت كه حال و روز سابقش را فراموش كرده.

و در جمله «هذَا لِى»، اشاره به خود نعمت مى كند. نمى گويد اين رحمت از آنِ من است، چون اگر بگويد «اين رحمت»، در حقيقت اعتراف كرده به اين كه از ناحيه خداست، بلكه از روى تكبر و غرور مى گويد: «اين، از آنِ من است» و احدى حق ندارد مرا از هر كارى كه با آن مى كنم، منع نمايد، و از من حساب بكشد، و من گمان نمى كنم قيامتى بپا شود، - و در آن به حساب اشخاص برسند - و سوگند مى خورم كه به فرض هم كه به سوى پروردگارم برگردم و قيامت قيام كند، تازه نزد پروردگارم عاقبت خوبى دارم. چون من در درگاه او حرمتى دارم، به شهادت آن نعمت ها كه به من ارزانى داشت.

اين آيه شريفه، نظير آيه «مَا أظُنّ أن تَبِيدَ هَذِهِ أبَداً وَ مَا أظُنّ السّاعَةَ قَائِمَةً وَ لَئِن رُدِدتُ إلَى رَبّى لَأجِدَنّ خَيراً مِنهَا مُنقَلَباً» است، كه راجع به داستان آن مردى است كه باغى بزرگ داشت، و شرحش تا اندازه اى در تفسير سوره كهف گذشت.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۷ صفحه ۶۱۲

«فَلَنُنَبّئَنّ الّذِينَ كَفَرُوا بِمَا عَمِلُوا وَ لَنُذِيقَنّهُم مِن عَذَابٍ غَلِيظ» - اين آيه شريفه، تهديد و وعيدى است به كفار.

«وَ إِذَا أَنْعَمْنَا عَلى الإنسانِ أَعْرَض وَ نَئَا بجَانِبِهِ وَ إِذَا مَسّهُ الشرُّ فَذُو دُعَاءٍ عَرِيضٍ»:

كلمه «نآ»، از ماده «نأى» است، كه به معناى دور شدن است. و مراد از كلمه «جانب»، پهلو است، و ممكن است مراد از آن، جهت و مكان باشد. پس اين كه فرمود: «وَ نَآ بِجَانِبِه»، كنايه است از دور شدن و خود را كنار كشيدن، و اين هم كنايه است از تكبر و نخوت. و مراد از «دعاى عريض»، دعاى وسيع و طولانى است، و اين، خود كنايه است از استمرار و اصرار دعا كننده در دعاى خود.

و آيه شريفه، در مقام مذمت انسان و توبيخ وى است به اين كه وقتى خداى تعالى به او نعمتى مى دهد، او از خدا روى مى گرداند، و تكبر مى كند. و چون نعمتى را از او سلب مى كند، باز به ياد خدا مى افتد و به سويش روى مى آورد، و به طور دايم، دست به دعا بر مى دارد، و در دعايش اصرار مى ورزد.

«قُلْ أَرَأيْتُمْ إِن كانَ مِنْ عِندِ اللَّهِ ثُمَّ كفَرْتم بِهِ مَنْ أَضلُّ مِمَّنْ هُوَ فى شِقَاقِ بَعِيدٍ»:

كلمه أرَأيتُم» (بر خلاف معنايى كه از ماده و هيأتش به نظر مى رسد)، به معناى «خبر دهيد مرا» مى باشد. و كلمه «شقاق» و نيز كلمه «مشاقه»، به معناى خلاف و مخالفت است. و كلمه «شقاق بعيد»، به معناى اختلاف شديد است، كه قابل اتفاق نيست.

و جمله «مِمّن هُوَ فِى شِقَاقٍ بعيد»، كنايه است از مشركان. و اگر نفرمود «مِنكُم: از شما»، با اين كه خطاب به مشركان بود، بلكه به جاى آن، موصولى (مَن) و صله اى (هُوَ فِى شِقَاقٍ بَعِيد» را آورد، براى اين است كه صله و موصول، معناى صفت را مى دهد، و خواست تا به اين وسيله، بر علت حكم - يعنى اين كه از شما گمراه تر كسى نيست - دلالت كرده باشد، و بفهماند بدين جهت كسى گمراه تر از شما نيست كه شما در «شقاقى بعيد» هستيد. بعيد از حق، آن حقى كه ديگر مافوق ندارد.

