تفسیر:المیزان جلد۱۵ بخش۲۸

از الکتاب
→ صفحه قبل صفحه بعد ←


« سوره شعراء »


ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۵ صفحه : ۳۴۵

آيات ۱ - ۹ سوره شعراء

  • سوره«شعراء»، مكّى است و ۲۲۷ آيه دارد.

بِسمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ *

طسم (۱) تِلْك آيَاتُ الْكِتَابِ الْمُبِينِ(۲)

لَعَلَّك بَاخِعٌ نَّفْسك أَلّا يَكُونُوا مُؤْمِنِينَ(۳)

إِن نَّشأْ نُنزِّلْ عَلَيهِم مِّنَ السَّمَاءِ آيَةً فَظلَّت أَعْنَاقُهُمْ لهََا خَاضِعِينَ(۴)

وَ مَا يَأْتِيهِم مِّن ذِكْرٍ مِّنَ الرَّحْمَانِ مُحْدَثٍ إِلّا كانُوا عَنْهُ مُعْرِضِينَ(۵)

فَقَدْ كَذَّبُوا فَسيَأْتِيهِمْ أَنبَاؤُا مَا كانُوا بِهِ يَستهْزِءُونَ(۶)

أَوَ لَمْ يَرَوْا إِلى الاَرْضِ كَمْ أَنبَتْنَا فِيهَا مِن كُلِّ زَوْجٍ كَرِيمٍ(۷)

إِنَّ فى ذَلِك لاَيَةً وَ مَا كانَ أَكْثرُهُم مُّؤْمِنِينَ(۸)

وَ إِنَّ رَبَّك لَهُوَ الْعَزِيزُ الرَّحِيمُ(۹)

«ترجمه آیات»

به نام خداى رحمان و رحيم.

طسم. (۱)

اين آيه هاى كتاب روشن است. (۲)

گويا مى خواهى خويشتن را تلف كنى، براى اين كه آنان ايمان نمى آورند. (۳)

اگر مى خواستيم از آسمان آيه اى به ايشان نازل مى كرديم، كه گردن هايشان در مقابل آن خاضع شود، مى توانستيم. (۴)

پند تازه اى از خداى رحمان به سوى آنان نيامد، مگر اين كه از آن روى گردان شدند. (۵)

به تكذيب پرداخته اند، به زودى خبرهاى چيزى كه آن را استهزا مى كرده اند، به ايشان خواهد رسيد. (۶)

چرا به زمين نمى نگرند كه انواع گياهان خوب در آن رويانده ايم. (۷)

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۵ صفحه : ۳۴۶

كه در اين عبرتى هست، ولى بيشترشان مؤمن نيستند. (۸)

همانا پروردگارت، نيرومند و رحيم است. (۹)

«بیان آیات»

بيان غرض سوره مباركه «شعراء»

غرض از اين سوره، تسليت خاطر رسول خدا «صلى الله عليه و آله» است، از اين كه قومش او را و قرآن نازل بر او را تكذيب كرده بودند و او آزرده شده بود. و همين معنا، از اولين آيه آن كه مى فرمايد: «تِلكَ آيَاتُ الكِتَابِ المُبِين» بر مى آيد.

آرى، كفار قريش، يك بار او را مجنون خواندند، بار ديگر شاعر. و اين آيات علاوه بر تسليت خاطر آن جناب، مشركان را تهديد مى كند به سرنوشت اقوام گذشته. و به اين منظور، چند داستان از اقوام انبياى گذشته، يعنى موسى و ابراهيم و نوح و هود و صالح و لوط و شعيب «عليهم السلام» و سرنوشتى كه با آن روبرو شدند و كيفرى كه در برابر تكذيب خود ديدند، نقل كرده است، تا آن جناب از تكذيب قوم خود، دلسرد و غمناك نگردد. و نيز قوم آن جناب از شنيدن سرگذشت اقوام گذشته عبرت بگيرند.

و اين سوره از سوره هاى پيشين مكّى است. يعنى از آن هايى است كه در اوايل بعثت نازل شده، به شهادت آيه: «وَ أنذِر عَشِيرَتَكَ الأقرَبِين»، كه مى دانيم مشتمل بر مأموريت آن جناب، در اول بعثت است و در اين سوره واقع است. و چه بسا از قرار گرفتن آيه مزبور در اين سوره، و آيه: «فَاصدَع بِمَا تُؤمَر»، در سوره «حجر» و مقايسه مضمون آن دو با يكديگر، تخمين زده شود كه اين سوره، جلوتر از سوره «حجر» نازل شده است.

مطلب ديگر اين كه: از سياق همه آيات اين سوره بر مى آيد كه تمام آن، مكّى است، ليكن بعضى از مفسران، پنج آيه آخر آن را و بعضى ديگر، تنها آيه: «أوَ لَم يَكُن آيَة لَهُم أن يَعلَمَهُ عُلَمَاءُ بَنِى إسرَائيل» را استثنا كرده و گفته اند كه اين ها در مدينه نازل شده است، كه به زودى در اين باره بحث خواهيم كرد.

