تفسیر:المیزان جلد۱۵ بخش۱

از الکتاب
→ صفحه قبل صفحه بعد ←



«سوره مؤمنون»
ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۵ صفحه ۱

آيات ۱-۱۱ سوره مؤمنون

  • سوره «مؤمنون» مكّى است، و صد وهجده آيه دارد.

بِسمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ *

قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ(۱)

الَّذِينَ هُمْ فى صَلاتهِمْ خَاشِعُونَ(۲)

وَ الَّذِينَ هُمْ عَنِ اللَّغْوِ مُعْرِضونَ(۳)

وَ الَّذِينَ هُمْ لِلزَّكَوةِ فَاعِلُونَ(۴)

وَ الَّذِينَ هُمْ لِفُرُوجِهِمْ حَافِظونَ(۵)

إِلّا عَلى أَزْوَاجِهِمْ أَوْ مَا مَلَكَت أَيْمَانهُمْ فَإِنّهُمْ غَيرُ مَلُومِينَ(۶)

فَمَنِ ابْتَغَى وَرَاءَ ذَلِك فَأُولَئك هُمُ الْعَادُونَ(۷)

وَ الَّذِينَ هُمْ لاَمَانَاتِهِمْ وَ عَهْدِهِمْ رَاعُونَ(۸)

وَ الَّذِينَ هُمْ عَلى صَلَوَاتهِمْ يُحَافِظونَ(۹)

أُولَئك هُمُ الْوَارِثُونَ(۱۰)

الَّذِينَ يَرِثُونَ الْفِرْدَوْسَ هُمْ فِيهَا خَالِدُونَ(۱۱)

«ترجمه آیات»

به نام خداى بخشنده مهربان.

همانا اهل ايمان، پيروز و رستگار شدند.(۱)


مؤمنان، همان هايند كه در نماز خاضع و خاشع اند. (۲)

و آن هايند كه از لغو روى گردانند. (۳)

و آنانند كه زكات دادن را تعطيل نمى كنند. (۴)

و همان هايند كه عورت خود را از حرام و نامحرم حفظ مى كنند. (۵)

مگر از همسران و يا كنيزان خود كه در مباشرت با اين زنان ملامتى ندارند. (۶)

و كسى كه غير از اين زنان را به مباشرت طلبد، البته ستمكار و متعدى خواهد بود. (۷)

و آن هايند كه امانت و عهد خود را رعايت مى كنند. (۸)

و آن هايند كه نمازهاى خود را از هر منافى محافظت مى كنند.(۹)

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۵ صفحه :۴

نامبردگان، آرى، تنها ايشان وارثان اند. (۱۰)

آنان كه بهشت فردوس را ارث برده و هم ايشان در آن جاودانند. (۱۱)

«بیان آیات»

در اين سوره، بر ايمان به خدا و روز قيامت دعوت شده و فرق هايى كه ميان مؤمنان و كفار هست، شمرده شده است. صفات پسنديده و فضایى كه در مؤمنان و رذائل اخلاقى و اعمال زشتى كه در كفار هست، ذكر شده و به دنبالش مژده ها و بيم ها داده، كه بيم هاى آن، متضمن ذكر عذاب آخرت و بلاهاى دنيايى است.

بلاهايى كه امت هاى گذشته را به خاطر تكذيب دعوت حق از بين برد و منقرض ساخت. و از دوران نوح «عليه السلام» گرفته، از هر امتى نمونه اى ذكر كرده، تا به عيسى «عليه السلام» رسيده است.

سياق آيات اين سوره، شهادت مى دهد كه اين سوره مكى است.

معناى «فلاح» و «ايمان واقعى»

«قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ»:

راغب در مفردات مى گويد: كلمۀ «فَلح» - به فتحه فاء و سكون لام - به معناى شكافتن است، و لذا مى گويند: «الحَدِيدُ بِالحَدِيدِ يَفلَحُ: آهن با آهن شكافته مى شود». و كلمۀ «فلاح»، به معناى ظفر يافتن و به دست آوردن و رسيدن به آرزو است.

و اين، به دو نحو است: يكى «دنيوى»، و ديگرى «اخروى». اما «ظفر دنيوى»، رسيدن به سعادت زندگى است. يعنی به چيزى كه زندگى را گوارا سازد و آن، در درجه اول بقاء و سپس توانگرى و عزت است.

و «ظفر اخروى»، در چهار چيز خلاصه مى شود: بقايى كه فناء نداشته باشد. غنايى كه دستخوش فقر نشود. عزّتى كه آميخته با ذلت نباشد و علمى كه مشوب با جهل نباشد، و به همين جهت گفته اند: «عيشى، جز عيش آخرت نيست».

