تفسیر:المیزان جلد۱۴ بخش۱۲

از الکتاب
→ صفحه قبل صفحه بعد ←



از اين هم كه بگذريم، آيات مورد بحث شروع كرده به پاسخگويى او از راه احتجاج و استدلال، و حال آن كه جواب استهزاء را با استدلال نمى دهند. استدلال در جايى است كه طرف نظريه اى جدى داشته باشد، و گرنه استدلال هم صورت شوخى و استهزاء به خود مى گيرد. بنابراين بايد گفت كه: روايات، هرچه هم صريح اند در اين كه اين جمله به عنوان سخريه صادر شده، با آيه شريفه انطباق ندارد.

حال اگر كسى روايت را بر وجه بعيدى حمل كند، و بگويد: عاص بن وائل منظورش مسخره كردن نبوده، بلكه منظورش اين بوده كه پاسخى دندان شكن به طلبكار خود دهد، و از پرداختن دين راحت شود، بدون اين كه خودش به مسأله معاد اعتقادى داشته باشد، در آن صورت ديگر چه معنا داشت اسم فرزند را هم ببرد و بگويد: به زودى صاحب مال و فرزند مى شوم، كافى بود تنها بگويد در آن جا صاحب مال و ثروت مى شوم.

نقطه ضعف ديگرى كه در اين روايات است، اين است كه: در بعضى از آن ها آمده كه شما مسلمانان معتقديد كه بعد از مرگ، به مال و فرزند بر مى گرديد، و حال آن كه هيچ سابقه اى از مسلمانان صدر اسلام در دست نيست كه چنين حرفى در بين آنان شايع شده باشد كه در بهشت هم، توالد و تناسل هست، و يا در قرآن به آن اشاره شده باشد.

اشكال و نقطه ضعف سومى كه در روايات است، اين است كه: اگر شأن نزول آيه آن باشد كه روايات مى گويند هيچ وجهى براى قسم و تأكيد نيست، كه بگويد «لَأُوتَيَنَّ»، چون در الزام خباب بن ارت احتياجى به اين تأكيد نيست.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۱۴۵

نقطه ضعف چهارم اين كه: اگر شاءن نزول آيه آن بود، جا داشت بگويد: به زودى در بهشت يا در آخرت صاحب اموال و فرزندان مى شوم تا خباب منظورش را بفهمد و به اشتباه نيفتد، ولى آيه شريفه مطلق آمده.

نقطه ضعف پنجم اين است كه: جواب چنين پاسخى اين است كه بفرمايد: «كَلّا سَنَكتُبُ مَا يَقُولُ وَ نَمُدُّ لَهُ مِنَ العَذَابِ مَدّاً...». نه اين كه بفرمايد: «اطَّلَعَ الغَيبَ أم اتَّخَذَ عِندَ الرَّحمَان عَهداً».

زيرا اين جواب، به هيچ وجه جواب او نيست. چون عاص بن وائل كه مى خواسته خباب را الزام كند، الزام كردنش متوقف بر علم به درستى و راستى عقيده خباب نبود، بلكه غالبا با علم به دروغ هم جمع مى شود. بله توقف بر علم و اعتقاد خصم (خباب) به آن عقيده و يا به لوازم آن هست، و با اين حال چطور قرآن كريم در پاسخ او مى فرمايد: «مگر او از غيب خبر دارد، يا با رحمان عهدى بسته است»؟

اين را هم بايد دانست كه در ذيل جمله «وَ البَاقِيَاتُ الصَّالِحَات...»، اخبارى از رسول خدا و ائمه اهل بيت «عليهم افضل الصلاه» وارد شده كه ما آن ها را در جلد سيزدهم اين كتاب، در يك بحث روايتى، در ذيل آيه ۴۶ از سوره «كهف» نقل كرديم.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۱۴۶

آيات ۸۱ - ۹۶ سوره مريم

وَ اتَّخَذُوا مِن دُونِ اللَّهِ آلِهَةً لِّيَكُونُوا لهَُمْ عِزًّا(۸۱)

كَلّا سَيَكْفُرُونَ بِعِبَادَتهِمْ وَ يَكُونُونَ عَلَيهِمْ ضِداًّ(۸۲)