«طسم * تِلْك آيَاتُ الْكِتَابِ الْمُبِينِ»:

لفظ «تِلكَ: آن»، اشاره است به «آيات كتاب» كه قبلا نازل شده و آنچه بعدا با نزول سوره نازل مى شود. و اگر با لفظى اشاره آورد كه مخصوص اشاره به دور است، براى اين است که بر علوّ قدر آیات و

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۵ صفحه : ۳۴۷

رفعت مكانت آن دلالت كند. و كلمۀ «مُبِين»، اسم فاعل از باب «إفعال» است، كه ماضى آن «إبان» - به معنى ظاهر و جلوه گر شد - مى باشد.

و معناى آيه اين است كه: اين آيات بلندمرتبه و رفيع القدر، آيات كتابى است كه از ناحيه خداى سبحان بودنش، ظاهر و آشكار است. چون مشتمل است بر نشانه هايى از اعجاز، هر چند كه اين مشركان معاند آن را تكذيب نموده، گاهى آن را القاآت شيطانى، بار ديگر آن را نوعى شعر خوانده اند.

تسلى دادن به پيامبر«ص»: از ايمان نیاوردن آنان، غصه نخور

«لَعَلَّك بَاخِعٌ نَّفْسك أَلّا يَكُونُوا مُؤْمِنِينَ»:

كلمۀ «باخع» از «بخوع» گرفته شده، و معناى آيه، اين است كه: از وضع تو چنين بر مى آيد كه مى خواهى خود را از غصه هلاك كنى، كه چرا به آيات اين كتاب كه بر تو نازل شده، ايمان نمى آورند.

و معلوم است كه منظور از اين تعبير، انكار بر رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله» است (كه اين غصه خوردن تو صحيح نيست) و مى خواهد با اين بيان، آن جناب را تسليت دهد.

«إِن نَّشأْ نُنزِّلْ عَلَيهِم مِّنَ السَّمَاءِ آيَةً فَظلَّت أَعْنَاقُهُمْ لهََا خَاضِعِينَ»:

در اين جمله، متعلق «مشيت» حذف شده. چون جزاى شرط بر آن دلالت دارد. (در فارسى نيز اين حذف معمول است. مثلا مى گوييم: اگر مى خواستم، فلان كار را مى كردم، كه تقديرش اين است كه: اگر مى خواستم فلان كار را بكنم، مى كردم).

كلمۀ «فَظَلَّت» از «ظلّ» است، كه يكى از افعال ناقصه است، كه اسم و خبر مى گيرد و در اين جا، اسمش كلمه «أعنَاقُهُم»، و خبرش «خَاضِعِين» مى باشد.

و اگر فرمود: گردن هايشان «خاضع» مى شود و نسبت خضوع را به گردن هاى مشركان داده، با اين كه «خضوع»، وصف خود ايشان است، از اين باب است كه در حال خضوع، اولين عضو از انسان كه حالت درونى خضوع را نشان مى دهد، گردن است، كه سر را زير مى افكند. پس اين نسبت از باب مجاز عقلى است.

و معناى آيه، اين است كه: اگر مى خواستيم آيه اى بر ايشان نازل كنيم كه ايشان را خاضع نمايد و مجبور به قبول دعوتت كند و ناگزير از ايمان آوردن شوند، نازل مى كرديم و به ناچار خاضع مى شدند. خضوعى روشن كه انحناى گردن هايشان از آن خبر دهد.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۵ صفحه : ۳۴۸

بعضى از مفسران گفته اند: مراد از «أعناق»، جماعت ها است. (چون عنق به معناى جماعت نيز آمده).

بعضى ديگر گفته اند: مراد رؤسا و پيشتازان مشركان است. بعضى ديگر گفته اند: در اين جا، مضافى حذف شده و تقدير كلام «فَظَلَّت أصحَابُ أعنَاقِهِم خَاضِعِين»: پس گردن داران ايشان خاضع شوند بوده، كه اين قول اخير، از همه بى معناتر است.

معناى اين كه مشركان از «ذكر مُحدَث»، اعراض مى كنند

«وَ مَا يَأْتِيهِم مِّن ذِكْرٍ مِّنَ الرَّحْمَانِ مُحْدَثٍ إِلّا كانُوا عَنْهُ مُعْرِضِينَ»:

اين آيه شريفه، ادامه مشركان بر شرك و تكذيب آيات خدا را بيان نموده و مى رساند كه اين گروه، ديگر هدايت شدنى نيستند. چون اعراض از ياد خدا در دل هايشان، آن چنان جا گرفته كه هرچه آيات از ناحيه خداى رحمان تازه نازل شود و به سوى آن دعوت شوند، باز هم اعراض مى كنند و زير بار نمى روند.

پس غرض، افادۀ اين معنا است كه مشركان از هر ذكرى گريزان و روى گردانند. نه اين كه بخواهد بفرمايد: از ذكرهاى جديد روى گردانند و از قديم آن روى گردان نيستند. و اگر به جاى «خدا»، كلمۀ «رحمان» را به كار برده، اشاره به اين نكته است كه منشأ اين كه خداى تعالى، «ذكر» را براى بشر فرستاده، صفت «رحمت عام» اوست، كه صلاح دنيا و آخرت بشر را تأمين مى كند.