در نتيجه مفاد آيه اين است كه : قرآن شما را به سوى خدا مى خواند، و به بانك بلند اعلام مى دارد كه از ناحيه خداست. پس حداقل، احتمال اين را بدهيد كه در ادعاى خود راست مى گويد. چون همين كه اين احتمال عقلايى را بدهيد، كافى است كه به حكم عقل، نظر كردن در امر آن برايتان واجب شود. زيرا عقل دفع ضرر احتمالى را هم واجب مى داند، و چه ضررى خطرناكتر از هلاكتى ابدى، كه اين قرآن شما را از آن هشدار مى دهد؟ پس به حكم عقل، ديگر معنا ندارد كه به كلّى از آن اعراض كنيد.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۷ صفحه ۶۱۳

مراد از «آيات»، در آيه: «سَنُرِيهِم آيَاتِنَا فِى الآفَاق وَ فِى أنفُسِهِم...»

«سَنُرِيهِمْ آيَاتِنَا فى الآفَاقِ وَ فى أَنفُسِهِمْ حَتى يَتَبَيّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الحَْقُّ ...»:

كلمه «آفاق»، جمع افق است كه به معناى ناحيه است. و كلمه «شهيد» به معناى شاهد، و يا به معناى مشهود است، و البته معناى دوم، با سياق آيه مناسب تر است. و ضمير «أنّهُ» - به طورى كه از سياق بر مى آيد - به قرآن بر مى گردد. آيه قبلى هم كه كفر مشركان در قرآن را ذكر مى كرد، مؤيد آن است. و بنابراين، پس آيه مورد بحث اين وعده را مى دهد كه خداى سبحان، به زودى آياتى در آفاق و در نفس خود بشر نشان مى دهد، تا براى همه روشن گردد كه قرآن حق است.

و آياتى كه بتواند حقانيت قرآن را اثبات كند، آياتى از خود قرآن خواهد بود كه از حوادث و وعده هايى خبر مى دهد كه به زودى واقع خواهد شد. مانند آياتى كه خبر مى دهد كه به زودى خداى سبحان، پيامبرش و مؤمنان را يارى مى كند، و زمين را در اختيار آنان قرار داده، دين آنان را بر تمامى اديان غلبه مى دهد و از مشركان قريش انتقام مى گيرد.

همچنان كه ديديم اين طور شد. نخست، پيامبر خود را دستور داد تا از مكه به مدينه هجرت كند. چون ديگر كارد به استخوان رسيده بود، و آن جناب و مؤمنان به وى، در نهايت شدت قرار گرفته بودند. نه كسى مافوق خود داشتند تا در زير سايه قدرت او ايمن باشند، و نه در خانه خود مى توانستند درنگ كنند. و بعد از هجرت، صناديد و بزرگان قريش را در «بدر» شكست داد، و مدام امر آن جناب بالا مى گرفت، تا آن كه مكّه به دست حضرتش فتح شد، و همۀ شبه جزيره عرب، به فرمانش در آمد.

و بعد از آن كه خود آن جناب از دنيا رفت، بيشتر آبادى كره زمين به دست مسلمانان فتح گرديد، و خداى سبحان، آيات خود را در آفاق و نواحى زمين به مشركان نشان داد، و هم آيات خود را در نفس مشركان نشان داد، و همه آنان را در «بدر»، به هلاكت رسانيد.

البته اين حوادث تاريخى از اين جهت كه حوادثى تاريخى بودند، آيت خدا بر حقانيت قرآن نبودند، بلكه از اين جهت آيت بودند كه قبل از اين كه واقع شوند، قرآن كريم، از وقوع آن ها خبر داده بود، و درست همان طور كه قرآن خبر داده بود، واقع شد.

احتمال هم دارد مراد از «آيات» و روشن شدن حق به وسيله آن آيات، آن مطلبى باشد كه از آيات ديگر استفاده مى شود، و آن اين كه: خداى تعالى، به زودى دين خود را به تمام معناى كلمه ظاهر، و بر همه اديان غالب مى سازد، به طورى كه ديگر در روى زمين، غير از خداى يگانه هيچ چيزى پرستش نشود، و هماى سعادت بر سرِ تمامى افراد نوع بشر بال بگستراند، كه رسيدن چنين روزى غايت و هدف از خلقت بشر بود.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۷ صفحه ۶۱۴

و ما اگر به خاطر داشته باشيد، اين معنا را از آيه شريفه: «وَعَدَ اللّهُ الّذِينَ آمَنُوا مِنكُم وَ عَمِلُوا الصّالِحَاتِ لَيَستَخلِفَنّهُم فِى الأرض»، و آياتى ديگر استفاده كرديم، و با دليل عقلى هم تأييدش نموديم.