أَلَمْ تَرَ أَنَّا أَرْسلْنَا الشَّيَاطِينَ عَلى الْكَافِرِينَ تَؤُزُّهُمْ أَزًّا(۸۳)

فَلا تَعْجَلْ عَلَيْهِمْ إِنَّمَا نَعُدُّ لَهُمْ عَدًّا(۸۴)

يَوْمَ نَحْشُرُ الْمُتَّقِينَ إِلى الرَّحْمَانِ وَفْداً(۸۵)

وَ نَسُوقُ الْمُجْرِمِينَ إِلى جَهَنَّمَ وِرْداً(۸۶)

لا يَمْلِكُونَ الشَّفَاعَةَ إِلّا مَنِ اتَّخَذَ عِندَ الرَّحْمَانِ عَهْداً(۸۷)

وَ قَالُوا اتَّخَذَ الرَّحْمَانُ وَلَداً(۸۸)

لَّقَدْ جِئْتُمْ شَيْئاً إِدًّا(۸۹)

تَكادُ السَّمَاوَاتُ يَتَفَطَّرْنَ مِنْهُ وَ تَنشقُّ الاَرْض وَ تَخِرُّ الجِْبَالُ هَداًّ(۹۰)

أَن دَعَوْا لِلرَّحْمَانِ وَلَداً(۹۱)

وَ مَا يَنبَغِى لِلرَّحْمَانِ أَن يَتَّخِذَ وَلَداً(۹۲)

إِن كُلُّ مَن فِى السَّمَاوَتِ وَ الاَرْضِ إِلّا آتى الرَّحْمَانِ عَبْداً(۹۳)

لَّقَدْ أَحْصاهُمْ وَ عَدَّهُمْ عَدًّا(۹۴)

وَ كُلُّهُمْ آتِيهِ يَوْمَ الْقِيَامَةِ فَرْداً(۹۵)

إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحَاتِ سَيَجْعَلُ لهَُمُ الرَّحْمَانُ وُدًّا(۹۶)

«ترجمه آیات»

و غير از خدا، خدايانى گرفته اند كه مايه عزّتشان شود.(۸۱)

هرگز (چنين نيست، اين خدايان) از عبادت ايشان بيزارى خواهند جست، و مخالف آنان خواهند شد. (۸۲)

مگر نديدى كه ما شيطان ها را به سوى كافران فرستاديم، تا به سختى تحريكشان كنند. (۸۳)

تو درباره ايشان عجله مكن كه ما براى آنان، روزشمارى مى كنيم، شمار كردنى دقيق. (۸۴)

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۱۴۷

روزى كه پرهيزكاران را محشور كنيم، كه به پيشگاه خداى رحمان وارد شوند. (۸۵)

و گنهكاران را، تشنه به سوى جهنم برانيم. (۸۶)

شفاعتى ندارند، مگر اين كه از خداى رحمان پيمانى گرفته باشند. (۸۷)

گويند خدا فرزندى (براى خود) برگزيده است. (۸۸)

حقا چيزى زشت و بد آورده ايد. (۸۹)

چيزى كه نزديك است آسمان ها از هول آن متلاشى گردد و زمين بشكافد و كوه ها در هم شكسته، فرو افتد.(۹۰)

از آن رو كه براى خداى رحمان، فرزندى ادعاء كرده اند. (۹۱)

سزاوار نيست كه خداى رحمان فرزندى برگزيند. (۹۲)

در آسمان ها و زمين، هيچ كس نيست مگر آن كه با بندگى به سوى خدا آمدنى است. (۹۳)

خدا همه را احصاء كرده و شمارشان كرده است، آن هم شماره كردنى كامل. (۹۴)

و همگی شان، روز قيامت، تنها به پيشگاه خدا وارد شوند. (۹۵)

كسانى كه ايمان آورده و كارهاى شايسته كرده اند، خداى رحمان براى آن ها محبتى قرار خواهد داد. (۹۶)

«بیان آیات»

اين آيات، فصل سوم از اعتقادات كفار را نقل مى كند، و آن، عبارت است از شرك به خدا، با برگزيدن خدايانى ديگر. و اين كه گفته اند: «خدا فرزند گرفته» و پاسخ از آن ها.

