تفسیر:المیزان جلد۱۴ بخش۱۷

از الکتاب
→ صفحه قبل صفحه بعد ←



ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۲۰۹

و «لام» در «وَ لِتُصنَعَ عَلى عَينِى»، لام غرض است، و جمله مذكور، عطف بر اغراضى است كه تقدير گرفته شده، و تقدير آن، اين است كه: «ما محبت را بر تو افكنديم براى امورى چنين و چنان، و براى اين كه فرعون زير نظر من به تو احسان كند، زيرا من با تو و مراقب حال توام، و به خاطر آن مزيد عنايت و شفقتى كه به تو دارم، از تو غافل نمى شوم».

و چه بسا گفته باشند مراد از جملۀ «وَ لِتُصنَعَ عَلَى عَينِى»، احسان به او باشد، كه به مادرش برگردانيده و تربيتش را در دامن مادر قرار داد.

هرچه باشد، لسان آيه، لسان كمال عنايت و شفقت است، و مناسب با آن، اين است كه سياق را سياق تكلم وحده كنند. و به همين جهت، از سياق سابق كه تكلم با غير «ما» بود، به تكلم وحده «من» عدول فرمود.

«إذ تَمشِى أُختُكَ فَتَقُولُ هَل أدُلُّكُم عَلَى مَن يَكفُلُهُ فَرَجَعنَاكَ إلَى أُمِّكَ كَى تَقَرَّ عَينُهَا وَ لَا تَحزَن» - ظرف «إذ» - به طورى كه سياق مى رساند - متعلق است به جملۀ «وَ لِتُصنَعَ» و معنایش اين است كه:

من محبتى از ناحيه خودم بر تو افكندم، تا هر كس تو را مى بيند، براى اين منظور دوست بدارد. و نيز براى اين كه در مرئى و منظر من و در تحت مراقبتم، به تو احسان شود. آن وقتى كه خواهرت، آمد و شد مى كرد تا خبرى از تو به دست آورد و بداند با تو چه معامله اى مى كنند. ديد كاركنان فرعون در جستجوى دايه اى هستند تا تو را شير دهد. خواهرت خود را در معرض پاسخ قرار داده، به ايشان مى گويد - و اگر فرمود «مى گويد»، و نفرمود «گفت»، براى اين بود كه حال گذشته را حكايت كند - آيا مى خواهيد شما را راهنمايى كنم به زنى كه او را كفيل شود، هم شير دهد و هم حضانت كند؟ بدين وسيله تو را به مادرت برگردانديم تا خوشحال شود و اندوهناك نگردد.

در جملۀ «فَرَجَعنَاكَ»، به سياق سابق كه سياق متكلم با غير بود، برگشت شده. نه اين كه التفاتى به كار رفته باشد.

«وَ قَتَلْتَ نَفْساً فَنَجَّيْنَاك مِنَ الْغَمِّ...»:

اين آيه، اشاره به منت و يا منت هايى ديگر غير آن دو منت سابق است، و اين منت، عبارت است از داستان قتل نفس موسى و رأى دادن درباريان قبط به كشتن او، و فرار او از مصر، و ازدواجش با دختر شعيب پيغمبر، و اقامتش در مَديَن، به مدت ده سال، به عنوان اجير و چوپان گوسفندان شعيب.

و اين داستان، در سوره «قصص» مفصل آمده. پس جملۀ «وَ قَتَلتَ نَفساً»، اشاره به كشتن آن مرد قبطى است در مصر. و جملۀ «فَنَجَّينَاكَ مِنَ الغَمِّ»، اشاره به ترسى بود كه به وى دست داد، ترسید درباریان

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۲۱۰

فرعون او را بكشند، و خداى تعالى او را بيرون و به سرزمين مدين برد. همين كه شعيب او را احضار كرد، و موسى داستان خود را براى او گفت، شعيب گفت: «لَا تَخَف نَجَوتَ مِنَ القَومِ الظَّالِمِين».

مراد از فتنه، در آیه: «وَ فَتَنَّاكَ فُتُوناً»

«وَ فَتَنَّاكَ فُتُوناً» - يعنى تو را آزموديم، آزمودنى. راغب در مفردات مى گويد: كلمه «فتن» در اصل، به معناى اين است كه طلا را در آتش كنند و خوبى و بدى جنس آن را معلوم سازند، و در داخل آتش شدن انسان نيز استعمال شده.

از آن جمله، قرآن كريم فرموده: «يَومَ هُم عَلَى النَّارِ يُفتَنُون: روزى كه در آتش در مى آيند».

و نيز فرموده: «ذُوقُوا فِتنَتَكُم: بچشيد عذابتان را»، و آنگاه گفته است: گاهى وسيله عذاب را هم «فتنه» مى گويند، و كلمه «فتنه» را نيز در آن استعمال مى كنند. مانند آيه: «ألَا فِى الفِتنَةِ سَقَطُوا: آگاه باش كه در فتنه افتاده اند».

