تفسیر:المیزان جلد۱۴ بخش۲۰

از الکتاب
→ صفحه قبل صفحه بعد ←



بازار عوام فريبى و مكارى رواج يافت و مردم را وادار به وحدت كلمه و اتفاق كردند، و هشدار دادند كه سستى مكنيد. مليت و تمدن خود را حفظ نماييد و بر دشمنان، حمله دسته جمعى بكنيد.

فرعون، از يك سو مردم را مى شورانيد و از سوى ديگر، با وعده هاى جميل دلگرم مى كرد و به مردم كه مى پرسيدند: «أئِنَّ لَنَا لَأجراً إن كُنَّا نَحنُ الغَالِبِين» مى گفت: «نَعَم وَ إنَّكُم إذاً لَمِنَ المُقَرَّبِين»، و به هر وجهى كه ممكن بود، چه از راه ترغيب و يا ترهيب، مردم را وادار كردند كه نسبت به كيش خود پايدارى كنند و عليه موسى «عليه السلام» برخيزند.

اين، آن معنايى است كه تدبّر در آيات و با استمداد از سياق و قرائن متصله و شواهد منفصله، آن را مى رساند. بنابراين، اين كه فرمود: «فَتَنَازَعُوا أمرَهُم بَيَنَهُم»، اشاره به اختلافى است كه در اثر موعظه موسى «عليه السلام» و ادله اى كه بدان اشاره كرده بود، در بينشان به راه افتاد.

و اين كه فرمود: «وَ أسَرُّوا النَّجوَى»، اشاره است به مشورت هاى سرّى ايشان در امر موسى، و سعى و كوششان در رفع اختلاف ناشى از گوش دادن به مواعظ وى.

و جملۀ «قَالُوا إن هَذَانِ لَسَاحِرَانِ يُرِيدَان...»، بيان همان گفتگوهاى سرّى است كه در بين خود داشته اند كه توضيح معنايش گذشت. و جملۀ «إن هَذَانِ لَسَاحِرَان»، در قرائت معروف، به كسر همزه و سكون نون مخفف از «إنّ» مشبهه به فعل قرائت شده، و كلمه مذكور، به خاطر همين كه مخفف شده، از عمل ملغى گشته و نصب به اسم و رفع به خبر نداده است.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۲۴۶

رويارویى موسى «ع» با ساحران، در روز موعود

«قَالُوا يَا مُوسى إِمَّا أَن تُلْقِىَ وَ إِمَّا أَن نَّكُونَ أَوَّلَ مَنْ أَلْقَى ... مِن سِحْرِهِمْ أَنهَا تَسعَى»:

«حِبال»، جمع «حَبل»، و «عِصِىّ»، جمع «عصا» است. زيرا سحره فرعون، طناب ها و چوبدستى ها را در سحر خود به كار گرفته بودند، تا در نظر تماشاگران، به صورت مارها و اژدها در آيد. تا اژدها شدن عصاى موسى تحت الشعاع قرار گيرد.

در اين آيه، حذف و ايجاز (يعنى مختصر گویى) به كار رفته. گويا فرموده است: روز موعود، همه در محل موعود جمع شدند و موسى نيز حاضر شد. آنگاه شخصى پرسيده: خوب سپس چه كردند؟

در پاسخش فرموده: «قَالُوا يَا مُوسَى إمّا أن تُلقِىَ وَ إمّا أن نَكُونَ أوَّلَ مَن ألقَى»، و اين جمله مى رساند كه آن روز قبطيان، موسى را مخير كردند بين اين كه او اول بيندازد و يا صبر كند تا ساحران اول بيندازند، بعد او.

موسى هم در پاسخ فرمود: «بَل ألقُوا». و با اين كلام خود، ميدان را به آنان وا گذاشت تا هرچه از طاقت شان بر مى آيد، بياورند، و پيدا است كه موسى دلش نسبت به وعده خدا گرم بود، و هيچ قلق و اضطرابى نداشت. چرا داشته باشد؟ با اين كه خداى تعالى، به او و برادرش فرموده بود: «إنَّنِى مَعَكُمَا أسمَعُ وَ أرَى».

«فَإذَا حِبَالُهُم وَ عِصِيُّهُم يُخَيَّلُ إلَيه مِن سِحرِهِم أنَّهَا تَسعَى» - در اين آيه، حذف و تقدير به كار رفته، و تقدير آن: «فَألقُوا وَ إذَا حِبَالُهُم وَ عِصِيُّهُم...: پس انداختند كه ناگهان طناب ها و چوبدستى هاشان...» بوده است. و اگر كلمۀ «فَألقُوا» حذف شد، براى اين بود كه فوريت را تأكيد كند. گويا همين كه موسى گفت: اول شما بيندازيد، ديگر هيچ فاصله اى نشد كه موسى ديد آنچه را كه ديد. حتى بدون اين كه انداختن آن ها فاصله شده باشد.