پس اگر دستيابى به سعادت را «فلاح» خوانده اند، به اين عنايت است كه موانع را شكافته، كنار مى زند و رخسار مطلوب را نشان مى دهد.

و كلمه «ايمان»، به معناى اذعان و تصديق به چيزى و التزام به لوازم آن است. مثلا ايمان به خدا در واژه هاى قرآن، به معناى تصديق به يگانگى او و پيغمبرانش و تصديق به روز جزا و بازگشت به سوى او و تصديق به هر حكمى است كه فرستادگان او آورده اند.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۵ صفحه : ۵

البته تا اندازه ای با پيروى عملى، نه اين كه هيچ پيروى نداشته باشد. و لذا در قرآن، هر جا كه صفات نيك مؤمنان را مى شمارد و يا از پاداش جميل آنان سخن مى گويد، به دنبال ايمان، عمل صالح را هم ذكر مى كند. مثلا مى فرمايد: «مَن عَمِلَ صَالِحاً مِن ذَكَرٍ أو أُنثَى وَ هُوَ مُؤمِنٌ فَلَنحيِيِنَّهُ حَيَوةً طَيِّبَة». و يا مى فرمايد: «الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحَات طُوبَى لَهُم وَ حُسنَ مَآب»، و آيات بسيار زياد ديگر.

پس صرف اعتقاد، ايمان نيست، مگر آن كه به لوازم آن چيزى كه بدان معتقد شده ايم، ملتزم شويم و آثار آن را بپذيريم. چون «ايمان»، همان علم به هر چيزى است، اما علمى توأم با سكون و اطمينان به آن، و اين چنين سكون و اطمينان ممكن نيست كه منفك از التزام به لوازم باشد.

بله، آن علمى كه توأم با سكون نيست، چه بسا منفك از التزام بشود. مانند بسيارى از معتادين به عادت هاى زشت و يا مضر كه علم به زشتى و يا ضرر عادت خود دارند، ولى در عين حال آن را ترك نمى كنند، و عذر مى آورند به اين كه ما معتاديم. قرآن كريم هم، درباره منكران دعوت هاى حقّه مى فرمايد: «وَ جَحَدُوا بِهَا وَ استَيقَنَتهَا أنفُسُهُم».

خواهى گفت: افراد با ايمان نيز، بر خلاف لوازم ايمان خود، عمل مى كنند.

در جواب مى گوييم: درست است، وليكن ملتزم نبودن به لوازم معلوم، مطلبى است، و احيانا خلاف ايمان رفتار كردن به خاطر كوران هايى كه در دل بر مى خيزد و آدمى را از مسيرى كه ايمانش برايش معين كرده پرت مى كند، مطلبى ديگر است.

بيانى درباره وصف خشوع مؤمنان، در نمازشان

«الَّذِينَ هُم فِى صَلَاتِهِم خَاشِعُونَ »

«خشوع»، به معناى تأثير خاصى است كه به افراد مقهور دست مى دهد. افرادى كه در برابر سلطانى قاهر قرار گرفته اند، به طورى كه تمام توجه آنان، معطوف او گشته و از جاى ديگر قطع مى شود، و ظاهرا اين حالت، حالتى است درونى كه با نوعى عنايت، به اعضاء و جوارح نيز نسبت داده مى شود.

مانند كلام رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله» - به طورى كه روايت شده - درباره شخصى كه در نمازش با ريش خود بازى مى كرد، فرمود: «اگر دلش داراى خشوع مى بود، جوارحش نيز خاشع مى شد». و نيز مانند كلام خداى تعالى كه مى فرمايد: «وَ خَشَعَتِ الأصوَاتُ لِلرَّحمَان» که خشوع را به صوت نسبت داده.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۵ صفحه : ۶

و «خشوع» به اين معنا، جامع همه آن معانيى است كه در تفسير اين كلمه و اين آيه گفته شده. چون در معناى آن گفته اند: خشوع به معناى ترس، و بى حركت شدن اعضا از ترس است. و يا گفته اند: چشم فروبستن و خفض جناح و تواضع است. و يا گفته اند: سر به زير انداختن است. يا گفته اند: خشوع آن است كه به اين سو و آن سو ننگرى، و يا آن است كه مقام طرف را بزرگ بدارى و همه اهتمام خود را در بزرگداشت او جمع و جور كنى. يا گفته اند: خشوع عبارت از تذلل است. و يا معانى ديگر، كه همه اين ها در آن معنايى كه ما براى اين كلمه كرديم، جمع است.

اين آيه تا آخر آيه نهم، اوصاف مؤمنان را مى شمارد. اوصاف ايمانى كه زنده و فعال باشد، و آثار خود را داشته باشد، تا غرض مطلوب از آن حاصل شود. و آن اثر، فلاح و رستگارى است كه دارندۀ چنين ايمانى نماز را به پا مى دارد. چون نماز عبارت است از توجه كسى كه جز فقر و ذلت ندارد، به درگاه عظمت و كبريايى و منبع عزت و بهاى الهى.