و گاهى در آزمايش به كار مى رود، مانند: «وَ فَتَنَّاكَ فُتُوناً». آنگاه با كلمه «فتنه» معامله كلمه «بلاء» را كردند، كه هر دو را، هم در شدت و هم در رخایى كه آدمى به آن مى رسد، استعمال نمودند، ولى ظهور آن دو و استعمالشان در شدت بيشتر است، كه در آيه: «وَ نَبلُوَكُم بِالشَّرِّ وَ الخَيرِ فِتنَةً: شما را به خير و شر مى آزماييم، آزمودنى»، هر دو، در هر دو معنا به كار رفته. اين بود آن مقدار از كلام راغب كه مورد حاجت ما بود.

«فَلَبِثتَ سِنِينَ فِى أهلِ مَديَن» - اين ماندنش در اهل مَديَن، متفرع بر فتنه و نتيجه آن است. و در جملۀ «ثُمَّ جِئتَ عَلَى قَدَرٍ يَا مُوسَى» احتمال دارد، و خيلى هم بعيد نيست كه از سياق استفاده شود كه مراد از «قَدَر»، مقدار باشد، و منظور از آن، مقدار علم و عمل و تجربه اى باشد كه از ابتلائات وارده در نجاتش از غم، و خروجش از مصر و ماندنش در اهل مَديَن به دست آورده، (و معنا اين باشد كه آنگاه با مقدارى علم و تجربه آمدى).

بنابراين، مجموع جملۀ «وَ قَتَلتَ نَفساً فَنَجَّينَاكَ مِنَ الغَمِّ... يَا مُوسَى» يك منت باشد، و آن، اين باشد كه به چند بلاء پشت سر هم مبتلا شد، تا با مقدارى از كمال كه كسب كرده و به فعليت رسانده بود، به مصر باز گشت.

بعضى ها از اين اشكال كه چرا فتنه و بلاء را منت شمرده؟ چه بسا پاسخ گويند كه: فتنه در اين جا، به معناى خلوص و خلاصى است، همانطور كه طلا به وسيله آتش خالص مى شود. و چه بسا بگويند منت بودن آن، به اعتبار ثوابى است كه در برابر آن مى دهند.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۲۱۱

ولى اين دو جواب وقتى درست است كه جملۀ «فَلَبِثتَ» جداى از ماقبلش باشد، و به همين جهت بعضى از مفسران گفته اند: مراد از فتنه، آن رنج ها و محنت هايى است كه موسى بعد از بيرون شدنش از مصر تا رسيدن به مَديَن تحمل نمود. چون از حرف «فائى» كه بر سر جملۀ «فَلَبِثتَ سِنِينَ فِى أهلِ مَديَن» آمده، بر مى آيد كه «لبث» در اهل مَديَن بعد از فتنه بوده، و تأخّر زمانى داشته.

ليكن اين حرف صحيح نيست. براى اين كه حرف «فاء»، بيشتر از تفريع را نمى رساند، و واجب نيست كه همه جا مدخول «فاء»، تفرّع زمانى هم بر ماقبل داشته باشد.

بعضى ديگر گفته اند: «قَدَر» به معناى تقدير است و مراد اين است كه تو سپس به تقدير ما به مصر آمدى، آنگاه به كسانى كه «قَدَر» را به معناى مقدار گرفته اند، اعتراض كرده كه معروف از «قَدَر» به اين معنا، «قَدر» به سكون دال است، نه «قَدَر» به فتحه آن.

وليكن به طورى كه اهل لغت تصريح كرده اند، «قَدر» به سكون، و «قَدَر»، به فتحه به يك معنا است، همچنان كه «نَعل» به سكون و «نَعَل» به فتحه، يك معنا مى دهد. علاوه بر اين، «قَدَر» به معناى مقدار، همان طور كه قبلا گفتيم، با سياق سازگارتر، و يا تنها آن سازگار است. مفسران ديگر براى اين كه «قَدَر» را به معناى مقدار بگيرند، وجوهى بى پايه ذكر كرده اند، كه در نقل آن ها، هيچ فایده اى نيست.

آيه شريفه كه منت خدا بر موسى را مى شمرد، با نداى موسى ختم شد، تا احترام بيشترى از او شده باشد.

مراد از جمله: «و اصطنعتك لنفسى»، در خطاب خداوند به موسى«ع»

«وَ اصطنَعْتُك لِنَفْسى»:

كلمۀ «اصطِنَاع»، افتعال از «صُنع» و به معناى احسان است - به طورى كه گفته اند - وقتى گفته مى شود: «صَنَعَ فُلاناً: فلانى را صنع كرد»، معنايش اين است كه به او احسان نمود. و چون گفته شود: «اصطَنَع فُلاناً»، معنايش اين مى شود كه احسان خود را درباره فلانى تحقق داد و تثبيت كرد.