ما در اول سوره «انبياء»، گفتارى پيرامون معناى «ذكر محدث» گذرانديم. به آن جا مراجعه شود.

«فَقَدْ كَذَّبُوا فَسيَأْتِيهِمْ أَنبَاؤُا مَا كانُوا بِهِ يَستهْزِءُونَ»:

اين جمله، تفريع بر مطالب قبل، يعنى مسأله ادامه دادن مشركان بر اعراض است. و جملۀ «فَسَيَأتِيهِم...» هم، تفريع دومى است بر تفريع اول.

و كلمۀ «أنبَاؤا»، جمع «نبأ» است، كه به معناى خبر مهم است. و معناى جمله اين است كه: چون مشركان از هر ذكرى اعراض مى كنند، بناچار اين حكم عليه ايشان صادر شد كه ايشان جزء تكذيب كنندگان شدند و چون ثابت شد كه جزء تكذيب كنندگان اند، پس به زودى خبرهاى مهم و خطرناكى به ايشان خواهد رسيد. خبر اعراض و استهزايشان نسبت به آيات خدا و آن خبرهايى كه همان عقوبت هاى دنيايى و آخرتى است، كه به زودى صورت خواهد گرفت.

«أَوَ لَمْ يَرَوْا إِلى الاَرْضِ كمْ أَنبَتْنَا فِيهَا مِن كُلِّ زَوْجٍ كَرِيمٍ»:

اين استفهام، استفهام انكارى و توبيخى است، و جمله مورد بحث، عطف است بر جمله اى تقديرى، كه مقام دلالت بر آن دارد، و تقدير كلام، اين است كه: مشركان بر اعراض خود ادامه داده و اصرار ورزیدند

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۵ صفحه : ۳۴۹

و همچنان آيات خداى را تكذيب كردند و هيچ نگاهى به اين نباتات كه از زمين رويانديم، نباتاتى كه جفت هايى كريم اند، نيفكندند.

بنابراين، رؤيت در اين جمله، متضمن معناى نظر و تفكر است، و به همين جهت، با حرف «إلى»، متعدى شده. (چون اگر همان معناى لغوى خود، يعنى ديدن را مى داشت، ديگر اين حرف را لازم نداشت. يك بار مى گوييم فلان چيز را ديدم. بار ديگر مى گوييم: به فلان چيز نظر كردم. در اولى حرف «با» را به كار نمى بريم، و در دومى مى بريم).

و مراد از «زوج كريم» - به طورى كه گفته اند - به معناى زوج نيكو است. آن نباتاتى است كه خداى سبحان، نر و ماده شان خلق كرده.

بعضى از مفسران گفته اند: مراد از آن، همه موجودات روييدنى است. چه نبات و چه حيوان، و چه انسان. به دليل اين كه در جاى ديگر، در خصوص انسان فرموده: «وَ اللهُ أنبَتَكُم مِنَ الأرضِ نَبَاتاً».

«إِنَّ فى ذَلِك لاَيَةً وَ مَا كانَ أَكْثرُهُم مُّؤْمِنِينَ»:

كلمه «ذَلِكَ»، اشاره است به داستان روياندن هر جفتى كريم، كه در آيه قبلى بود و از اين جهت، «آيت» است كه هر يك از اين جفت ها را ايجاد كرده و نواقص هر يك از دو طرف زوج را با ديگرى بر طرف نموده است و هر دو طرف را به سوى آن غايتى كه بدان منظور ايجاد شده اند، سوق داده و به سوى آن هدف هدايت نموده است.

خدايى كه چنين سنتى در همه كائنات دارد، چطور ممكن است امر انسان ها را مهمل بگذارد و به سوى سعادتش و آن راهى كه خير دنيا و آخرتش در آن است، هدايت نكند؟ اين، آن حقيقتى است كه آيت روييدنی ها، بدان دلالت دارد.

معناى جمله: «و بیشترشان، ایمان آور نبوده اند»

و در جملۀ «وَ مَا كَانَ أكثَرُهُم مُؤمِنِين: بيشترشان ايمان آور نبوده اند»، به اين نكته اشاره نمود كه:

اكثر مشركان، به خاطر اين كه اعراض از ياد خدا ملكۀ ايشان شده و استعداد ايمان در آنان باطل شده، انتظار نمى رود كه ايمان بياورند. پس ظاهر آيه شريفه، نظير ظاهر آيه «فَمَا كَانُوا لِيُؤمِنُوا بِمَا كَذَّبُوا بِهِ مِن قَبل» خواهد بود، و اين نكته، يعنى عليت رسوخ ملكات رذيله و استحكام فساد در سريره براى كفر و فسوق (نكته اى است كه) در بسيارى از آيات قرآنى آمده است.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۵ صفحه :۳۵۰

از همين جا معلوم مى شود اين كه بعضى از مفسران در معناى آيه گفته اند كه:

منظور از تعبير به «مَا كَانَ» افاده اين نكته است كه از ازل خدا مى دانسته كه اينان ايمان نمى آورند، صحيح نيست. زيرا علاوه بر اين كه خلاف آن چيزى است كه از آيه تبادر مى شود. مطلبى است كه هيچ دليلى در آيه نيست كه مراد از الفاظ آيه، چنين معنايى باشد، بلكه دليل بر خلاف آن هست و آن دلالتى است كه در جمله قبل بود و مى رسانيد كه ملكۀ اعراض، همواره در نفوسشان راسخ بوده است.