و آنچه به خيال موسى در آمد، به خيال ساير تماشاچيان نيز در آمد. چون در جاى ديگر، قرآن فرموده: «سَحَرُوا أعيُنَ النَّاسِ وَ استَرهَبُوهُم». چيزى كه هست، در آن جا موسى «عليه السلام» به عنوان يكى از مردم تماشاچى منظور شده و در اين آيه، از ميان همه تماشاچيان، نام او آمده تا زمينه براى آيه بعدى فراهم شود كه مى فرمايد:

«فَأَوْجَس فى نَفْسِهِ خِيفَةً مُّوسى»:

راغب در مفردات مى گويد: مادۀ «وَجس»، به معناى صداى آهسته است، و «توجس»، به معناى به گوش بودن براى شنيدن آن است، و «إيجَاس»، احساس آن صدا در دل است. همچنان كه قرآن فرموده: «فَأوجَسَ مِنهُم خِيفَةً».

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۲۴۷

پس «وَجس»، عبارت است از» آن حالت نفسانى كه بعد از «هاجس» پيدا مى شود. چون «هاجس» مبدأ ايجاد فكر است، و «واجس»، آن خاطره اى است كه به دل خطور مى كند.

وجوه گفته شده درباره مقصود از نگرانی موسى «ع»، بعد از مشاهده سحر ساحران

پس بنا به گفته راغب: «إيجاس خيفه در نفس»، احساس آن است. البته آن احساسى كه خفيف و پنهانى باشد. يعنى آثارش در رنگ پوست آدمى بروز نكند، و به دنبال پيدايش آن در نفس به طور ناخودآگاه، خاطره هاى سوئى در دل پيدا مى شود، بدون اين كه توجهى به تحذّر و تحرّز از آن داشته باشد. زيرا اگر پروا و ترسى در او حاصل شود، به طور قطع، اثرش در قيافه و پوست و نيز در رفتار آدمى ظاهر مى شود. و اين كه مى بينيم كلمۀ «خِيفَة» را نكره آورده، به اين معنا اشاره دارد. گويا فرموده: در نفس خود، نوعى ترس احساس نمود كه خيلى قابل اعتناء نبود.

تعجب از بعضى از مفسران است كه گفته اند: نكره آوردن «خيفة» به منظور تعظيم است. چون ترس او ترسى عظيم بوده، و اين اشتباه بزرگى است. زيرا اگر اين طور بود، اثرش در ظاهر بشره آن جناب هويدا مى شد و ديگر وجهى نمى ماند كه ترس را، ترسى درونى معرفى كند.

پس معلوم شد خيفه اى كه موسى در نفس خود احساس كرد، ترسى بود آنى و زودگذر. نظير خاطره اى كه گفتيم بعد از ترس به دل مى افتد. در دل موسى «عليه السلام» هم، عظمت سحر آنان خطور كرد، و چنين تصور كرد كه سحر ايشان هم، دست كمى از معجزه او ندارد و به خاطر همين خطور، احساس ترس كرد. اما ترسى كه مانند خود خاطره اش اثرى نداشت.

بعضى ديگر از مفسران گفته اند: موسى «عليه السلام» ترسيد امر بر مردم مشتبه شود و نتوانند ميان معجزه او و سحر ساحران فرق بگذارند، چون خيلى شبيه به هم بودند، در نتيجه به شك افتاده و ايمان نياورند و از او پيروى ننمايند. چون مردم هنوز نديده بودند كه عصاى موسى تمامى سحر ساحران را مى بلعد.

وليكن اين معنا با اطمينانى كه او به خدا و وثوقى كه به امر او داشت، منافات دارد. چرا كه خداى تعالى، قبل از اين به او فرموده بود: «بِآيَاتِنَا أنتُمَا وَ مَنِ اتَّبَعَكُمَا الغَالِبُون».

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۲۴۸

و بعضى ديگر گفته اند: ترس آن حضرت از اين بوده كه مردم بعد از ديدن سحر ساحران، متفرق شده و فرار كنند، و ديگر نايستند تا وى عصاى خود را بيندازد. آن وقت، فرعون تساوى دو گروه را ادعا كند و در نتيجه زحمات بى اثر بماند.

ليكن اين حرف نيز صحيح نيست. براى اين كه خلاف ظاهر آيه است. چون ظاهر آيه شريفه، اين است كه جملۀ «فَأوجَسَ فِى نَفسِهِ خِيفَةً...»، متفرع بر جملۀ «فَإذَا حِبَالُهُم وَ عِصِيُّهُم يُخَيَّلُ إلَيه...» باشد، و خلاصه ترس او، از ناحيه همان «مَا خُيِّلَ إلَيه» بوده.

يعنى از آنچه به نظرش رسيده، ترسيده، نه از فرار و تفرقه مردم. زيرا اگر ترسش از اين بود، هرگز راضى نمى شد كه ابتدا آن ها سحر خود را ارائه دهند. علاوه بر اين، اين وجه با تقويتى كه خداى تعالى از دل او كرد و فرمود: «قُلنَا لَا تَخَف إنَّكَ أنتَ الأعلَى» جور در نمى آيد و جا داشت بفرمايد: «نترس ما نمى گذاريم متفرق شوند تا تو عصاى خود را بيفكنى».