و فرقى كه بين اين وجه با وجه قبلى است، اين است كه بنابر وجه اول، روى سخن در آيه مورد بحث، تنها به مشركان مكه و پيروان ايشان است. و بنابر وجه دوم، به عموم مشركان امت است، ولى به هر حال، خطاب در آن عمومى و اجتماعى است، و ممكن هم هست بين هر دو وجه جمع كرد.

احتمال هم دارد مراد آن حالتى باشد كه انسان در لحظات آخر عمر پيدا مى كند، كه همه پندارهايش نقش بر آب شده، و ادعاهايى كه داشت، از بين رفته، و ديگر دستش از همه جا بريده، به غير از خداى عزّوجلّ، چيزى برايش نمانده است. مؤيد اين معنا، ذيل آيه و آيه بعد از آن است. و بنابر اين احتمال، ضمير در «أنّهُ الحَقّ»، به خداى سبحان بر مى گردد.

البته مفسران در معناى آيه، اقوالى ديگر دارند كه از نقل آن ها، صرف نظر كرديم.

«أَوَلَمْ يَكْفِ بِرَبِّك أَنَّهُ عَلى كُلِّ شىْءٍ شهِيدٌ»:

فاعل «لَم يَكفِ»، جمله «بِرَبّك» است. چون حرف «با» در آن زايد است. و جمله «إنّهُ عَلى كُلّ شَئ شَهِيد»، بَدَل از فاعل است و استفهام در جمله، استفهام انكارى است.

و معناى جمله اين است كه: آيا براى روشن شدن حق، كافى نيست كه پروردگار تو مشهود بر هر چيز است؟ آرى، كافى است. براى اين كه هيچ موجودى نيست مگر آن كه از جميع جهاتش، محتاج به خدا و وابسته به اوست و او، قائم بر آن و قاهر و مافوق آن است. پس خداى تعالى، براى هر چيزى مشهود و معلوم است، هرچند كه بعضى او را نشناسند.

و اتصال جمله مورد بحث، به جمله «سَنُرِيهِم ...»، بنابر وجه سوم از وجوه گذشته روشن است، ولى بنابر دو وجه اول، وجه اتصالش خيلى روشن نيست، و شايد اين باشد كه مشركان اگر به قرآن كفر ورزيدند، براى اين بود كه به توحيد دعوت مى كرده، و به همين جهت، در صدر آيه شريفه كه استدلال مى كرد بر حقانيت قرآن، ناگهان به حقانيت دعوتش منتقل شده، و بدون اين كه واسطه اى قرار دهد، در ذيل آيه مستقيما به استدلال بر آن پرداخته.

گويا فرموده: به زودى، آيات خود را به ايشان مى نمايانيم، تا بر ايشان روشن گردد كه قرآن حق است، و در نتيجه از اين راه برايشان محقق شود كه پروردگار تو يكى است و شريك ندارد.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۷ صفحه ۶۱۵

آنگاه فرموده: نه، اين راه، راه دورى است، و در اين ميان، راهى نزديك تر هست و آن، اين است كه بگوييم: «آيا براى ايشان كافى نيست كه پروردگار تو معلوم براى هر چيز است»؟

«أَلا إِنّهُمْ فى مِرْيَةٍ مِّن لِّقَاءِ رَبِّهِمْ ...»:

آنچه از سياق استفاده مى شود، اين است كه در آيه شريفه هشدار مى دهد به اين كه مشركان از اجتماع بر وحدانيت خداى تعالى، از اين طريق كه او شهيد بر هر چيز است، استفاده نمى كنند. با اين كه اين طريق، روشن ترين برهان بر مسأله توحيد است، اگر كسى تعقل كند. و اين، بدان جهت است كه دل هايشان درباره مسأله معاد و لقاى خدا، دچار بيمارى شك و ريب است. و بدين جهت است كه نمى توانند بفهمند خداى تعالى، شهيد بر هر چيز است، و او و صفات و افعالش، محجوب از هيچ يك از مخلوقات خود نيست.

آنگاه هشدار مى دهد به اين كه: «ألا إنّهُ بِكُلّ شَئ مُحِيط»، تا به وسيله آن، اين شك و ريب از دل هايشان برطرف و ريشه كن شود، و آن هشدار عبارت است از اين كه:

خداى تعالى، به هر چيزى احاطه دارد، البته نه احاطه اى كه ما به چيزى داريم، بلكه احاطه اى كه لايق به ساحت قدس و كبريايى او باشد. پس هيچ مكان و مكينى از خدا خالى نيست، و هيچ چيز از نظر او پنهان نيست، و داخل در هيچ چيزى هم نيست.