و از سيبويه نقل شده كه گفته است: كلمۀ «كَانَ» در جملۀ «وَ مَا كَانَ أكثَرُهُم مُؤمِنِين»، زايده و صرفا براى پيوند دو طرف خويش است، و گرنه معنا همان «وَ مَا أكثَرُهُم مُؤمِنِين» است. ليكن به نظر ما، هر چند كه اين سخن در جاى خود صحيح است، ولى مقام آيه با معنايى كه گذشت، مناسب تر است.

«وَ إِنَّ رَبَّك لَهُوَ الْعَزِيزُ الرَّحِيمُ»:

پس خداى تعالى به خاطر اين كه «عزيز» و «مقتدرى» است شكست ناپذير، روى گردانان از ذكرش و مكذّبين آياتش و استهزاء كننده به آيات خود را مى گيرد و با عقوبت هاى دنيايى و آخرتى جزا مى دهد. و به خاطر اين كه «رحيم» است، ذكر را بر آنان نازل مى كند تا هدايت شوند و مؤمنان را مى آمرزد و كافران را مهلت مى دهد.

بحثى عقلى پيرامون علم خدا

صاحب تفسير روح المعانى، در ذيل آيه «وَ مَا كَانَ أکثَرُهُم مُؤمِنين»، از بعضى نقل كرده كه گفته اند: معناى آيه اين است كه:

در علم خدا چنين چيزى نبوده و چون از اين سخن، عليت را فهميده اند، بر آن اعتراض كرده اند كه علم خدا، علت ايمان نياوردن كفار نمى شود. زيرا «علم»، تابع «معلوم» است، نه اين كه معلوم تابع علم باشد، تا چنانچه هدايت و ايمان بعضى ها در علم خدا نباشد، علت شود كه آنان ايمان نياورند.

آنگاه خود روح المعانى اعتراض را پاسخ داده كه: معناى تابع بودن علم خدا براى معلوم، اين است كه علم خداى سبحان در ازل، به معلومى معين و حادث، تابع ماهيت آن باشد.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۵ صفحه : ۳۵۱

به اين معنا كه خصوصيت اين علم و امتيازش از ساير علوم به همين اعتبار است، كه علم به اين ماهيت است و اما وجود ماهيت در لايزال، تابع علم ازلى خداى تعالى، به ماهيت آن است. به اين معنا كه چون خداى تعالى، اين ماهيت را در ازل با اين خصوصيت دانسته، لازم است كه در وجود هم به همين خصوصيت موجود شود.

بنابراين، مرگ كفار به حالت كفر و ايمان نياوردنشان متبوع علم ازلى خدا است، ولى وجود آن تابع علم اوست.

اين طرز استدلال در كلام جبرى مذهبان و مخصوصا فخر رازى در تفسيرش بسيار آمده و با اين دليل، جبر را اثبات، و اختيار را نفى مى كنند، و خلاصه اين دليل، اين است كه:

حوادث عالَم، كه اعمال انسان ها هم يكى از آن ها است، همه از ازل براى خداى سبحان معلوم بوده و به همين جهت، وقوع آن ها ضرورى و غيرقابل تخلف است. چون اگر تخلف كند، لازم مى آيد علم او جهل شود - و خدا از جهل منزّه است - پس هر انسانى نسبت به هر عملى كه مى كند، مجبور است و هيچ اختيارى از خود ندارد، و چون به ايشان اعتراض مى شود كه آخر علم هميشه تابع معلوم است، نه معلوم تابع علم، همان جواب بالا را مى دهند كه: درست است كه علم، تابع معلوم مى باشد، اما تابع ماهيت معلوم، نه وجود آن و وجود معلوم تابع علم است.

و اين حجت و دليل، علاوه بر اين كه از مقدماتى فاسد تشكيل شده و در نتيجه بنا و مبناى آن فاسد است، مغالطه روشنى نيز در آن شده است، كه اينك اشكالات آن از نظر خواننده مى گذرد:

اول اين كه: اين حرف، وقتى صحيح است كه ماهيت داراى اصالت باشد و در ازل و قبل از آن كه وجود به خود بگيرد و هستى بپذيرد، داراى تحقق و ثبوتى باشد تا علم به آن تعلق گيرد، و ماهيت، چنين اصالت و تقدمى بر وجود ندارد.

دوم اين كه: مبناى حجت و همچنين اعتراضى كه به آن شده و پاسخى كه از اعتراض مى دهند، همه بر اين است كه: علم خداى تعالى به موجودات، علمى حصولى، نظير علم ما به معلوماتمان باشد، كه همواره به مفاهيم متعلق مى شود و در جاى خود، برهان قاطع بر بطلان اين معنا قائم شده و ثابت گشته كه موجودات براى خداى تعالى، معلوم به علم حضورى اند، نه حصولى.