و به هر حال، از احساس ترس موسى «عليه السلام» بر مى آيد كه ساحران سحرى نشان داده اند كه شبيه به معجزه و نزديك به آن بوده، هر چند كه با همه عظمتش، سحر و خالى از حقيقت بوده است، ولى آنچه موسى «عليه السلام» آورده بود، معجزه و داراى حقيقت بود.

و به همين جهت مى بينيم خداى تعالى، سحر آن ها را بزرگ شمرده و فرمود: «فَلَمَّا ألقُوا سَحَرُوا أعيُنَ النَّاسِ وَ استَرهَبُوهُم وَ جَاؤُا بِسِحرٍ عَظِيم». و لذا خداى تعالى، موسى «عليه السلام» را آن چنان تأييدى كرد كه ديگر نقطه ابهام و كمترين اشتباهى براى مردم باقى نماند. آرى عصاى موسى، از دم سحر ساحران را درو كرد و همه را بلعيد.

«قُلْنَا لا تخَف إِنَّك أَنت الاَعْلى ... حَيْثُ أَتى»:

در اين جمله، به منظور تأييد و تقويت موسى «عليه السلام» او را از ترسيدن نهى مى كند و نهى خود را تعليل مى كند به اين كه «تو برنده و غالبى». پس معنا اين مى شود كه: تو از هر جهت مافوق آن هايى و چون چنين است، ديگر هيچ يك از نقشه هاى شوم آنان و سحرشان به تو كارى نمى كند. پس ديگر موجبى نيست كه بترسى.

«وَ ألقِ مَا فِى يَمِينِكَ تَلقَفُ مَا صَنَعُوا...» - در اين جمله، موسى «عليه السلام» مأمور مى شود كه عصاى خود را بيفكند تا همه آنچه را كه آن ها درست كرده بودند ببلعد و اگر عصا را به

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۲۴۹

«آنچه در دست دارى» تعبير فرمود، براى اين است كه اين تعبير، لطيف تر و عميق تر است. چون اشاره به اين دارد كه هيچ چيزى حقيقت ندارد، مگر آنچه خدا مى خواهد، و اگر خواست آنچه با دست موسى است، عصا باشد عصا مى گردد و اگر خواست مار باشد، مار مى شود و موسى از خود چيزى ندارد.

و اما اين كه چرا از اژدها و مارهاى آنان تعبير «بِمَا صَنَعُوا: آنچه ساختند» كرد، براى اين بود كه جنگ ميان قدرت مطلق كه دنبالش اراده اى است كه موجودات در اين كه چه اسمى داشته باشند: «عصا يا اژدها»؟ و چه حقيقتى دارا باشند، تابع آن هستند - و ميان اين جادوها كه ساخته و پرداخته بشر عاجز و ناتوان است، كيدى باطل بيش نيست، قرار گرفته بود، و معلوم است كه «كَلِمَةُ اللّه هِىَ العُليَا»، و نيز معلوم است كه «وَ اللّهُ غَالِبٌ عَلَى أمرِه». پس ديگر چه جاى اين كه ترس به خود راه دهد!

در اين جمله، يعنى جملۀ «وَ ألقِ مَا فِى يَمِينِكَ تَلقَفُ مَا صَنَعُوا» بيان مى كند كه موسى «عليه السلام» از نظر ظاهر نيز غالب خواهد بود، همچنان كه ذيل آيه، غلبه او را از نظر باطن و حقيقت مى فهماند. چون باطل حقيقتى ندارد، و كسى كه بر حق باشد، سزاوار نيست از غلبه باطل بر حق خود بهراسد.

«إنَّمَا صَنَعُوا كَيدُ سَاحِر» - اين جمله، تعليل لفظى جملۀ «تَلقَفُ مَا صَنَعُوا» است و كلمۀ «ما» مصدريه و يا موصوله است و بيان به حسب حقيقت علو و غلبه آن جناب است، براى اين كه آنچه آنان دارند، كيد ساحران است كه حقيقتى ندارد و آنچه با موسى است، معجزه و حقيقت محض است و معلوم است كه حق غالب است و مغلوب نمى شود.

«وَ لَا يُفلِحُ السَّاحِرُ حَيثُ أتَى» - اين جمله، به منزله كبرایى است براى صغراى «مَا صَنَعُوا كَيدُ سَاحِر» و اثبات مى كند كه آنچه از سحر ساحر عايد او مى شود، خيالى است از تماشاگران. خيالى باطل و خالى از حقيقت، و معلوم است كه در امر موهوم و خالى از واقعيت، فلاح و رستگارى حقيقى نيست.

پس جمله «وَ لَا يُفلِحُ السَّاحِرُ حَيثُ أتَى»، نظير آيه «إنّ اللّهَ لَا يَهدِى القَومَ الظَّالِمِين»، و آيه «وَ اللّهُ لَا يَهدِى القَومَ الفَاسِقِين» و امثال آن ها است، و همه آن ها از فروعات جملۀ «إنَّ البَاطِلَ كَانَ زَهُوقاً»، و جملۀ «وَ يَمحُ اللّهُ البَاطِلَ وَ يُحِقَّ الحَقَّ بِكَلِمَاتِهِ» مى باشند.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۲۵۰

پس باطل همواره امورى را آرايش مى كند و آن را به صورت حق جلوه مى دهد، و از سوى ديگر، حق نيز همواره باطل را رسوا نموده و آنچه را كه در برابر ناظران اظهار مى دارد، مى بلعد. چيزى كه هست، يا به سرعت اين كار را مى كند و يا با قدرى مهلت و كندى.