معناى اين كه فرمود: «مشركان، جز خدا آلهه اى گرفتند، تا براى آنان عزّت باشند»

«وَ اتَّخَذُوا مِن دُونِ اللَّهِ آلِهَةً لِّيَكُونُوا لهَُمْ عِزًّا»:

منظور از اين آلهه، ملائكه و جنّ و مقدّسين از انسان ها و جبّاران از ملوك است. چون بيشتر مشركان براى ملوك قداستى آسمانى قائل بودند.

و معناى اين كه فرمود تا عزت آنان باشند، اين است كه تا شفيع آنان باشند و به درگاه خدا نزديكشان كنند، و در نتيجه به عزت دنيا برسند، و اين عزت، ايشان را به سوى خيرات كشانده و از شر دور بدارد.

و بعضى از مفسران كه منظور از عزت را شفاعت در آخرت براى ايشان دانسته، از اين مطلب غفلت كرده كه مشركان، قائل به قيامت و زندگى ديگر نبودند.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۱۴۸

«كَلّا سَيَكْفُرُونَ بِعِبَادَتهِمْ وَ يَكُونُونَ عَلَيهِمْ ضِداًّ»:

كلمۀ «ضدّ»، به حسب لغت، به معناى منافى اى است كه با هيچ چيز جمع نشود. و از اخفش هم نقل شده كه «ضدّ»، هم به واحد اطلاق مى شود و هم به جمع. مانند «رسول» و «عدو»، ولى بعضى از علماى لغت آن را رد كرده اند. و اطلاق «ضدّ» در آيه بر جمع آلهه را با اين كه كلمه «ضدّ» مفرد است، چنين توجيه كرده كه: چون آلهه همگى متفق اند در دشمنى با اين مشركان، و دشمنى با عبادتشان. پس در نتيجه حكم يك فرد واحد را دارند، و به همين جهت صحيح است مفرد بر آنان اطلاق شود.

از ظاهر سياق بر مى آيد كه دو ضمير «سَيَكفُرُونَ» و «يَكُونُونَ» به آلهه بر مى گردد، و دو ضمير «بِعِبَادَتِهِم» و «عَلَيهِم» به مشركان كه آن آلهه را براى خود اتخاذ كردند، و معناى آيه چنين است:

به زودى آلهه به عبادت اين مشركان كفر مى ورزند، و همين آلهه ضد و بر عليه ايشان مى شوند، نه طرفدارشان، بلكه به دشمنی شان بر مى خيزند، و اگر آن طور كه مشركان خيال مى كردند مايه عزت آن ها خواهند شد، بايد هميشه مايه عزتشان باشند، ولى نيستند.

نظير اين بيان، در آيه «وَ إذَا رَأى الَّذِينَ أشرَكُوا شُرَكَائَهُم قَالُوا رَبَّنَا هَؤُلَاء شُرَكَائُنَا الَّذِينَ كُنَّا نَدعُوا مِن دُونِكَ فَألقَوا إلَيهِمُ القَولَ إنَّكُم لَكَاذِبُون» آمده. و از آن روشن تر در آيه «وَ الَّذِينَ تَدعُونَ مِن دُونِهِ مَا يَملِكُونَ مِن قِطمِير * إن تَدعُوهُم لَا یَسمَعُوا دُعَاءَكُم وَ لَو سَمِعُوا مَا استَجَابُوا لَكُم وَ يَومَ القِيَامَةِ يَكفُرُونَ بِشِركِكُم» آمده است.

و چه بسا بعضى از مفسران، عكس اين معنا را احتمال داده باشند، و ضمير «هُم» را به آلهه برگردانده باشند، كه بنابر آن، معناى آيه اين مى شود: به زودى مشركان به پرستش آلهه كفر مى ورزند، و ضد آن ها مى شوند، همچنان كه نظير اين معنا در آيه «ثُمّ لَم تَكُن فِتنَتَهُم إلّا أن قَالُوا وَ اللّهِ رَبِّنَا مَا كُنّا مُشرِكِين» آمده است.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۱۴۹

ولى ظاهر سياق، اين معنا را بعيد مى دارد. براى اين كه از ظاهر سياق بر مى آيد كه كلمۀ «ضِدّاً» كه در مقابل كلمۀ «عِزّاً» قرار گرفته، وصف آلهه باشد، نه مشركان، و لازمه اين، آن است كه آلهه كه ضد مشركان مى شوند، عبادت مشركان را كافر گردند، ترتيبى كه در ضمائر آيه است، اين معنا را مى رساند، نه عكس آن را.