و لازمۀ چنين توجهى اين است كه: نمازگزار متوجه به چنين مقامى، مستغرق در ذلت و خوارى گشته و دلش را از هر چيزى كه او را از قصد و هدفش باز مى دارد، بر كند. پس اگر ايمان نمازگزار، ايمانى صادق باشد، در هنگام توجه به ربش هم او را يكى مى كند. آن هم معبود اوست و اشتغالش به عبادت، او را از هر كار ديگرى باز مى دارد.

آرى، شخص فقيرى كه فقيرش نه تنها از جهت درهم و دينار است، بلكه سراپاى ذاتش را گرفته، وقتى در برابر قرار مى گيرد كه غنايش را به هيچ مقياس نمى توان اندازه گرفت، چه مى كند؟ و ذليل وقتى متوجه عزت مطلقه مى گردد، عزتى كه آميخته با ذلت و خوارى نيست، چه حالتى از خود نشان مى دهد؟

و اين، همان معنايى است كه كتاب كافى و ديگران آورده اند كه رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله» در گفتگويش با حارثة بن نعمان فرمود: براى هر حقى حقيقتى، و براى هر صواب، نورى است...

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۵ صفحه : ۷

گفتارى در معناى تأثير ايمان

«دين» - همچنان كه مكرر گفته ايم - به معناى سنتى اجتماعى است كه انسان در زندگى اجتماعى اش بر طبق آن سير مى كند. و سنت هاى اجتماعى متعلق به عمل است، و زيربناى آن، اعتقاد به حقيقت هستى عالَم و هستى خود انسان - كه يكى از اجزاى عالَم است، مى باشد، و به همين جهت است كه مى بينيم در اثر اختلاف اعتقادات درباره حقيقت هستى، سنت هاى اجتماعى نيز، مختلف مى شود.

اجتماعى كه معتقد است عالَم، ربّ و خالقى دارد كه هستى عالَم از او، و برگشتش نيز به او است. و نيز معتقد است كه انسان فناناپذير است، و حيات ابدى دارد كه با مرگ پايان نمى پذيرد. چنين اجتماعى در زندگى روشى دارد كه در آن سعادت حيات ابدى و تنعم در دار جاودان آخرت، تأمين مى شود.

و اجتماعى كه معتقد است براى عالَم، اله و يا آلهه اى است كه عالَم را به دلخواه خود اداره مى كند، كه اگر راضى باشد به نفع انسان ها و گرنه به ضرر آن ها مى گرداند، بدون اين كه معادى در كار باشد. چنين اجتماعى، زندگى خود را بر اساس تقرب به آلهه، و راضى نمودن آن ها تنظيم مى كند، تا آن آلهه، آن اجتماع را در زندگى اش موفق و از متاع هاى حيات بهره مندشان سازد.

و اجتماعى كه نه به مسأله ربوبيت براى عالَم اعتقاد دارد و نه براى انسان ها زندگى جاويدى را معتقد است، بلكه چنين اجتماعى مانند ماديين، هيچ گونه اعتقادى به ماوراى طبيعت ندارد، سنت حيات و قوانين اجتماعى خود را بر اساس بهره مندى از زندگى دنيا، كه با مرگ پايان مى پذيرد، وضع و بنا مى كند.

پس دين عبارت است از سنتى عملى، كه بر اساس مسأله جهان بينى و هستى شناسى بنيان گرفته و اين اعتقاد، با علم استدلالى و يا تجربى كه پيرامون عالَم و آدم بحث مى كند، تفاوت دارد. زيرا علم نظرى به خودى خود، مستلزم هيچ عملى نيست، اگرچه عمل كردن احتياج به علم نظرى دارد. به خلاف اعتقاد كه عمل را به گردن انسان مى گذارد، و او را ملزم مى كند كه بايستى بر طبق آن عمل كند.

به عبارت ديگر: علم نظرى و استدلالى آدمى را به وجود مبدأ و معاد رهنمون مى شود، و اعتقاد آدمى را وادار مى كند كه از آن معلوم نظرى پيروى نموده، عملا هم به آن ملتزم شود. پس اعتقاد، علم عملى است. مثل اين كه مى گوييم: بر هر انسان واجب است که مبدأ این عالَم، یعنی خدای تعالی را بپرستد و در اعمالش، سعادت دنیا و آخرت خود را مدّ نظر قرار دهد.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۵ صفحه : ۸

و معلوم است كه دعوت دينى، متعلق به دينى است كه عبارت است از: سنت عملى برخاسته از اعتقاد. پس ايمانى هم كه دين به آن دعوت مى كند، عبارت است از: التزام به آنچه كه اعتقاد حق درباره خدا و رسولانش و روز جزاء، و احكامى كه پيغمبران آورده اند، اقتضا دارد كه در جمله «علم عملى» خلاصه مى شود.