پس مثل داستان موسى و سحر ساحران در تمام جنگ هاى بين حق و باطل، يعنى هر باطلى كه خودنمایى كند و هر حقى كه آن را نابود سازد، جريان دارد - قبلا در تفسير آيه: «أنزَلَ مِنَ السَّمَاءِ مَاءً فَسَالَت أودِيَةٌ بِقَدَرِهَا»، گفتارى در اين معنا گذشت، كه براى اين مقام نافع است.

سجدۀ ساحران در برابر معجزۀ موسی«ع»، و واکنش فرعون به ایمان آنان

«فَأُلْقِىَ السَّحَرَةُ سُجَّداً قَالُوا آمَنَّا بِرَبّ هَارُونَ وَ مُوسى»:

در اين كلام، حذف و ايجاز (كوتاه گویى) به كار رفته و تقدير كلام چنين است: «فَأُلقِىَ مَا فِى يَمِينِه فَتَلقَفُ مَا صَنَعُوا فَأُلِقَى السَّحَرَة: موسى آنچه در دست داشت، انداخت. پس آنچه ساحران درست كرده بودند، بلعيد. ناگزير ساحران به سجده انداخته شدند. گفتند...».

و اين كه مى بينيم تعبير به «سحره به سجده انداخته شدند» كرد، كه به اصطلاح ادبى، صيغۀ مجهول است و به معلوم تعبير نكرد و نفرمود: «به سجده افتادند»، به منظور اشاره به اين نكته بوده كه: قدرت الهى، آنان را ذليل كرد، و خيره كنندگى نور و ظهور حق، بى اختيارشان نمود، به طورى كه گويى از خود اراده اى نداشتند، و شخصى ديگر ايشان را به سجده انداخت، بدون اين كه بشناسند او چه كسى بود.

و جملۀ «آمَنَّا بِرَبِّ هَارُونَ وَ مُوسَى»، شهادتى است از ايشان به ايمان به خدا. و اگر ايمان خود را به پروردگار موسى و هارون نسبت دادند، براى اين بود كه هم به ربوبيت خداى سبحان شهادت داده باشند و هم به رسالت موسى و هارون «عليهما السلام»، و جدا آوردن جملۀ «قَالُوا...»، بدون اين كه با «واو» و يا «فاء»، عطف به ماقبل شود، براى اين است كه جمله جواب از سؤال مقدر است. گويا شخصى پرسيده: چه گفتند؟ در جواب فرموده: «گفتند...».

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۲۵۱

«قَالَ آمَنتُمْ لَهُ قَبْلَ أَنْ آذَنَ لَكُمْ...»:

كلمۀ «كبير» در اين جا، به معناى رئيس است، و بريدن دست ها و پاها از خلاف، به اين معنا است كه دست راست و پاى چپ را ببرند. و كلمۀ «أصلب» از «تصليب»، به معناى بسيار دار زدن و به سختى دار زدن است. مانند كلمۀ «تقطيع»، كه به معناى بسيار بريدن و به سختى بريدن است، و كلمۀ «جُذُوع»، جمع «جِذع» است، كه به معناى تنه درخت خرما است.

جملۀ «آمَنتُم لَهُ قَبلَ أن آذَنَ لَكُم»، تهديدى است از فرعون به ساحران، كه چرا بدون اجازه من، به موسى ايمان آورديد. و در حقيقت جمله مزبور، استفهاميه است، ولى حرف استفهامش حذف شده و استفهام آن انكارى و يا خبرى به منظور تقرير جرم است.

و اين كه گفت: «إنَّهُ لَكَبِيرُكُمُ الَّذِى عَلَّمَكُمُ السِّحر»، تهمتى است كه فرعون به ايشان زده، كه شما يك توطئه سياسى عليه مجتمع قبطى در سرزمين مصر كرده ايد و قبلا با رئيس خود، موسى قرار گذاشته ايد كه او ادعاى نبوت كرده و اهل مصر را به سوى خدا دعوت نمايد. سپس به منظور اثبات و استقرار دعوتش، سحرى بياورد و مردم مصر مجبور شوند از سحر شما ساحران كمك بگيرند. آنگاه همين كه در برابر او اجتماع كرديد كه سحر او را باطل كنيد، سحر او، سحر شما را باطل كند و شما مغلوب شويد و ايمان بياوريد، تا به دنبال شما، عوام مردم هم ايمان آورده، طريقۀ مُثلاى خود را رها كنند، آن وقت هر كس كه ايمان نياورد، از مصر بيرونش كنيد.