و نيز ثابت شده كه علم حضورى حق تعالى، به موجودات دو قسم است: يكى علم به اشياء قبل از ايجاد آن ها - كه اين علم، عين ذات اوست - ديگرى علم به اشياء، بعد از ايجاد آن ها - كه اين علم، عين وجود اشياء است - و تفصيلش را بايد در محل خودش جستجو كرد.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۵ صفحه : ۳۵۲

سوم اين كه: علم ازلى خداى تعالى به معلومات لايزالى، يعنى معلوماتى كه تا لايزال موجود مى شوند، اگر به تمامى قيود و مشخصات و خصوصيات وجودى آن چيز كه يكى از آن ها حركات و سكنات اختيارى آن چيز است، تعلق گيرد، علم به تمام معنا و به حقيقت معناى كلمه است. خداى تعالى، در ازل عالم است به اين كه فلان فرد انسانى مثلا دو قسم حركت دارد. يكى حركات اضطرارى، از قبيل رشد و نمو و زشتى و زيبايى صورت و امثال آن، و ديگرى هم حركات اختيارى، از قبيل نشستن و برخاستن و امثال آن.

و اگر صرف تعلق علم خدا به خصوصيات وجودى اين فرد از انسان ضرورتى در او پديد آرد و اين ضرورت صفت خاص او شود، باز صفت خاص اختيارى او مى شود.

به عبارت ساده تر: باعث مى شود كه به ضرورت و وجوب، فلان عمل اختيارا از او سر بزند. نه اين كه باعث شود كه فلان عمل از او سر بزند، چه با اختيار و چه بى اختيار. زيرا اگر در چنين فرضى فلان عمل بدون اختيار از او سر بزند، در اين صورت است كه علم خدا جهل مى شود. چون علم خدا به صدور فعل از او و به اختيار او تعلق گرفته بود و ما فرض كرديم كه بدون اختيار از او سر زد. پس علم خداى تعالى تخلف پذيرفت و در حقيقت علم نبوده، بلكه جهل بوده و خدا از جهل، منزّه است.

پس مغالطه اى كه در اين حجت شده، اين است كه در مقدمه حجت فعل خاصى - يعنى فعل اختيارى - مورد بحث بوده. آن وقت، در نتيجه اى كه از حجت گرفته اند، فعل مطلق و بدون قيد اختيار آمده است.

از اين جا روشن مى شود: اين كه ايمان نياوردن كفار را تعليل كرده اند به اين كه چون علم ازلى خدا به چنين چيزى تعلق گرفته، حرف صحيحى نيست. زيرا - گفتيم - تعلق گرفتن علم ازلى خدا به هر چيز باعث مى شود كه آن چيز به طور وجوب و ضرورت با همه اوصاف و مشخصاتى كه علم بدان تعلق گرفته بود، موجود شود. اگر علم خدا تعلق گرفته بود به اين كه فلان عمل از فلان شخص به طور اختيارى سر بزند، بايد به طور اختيارى سر بزند و اگر تعلق گرفته بود به اين كه فلان خصوصيت يا فلان عمل، به طور اضطرارى و بى اختيار از فلان شخص سر بزند، بايد همين طور سر بزند.

علاوه بر اين، اگر جملۀ «وَ مَا كَانَ أكثَرُهُم مُؤمِنِين» مى خواست بفرمايد: ايمان آوردن كفار محال است. چون علم ازلى به عدم آن تعلق گرفته است. خود كفار همين آيه را مدرك براى خود قرار مى دادند و به ضرر رسول خدا «صلى الله عليه و آله» و به نفع خود احتجاج مى كردند و مى گفتند: تو از ما چه مى خواهى؟ مگر نمى دانى كه خدا ما را از ازل كافر ديده، همچنان كه بعضى از جبرى مسلكان، همين كار را كرده اند.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۵ صفحه : ۳۵۳

بحث روايتى

در تفسير قمى، در ذيل آيه: «إن نَشَأ نُنَزِّل عَلَيهِم مِنَ السَّمَاءِ آيَةً فَظَلَّت أعنَاقُهُم لَهَا خَاضِعِين» مى گويد: پدرم از ابن ابى عمير، از امام صادق «عليه السلام» روايت كرد كه فرمود: گردن هايشان - يعنى گردن هاى بنى اميه، با آمدن صيحه اى آسمانى به نام صاحب الامر، نرم و خاضع مى شود.

مؤلف: اين معنا را، كلينى نيز در روضه كافى، و صدوق، در كمال الدين، و مفيد در ارشاد، و شيخ در غيبت، روايت كرده اند.