و علوم عملى، بر حسب قوّت و ضعف انگيزه ها، شدّت و ضعف پيدا مى كند. چون ما هيچ عملى را انجام نمى دهيم مگر به طمع خير و يا نفع، و يا به خاطر ترس از شرّ و يا ضرر. و چه بسيار فعل هايى كه ما به خاطر بعضى از انگيزه ها آن را واجب مى دانيم، ولى انگيزه ديگرى قوی تر از انگيزه قبل پديد مى آيد كه در نتيجه از آن واجب صرف نظر مى كنيم، همچنان كه خوردن غذا را به انگيزه سدّ جوع، واجب مى دانيم، ولى وقتى مى فهميم كه اين غذا مضرّ است، و منافى با صحت و سلامت ما است، از حكم قبلى صرف نظر مى كنيم.

پس در حقيقت، علم به انگيزه دومى كه مانع انگيزه اول شد، اطلاق علم به اول را مقيد كرد، و گويا به ما گفت درست است كه خوردن غذا براى سد جوع واجب است، اما اين حكم به طور مطلق نيست، بلكه تا زمانى معتبر است كه غذا مضرّ به بدن، و يا منافى با صحت آن نباشد.

از اين جا، روشن مى شود كه ايمان به خدا هم، وقتى اثر خود را مى بخشد و آدمى را به اعمال صالح و صفات پسنديده نفسانى از قبيل خشيت و خشوع و اخلاص و امثال آن مى كشاند كه انگيزه هاى باطل و مكرهاى شيطانى بر آن غلبه نكند. و يا به عبارت ديگر، ايمان ما مقيد به يك حال معين نباشد، همچنان كه خداى تعالى بدان اشاره فرموده است: «وَ مِنَ النَّاسِ مَن يَعبُدُ اللّهَ عَلَى حَرفٍ».

پس مؤمن وقتى على الاطلاق مؤمن است كه آنچه مى كند، مبتنى بر اساسى حقيقى و واقعى و مقتضاى ايمان باشد. چون ايمان اقتضا دارد كه اگر انسان عبادت مى كند، خشوع داشته باشد، و هر كارى كه مى كند، خالى از لغو و امثال آن باشد.

مراد از «لغو» و اعراض مؤمنان از آن، در آيه شريفه

«وَ الَّذِينَ هُمْ عَنِ اللَّغْوِ مُعْرِضونَ»:

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۵ صفحه : ۹

كار «لغو»، آن كارى است كه فايده نداشته باشد، و بر حسب اختلاف امورى كه فايده عايد آن ها مى شود، مختلف مى گردد. چه بسا فعلى كه نسبت به امرى لغو، و نسبت به امرى ديگر مفيد باشد.

پس كارهاى لغو در نظر دين، آن اعمال مباح و حلالى است كه صاحبش در آخرت و يا در دنيا از آن سودى نبرد و سرانجام آن، منتهى به سود آخرت نگردد. مانند خوردن و آشاميدن به انگيزه شهوت در غذا كه لغو است، چون غرض از خوردن و نوشيدن، گرفتن نيرو براى اطاعت و عبادت خدا است.

بنابراين، اگر فعل هيچ سودى براى آخرت نداشته باشد، و سود دنيايى اش هم، سرانجام منتهى به آخرت نشود، چنين فعلى لغو است و به نظرى دقيق تر، «لغو» عبارت است از غير واجب و غير مستحب.

خداى عزوجل در وصف مؤمنان فرموده كه به كلى لغو را ترك مى كنند، بلكه فرموده: از آن اعراض مى كنند. چون هر انسانى، هر قدر كه با ايمان باشد، در معرض لغزش و خطا است، و خدا هم لغزش هاى غير كبائر را، در صورتى كه از كبائر اجتناب شود، بخشيده و فرموده است: «إن تَجتَنِبُوا كَبَائِرَ مَا تُنهَونَ عَنهُ نُكَفِّر عَنكُم سَيِّئَاتِكُم وَ نُدخِلكُم مُدخَلاً كَرِيماً».

به همين جهت، خدا مؤمنان را به اين صفت ستوده كه از لغو اعراض مى كنند، و اعراض، غير از ترك به تمام معنا است. «ترك»، امرى است عدمى و «اعراض»، امرى وجودى. «اعراض»، وقتى است كه محرك و انگيزه اى، آدمى را به سوى اشتغال به فعلى بخواند و آدمى از آن اعراض نموده، به كارى ديگر بپردازد، و اعتنايى به آن كار نكند.