خداى تعالى، در همين باره در جاى ديگر فرموده: «إنَّ هَذَا لَمَكرٌ مَكَرتُمُوهُ فِى المَدِينَةٍ لِتُخرِجُوا مِنهَا أهلَهَا». و منظور او از اين تهمت، اين بوده كه عموم مردم را عليه ساحران بشوراند، همان طور كه در روز اول، عليه موسى شورانيد.

و جملۀ «فَلَأُقَطِّعَنَّ أيدِيكُم وَ أرجُلَكُم مِن خِلَافٍ...» خط و نشانى است كه فرعون براى آنان كشيده كه به عذاب سختى شكنجه شان خواهد كرد، ولى قرآن كريم، ديگر بيان نكرده كه وى، اين خط و نشان را عملى هم كرد يا نه؟

«قَالُوا لَن نُّؤْثِرَك عَلى مَا جَاءَنَا مِنَ الْبَيِّنَاتِ وَ الَّذِى فَطرَنَا فَاقْضِ مَا أَنت قَاضٍ إِنَّمَا تَقْضى هَذِهِ الحَْيَوةَ الدُّنْيَا»:

اين آيه شريفه، كلامى است كه در لفظ، بليغ و در مفهوم، وزين و در معنا، بعيد و در منزلت، رفيع است. كلامى است كه علم و حكمت از آن مى جوشد و فوران مى كند.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۲۵۲

آرى، وضع مردمى را حكايت مى كند كه تا يك ساعت قبل دل هايى آكنده از هيبت و ابهت فرعون داشتند، و نفوس خود را از زينت و زخارف دنيوى كه با او بود - و جز خيال هاى كاذب و موهوماتى باطل نبود - خيره و پست نموده و او را ربّ اعلى مى پنداشتند، و به او سوگند مى خوردند، همچنان كه هنگام انداختن طناب ها و چوبدستى ها گفتند: «بِعِزََّةٍ فِرعَونَ إنَّا لَنَحنُ الغَالِبُون».

و بعد از يك ساعت كه حق برايشان روشن گشت، ديدگانشان باز گرديد، ناگهان آنچه از فرعون در دل داشتند، و آن عزّت و سلطنت و آن زينت و زخرفى كه برايش قائل بودند، يكباره فراموش گشت. ايمان به خدا در عرض يك ساعت، آن چنان تحولى در دل ها به وجود آورد كه رذيله ترس و تملق پيروى هوا و شيفتگى در برابر سراب زينت زندگى دنيا را بكلّى نابود كرده، در همين مدت كوتاه، عشق به حق و قدم نهادن در تحت ولايت خدا، و اعتزاز به عزّت او را جايگزين آن رذايل نمود. ديگر جز آنچه خدا اراده كند، اراده اى ندارند، و ديگر جز از خدا اميدى نداشته و جز از او نمى ترسند.

همۀ اين ها، از محاوره اى كه ميان فرعون و ايشان رد و بدل شده و از مقايسه كلام او و پاسخ ساحران به وى فهميده مى شود. در يك سو فرعون است كه در تاريكى غفلت از مقام پروردگار خود قرار دارد و جز خود نمى بيند، و به خود نسبت ربوبيت قبط مى دهد.

آرى در يك طرف اين محاوره، حاكم مصر است كه جنود مجنّده دارد. هرچه بخواهد، مى كند و هر حكمى بخواهد، مى راند، وليكن از نظر حق و حقيقت، هيچ چيز ندارد و جز به دعاوى باطله دلخوش ندارد. آن چنان مست و مغرور جهل خويش است كه خيال مى كند حق و حقيقت خاضع و پيرو باطل او مى شود، و توقع دارد كه نفوس مردم - با اين كه شعور و داورى، جبلّى آن هاست - بدون اجازه او چيزى را با شعور و دركش درك نكند، و بى اذن او، دل ها به هيچ حقى يقين پيدا نكند. لذا با تعجب به ساحران مى گويد: «آمَنتُم لَهُ قَبلَ أن آذَنَ لَكُم: آيا بدون اجازه من، به او ايمان آورديد»؟

دو ديدگاه مختلف مادى و الهى فرعون و ساحران

و نيز او چنين مى پندارد كه آدمى جز اين ساختمان بدنى و جسمانى كه چند صباحى زندگى مى كند، و سپس فانى و فاسد مى گردد، حقيقت ديگرى ندارد و جز رسيدن به لذائذ مادى و فانى همين بدن جسمانى سعادت ديگرى برايش نيست. چون در تهديد ساحران مى گويد: «سوگند كه دست و پايتان را به عكس قطع مى كنم و سوگند كه به تنه هاى درختان خرما به دارتان مى آويزم، و به زودى خواهيد فهميد كه كدام يك از ما عذاب سخت ترى و باقى ترى خواهد داشت»، كه اگر در آخر كلام او دقت شود، به دست مى آيد كه غير از عذاب هاى دنيوى، عذابى ديگر سراغ نداشته.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۲۵۳

و در سوى، ديگر ساحرانى كه ايمان آوردند و به رسيدن به حق موفق گشته، و حق سراپاى وجودشان را احاطه نموده، پاك و خالصشان ساخته بود. اينان ديگر آنچه را كه فرعون حقيقتش مى پنداشت، سرابى خيالى و زينتى فريب دهنده و باطل مى ديدند، و در اين عرصه، ميان حق و باطل و حقيقت و سراب مخیّر شده بودند و حاشا بر اهل يقين از اين كه در يقين خود شك كنند و يا باطل را بر حق، و سراب را بر حقيقت مقدم بدارند. با اين كه به شهود و عيان مى گويند: «به آن خدايى سوگند كه ما را آفريده، تو را بر آنچه از معجزات و دلائل كه بر خورده ايم، معاوضه نمى كنيم و مقدم نمى داريم».