و از قفّال نقل شده كه گفته: وقتى گفته مى شود: «فلانى فلان را اصطناع كرد»، معنايش اين است كه آن قدر به وى احسان كرد، كه وى را به او نسبت مى دهند، و مى گويند: اين صنيع فلانى است و اين نمك پروردۀ اوست. اين بود كلام قفّال.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۲۱۲

بنا به گفته وى، برگشت معناى «اصطناع موسى» به اين است كه خداى تعالى، او را براى خود اختصاص داد، و آن وقت موقعيت كلمۀ «لِنَفسِى»، كاملا روشن مى شود. و اما بنابر معناى اول، از نظر سياق، مناسب تر آن است كه بگوييم: «اصطناع»، متضمن معناى اخلاص است.

و به هر حال، معناى آن اين است كه من تو را خالص براى خودم قرار دادم، و همه نعمت هايى كه در اختيار تو است، همه اين ها از من و احسان من است، و در آن غير من كسى شركت ندارد. پس تو خالص ‍براى منى. آن وقت مضمون آيه مورد بحث با آيه: «وَ اذكُر فِى الكِتَابِ مُوسَى إنَّهُ كَانَ مُخلَصاً» روشن مى شود.

از اين جا معلوم مى شود اين كه بعضى گفته اند: مراد از «اصطناع»، اختيار است، و معناى «اختيار خدا موسى را براى خود»، اين است كه او را حجت ميان خود و خلق خود قرار دهد، به طورى كه كلام او و دعوتش، كلام و دعوت وى باشد. و نيز گفتار بعضى ديگر كه گفته اند: مراد از كلمۀ «لِنَفسِى»، براى وحى و رسالت من است. و نيز گفتار ديگران كه گفته اند: يعنى «براى محبتم»؛ هيچ يك درست نيست. چون بدون دليل مقيد كردن است.

و نيز روشن مى شود كه «اصطناع» و احسان نمودن خدا موسى را براى خود، يكی از منت هاى مذكور است، بلكه از بزرگترين نعمت هاى او بوده است.

و ممكن هم هست جملۀ «وَ اصطَنَعتُكَ لِنَفسِى»، عطف تفسيرى بر جملۀ «جِئتَ عَلَى قَدَرٍ» باشد، و اين كه «فخر رازى» بر اين معنا اعتراض كرده كه وسط واقع شدن نداء ميان آن و منت هاى مذكور - با اين كه اصطناع هم، در سلك آن منت ها باشد - سازگارى ندارد، و به همين جهت، بهتر است آن را تمهيد و زمينه چينى براى فرستادن او و برادرش نزد فرعون دانست.

اعتراضش وارد نيست. براى اين كه حكمت وسط واقع شدن نداء، منحصر در آنچه او گفته نيست. شايد وجه ديگر آن، احترام بيشتر موسى «عليه السلام» و لطف به وى و نزديك كردنش به موقف انس باشد، تا زمينه فراهم شود براى التفات بار دوم، از تكلم مع الغير به تكلم وحده. يعنى جملۀ «وَ اصطَنَعتُكَ لِنَفسِى».

«اذْهَب أَنت وَ أَخُوك بِآيَاتى وَ لا تَنِيَا فى ذِكْرِى»:

در اين جمله، امر سابق تجديد مى شود و در آن، خطاب تنها متوجه موسى «عليه السلام» شده بود و مى فرمود: «إذهَب إلَى فِرعَونَ إنَّهُ طَغَى»، ولى در اين جمله، برادرش را هم به وى ملحق كرده.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۲۱۳

چون خود موسى قبلا درخواست كرده بود كه برادرش را در كار او شركت دهد. به همين جهت در خطاب دوم، او را هم مخاطب نمود.

دستورشان داد تا با آيات او نزد فرعون روند و در آن موقع، داراى بيش از دو آيت نبود، و از همين كه فرمود: «با آيات من»، خود وعده جميلى است كه به زودى در موقع لزوم با آيت هاى ديگرى تأييدش خواهد كرد.

و اما اين كه بگوييم: مراد از «آيات»، همان دو آيت است، زيرا گاهى جمع بر تثنيه اطلاق مى شود، و يا بگوييم: هر يك از آن دو آيت، منحل به چند آيت است، سخن قابل اعتمادى نيست.

«وَ لَا تَنِيَا فِى ذِكرِى» - كلمۀ «تَنِيا» از «ونى»، به معناى فتور و سستى است، و مناسب تر به سياق سابق، اين است كه مراد از ذكر «دعوت به ايمان به خداى تعالى»، به تنهايى باشد. نه ذكر به معناى «توجه به قلب يا زبان»، كه بعضى گفته اند.