و ظاهرا اين روايات، همه از باب جرى و تطبيق مصداق بر كلّى است. نه از باب تفسير، چون سياق آيات با تفسير بودن آن ها نمى سازد.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۵ صفحه : ۳۵۴

آيات ۱۰ - ۶۸ سوره شعراء

وَ إِذْ نَادَى رَبُّك مُوسى أَنِ ائْتِ الْقَوْمَ الظّالِمِينَ(۱۰)

قَوْمَ فِرْعَوْنَ أَلا يَتَّقُونَ(۱۱)

قَالَ رَبّ إِنّى أَخَافُ أَن يُكَذِّبُونِ(۱۲)

وَ يَضِيقُ صَدْرِى وَ لا يَنطلِقُ لِسانى فَأَرْسِلْ إِلى هَارُونَ(۱۳)

وَ لهَُمْ عَلىَّ ذَنبٌ فَأَخَافُ أَن يَقْتُلُونِ(۱۴)

قَالََ كلّا فَاذْهَبَا بِآيَاتِنَا إِنَّا مَعَكُم مُّستَمِعُونَ(۱۵)

فَأْتِيَا فِرْعَوْنَ فَقُولا إِنَّا رَسولُ رَبّ الْعَالَمِينَ(۱۶)

أَنْ أَرْسِلْ مَعَنَا بَنى إِسرائيلَ(۱۷)

قَالَ أَلَمْ نُرَبِّك فِينَا وَلِيداً وَ لَبِثْت فِينَا مِنْ عُمُرِك سِنِينَ(۱۸)

وَ فَعَلْت فَعْلَتَك الَّتى فَعَلْت وَ أَنت مِنَ الْكَافِرِينَ(۱۹)

قَالَ فَعَلْتُهَا إِذاً وَ أَنَا مِنَ الضالِّينَ(۲۰)

فَفَرَرْتُ مِنكُمْ لَمَّا خِفْتُكُمْ فَوَهَب لى رَبّى حُكْماً وَ جَعَلَنى مِنَ الْمُرْسلِينَ(۲۱)

وَ تِلْك نِعْمَةٌ تَمُنُّهَا عَلىَّ أَنْ عَبَّدت بَنى إِسرائيلَ(۲۲)

قَالَ فِرْعَوْنُ وَ مَا رَبُّ الْعَالَمِينَ(۲۳)

قَالَ رَبُّ السَّمَاوَاتِ وَ الاَرْضِ وَ مَا بَيْنَهُمَا إِن كُنتُم مُّوقِنِينَ(۲۴)

قَالَ لِمَنْ حَوْلَهُ أَلا تَستَمِعُونَ(۲۵)

قَالَ رَبُّكُمْ وَ رَبُّ آبَائكُمُ الاَوَّلِينَ(۲۶)

قَالَ إِنَّ رَسُولَكُمُ الَّذِى أُرْسِلَ إِلَيْكُمْ لَمَجْنُونٌ(۲۷)

قَالَ رَبُّ الْمَشرِقِ وَ الْمَغْرِبِ وَ مَا بَيْنهُمَا إِن كُنتُمْ تَعْقِلُونَ(۲۸)

قَالَ لَئنِ اتخَذْتَ إِلَهاً غَيرِى لاَجْعَلَنَّك مِنَ الْمَسجُونِينَ(۲۹)

قَالَ أَوَ لَوْ جِئْتُك بِشئٍ مُّبِينٍ(۳۰)

قَالَ فَأْتِ بِهِ إِن كنتَ مِنَ الصادِقِينَ(۳۱)

فَأَلْقَى عَصاهُ فَإِذَا هِىَ ثُعْبَانٌ مُّبِينٌ(۳۲)

وَ نَزَعَ يَدَهُ فَإِذَا هِىَ بَيْضاءُ لِلنَّاظِرِينَ(۳۳)

قَالَ لِلْمَلا حَوْلَهُ إِنَّ هَذَا لَساحِرٌ عَلِيمٌ(۳۴)

يُرِيدُ أَن يخْرِجَكُم مِّنْ أَرْضِكُم بِسِحْرِهِ فَمَا ذَا تَأْمُرُونَ(۳۵)

قَالُوا أَرْجِهْ وَ أَخَاهُ وَ ابْعَث فى المَْدَائنِ حَاشِرِينَ(۳۶)

يَأْتُوك بِكُلِّ سحَّارٍ عَلِيمٍ(۳۷)

فَجُمِعَ السَّحَرَةُ لِمِيقَاتِ يَوْمٍ مَّعْلُومٍ(۳۸)

وَ قِيلَ لِلنَّاسِ هَلْ أَنتُم مُجْتَمِعُونَ(۳۹)

لَعَلَّنَا نَتَّبِعُ السَّحَرَةَ إِن كانُوا هُمُ الْغَالِبِينَ(۴۰)

فَلَمَّا جَاءَ السَّحَرَةُ قَالُوا لِفِرْعَوْنَ أَئنَّ لَنَا لاَجْراً إِن كُنَّا نحْنُ الْغَالِبِينَ(۴۱)

قَالَ نَعَمْ وَ إِنَّكُمْ إِذاً لَّمِنَ الْمُقَرَّبِينَ(۴۲)

قَالَ لهَُم مُّوسى أَلْقُوا مَا أَنتُم مُّلْقُونَ(۴۳)

فَأَلْقَوْا حِبَالهَُمْ وَ عِصِيَّهُمْ وَ قَالُوا بِعِزَّةِ فِرْعَوْنَ إِنَّا لَنَحْنُ الْغَالِبُونَ(۴۴)