و لازمه اش، آن است كه نفس آدمى، خود را بزرگتر از آن بداند كه به كارهاى پست اشتغال ورزد، و بخواهد كه همواره از كارهاى منافى با شرف و آبرو چشم پوشيده، به كارهاى بزرگ و مقاصد جليل بپردازد.

ايمان واقعى هم همين اقتضاء را دارد. چون سر و كار ايمان هم، با ساحت عظمت و كبريايى و منبع عزت و مجد و بهاء است و كسى كه متصف به ايمان است، جز به زندگى سعادتمند ابدى و جاودانه اهتمام نمى نمايد، و اشتغال نمى ورزد، مگر به كارهايى كه حق آن را عظيم بداند، و آنچه را كه فرومايگان و جاهلان بدان تعلق و اهتمام دارند، عظيم نمى شمارد، و در نظر او، خوار و بى ارزش است و اگر جاهلان او را زخم زبان بزنند و مسخره كنند، به ايشان سلام می کند، و چون به لغوی برخورد کند، آبرومندانه می گذرد.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۵ صفحه :۱۰

و از همين جا، روشن مى شود كه وصف مؤمنان به اعراض از لغو، كنايه است از علو همت ايشان، و كرامت نفوسشان.

معنای این که فرمود: «مؤمنان، زکات را عمل می کنند»

«وَ الَّذِينَ هُمْ لِلزَّكَوةِ فَاعِلُونَ»:

نام بردن «زكات» با «نماز»، قرينه است بر اين كه مقصود از زكات، همان معناى معروف (انفاق مالى) است، نه معناى لغوى آن، كه تطهير نفس از رذائل اخلاقى مى باشد.

البته احتمال دارد كه معناى مصدرى آن مقصود باشد كه عبارت است از تطهير مال، نه آن مالى كه به عنوان زكات داده مى شود. براى اين كه سوره مورد بحث در مكه نازل شده، كه هنوز به زكات به معناى معروف واجب نشده بود و قبل از وجوب آن در مدينه، زكات همان معناى پاك كردن مال را مى داد. بعد از آن كه در مدينه واجب شد (به طور عَلَم بالغلبه)، اسم شد براى آن مقدار از مالى كه به عنوان زكات بيرون مى شد.

با اين بيان روشن گرديد كه چرا فرمود «زكات را عمل مى كنند»، و نفرمود زكات را مى دهند.

پس معنايش اين است كه: مؤمنان كسانى هستند كه انفاق مالى دارند. و اگر مراد از زكات خود مال بود، معنا نداشت آن مال را فعل متعلق به فاعل دانسته و بفرمايد: زكات را عمل مى كنند. و به همين خاطر، بعضى كه زكات را به معناى مال گرفته اند، مجبور شده اند لفظ «پرداختن» را تقدير گرفته و بگويند تقدير آيه «وَ الَّذِينَ هُم لِتَأدِيَةِ الزَّكَوةِ فَاعِلُون» است.

و باز به همين جهت، بعضى ديگر ناگزير شده اند زكات را به معناى تطهير نفس از اخلاق رذيله بگيرند، تا از اشكال مذكور فرار كرده باشند.

و در اين كه فرموده: «لِلزَّكَوةِ فَاعِلُون» و نفرموده: «لِلزَّكَوةِ مُؤَدُّون»، اشاره و دلالت است بر اين كه مؤمنان، به دادن زكات عنايت دارند. مثل اين كه كسى شما را امر كرده باشد به خوردن آب، در جواب بگويى: «خواهم نوشيد»، كه آن نكته عنايت را افاده نمى كند، ولى اگر بگويى «من فاعلم»، آن عنايت را مى رساند.

دادن زكات هم، از امورى است كه ايمان به خدا اقتضاى آن را دارد. چون انسان به كمال سعادت خود نمى رسد مگر آن كه در اجتماع سعادتمندى زندگى كند كه در آن، هر صاحب حقى، به حق خود مى رسد. و جامعه روى سعادت را نمى بيند مگر اين كه طبقات مختلف مردم در بهره مندى از مزاياى حيات و برخوردارى از امتعه زندگى در سطوحى نزديك به هم قرار داشته باشند. و انفاق مالى به فقراء و مساكين، از بزرگترين و قوی ترين عامل ها، براى رسيدن به اين هدف است.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۵ صفحه : ۱۱

«وَ الَّذِينَ هُمْ لِفُرُوجِهِمْ حَافِظونَ... هُمُ الْعَادُونَ»:

كلمۀ «فُرُوج»، جمع فرج است - و به طورى كه گفته اند - به معناى عورت زن و مرد است، كه مردم از بردن نام آن ها شرم مى كنند. و «حفظ فروج»، كنايه از اجتناب از مواقعه نامشروع است، از قبيل زنا و لواط و يا جمع شدن با حيوانات و امثال آن.