پس مقصودشان از كلمه «تو را»، جسد انسانى داراى روح فرعون نبوده، بلكه مقصود دنياى عريض و مال و منال آن كه فرعون به آن مى باليد، بوده است.

فرعون كه ساحران را به قتل فجيع و عذاب شديد، و محروميت از حيات دنيا تهديد مى كرد، از نظر ديد خود بود كه براى آدمى حيات و سعادت و شقاوتى غير دنيايى سراغ نداشت و گرنه ساحران، قضيه را به عكس مى ديدند. يعنى براى آدمى زندگى اى دائمى و جاودان سراغ داشتند كه در مقابل آن، زندگى دنياى فانى و معجّل قدر و قيمتى ندارد. اگر در آن زندگى سعادتى داشته باشند، شقاء اين زندگى شقاء نيست، و اگر نداشته باشند، سعادت اين دنيا، سعادت و نافع نيست.

بنابراين، چنين كسانى ديگر از تهديد فرعون نخواهند ترسيد. چون خسران زندگى دنياى فانى در نظرشان (اگر در آخرت كه زندگى جاويد است، سعادتى داشته باشند) خسران نيست. و لذا در پاسخ فرعون گفتند: «فَاقضِ مَا أنتَ قَاضٍ إنَّمَا تَقضِى هَذِهِ الحَيَوة الدُّنيَا: هرچه مى خواهى، بكن كه تو جز بر زندگى دنيایى ما، دسترسى ندارى».

آيات بعدى هم كه تتمه كلام ايشان با فرعون را حكايت مى كند، همه تعليل اين گفتار ايشان است كه گفتند: «لَن نُؤثِرَكَ عَلَى مَا جَاءَنَا مِنَ البَيِّنَاتِ وَ الَّذِى فَطَرَنَا».

و در اين كه گفتند: «مَا جَاءَنَا مِنَ البَيِّنَات»، اشاره است به اين كه ايشان آنچه را از جريان عصا مشاهده كردند، معجزاتى شمردند كه از موسى «عليه السلام» ديده بودند كه هر كدام در جاى خود، معجزه اى مستقل بوده. مانند اژدها شدن آن و خوردنش طناب ها و عصاها را، و برگشتنش به صورت عصا و به حالت اول و لذا گفتند: «مَا جَاءَنَا مِنَ البَيِّنَات: آنچه از معجزه ها كه ديديم».

ممكن هم هست كه كلمۀ «مِن»، براى تبعيض باشد و بفهماند كه ايشان هر چند يك معجزه ديده اند، ولى ايمان دارند كه براى خدا معجزات زياد ديگرى نيز هست، ولى اين احتمال، خالى از بُعد نيست.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۲۵۴

دنباله پاسخ ساحران كه از توبه حقيقى آنان حكايت مى كند

«إِنَّا آمَنَّا بِرَبِّنَا لِيَغْفِرَ لَنَا خَطايَانَا وَ مَا أَكْرَهْتَنَا عَلَيْهِ مِنَ السحْرِ وَ اللَّهُ خَيرٌ وَ أَبْقَى»:

كلمه «خَطَايَا»، جمع «خطيئه» است كه قريب المعنا با كلمۀ «سيّئه» است. و جملۀ «مَا أكرَهتَنَا عَلَيه»، عطف است بر »خَطَايَانَا». و كلمۀ «مِنَ السِّحر»، بيان آن است و معنايش اين است كه: «ما به پروردگارمان ايمان آورديم، تا خطاهاى ما را و آن سحرى كه تو ما را بر آن مجبور كردى بيامرزد». و اين خود دليل بر اين است كه فرعون ايشان را بر به كار بردن آن سحرها مجبور كرده بود. حال يا موقعى كه از شهر و ده خود احضار شده اند به جبر بوده و يا در موقعى كه در بين خود نزاع نموده و محرمانه گفتگو مى كرده اند، مجبور به مقابله و مسابقه با موسى «عليه السلام» شده اند.

اول آيه تعليل جملۀ «لَن نُؤثِرَكَ...» است. يعنى اگر ما خداى را كه خالق ما است، بر تو اختيار كرديم و به او ايمان آورديم، براى اين بود كه خطاياى ما و آن سحرى كه تو ما را بر آوردن آن مجبور كردى، بيامرزد.