فَأَلْقَى مُوسى عَصاهُ فَإِذَا هِىَ تَلْقَف مَا يَأْفِكُونَ(۴۵)

فَأُلْقِىَ السحَرَةُ ساجِدِينَ(۴۶)

قَالُوا آمَنَّا بِرَبّ الْعَالَمِينَ(۴۷)

رَبّ مُوسى وَ هَارُونَ(۴۸)

قَالَ آمَنتُمْ لَهُ قَبْلَ أَنْ آذَنَ لَكُمْ إِنَّهُ لَكَبِيرُكُمُ الَّذِى عَلَّمَكُمُ السحْرَ فَلَسوْف تَعْلَمُونَ لاُقَطعَنَّ أَيْدِيَكُمْ وَ أَرْجُلَكُم مِّنْ خِلَافٍ وَ لاُصلِّبَنَّكُمْ أَجْمَعِينَ(۴۹)

قَالُوا لا ضيرَ إِنَّا إِلى رَبِّنَا مُنقَلِبُونَ(۵۰)

إِنَّا نَطمَعُ أَن يَغْفِرَ لَنَا رَبُّنَا خَطايَنَا أَن كُنَّا أَوَّلَ الْمُؤْمِنِينَ(۵۱)

وَ أَوْحَيْنَا إِلى مُوسى أَنْ أَسرِ بِعِبَادِى إِنَّكُم مُّتَّبَعُونَ(۵۲)

فَأَرْسلَ فِرْعَوْنُ فى الْمَدَائنِ حَاشِرِينَ(۵۳)

إِنَّ هَؤُلاءِ لَشِرْذِمَةٌ قَلِيلُونَ(۵۴)

وَ إِنّهُمْ لَنَا لَغَائظونَ(۵۵)

وَ إِنَّا لجََمِيعٌ حَاذِرُونَ(۵۶)

فَأَخْرَجْنَاهُم مِّن جَنَّاتٍ وَ عُيُونٍ(۵۷)

وَ كُنُوزٍ وَ مَقَامٍ كَرِيمٍ(۵۸)

كَذَلِك وَ أَوْرَثْنَاهَا بَنى إِسرائيلَ(۵۹)

فَأَتْبَعُوهُم مُّشرِقِينَ(۶۰)

فَلَمَّا تَرءَا الْجَمْعَانِ قَالَ أَصحَابُ مُوسى إِنَّا لَمُدْرَكُونَ(۶۱)

قَالََ كلا إِنَّ مَعِىَ رَبّى سيهْدِينِ(۶۲)

فَأَوْحَيْنَا إِلى مُوسى أَنِ اضرِب بِّعَصاك الْبَحْرَ فَانفَلَقَ فَكانَ كُلُّ فِرْقٍ كالطوْدِ الْعَظِيمِ(۶۳)

وَ أَزْلَفْنَا ثَمَّ الاَخَرِينَ(۶۴)

وَ أَنجَيْنَا مُوسى وَ مَن مَّعَهُ أَجْمَعِينَ(۶۵)

ثُمَّ أَغْرَقْنَا الاَخَرِينَ(۶۶)

إِنَّ فى ذَلِك لاَيَةً وَ مَا كانَ أَكْثرُهُم مُّؤْمِنِينَ(۶۷)

وَ إِنَّ رَبَّك لهَُوَ الْعَزِيزُ الرَّحِيمُ(۶۸)

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۵ صفحه : ۳۵۵
«ترجمه آیات»

و چون پروردگارت به موسى ندا داد كه سوى گروه ستمكاران برو. (۱۰)

گروه فرعون كه چرا نمى ترسند؟ (۱۱)

(موسى) گفت: پروردگارا! من بيم آن دارم كه دروغگويم شمارند. (۱۲)

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۵ صفحه : ۳۵۶

و حوصله ام سر آيد، در نتيجه زبانم روان نشود، پس هارون را نيز پيغمبرى ببخش. (۱۳)

فرعونيان، خونى به گردن من دارند و بيم دارم كه مرا بكشند.(۱۴)

فرمود: هرگز! شما هر دو آيات ما را ببريد، كه ما همراه شما شنواييم. (۱۵)

نزد فرعون رويد و بگوييد كه: ما فرستاده پروردگار جهانيانيم. (۱۶)

بايد كه بنى اسرائيل را با ما بفرستى. (۱۷)

(فرعون) گفت: مگر وقتى نوزاد بودى، تو را نزد خويش پرورش نداديم و سال ها از عمرت را، ميان ما به سر نبردى؟ (۱۸)

و (سرانجام) آن كارت را (كه نمى بايست انجام مى دادى)، انجام دادى و تو از ناسپاسان بودى. (۱۹)

(موسى) گفت: آن كار را هنگامى كردم كه از راه بيرون بودم. (۲۰)

و چون از شما بيم داشتم، از دستتان گريختم و پروردگارم به من فرزانگى و دانش بخشيد و از پيغمبرانم كرد. (۲۱)