«إلاّ عَلَى أزوَاجِهِم أو مَا مَلَكَت أيمَانُهُم فَإنَّهُم غَيرُ مَلُومِين» - اين جمله، استثناء از حفظ فروج است. «أزواج» به معناى زنان حلال، و «مَا مَلَكَت أيمَانُهُم»، به معناى كنيزان مملوك است و معنايش اين است كه مواقعه با زنان خود و يا با كنيزان مملوك، ملامت ندارد.

«فَمَن ابتَغَى وَرَاءَ ذَلِكَ فَأُولَئِكَ هُمُ العَادُون » - اين آيه، تفريع است بر مطالب قبل، يعنى مستثنا و مستثنا منه - و معنايش اين است كه:

وقتى مقتضاى ايمان، اين شد كه به كلّى فروج خود را حفظ كنند، مگر تنها از دو طايفه از زنان. پس هر كس با غير اين دو طايفه، مساس و ارتباط پيدا كند، متجاوز از حدود خدا شناخته مى شود، حدودى كه خداى تعالى براى مؤمنان قرار داده است.

در سابق، در ذيل آيه: «وَ لَا تَقرَبُوا الزِّنَى إنَّهُ كَانَ فَاحِشَةً وَ سَاءَ سَبِيلاً»، در جلد سيزدهم اين كتاب، كلامى پيرامون زنا و اين كه نوع بشرى را فاسد مى كند، مطرح كرديم.

معناى «امانت» و «عهد» و مراد از رعايت آن دو

«وَ الَّذِينَ هُمْ لاَمَانَاتِهِمْ وَ عَهْدِهِمْ رَاعُونَ»:

«امانت»، در اصل مصدر است، ولى بسيار مى شود كه به آن چيزى كه سپرده شده - چه مال و چه اسرار و امثال آن - نيز امانت مى گويند، و در آيه شريفه هم، مقصود همان است. و اگر آن را به صيغه جمع آورده، شايد براى آن باشد كه دلالت بر همه اقسام امانت ها كه در بين مردم داير است، بكند.

و چه بسا گفته باشند: امانات، شامل تمامى تكاليف الهى كه در بشر به وديعه سپرده شده و نيز شامل اعضاء و جوارح و قواى بشر مى شود - كه بايد در كارهايى كه مايه رضاى خدا است، به كار بست - و نيز شامل هر نعمت و مالى است كه به آدمى داده شده، ولى اين احتمال از نظر لفظ خالى از بُعد نيست، هرچند كه از نظر تجزيه و تحليل معنا، عموميت دادن آن صحيح مى باشد.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۵ صفحه : ۱۲

كلمه «عهد» بر حسب عرف و اصطلاح شرع، به معناى آن چيزى است كه انسان با صيغه عهد، ملتزم به آن شده باشد، مانند نذر و سوگند. و ممكن است منظور از آن، مطلق تكليف هايى باشد كه متوجه به مؤمنان شده. چون در قرآن، ايمان مؤمن را «عهد» و «ميثاق» او ناميده است. و همچنين تكاليفى را كه متوجه آنان كرده، عهد خوانده و فرموده: «أوَ كُلّمَا عَاهَدُوا عَهداً نَبَذَهُ فَرِيقٌ مِنهُم».

و نيز فرموده: «وَ لَقَد كَانُوا عَاهَدُوا اللّهَ مِن قَبلُ لَا يُوَلُّونَ الأَدبَار». و شايد به جهت همين كه اين معنا مورد نظر بوده، كلمۀ عهد را مفرد آورد، چون تمامى تكاليف را يك عهد و يك ايمان شامل مى شود.

كلمه «رعايت» به معناى حفظ است. و بعضى گفته اند: اصل اين كلمه، به معناى محافظت از حيوانات است، يا به اين كه آن ها را غذا دهند. غذايى كه حافظ حيات آن ها باشد، و يا به اين كه از خطر دشمن و درنده نگاه بدارند و آنگاه در مطلق حفظ استعمال شده است.

و بعيد نيست كه عكس اين مطلب به ذهن نزديكتر باشد. يعنى كلمه مورد بحث، در اصل، به معناى مطلق حفظ بوده و سپس در خصوص حفظ حيوانات استعمال شده باشد.

و كوتاه سخن اين كه: آيه مورد بحث، مؤمنان را به حفظ امانت و خيانت نكردن به آن و حفظ عهد و نشكستن آن، توصيف مى كند. و حق ايمان هم، همين است كه مؤمن را به رعايت عهد و امانت وادار سازد. چون در ايمان، معناى سكون و استقرار و اطمينان نهفته. وقتى انسان كسى را امين دانست و يقين كرد كه هرگز خيانت ننموده، پيمان نمى شكند، قهرا دلش بر آنچه يقين يافته، مستقر و ساكن و مطمئن مى شود و ديگر تزلزلى به خود راه نمى دهد.