و ذيل آيه، يعنى جملۀ «وَ اللّهُ خَيرٌ وَ أبقَى»، تتمه بيان و به منزلۀ تعليل براى صدر آن است. گويا گفته اند: «اگر ما آمرزش خدا را بر احسان و جائزه تو ترجيح داديم، براى اين بود كه آمرزش خدا، هم بهتر و هم دائمى تر است. يعنى از هر خيرى بهتر و از هر باقى یى، باقى تر است - و اين عموميت را از اطلاق كلام مى فهميم - پس هيچ چيزى را بر آن ترجيح نبايد داد». و در ذيل آيه، نوعى مقابله با ذيل كلام فرعون به كار رفته كه گفت: «وَ لَتَعلَمُنَّ أيُّنَا أشَدُّ عَذَاباً وَ أبقَى».

در نوبت نخست، از خداى تعالى تعبير كردند به «الَّذِى فَطَرَنَا: آن كس ‍ كه ما را آفريد». و در نوبت دوم به «رَبَّنَا: پروردگار ما». و در نوبت سوم به «اللّه». و اين اختلاف تعبيرها، به خاطر اختلاف مقامات است. زيرا در نوبت اول خواستند بفهمانند اين كه خداى تعالى، «فاطر» و «خالق» ما است، يعنى ما را از كتم عدم به عالَم وجود آورده. قهرا تمامى خيراتى كه در اين عالَم است، مانند هستى خود ما، منتهى به او مى گردد.

يعنى او ايجادش كرده و در نتيجه، براى غير او باقى نمى ماند مگر باطل و سراب، و اين خود، باعث آن شده كه از هر جهت، جانب خداى تعالى، بر غير او ترجيح داده شود. حال كه معلوم شد، مقام، مقام ترجيح است. لذا در ترجيح خداى تعالى بر فرعون تعبير كردند به «الَّذِى فَطَرَنَا».

و اما نوبت دوم كه گفتند: «رَبَّنَا»، نكته اش اين بوده كه در اين مقام خواسته اند از ايمان خود به او خبر دهند و در ميان صفات خداى تعالى، آن صفتى كه ارتباطش با ايمان خلق بيشتر است، صفت «ربوبيت» است، كه در بر دارندۀ معناى «مُلك» و «تدبير» است.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۲۵۵

و اما نوبت سوم كه به كلمۀ جلاله «اللّه» تعبير كردند، بدين جهت بود كه مى خواستند بگويند خدا بهتر و باقى تر از هر چيزى است، و چون ملاك خوبى و خوبترى، كمال است و كلمۀ «اللّه»، به معناى ذات داراى جميع صفات كمال است. در نتيجه خير مطلق است. لذا مقام مناسبت داشت كه اسم جلاله را تعبير كنند.

بنابراين كلام در هر يك از سه مقام در عين سادگی اش، مشتمل بر حجت بر مدعا است، و معناى آيه در حقيقت اين است كه: «ما تو را بر خدایى كه ما را آفريده، به همين دليل كه آفريده ترجيح نمى دهيم، و ما به او به دليل اين كه ربّ «مالك» و مدبّر» ما است، ايمان آورديم. و خدا خير است، به دليل اين كه اللّه «ذات دارندۀ تمامى صفات كمال» است.

«إِنَّهُ مَن يَأْتِ رَبَّهُ مُجْرِماً فَإِنَّ لَهُ جَهَنَّمَ لا يَمُوتُ فِيهَا وَ لا يَحْيى»:

اين آيه، تعليل اين مطلب است كه در سخن خود، غفران خداى را نتيجه ايمان به او قرار دادند و مى رساند كه اين بدان جهت است كه كسى كه خدا او را نيامرزد، قهرا مجرم است و كسى كه مجرم به ديدار پروردگارش بيايد، جهنمى دارد كه در آن، نه مى ميرد و نه زنده مى شود.

«وَ مَن يَأْتِهِ مُؤْمِناً قَدْ عَمِلَ الصّالِحَاتِ فَأُولَئك لهَُمُ الدَّرَجَات الْعُلى ...ذَلِك جَزَاءُ مَن تَزَكى»:

كلمۀ «درجه»، به طورى كه راغب گفته، به معناى منزلت است، ليكن در اين ماده صعود نيز بايد باشد. مانند درجات نردبان. و در مقابل آن، «دركه» است كه به معناى منزلت رو به پایين است. لذا گفته مى شود: درجات بهشت، و دركات جهنم. و كلمۀ «تَزَكّى»، به معناى رشد و نمو به نماى صالح است، و در انسان به اين است كه با اعتقاد حق و عمل صالح زندگى كند.

اين دو آيه، آثار ايمان و عمل صالح را وصف مى كند، همچنان كه آيه قبلى، آثار جرم را كه دنبال كفر گناه بروز مى كند، بيان مى كرد و هر سه آيه، كه يكى آثار جرائم و دو تاى ديگر آثار ايمان و عمل صالح را بيان مى كند، ناظر به وعده و وعيد فرعون به مؤمنان است. چون او ايشان را وعيد داده بود كه اگر به موسى ايمان آورند، دست و پايشان را قطع نموده، به دارشان بياويزد، و ادعا كرده بود كه او، از هر كس ديگر، شديد العذاب تر است و عذابش، باقى تر است.