«اذْهَبَا إِلى فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طغَى * فَقُولا لَهُ قَوْلاً لَّيِّناً لَّعَلَّهُ يَتَذَكَّرُ أَوْ يَخْشَى»:

در اين جا نيز، براى بار دوم، هر دو را مخاطب قرار داد و همچنين در نهى قبلى نيز، آن دو را با هم خطاب كرد، در حالى كه قبل از آن نهى و اين امر، در جملۀ «إذهَب أنتَ وَ أخُوكَ» كه جنبۀ زمينه چينى براى آن دو خطاب داشت، هر دو را مخاطب نكرد، بلكه يكى را مخاطب كرد و ديگرى را به او ملحق نمود. و از اين جا مى توان احتمال داد كه آيه مورد بحث، مشافهه و مخاطبه ديگرى بوده كه بعد از آن موقف، ميان خدا و آن دو، يا با هم و يا جداى از هم واقع شده است.

و مؤيد اين احتمال، اين است كه بعد از آن فرموده: «قَالَا رَبَّنَا إنَّنَا نَخَافُ أن يَفرُطَ عَلَينَا...». چون هر دو با هم مى گويند «خدايا مى ترسيم به ما ستم و تعدى كند»، و همچنين در چند جاى بعد، همه خطاب به هر دو است، معلوم مى شود اين خطاب ها در محلى ديگر بوده.

و مراد از اين كه فرمود: «وَ قُولَا لَهُ قَولاً لَيِّناً»، اين است كه در گفتگوى با فرعون، از تندى و خشونت خوددارى كنند، كه همين خويشتندارى از تندى، واجب ترين آداب دعوت است.

در جملۀ «لَعَلَّهُ يَتَذَكَّرُ أو يَخشَى»، تذكر و يا خشيت فرعون آرزو شده، و اين اميد، قائم به مقام محاوره است، نه به خداى تعالى، كه عالِم به همه حوادث است كه پيش خواهد آمد.

كلمۀ «تذكر»، به معناى قبول يادآورى و التزام به مقتضيات حجت يادآورنده و ايمان به آن است. و كلمه «خشيت»، به معناى مقدمه آن قبول و ايمان است. پس برگشت معنا به اين مى شود كه: «شايد او ايمان بياورد و يا نزديك به ايمان آوردن شود، و حداقل بعضى از خواسته هاى شما را اجابت كند».

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۲۱۴

بعضى از كسانى كه معتقدند ايمان فرعون در حين غرق شدن قبول است، به كلمۀ «لَعَلَّ» در آيه مذكور بر مدعاى خود استدلال كرده اند، به اين بيان كه اميد و آرزو از ناحيه خداى تعالى، واجب الوقوع است، همچنان كه به ابن عباس و قدماى مفسران هم نسبت داده اند، كه هر چه را خدا درباره اش اميدوار شود، آن خواهد شد.

پس از آيه بر مى آيد كه يكى از دو امر تذكر و خشيت واقع شد كه هر يك واقع شود، نجات را به دنبال دارد. (پس فرعون كه به حكايت قرآن، در حين غرق شدن ايمان آورد، اهل نجات است).

ليكن اين حرف مردود و ممنوع است، و كلمۀ «عَسَى» و «لَعَلّ» در كلام خداى تعالى، بر همان معنايى دلالت مى كند كه در كلام غير خدا دلالت مى كند، و آن معنا عبارت است از اميدوارى.

چيزى كه هست، اميد در غير خدا، قائم به شخص جاهل است، ولى در خداى تعالى، قائم به او نيست. چون او منزه از جهل است، بلكه قائم به مقام است. يعنى كسى كه در چنين مقامى قرار گيرد و جوانب كلام را زير نظر داشته باشد، مى فهمد كه جا دارد چنين و چنان شود. به خلاف اميدوارى در غير خدا، كه هم ممكن است قائم به نفس اميدوار باشد و هم قائم به مقام تخاطب و گفت و شنود.

رد سخنى از فخررازى، درباره سرّ ارسال موسى «ع»، به سوى فرعون

امام فخر رازى، در تفسير خود گفته است: سرّ اين كه چرا خداى تعالى، موسى را نزد فرعون فرستاد، با اين كه مى دانست او ايمان نمى آورد، به دست نيامده و در اين گونه اسرار، غير از تسليم و ترك اعتراض چاره اى نيست.

و اين سخن از وى، خيلى عجيب است. براى اين كه اگر مقصود از سرّ فرستادن موسى، وجه صحت امر به چيزى است، با علم به اين كه در خارج تحقق نمى يابد و محال است، تحقق يابد؟!

جواب مى گوييم: محال بودن وقوع چيزى در خارج يا وجوب وقوع آن، خود حالت آن چيز است به قياس بر علت تامه آن، كه عبارت است از علت فاعلى، به ضميمه ساير عوامل خارجى، (كه اگر مجموع اين ها كه همان علت تامه است، موجود باشد، آن چيز و آن فعل، واجب و ضرورى الوجود مى شود. و اگر علت تامه اش نبود و يا تامه نبود، وجود آن ممتنع مى گردد).