علاوه بر اين، اگر عكس بود، بايد مى فرمود «سَيَكفُرُونَ بِهِم: به زودى به آن ها كافر مى شوند»، نه اين كه بفرمايد «سَيَكفُرُونَ بِعِبَادَتِهِم». چون كه آلهه مشركان را عبادت نكردند تا مشركان به عبادت آن ها كافر گردند.

و منظور از كفر آلهه در روز قيامت نسبت به عبادت مشركان، و ضدّ ايشان شدن، اين است كه آن روز، حقيقت امر بر مشركان ظاهر مى گردد. چون شأن قيامت همين است كه حقايق در آن روز روشن شود، نه اين كه حقايق آن روز موجود شوند، و اگر اين حقايق آن روز موجود شوند، يعنى در دنيا آلهه نسبت به عبادت مشركان كافر نبوده باشند، و آن روز كافر شوند، استدلال آيه تمام نمى شود (دقت فرمایيد).

و بنابر اين معنا، جملۀ «ألَم تَرَ»به خوبى مترتب مى شود بر جملۀ «كَلّا سَيَكفُرُون...».

«أَ لَمْ تَرَ أَنَّا أَرْسلْنَا الشيَاطِينَ عَلى الْكَافِرِينَ تَؤُزُّهُمْ أَزًّا»:

كلمۀ «أزّ» و كلمۀ «هَزّ» به يك معنا است، و آن عبارت است از تكان دادن به شدت، و مراد اين است كه شيطان ها، كفار را با شدّت به سوى شر و فساد تكان مى دهند، تحريك مى كنند، و به پيروى باطل تشويق نموده و به وسيله تزلزل، از فضيلت استقامت و ثبات بر حق گمراهشان مى سازند.

و اگر در آيه شريفه ارسال شيطانها را به خدا نسبت داده، از آن جايى كه از باب مجازات است، هيچ عيبى ندارد. چون مشركان به حق كفر ورزيدند، و خدا هم از درِ مجازات شيطان ها را فرستاد تا كفر و گمراهی شان را زيادتر كنند. شاهد اين معنا هم جملۀ «عَلَى الكَافِرِين» است. زيرا اگر از باب مجازات نبود، و فرستادن شيطان ها به منظور گمراهى ابتدايى آن ها بود، مى فرمود: «عَلَيهِم»، نه اين كه به جاى ضمير اسم ظاهر «كَافِرِين» را بياورد.

اين آيه شريفه، به خاطر اين كه جملۀ «ألَم تَرَ» در صدر آن آمده، و معناى استشهاد را افاده مى كند، در مقام تأييد مطلب آيه قبلى است كه مى فرمايد: آلهه كفار، ضدّ ايشان مى شوند، نه عزت آنان. چون تحريك شيطان ها، مشركان را به سوى شرّ و فساد و پيروى باطل، دشمنى و ضديت است، و همين شياطين از جمله همان آلهه جنّى ايشان اند كه مايه عزت خود مى پنداشتند، و اگر اين آلهه ضد مشركان نبودند، به چيزى كه هلاكت و شقاوتشان در آن است، دعوتشان نمى كردند.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۱۵۰

پس آيه شريفه، به منزله اين است كه گفته شود: اين آلهه كه مشركان آن ها را مايه عزت خود مى پنداشتند، ضد مشركان هستند. به دليل اين كه شيطان ها كه يك دسته از آلهه ايشان اند، ايشان را با تكان هرچه شديدتر به سوى چيزى تحريك مى كنند كه هلاكت و شقاوتشان در آن است، و تازه همين شيطان ها هم، سر خود نيستند، بلكه هرچه مى كنند، به اذن خدا مى كنند. (و اين اذن، همان است كه در آيه، از آن به ارسال تعبير شده). بنابراين، اتصال اين آيه به ماقبل خود، خيلى روشن است.