آيا اين نعمتى است كه منت آن را به من مى نهى، كه پسران بنى اسرائيل را به بردگى گرفته اى؟ (۲۲)

فرعون گفت: پروردگار جهانيان چيست؟ (۲۳)

گفت: پروردگار آسمان ها و زمين و آنچه ميان آن دو است، اگر اهل يقين ايد. (۲۴)

(فرعون) به اطرافيان خود گفت: هيچ مى شنويد چه مى گويد؟ (۲۵)

گفت: پروردگار شما و پروردگار نياكانتان. (۲۶)

گفت: پيغمبرى كه به سوى شما فرستاده شده، ديوانه است. (۲۷)

گفت: (او) پروردگار مشرق و مغرب و هرچه ميان آن دو است، اگر فهم داريد. (۲۸)

گفت: اگر خدايى غير از من بگيرى، زندانی ات مى كنم. (۲۹)

گفت: و حتى اگر براى تو معجزه اى روشن آورده باشم؟ (۳۰)

گفت: اگر راست مى گويى، آن را بياور. (۳۱)

موسى عصاى خود را بينداخت و در دَم، اژدهايى هويدا گشت. (۳۲)

و دست خويش را بيرون آورد، همه ديدند كه سفيد و روشن بود. (۳۳)

(فرعون به بزرگان اطراف خود) گفت: عجب جادوگر ماهرى است! (۳۴)

كه مى خواهد شما را با جادوى خويش، از سر زمينتان بيرون كند، بنابراين چه رأى مى دهيد؟ (۳۵)

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۵ صفحه : ۳۵۷

گفتند: وى را با برادرش نگه دار و به تمام شهرها مأمورين جمع آورى بفرست. (۳۶)

تا همه جادوگران ماهر را پيش تو آورند. (۳۷)

پس جادوگران را به موعد روزى معين، جمع كرد. (۳۸)

و به مردم گفتند: شما نيز جمع شويد. (۳۹)

تا اگر ساحران غالب آمدند، ما نيز آن ها را پيروى كنيم. (۴۰)

پس جادوگران آمدند و به فرعون گفتند: اگر ما غالب آمديم، آيا مزدى خواهيم داشت؟ (۴۱)

گفت: آرى، و در اين صورت، از مقربان خواهيد بود. (۴۲)

(موسى) به ايشان گفت: هر چه افكندنى هست، بيفكنيد. (۴۳)

پس ريسمان ها و عصاهاى خويش را افكندند و گفتند: به عزت فرعون سوگند، كه ما غلبه يافتگانيم. (۴۴)

سپس موسى عصاى خويش را بيفكند و آنچه را ساخته بودند، بلعيد. (۴۵)

جادوگران سجده كنان، خاكسار شدند. (۴۶)

گفتند: به پروردگار جهانيان ايمان آورديم. (۴۷)

كه پروردگار موسى و هارون نيز هست. (۴۸)

(فرعون) گفت: چرا پيش از آن كه اجازه تان دهم، به او ايمان آورديد؟ پس حتما او بزرگ شما است كه جادو تعليمتان داده است. به زودى خواهيد دانست كه دست ها و پاهايتان را به عكس يكديگر قطع مى كنم و همه شما را بر دار مى آويزم. (۴۹)

گفتند: مهم نيست، چون به سوى پروردگارمان مى رويم. (۵۰)

ما طمع داريم كه پروردگارمان گناهانمان را بيامرزد، به همين جهت، اولين كسى هستيم كه ايمان آورديم. (۵۱)

و به موسى وحى كرديم كه بندگان ما را شبانگاه حركت بده، كه آن ها شما را تعقيب مى كنند. (۵۲)

و فرعون، مأموران جمع آورى را به شهرها فرستاد. (۵۳)

كه اينان گروهى اندك اند. (۵۴)

كه موجب خشم ما شده اند. (۵۵)

و ما همگى آماده كارزاريم. (۵۶)

ولى آن ها (فرعونيان) را از باغستان ها و چشمه سارها، بيرون كرديم. (۵۷)

و از گنج ها و جايگاه هاى خوبشان (بيرون كرديم). (۵۸)

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۵ صفحه : ۳۵۸

و آن را به بنى اسرائيل داديم. (۵۹)

پس هنگام آفتاب از پى آن ها شدند. (۶۰)

و چون دو جماعت يكديگر را بديدند، ياران موسى گفتند: اى واى! ما را گرفتند. (۶۱)

(موسى) گفت: هرگز! پروردگار من، با من است و رهبريم خواهد كرد. (۶۲)

به موسى وحى كرديم كه عصاى خويش را به دريا بزن. پس بشكافت و هر بخشى، چون كوهى بزرگ بود. (۶۳)

ديگران را بدان جا نزديك كرديم. (۶۴)

و موسى را با همراهانش، جملگى نجات داديم. (۶۵)

سپس ديگران را غرق كرديم. (۶۶)

كه در اين، عبرتى است، ولى بيشترشان ايمان آور نبودند. (۶۷)

و پروردگارت، نيرومند و فرزانه است. (۶۸)


→ صفحه قبل صفحه بعد ←