و اما به قياس به علت فاعلی اش، به تنهایى نه واجب مى شود و نه ممتنع، و امر خداى تعالى هم، هيچ وقت متعلق به فعلى به قياس به تمامى اجزاء علت تامه اش نمى شود، بلكه تنها متعلق به فعل به قياس به علت فاعلی اش مى گردد، كه يكى از اجزاء علت تامه فعل است و نسبت فعل و عدم آن به قياس به آن، تنها ممكن است. (نه واجب و نه ممتنع).

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۲۱۵

و به عبارت ديگر، نسبت فعل و عدم فعل به فاعل، نسبت امكان دائمى است. چون فاعل علت ناقصه است، كه نه وجود فعل را واجب مى كند و نه عدم آن را. پس بنابراين، ارسال رسول و دعوت فرعون به وسيله رسول، و امر فرعون به اطاعت وى، همه صحيح است. زيرا اجابت فرعون و اطاعتش از رسول، نسبت به خود او اختيارى و ممكن است، (نه واجب و نه ممتنع)، هر چند كه نسبت به او، كه علت فاعلى است، به ضميمه ساير عوامل مانعه از اجابت محال و ممتنع است.

اين جواب كسانى است كه قائل به اختيارند. و اما جبرى مذهبان، كه خود فخر رازى يكى از آن ها است، اين شبهه نزد آن ها منحصر در تنها مسأله مورد بحث نيست، بلكه در تمامى موارد تكاليف جريان دارد. چون ايشان قائل به عموم جبر هستند و در مورد بحث گفته اند: امر به موسى تكليفى است صورى، كه نتيجه آن، اتمام حجت و قطع معذرت است.

و اما اگر مراد از «سرّ ارسال رسول»، با علم به ايمان نياوردن فرعون، پرسش از فایدۀ اين كار باشد، چون خداى تعالى كار لغو نمى كند؟

در جواب مى گوييم: دعوت به دين حق، هرگز و در هيچ موردى لغو نيست. براى اين كه در مردمى كه آن را مى پذيرند، اثر گذاشته و ايشان را در سعادت تكميل مى كند، و در مردمى كه آن را نمى پذيرند، نيز اثر گذاشته، ايشان را در شقاوتشان تكميل مى كند. همچنان كه خداى تعالى فرمود: «وَ نُنَزِّلُ مِنَ القُرآنِ مَا هُوَ شِفَاءٌ وَ رَحمَةٌ لِلمُؤمِنِين وَ لَا يَزِيدُ الظَّالِمِينَ إلّا خَسَاراً».

آرى، اگر تكميل در طرف شقاوت لغو گردد، ديگر آزمايش در آن ناحيه معنايى نخواهد داشت، و حجت در آن تمام نمى شود، و عذر منقطع نمى گردد. و اگر در يك طرف حجت تمام نشود، در طرف ديگر نيز تمام نمى گردد، و اين خود روشن است. (زيرا سعادت در جايى تحقق مى يابد كه شقاوت هم امكان داشته باشد).

«قَالا رَبَّنَا إِنَّنَا نَخَافُ أَن يَفْرُطَ عَلَيْنَا أَوْ أَن يَطغَى»:

كلمۀ «فرط» به معناى تقدم است و در اين جا، مراد از آن به قرينه مقابله اش با طغيان، تعجيل در عقوبت است، به طورى كه نگذارد دعوت تمام گردد و مهلت ندهد معجزات اظهار شود.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۲۱۶

و مراد از «طغيان»، اين است كه در ظلم خود، از حد تجاوز نموده و با تشديد عذاب بنى اسرائيل و جرأت بر ساحت مقدس ربوبى مقابله نموده و اين بار كارهايى بكند كه تاكنون نمى كرد،

و اگر نسبت خوف به موسى «عليه السلام» و هارون داد، اشكالى ندارد. چون در سابق، در تفسير جملۀ «خُذهَا وَ لَا تَخَف» گفتيم كه اين «خوف» با مقام نبوت منافات ندارد.

بعضى بر اين آيه اشكال كرده اند به اين كه خداى تعالى، در جاى ديگر، به موسى وقتى درخواست شركت دادن برادر را كرد، فرمود: «قَالَ سَنَشُدُّ عَضُدَكَ بِأخِيكَ وَ نَجعَل لَكُمَا سُلطَاناً فَلَا يَصِلُونَ إلَيكُمَا»، و با اين كه در اين آيه قبلا به او تأمين داده بود، ديگر جا نداشت موسى و هارون اظهار ترس كنند؟

بعضى از اين اشكال جواب داده اند به اين كه: ترس قبلى موسى «عليه السلام» از جان خودش بود، به دليل اين كه مى گفت: «آن ها از من خونى طلب دارند و مى ترسم مرا بكشند»، ولى در آيه مورد بحث، همان طور كه گذشت، ترسشان از باز ماندن امر دعوت است.