«وَ الَّذِينَ هُمْ عَلى صَلَوَاتهِمْ يُحَافِظونَ»:

«صلوات»، جمع «صلوة: نماز» است. و اين كه فرموده: نماز را محافظت مى كنند، خود قرينه اين است كه مراد محافظت از عدد آن است. پس مؤمنان محافظت دارند كه يكى از نمازهايشان فوت نشود و دائما مراقب آنند. حق ايمان هم همين است، كه مؤمنان را به چنين مراقبتى بخواند.

و به همين جهت، كلمۀ «صلوة» را در اين جا با صيغه جمع آورده، و در جملۀ «فِى صَلَاتِهِم خَاشِعُون»، مفرد. براى اين كه خشوع در جنس نماز، به طور مساوى شامل همه است، و ديگر لازم نيست كه جمع آورده شود.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۵ صفحه : ۱۳

«أُولَئك هُمُ الْوَارِثُونَ * الَّذِينَ يَرِثُونَ الْفِرْدَوْس هُمْ فِيهَا خَالِدُونَ»:

كلمۀ «فردوس»، به معناى بالاى بهشت است، كه معناى آن و پاره اى از خصوصياتش، در ذيل آيه: «كَانَت لَهُم جَنَّاتُ الفِردَوسِ نُزُلاً» گذشت.

و جملۀ «الَّذِينَ يَرِثُونَ...»، بيان كلمۀ «وَارِثُون» است، و «وراثت مؤمنان فردوس را»، به معناى اين است كه «فردوس» براى مؤمنان، باقى و هميشگى است. چرا كه اين احتمال مى رفت كه ديگران هم با مؤمنان شركت داشته باشند، و يا اصلا غير مؤمنان، صاحب آن شوند، بعد از آن ها، خداوند آن را به ايشان اختصاص داده و منتقل نموده است.

در روايات هم آمده كه: براى هر انسانى در بهشت، منزلى و در آتش منزلى است، و چون كسى بميرد و داخل آتش شود، سهم بهشت او را به ارث به اهل بهشت مى دهند، كه إن شاء اللّه، به زودى در بحث روايى، آن را خواهى خواند.

بحث روايی: (روایاتی ذیل آیات گذشته)

در تفسير قمى، در ذيل آيه: «الَّذِينَ هُم فِى صَلَاتِهِم خَاشِعُون» مى گويد: امام فرمود: «خشوع» در نماز، اين است كه چشم به زير بيندازى و همه توجهت به نماز باشد.

مؤلف: در سابق گذشت كه گفتيم چشم به زير انداختن و توجه به نماز، از لوازم خشوع است. پس تعريفى كه امام فرموده، تعريف به لازمۀ معنا است، و نظير آن، روايتى است كه الدرالمنثور، از عده اى از صاحبان جوامع حديث، از على «عليه السلام» آورده كه فرموده: «خشوع»، آن است كه در نمازت به اين طرف و آن طرف نگاه نكنى، كه اين نيز، تعريف به لازمۀ معنا است.

و در كافى، به سند خود، از مسمع بن عبدالملك، از ابى عبداللّه «عليه السلام» روايت كرده كه فرموده: رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله» فرموده: هر كسى كه خشوع ظاهرى او بيش از خشوع قلبى اش باشد، نزد ما منافق است.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۵ صفحه : ۱۴

مؤلف: در الدرالمنثور، از عده اى از صاحبان جوامع حديث، از ابى الدرداء، از رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله» روايت آورده كه همين معنا را افاده مى كند و عبارت آن، اين است كه: به خدا پناه ببريد از خشوع نفاق. پرسيدند: خشوع نفاق چيست؟ فرمود: اين كه ظاهر بدن خاشع ديده شود، ولى در قلب خشوعى نباشد.

و در مجمع البيان، در ذيل آيه شريفه گفته است: روايت شده كه رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله» مردى را ديد كه در حال نماز با ريشش بازى مى كرد. فرمود: بدانيد كه اگر اين مرد در دلش خاشع بود، بدنش هم خاشع مى شد.

و نيز در همان كتاب گفته: روايت شده كه رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله» در نمازش چشم به سوى آسمان بلند مى كرد، همين كه اين آيه نازل شد، از آن به بعد، سر به زير مى انداخت و چشم به زمين مى دوخت.

مؤلف: اين دو روايت را الدرالمنثور هم، از جمعى از نويسندگان، از رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله» روايت كرده، و در معناى خشوع، روايات بسيارى ديگر هم هست.