مؤمنان در مقابلش گفتند: خدا براى مجرمان جهنمى دارد كه در آن، كسى نه مى ميرد و نه زنده مى شود. چون در آن چيزى كه مايه خوشى زندگى باشد، نيست، و خيرى كه اميد آن برود، ندارد، تا آدمى به انتظار رسيدن به آن، تلخى عذاب را تحمل كند.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۲۵۶

اما وعده او به ايشان آن بود كه قبلا داده و گفته بود: از مقربانتان مى كنم و اجرتان مى دهم. و قرآن چنين حكايت كرد: «قَالُوا إنّ لَنَا لَأجراً إن كُنَّا نَحنُ الغَالِبِين قَالَ نَعَم وَ إنَّكُم لَمِنَ المُقَرَّبِين».

ايشان هم در پاسخش گفتند: «مَن يَأتِهِ مُؤمِناً قَد عَمِلَ الصَّالِحَاتِ فَأُولَئِكَ لَهُمُ الدَّرَجَاتِ العُلَى» - و اشاره با كلمه (أُولَئِك)، به منظور تعظيم شأن چنين كسانى بوده، و منظورشان از «درجات عالى و بلند»، مقابله با وعده اى است كه فرعون داده بود، كه شما را از مقربان قرار مى دهيم. و در جملۀ «جَنَّاتِ عَدنٍ تَجرِى مِن تَحتِهَا الأنهَار خَالِدِينَ فِيهَا وَ ذَلِكَ جَزَاءُ مَن تَزَكَّى»، با وعده اى كه فرعون به اجر داده بود، مقابله كردند و پاسخ دادند.

«وَ لَقَدْ أَوْحَيْنَا إِلى مُوسى أَنْ أَسرِ بِعِبَادِى فَاضرِب لهَُمْ طرِيقاً فى الْبَحْرِ يَبَساً... مَا هَدَى»:

كلمۀ «إسراء»، به معناى سير شبانه است. و مراد از «عِبَادِى»، بنى اسرائيل است. و جملۀ «فَاضرِب لَهُم طَرِيقاً فِى البَحرِ يَبَساً»، به قول بعضى، اين است كه عصا را به دريا بزند تا راهى خشك پديد آيد، همچنان كه از آياتى ديگر، كه در جاهاى ديگر قرآن راجع به شكافتن دريا آمده، نيز همين معنا استفاده مى شود.

و كلمۀ «طَرِيقاً»، مفعولٌ به كلمۀ «اضرِب» است، كه بر سبيل اتساع، يعنى مجاز عقلى فرموده: بزن راه را، و گرنه اصل آن «بزن به دريا تا راه شود» بوده است. اين بود كلام آن مفسّر. ولى ممكن است بگوييم: مراد از زدن، بناء و اقامت باشد، همچنان كه بناى خيمه و اقامت در آن را خيمه زدن مى گويند و يا تأسیس قاعده را، ضرب قاعده مى خوانند.

و كلمۀ «يَبَساً» - به طورى كه راغب گفته - آن محلى را گويند كه قبلا آب در آن بوده و سپس خشك شده است. و كلمۀ «دَرَك» - به دو فتحه - به معناى تبعه و اثر هر چيز است. و اگر در جملۀ «فَغَشَّيهَا مَا غَشّى»، غشيان را به «ما»ى موصوله مبهمه نسبت داده، و نيز صله اش قرار داد، از باب مجسم ساختن هول و وحشت منظره است، و كيفيت تمثيل آن از اين تعبير قرآنى بر كسى پوشيده نيست.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۲۵۷

بعضى ها گفته اند: جملۀ «وَ أضَلَّ فِرعَونُ قَومَهُ وَ مَا هَدَى»، تكذيب آن كلامى است كه فرعون به قوم خود گفته بود كه: «وَ مَا أهدِيكُم إلّا سَبِيلَ الرَّشَاد». بنابراين نظريه، ديگر جملۀ «وَ مَا هَدَى»، تأكيد و تكرار معناى «وَ أضَلَّ فِرعَونُ قَومَهُ» نخواهد بود.

بحث روايتى

در نهج البلاغه، امام «عليه السلام» فرموده: موسى «عليه السلام» بر جان خود احساس ترس نكرد، بلكه از اين ترسيد كه جهال غالب آيند و دولت ضلال مسلط گردد.

مؤلف: معنايش همان معنايى است كه ما در تفسير آيه بيان كرديم.

و در الدر المنثور است كه ابن ابى حاتم و ابن مردويه، از جندب بن عبدالله بجلى روايت كرده كه گفت: رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» فرمود: هر جا ساحرى ديديد او را بكشيد. آنگاه اين آيه را تلاوت فرمودند: «وَ لَا يُفلِحُ السَّاحِرُ حَيثُ أتَى» و فرمودند: يعنى ساحر هر جا پيدا شد، امنيت ندارد.

مؤلف: اين كه چگونه معناى مذكور در حديث با آيه شريفه منطبق مى شود كه سياق آيه نيز محفوظ بماند، خيلى روشن نيست.


→ صفحه قبل صفحه بعد ←