علاوه بر اين، ممكن است خوفى كه در اين آيه حكايت شده، همان ترس قبلى موسى باشد، كه در موقف مناجات اظهار كرده بود و ترس هارون باشد در هنگامى كه از مأموريت خود آگاه گشت، و با هم در اين مورد جمع شده باشند. در سابق هم گذشت كه احتمال دارد جملۀ «إذهَبَا إلَى فِرعَون...»، حكايت كلامى باشد كه هر دوى آن بزرگواران در مواقف متعددى گفته اند.

«قَالَ لا تخَافَا إِنَّنى مَعَكُمَا أَسمَعُ وَ أَرَى»:

يعنى از فرط و طغيان فرعون نترسيد كه من با شما حاضرم، و آنچه بگويد، مى شنوم و آنچه عمل كند، مى بينم و شما را يارى مى كنم و تنهاتان نمى گذارم. و در حقيقت، اين آيه تأمينى است كه با وعده نصرت به آن دو مى دهد.

پس اين كه فرمود: «لَا تَخَافَا»، تأمين است و اين كه فرمود: «إنَّنِى مَعَكُمَا أسمَعُ وَ أرَى»، تعليل آن تأمين است به اين كه با حضور و ديدن و شنيدن من، ديگر جايى براى ترس شما نيست، و اين، خود دليل بر اين است كه جمله مذكور، كنايه است از مراقبت و نصرت، و گرنه صرف حاضر بودن و ديدن و شنيدن، و صرف آگاهى داشتن به آنچه كه رُخ مى دهد، باعث نترسيدن موسى و هارون نمى شود. چون خداى تعالى همه چيز را مى بيند و مى شنود و از هر چيزى آگاهى دارد.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۲۱۷

بعضى از علما با اين آيه استدلال كرده اند بر اين كه «سمع» و «بصر» در خداى تعالى، دو صفت اند زائد بر صفت علم. چون اگر آن دو نيز همان علم بوده باشند، بايد آوردن جملۀ «أسمَعُ وَ أرَى» بعد از جملۀ «إنَّنِى مَعَكُمَا» تكرار باشد و تكرار خلاف اصل است.

و اين استدلال، موهون ترين استدلالى است كه در اين باره شده است. براى اين كه: اولا: در سابق هم تذكر داديم كه مفاد جملۀ «إنَّنِى مَعَكُمَا» حضور و شهادت است و حضور و شهادت غير از علم است.

و ثانيا: ما برهان هاى يقينى داريم بر اين كه صفات ذاتى خداى تعالى كه عبارتند از: «حيات»، «علم»، «قدرت»، «سمع» و «بصر»، عين ذات اند، و بعضى عين بعض ديگرند، و ديگر با بودن يقين، ممكن نيست ظهور لفظى ظنّى مخالف منعقد گردد.

و ثالثا: براى اين كه مسأله از مسائل اصول معارف دينى است و در اصول، جز به علم نمى توان اعتماد و ركون نمود و دليلى كه با امثال «اصل عدم تكرار است»، تمام و تكميل شود، از چنين مباحثى اجنبى است.

«فَأْتِيَاهُ فَقُولا إِنَّا رَسُولا رَبِّك ...»:

در اين جمله، امر و دستور به رفتن نزد فرعون تجديد شده. البته بعد از آن كه آن دو جناب را با وعده حفظ و نصرت تأمين داده. چيزى كه هست، در اين امر مجدد، رسالت آن دو را كاملا بيان فرموده است، و آن، اين است كه نزد وى روند، و او را به ايمان و رفع يد از عذاب بنى اسرائيل دعوت نموده، پيشنهاد كنند كه بنى اسرائيل را رخصت دهد تا با آن دو جناب، به هر جا خواستند، بروند.

نكته های اوامر خداوند، به موسى و هارون، درباره رفتن نزد فرعون و دعوت او

در اين بيان و گفتگوى با فرعون، هر جا كه وجهه سخن دگرگون شده، همان دستور قبلى به مقتضاى تناسب مقام تكرار شده.

مثلا بار اول فرمود: «نزد فرعون برو، كه او طغيان كرده است».

بار دوم، كه بعد از درخواست هاى موسى «عليه السلام» بود، چنين تكرار كرد كه: «تو و برادرت، نزد فرعون شويد كه او طغيان كرده است».

بار سوم، كه موسى اظهار خوف كرد و خداى تعالى تأمينش داد، چنين تكرار فرمود: «نزد او شويد و بگوييد...»، كه در اين نوبت، تفصيل جزئيات وظایفى را كه دارند، بيان نمود.