مفسران، در معناى اين آيه اقوالى دارند كه اگر به آن ها مراجعه كنى، قطعا تعجب خواهى كرد.

بحث روایتی: (رواياتى در ذيل برخى آيات گذشته)

در الدر المنثور است كه ابن عساكر، از عكرمة روايت كرده كه در تفسير آيه «أفَمَن يُلقَى فِى النّار خَيرٌ أم مَن يَأتِى آمِناً يَومَ القِيَامَة» گفته است: اين آيه شريفه، در باره عمار بن ياسر (رضوان اللّه عليه) و ابى جهل نازل شده.

مؤلف: و نيز الدر المنثور اين روايت را از تعدادى از كتب، از بشر بن تميم روايت كرده. ابن مردويه هم، از ابن عباس نقل كرده كه: گفت منظور از «أفَمَن يُلقَى فِى النّار»، ابى جهل بن هشام، و منظور از «أم مَن يَأتِى آمِناً يَومَ القِيَامَة»، ابوبكر صديق است. ولى همه اين روايات از باب تطبيق است.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۷ صفحه ۶۱۶

و در تفسير قمى، در روايت ابى الجارود، از حضرت ابى جعفر «عليه السلام» روايت كرده، كه در معناى آيه «إنّ الّذِينَ كَفَرُوا بِالذّكرَ لَمّا جَاءَهُم» فرموده: يعنى قرآن. و در ذيل جمله «لا يَأتِيهِ البَاطِلُ مِن بَينِ يَدَيه» فرموده: يعنى نه از راه تورات باطلى به قرآن راه مى يابد، و نه از طريق انجيل و زبور. «وَ لا مِن خَلفِهِ»، يعنى و نه بعد از آن كتابى پيدا مى شود كه آن را باطل كند.

و در مجمع البيان در ذيل همين آيه گفته است: در معناى آن اقوالى است. تا آن جا كه مى گويد: قول سوم اين است كه آيه شريفه مى خواهد بفرمايد: در خبرهايى كه قرآن از گذشته داده، باطلى نيست، و در خبرهايى هم كه از آينده داده، باطلى نيست، بلكه اخبار قرآن، همه اش مطابق با واقع است. و اين معنا، از حضرت ابى جعفر باقر و امام صادق «عليه السلام» نيز روايت شده.

و در تفسير قمى، در ذيل آيه «أعجَمِىّ وَ عَرَبِىّ» فرموده: اگر اين قرآن اعجمى بود، مى گفتند: چطور ما آن را بياموزيم، در حالى كه زبان ما عربى است، و چرا آن را عربى نياوردى. لذا خداى تعالى خواست آن را به زبان ايشان نازل كند، همچنان كه فرموده: «وَ مَا أرسَلنَا مِن رَسُولٍ إلّا بِلِسَانِ قَومِهِ: هيچ رسولى نفرستاديم، مگر به زبان قوم خودش».

و در روضه كافى، به سند خود، از طيار، از امام صادق «عليه السلام» روايت كرده كه در ذيل آيه: «سَنُرِيهِم آياتنَا فِى الآفَاقِ وَ فِى أنفُسِهِم حَتّى يَتَبَيّنَ لَهُم أنّهُ الحَقّ» فرموده: منظور فرو رفتن در زمين، و مسخ شدن، و هدف سنگ هاى آسمانى قرار گرفتن است. راوى مى گويد: پرسيدم «حَتّى يَتَبَيّنَ لَهُم» يعنى چه؟ فرمود: اين را فعلا رها كن، اين مربوط به قيام قائم است.

و در ارشاد مفيد، از على بن ابى حمزه، از ابى الحسن موسى بن جعفر «عليه السلام» روايت آورده كه در ذيل آيه شريفه بالا فرمود: منظور فتنه هايى است كه در آفاق زمين رُخ مى دهد و مسخى كه دشمنان حق را نابود مى كند.

و در روضه كافى، به سند خود، از ابى بصير، از امام صادق «عليه السلام» روايت آورده كه فرمود: «آيت در انفس»، مسخ و «آيت در آفاق»، ناسازگارى روزگار است، تا قدرت خداى عزّوجلّ را، هم در نفس خود ببينند و هم در آفاق.

عرضه داشتم: «حَتّى يَتَبَيّنَ لَهُم أنّهُ الحَقّ» چه معنا دارد؟

فرمود: منظور خروج قائم است. چون آن حقى كه نزد خدا است و روزى براى خلق هويدا مى شود و خلق او را مى بينند، همان قائم «عليه السلام» است. وَ الحَمدُ لِله رَبّ العَالَمين


→ صفحه قبل صفحه بعد ←