ولى صاحب تفسير روح المعانى اين آيه را مترتب بر مجموع آيات قبل، يعنى از آيه «وَ يَقُولُ الإنسَانُ» تا جملۀ «وَ يَكُونُونَ عَلَيهِم ضِدّاً» دانسته، و در توجيه كيفيت اتصال آن به ماقبل، طول و تفصيل داده و حرف هايى زده است، كه هيچ فايده اى در آن نيست، و با اين نظريه خود، سياق آيات و اتصال مابعد آيه مورد بحث را به ماقبل، به كلى بر هم زده است.

مقصود از شمردن عمر، شمردن اعمال آدمی در تمام عمر اوست

«فَلا تَعْجَلْ عَلَيْهِمْ إِنَّمَا نَعُدُّ لَهُمْ عَدًّا»:

كلمۀ «عَدّ» به معناى شمردن است، و چون شمردن هر چيزى آن را به آخر مى رساند و نابود مى كند، به اين عنايت، خداى تعالى در اين آيه خواسته است بفرمايد:

ما عمر ايشان را به آخر مى رسانيم و تا آخرين نفس مى شماريم. گويا نَفَس هاى عمر ايشان را در نزد خود ذخيره كرده، و دانه دانه مى فرستد تا تمام شود، و آن روزى است كه وعده عذابشان داده است.

و چون مدت بقاى آدمى، مدت آزمايش و امتحان او است، همچنان كه آيه «إنَّا جعلنَا مَا عَلَى الأرضِ زِينَةً لَهَا لِنَبلُوَهُم أيُّهُم أحسَنُ عَمَلاً» اشاره به آن دارد، در نتيجه «شمردن عمر»، در حقيقت شمردن اعمالى است كه در نامۀ عمر نوشته مى شود، تا بدان وسيله، بنيه زندگى جاودانه آخرت تمام شود، و در آن، آنچه مايه سعادت زندگى او در آن جا است، تا دانه آخر شمرده مى شود، كه چه نعمت هایى دارد، و چه نقمت هایى.

و همان طور كه ماندن جنين در رحم مادر، باعث تماميت خلقت جسم او مى شود، ماندن آدمى هم در دنيا، براى همين است كه خلقت جانش پخته و تكميل گردد و خدا آنچه از عطايا برايش تقدير نموده، برايش تا به آخر بشمارد.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۱۵۱

بنابراين، جا ندارد كه انسانى از خداى تعالى، مرگ كسى را طلب كند و در آن استعجال نمايد. چه انسان كافر فاجر، و چه مؤمن صالح.

براى اين كه مدت بقاى اولى در دنيا، همان مدت شمردن گناهان اوست، تا در برابرش كيفر شود. و مدت بقاى دومى، مدت شمردن حسنات اوست، تا در برابرش پاداش داده شود و بدان متنعم گردد.

و اين آيه، «شمردن» را به هيچ قيدى، مقید نكرده، ولى از ظاهرش در بدو نظر، چنين فهميده مى شود كه مقصود شمردن نَفَس ها، يا ايّام زندگى است.

و به هرحال، چه آن باشد، چه اين، و چه اعمال، جملۀ «فَلَا تَعجَل عَلَيهِم»، تفريع و نتيجه گيرى از مطالب گذشته است. و جملۀ «إنَّما نَعُدُّ» تعليل آن است، و در حقيقت، علت تأخير را بيان مى كند، و خلاصه معناى آيه اين است كه:

از آن جايى كه اين كفار از گرفتن بت ها به عنوان خدا هيچ سودى نمى برند، هم خودشان، و هم خدايانشان، به سوى ما بر مى گردند، و به هيچ وجه از تحت سلطنت ما بيرون نمى شوند. و حتى مسيرشان در دو راه خير و شر، جز به اذن ما نيست. پس تو چرا اين قدر عجله دارى من آن ها را بگيرم، و يا كارشان را يكسره كنم؟ تو اين قدر كم حوصله و ناراحت مباش. اگر من تأخير مى اندازم، براى اين است كه نَفَس ها و اعمالشان را بشمارم.