پس در جملۀ «فَأتِيَاهُ فَقُولَا إنّا رَسُولَا رَبِّك» مأمور شده اند خود را به عنوان فرستاده پروردگار وى، به وى معرفى كنند.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۲۱۸

و در جملۀ «وَ السَّلَامُ عَلَى مَنِ اتَّبَعَ الهُدَى...»، مأمور شده اند وى را به بقيه اجزاى ايمان بخوانند.

و اما جملۀ «فَأرسِل مَعَنَا بَنِى إسرَائِيل»، تكليفى است فرعى و متوجه شخص فرعون.

و در جملۀ «قَد جِئنَاكَ بِآيَةٍ مِن رَبِّك»، براى اثبات رسالتشان، استناد به حجت نموده اند. و اگر كلمۀ «آيت» را نكره آورد، خواست تا از عدد آيت سكوت كرده باشد و نيز به عظمت امر آن آيت، و وضوح دلالتش بر رسالت اشاره كرده باشد.

و جملۀ «وَ السَّلَامُ عَلَى مَنِ اتَّبَعَ الهُدَى»، به منزله تحيت خداحافظى است كه در عين حال، اشاره به اين است كه ديگر حرفى نداريم. رسالت ما همين است كه گفتيم. و نيز خلاصه محتواى دعوت دينى را بيان مى كند، كه دامنه سلامت تمامى افرادى را كه هدايت و سعادت را پيروى مى كنند، شامل مى شود و چنين افرادى در مسير زندگى، به هيچ مكروهى بر نمى خورند، نه در دنيا و نه در عقبى.

جملۀ «إنَّا قَد أُوحِىَ إلَينَا أنَّ العَذَابَ عَلَى مَن كَذَّبَ وَ تَوَلَّى»، در مقام تعليل جمله قبل خودش است، كه حاصل هر دو چنين مى شود: اين كه تنها بر پيروان هدايت سلام كرديم، براى اين بود كه خداى سبحان، به ما وحى كرده بود كه «عذاب» - كه ضد «سلام» است - سرنوشت بدون استثناء كسانى است كه آيات خدا و يا دعوت حق را، كه همان هدايت است، تكذيب كنند و از آن روى گردان شوند.

و در سياق دو آيه، اين معنا به خوبى به چشم مى خورد كه در عين اين كه رسالت آن دو را بيان نموده، سلطنت فرعون و آنچه از زخارف كه وى بدان مى بالید و تظاهر به كبرياء مى نمود، به هيچ گرفته و خوار شمرده است.

مثلا خداى سبحان، به آن دو بزرگوار مى فرمايد: «فَأتِيَاهُ»، و نمى فرمايد: «إذهَبَا إلَيه». چون اگر اين دو تعبير را بخواهيم به فارسى ترجمه كنيم، تقريبا ترجمه اولى «برويد پهلويش»، و ترجمه دومى «برويد نزد وى» مى شود. و معلوم است كه دومى در جايى به كار مى رود كه طرف داراى مقامى منيع باشد و شخص رسول، خدمتش يا حضورش برود. به خلاف اولى كه رسول مى تواند چسبيده به او بنشيند و تماس نزديكترى پيدا كند، و اگر سلطنت پادشاه مصر و معبود قبطيان كه دسترسى به دربارش، كار بسيار دشوارى بوده، رعايت مى شد، جا داشت بفرمايد: «إذهَبَا إلَيه»، ولى نفرمود.

ديگر اين كه فرمود: «فَقُولَا»، و نفرمود: «فَقُولَا لَهُ: به او بگوييد». چون خواست او را داخل انسان حساب نكند و اعتنايى به شأن وى ننمايد. و نيز فرمود: «أنَا رَسُولَا رَبِّك» و «بِأيَةٍ مِن رَبِّك»، و دو بار به گوشش نواختند كه تو آن طور كه ادعا مى كردى «أنَا رَبُّكُمُ الأعلَى» نيستى، بلكه بنده و مربوب ربّى هستى.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۲۱۹

و نيز فرمود: «وَ السَّلَامُ عَلَى مَنِ اتَّبَعَ الهُدَى» و نفرمود: «سلام بر تو، اگر هدايت را دنبال كنى»، همچنان كه در جمله مقابلش نيز، اعتنايى به وى نكرد و به طور كلّى فرمود: «أنَّ العَذَابَ عَلَى مَن كَذَّبَ وَ تَوَلَّى: عذاب، سرنوشت هر كسى است كه تكذيب كند و اعراض نمايد».

همه اين ها را اگر به دقت در نظر بگيريم، مناسب تر است با لحن جملۀ «لَا تَخَافَا إنَّنِى مَعَكُمَا أسمَعُ وَ أرَى»، و نكته اى كه از آن استفاده مى شود، زيرا از آن كمال احاطه و عزت و قدرتى بر مى آيد كه هيچ نيرويى تاب مقاومت در برابرش را ندارد. (آرى در دعوت به عبوديت و ربوبيت چنين خدايى، مناسب تر همان است كه فرعون ها، بى مقدار و به هيچ گرفته شوند).