رواياتى در معناى اعراض از لغو و حفظ فرج

و در ارشاد مفيد، در كلامى از اميرالمؤمنين «عليه السلام» آورده كه فرموده: هر سخنى كه ذكر خدا در آن نباشد، لغو است.

و در مجمع البيان، در ذيل آيه: «وَ الَّذِينَ هُم عَنِ اللَّغوِ مُعرِضُون» مى گويد: از امام صادق «عليه السلام» روايت كرده اند كه فرمود: اگر شخصى به تو ناسزايى گفت و يا تهمتى زد كه در تو نيست، براى خدا از او اعراض كن.

و در روايتى ديگر آمده كه: مقصود از آن، غنا و ملاهى است.

مؤلف: مطالبى كه در دو روايت مجمع البيان آمده، از قبيل ذكر بعضى از مصاديق است و آنچه در روايت ارشاد آمده، از باب عموميت دادن و تحليل معنا است.

و در خصال، از جعفر بن محمّد، از پدرش، از آباء گرامى اش «عليهم السلام» روايت كرده كه اميرالمؤمنين «عليه السلام» فرموده: فرج ها، به يكى از سه طريق حلال مى شوند. يكى نكاح به ميراث، و يكى نكاح بدون ميراث، و يكى نكاح به ملك يمين.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۵ صفحه : ۱۵

و در كافى، به سند خود، از اسحاق بن ابى ساره روايت كرده كه گفت: از امام صادق «عليه السلام»، از آن (يعنى از متعه) پرسيدم. فرمود: حلال است، ولى زنهار كه صيغه مكن، مگر زن عفيف را كه خداى عزوجل مى فرمايد: «وَ الَّذِينَ هُم لِفُرُوجِهِم حَافِظُون». پس فرج خود را در جايى كه ايمن از پولت نيستى، مگذار.

بيانى در باره مشروعیت ازدواج موقت، در اسلام

مؤلف: در اين حديث، معناى «حفظ»، به حدّى تعميم داده شده كه شامل ترك ازدواج با غيرعفيفه هم شده است، و اين دو روايت، به طورى كه ملاحظه مى فرماييد، «متعه» را نكاح و ازدواج خوانده است و از نظر روايات بى شمارى، مطلب همين طور است، و مبناى فقه امامان اهل بيت «عليهم السلام» هم، بر همين است.

در اصطلاح قرآن كريم و در عهد رسول خدا «صلى الله عليه و آله» هم، مطلب از اين قرار است. زيرا بعد از ملك يمين (كنيز)، ديگر بيش از دو نوع نكاح باقى نمى ماند. يكى نكاح زناشويى و ديگرى زنا. زنا را كه خداى تعالى حرام كرده و در حرمتش، آيات بسيارى از سوره هاى مكى و مدنى - مانند: «فرقان» و «إسراء» كه مكّى هستند، و «نور» و «ممتحنه» كه مدنى مى باشند - تأكيد شديد نموده.

و سپس در سوره «نساء» و «مائده»، آن را «سفاح» خوانده و حرام كرده. و در سوره «اعراف» و «عنكبوت» و «يوسف» كه مكى هستند و سوره «نحل» و «بقره» و «نور»، كه يا هر سه و يا دو تاى آخر مدنى هستند، آن را فحشاء ناميده، و مرتكبش را مذمت كرده.

و در سوره «اعراف» و «انعام» و «إسراء» و «نحل» و «عنكبوت» و «شورى» و «نجم»، كه از سور مكى هستند، و در سوره «نساء» و «نور» و «احزاب» و «طلاق»، كه مدنى مى باشند، آن را فاحشه خوانده و از آن نهى فرموده. و نيز به طور كنايه، در آيه «فَمَنِ ابتَغَى وَرَاءَ ذَلِكَ فَأُولَئِكَ هُمُ العَادُون» از آيات مورد بحث و نظير آن در سوره «معارج»، از آن نهى كرده.

و از همان اول بعثت معروف بوده كه اسلام، شراب و زنا را حرام مى كند، چنان كه در سيره ابن هشام آمده و ما روايت آن را در بحث روايتى، در ذيل آيه: «إنَّمَا الخَمرُ وَ المَيسِرُ...»، در سوره «مائده»، در جلد ششم اين كتاب، ايراد نموديم.

با اين حال، اگر چنانچه تمتع ازدواج نباشد و زن متعه، همسر مشروع آدمى نباشد، بايد آنان زناكار باشند، و اين به ضرورت ثابت است كه عقد تمتع، در مكه، قبل از هجرت مورد عمل بوده و همچنين در مدينه، بعد از هجرت، فى الجمله به آن عمل مى كردند، و لازمۀ زنا بودن آن، اين است كه رسول خدا «صلى الله عليه و آله»، اين زنا را به مقتضاى ضرورتى حلال كرده باشد.


→ صفحه قبل صفحه بعد ←