«يَوْمَ نَحْشُرُ الْمُتَّقِينَ إِلى الرَّحْمَانِ وَفْداً»:

كلمۀ «وَفد» به معناى قومى است كه به منظور زيارت و ديدار كسى و يا گرفتن حاجتى و امثال آن ها بر او وارد شوند. و اين قوم، وقتى به نام «وَفد» ناميده مى شوند كه سواره بيايند. كلمۀ «وفد»، جمع، و مفرد آن، «وافد» است.

و چه بسا از اين كه جملۀ «إلَى الرَّحمَان» در مقابل «إلَى جَهَنّم» در آيه بعدى قرار گرفته، فهميده شود كه مقصود از «وفد به رحمان»، محشور شدن به بهشت است. و اگر حشر به بهشت را «حشر به رحمان» خوانده، بدين جهت است كه بهشت، مقام قرب خداى تعالى است. پس حشر به بهشت، حشر به خدا است، و معناى آيه روشن است .

«وَ نَسُوقُ الْمُجْرِمِينَ إِلى جَهَنَّمَ وِرْداً»:

كلمۀ «وِرد»، به لب تشنه تفسير شده، و گويا از ورود به آب، يعنى قصد آن كردن و از آن نوشيدن گرفته شده. چون معمولا كسى به قصد آب نمى رود مگر آن كه تشنه باشد. به همين مناسبت، اين كلمه كنايه از عطش شده، و در اين كه سوق به جهنم را مقيد به مجرمان كرد، إشعار است به اين كه علت سوقشان، همان جرمشان است.

نظير اين تعليق، تعليقى است كه در آيه قبل، در «حشر به رحمان» شده، تا بفهماند علت حشر به رحمان، تقواى متقين است، و معناى آيه روشن است.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۱۵۲

«لا يَمْلِكُونَ الشفَاعَةَ إِلّا مَنِ اتّخَذَ عِندَ الرَّحْمَانِ عَهْداً»:

اين جمله، پاسخ دوم از آلهه گرفتن مشركان به منظور شفاعت است، و حاصلش اين است كه:

اين طور نيست كه هر كه را انسان دوست بدارد، شفاعتش كند، و به همين منظور، او را آلهه خود بگيرد. او هم شفيع او بشود، بلكه هر كه شفاعت مى كند، قبلا با خدا عهدى دارد، و اين عهد را جز عده اى از مقربان درگاه خدا، كسى مالك نيست. همچنان كه فرمود: «وَ لَا يَملِكُ الَّذِينَ يَدعُونَ مِن دُونِهِ الشَّفَاعَةَ إلّا مَن شَهِدَ بِالحَقِّ وَ هُم يَعلَمُون».

بعضى از مفسران گفته اند: مراد از آيه شريفه، اين است كه بفرمايد: كسانى مالك شفاعت اند كه نزد خدا عهدى داشته باشند، و آن عهد، ايمان به خدا و تصديق به نبوت است.

بعضى ديگر گفته اند: منظور از «عهد»، همان وعده شفاعتى است كه به طورى كه از اخبار بر مى آيد، به امثال انبياء و امامان و مؤمنان و ملائكه داده.

بعضى ديگر گفته اند: «عهد»، عبارت است از شهادت لا اله الا اللّه و تبرّى از حول و قوّه غير خدا و اميدوارى به خدا. ولى وجه صحيح تر، همان وجه اول است، كه با سياق مناسب تر است.

مقصود از اين كه مشركان گفتند: «خدا فرزند گرفته»

«وَ قَالُوا اتَّخَذَ الرَّحْمَانُ وَلَداً»:

اين جمله، از كلمات بت پرستان است، و هر چند بعضى از خواص ايشان، فرزندى آلهه يا برخى از آن ها را براى خدا از باب تشريف دانسته اند، نه اين كه در حقيقت خدا فرزندى داشته باشد، بلكه خواسته اند از آلهه خود تجليل كرده باشند، گفتند به مثل اين كه فرزند خدايند، وليكن عامه بت پرستان و بعضى ديگر از خواص، كه به عوام درس مى دادند، اين معنا را جدّى معتقد بودند، و معتقد بودند كه آلهه از حقيقت لاهوت اشتقاق يافته اند، و از همان جوهره اى كه از پدرشان (خدا) هست، در آن ها نيز هست.