اما اين تعبيرات، در عين حال كه بى مقدارى و بى ارزشى فرعون را مى رساند، اولا هيچ گونه خشونتى نداشته و از نرمى و ملايمت كه قبل از اين موسى را بدان امر مى كرد، بيرون نشده است.

و ثانيا سخن حق را به گوش فرعون رسانيده، بدون اين كه تملق كرده و از سلطنت باطل فرعون و عزت دروغی اش، مرعوب شده باشد.

بحث روايتى: (روایاتی پیرامون آیات رسالت موسی«ع»)

در تفسير قمى، در روايت ابى الجارود، از امام باقر «عليه السلام» آمده كه در ذيل جملۀ «آتِيكُم مِنهَا بِقَبَسٍ» مى فرمود: «يعنى پاره اى آتش برايتان بياورم تا گرم شويد»، «أو أجِدُ عَلَى النَّارِ هُدىً: يا بر سرِ آن آتش كسى را بيابم كه راه را به ما نشان دهد». چون موسى «عليه السلام»، راه را گُم كرده بود.

و در كتاب فقيه آمده كه شخصى از امام صادق «عليه السلام» پرسيد: چرا موسى «عليه السلام»، مأمور كندن كفش خود شد، كه قرآن درباره اش مى فرمايد: «فَاخلَع نَعلَيكَ إنَّكَ بِالوَادِ المُقَدَّس طُوىً»؟ فرمود: چون كفش هايش، از پوست خر مُرده بود.

مؤلف: اين روايت را، تفسير قمى نيز، بدون ذكر سند و آن هم با ضمير (يعنى از آن حضرت) آورده و در الدر المنثور هم، از عبدالرزاق و فارابى و عبد بن حميد و ابن ابى حاتم از على «عليه السلام»، همين معنا آمده، ولى در روايتى ديگر رد شده است. سياق آيه هم مى رساند كه كندن كفش، صرفا به منظور احترام مكان بوده.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۲۲۰

و در مجمع البيان، در ذيل جملۀ «أقِمِ الصَّلَوة لِذِكرِى» گفته است: بعضى گفته اند معنايش اين است كه هر وقت به يادت آمد كه نمازى به گردنت هست، چه در وقت و چه در خارج وقت، آن را به جاى آر. و اين قول، از بيشتر مفسران نقل شده. و از امام ابى جعفر «عليه السلام» هم نقل شده و روايت انس، از رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» كه فرمود: «هر كه نماز را فراموش كرد، هر وقت يادش آمد بخواند، ديگر كفاره اى به گردنش نيست»، آن را تأييد مى كند، و اين روايت را مسلم، در صحيح خود آورده است.

مؤلف: اين حديث، به طرق ديگرى از اهل سنت، با سند و بى سند، از رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» نقل شده، و از طرق شيعه از امام باقر و صادق «عليهما السلام» آمده است.

و در مجمع البيان، در ذيل جملۀ «أكَادُ أُخفِيهَا»، از ابن عباس نقل كرده كه جمله را به صورت: «أكَادُ أُخفِيهَا عَن نَفسِى» قرائت كرده، و در قرائت أُبَّى نيز، به همين صورت آمده، و از امام صادق «عليه السلام» نيز روايت شده (كه بنابر آن، معنا چنين مى شود: نزديك است كه وقت قيامت را از خودم هم پنهان بدارم).

شباهت دعاى پيامبر «ص» درباره وزارت اميرمؤمنان، با دعاى موسى«ع»

و در الدر المنثور است كه ابن مردويه و خطيب و ابن عساكر، از اسماء بنت عميس روايت آورده اند كه گفت: رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» را ديدم كه در مقابل كوه «ثُبَير» ايستاده بود و مى فرمود:

«اى كوه ثُبَير! روشن باش. اى كوه ثُبَير! روشن باش. بارالها! از تو آن مى خواهم كه برادرم موسى خواست و آن، اين است كه: سينه ام را گشاده كنى، و كارم را آسان سازى و گره از زبانم باز كنى، تا سخنانم را بفهمند، و از اهل بيتم، برادرم على را وزيرم سازى، و پشتم را به وسيله او محكم كنى و او را در كار من شريك سازى، تا تو را بسيار تسبيح كنيم، و بسيار ذكر گوييم، كه تو به ما بصير هستى».

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۲۲۱

مؤلف: قريب به اين معنا، از سلفى، از امام باقر «عليه السلام» و همچنين در مجمع البيان، از ابن عباس، از ابوذر، از رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» روايت شده.


→ صفحه قبل صفحه بعد ←