و مراد از آيه شريفه هم، همين طائفه است. به دليل اين كه در آيه، تعبير به «وَلَد» كرده، نه به «ابن»، و همچنين به دليل مضمون آيه «إن كُلُّ مَن فِى السَّمَاواتِ وَ الأرض» تا تمام سه آيه، كه همه احتجاج بر نفى فرزند واقعى است، نه تشريعى.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۱۵۳

«لَّقَدْ جِئْتُمْ شيْئاً إِدًّا...أَن دَعَوْا لِلرَّحْمَانِ وَلَداً»:

كلمۀ «إدّ» - به كسره همزه - به معناى هر چيزى است كه منكر و شنيع باشد. و كلمۀ «تَفَطّر»، به معناى انشقاق و دو نيم شدن است، و كلمۀ «خَرُور»، به معناى سقوط، و كلمۀ «هَدّ» به معناى هدم و ويرانى است.

اين آيات، در مقام بزرگ شمردن گناه و عظيم دانستن آثار گناه است، كه آن را به محسوس مَثَل مى زند و مى فرمايد: شما با اين حرف خود، امرى منكر و زشت و شنيع مرتكب شديد، كه آن چنان آثار سوء آن بزرگ است، كه نزديك است آسمان متلاشى گردد و زمين بشكافد و كوه ها فرو ريزد. آن طور فرو بريزد كه گويا يك خانه فرو مى ريزد.

«وَ مَا يَنبَغِى لِلرَّحْمَانِ أَن يَتَّخِذَ وَلَداً * إِن كُلُّ مَن فى السّمَاوَاتِ وَ الاَرْضِ إِلا آتى الرَّحْمَانِ عَبْداً...يَوْمَ الْقِيَامَةِ فَرْداً»:

مراد از آمدن يك يك آنان به حالت بندگى خدا، اين است كه همه متوجه اويند و ممثّل در برابر او بايستند، در حالى كه مملوك محض اند. هر يك آنان مملوك خدايند. مالك نفع و ضرر و مرگ و حيات و نشور خود نيستند. و اين امرى است كه همين الآن هم، ملازم آدمى در زندگى دنيا است. و به همين جهت در آيه، آمدن به حال بندگى، مقيد به قيامت نشده، به خلاف مضمون آيه چهارم.

و مراد از «شمردن ايشان»، تثبيت عبوديت براى آنان است. زيرا بردگان بعد از شمردن و تثبيت در ديوان بندگان، و تسجيل عبوديت بر آنان، سرنوشتشان معين مى شود. ارزاقشان و وظائفشان و امورى كه در آن ها عمل مى كنند، همه تقدير مى گردد.

و مراد از آمدن تك و تنها در قيامت، آمدن با دست خالى است، كه مالك هيچ چيز از آن هايى كه در دنيا، به حَسَب ظاهر مالك بودند، نباشد. در دنيا گفته مى شد: فلانى حول و قوه اى دارد. صاحب مال واولاد و انصار است. وسائل و اسباب زندگی اش، فراهم است، و همچنين باور كرده بود كه مالك است، ولى آن روز، تمامى اين اسباب از او فاصله گرفته اند، و او، تك و تنها است. هيچ چيزى با او نيست، و او به حقيقت معناى عبوديت، عبدى است كه هيچ چيز را مالك نبوده و نخواهد بود.

آرى، كار قيامت همين است كه حقايق را جلوه گر مى سازد.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۱۵۴

از آنچه گذشت، معلوم شد كه آنچه آيات در استدلال بر نفى ولد متضمن آن است، يك حجت است، كه خلاصه اش، اين است كه:

هرچه و هر كس در آسمان ها و زمين است، بنده خدا و مطيع او در عبوديت است، و از وجود و آثار وجود، جز آنچه را خدا به او داده، ندارد، و آنچه را هم به او داده، از درِ بندگى و اطاعت پذيرفته. حتى در پذيرفتنش هم اختيارى از خود نداشته و ازعبوديتش، تنها اين معنا ظاهر نمى گردد، بلكه «اللّهُ أحصَاهُم وَ عَدَّهُم عَدّاً». خدا عبوديت را بر آنان مسجّل كرده، و هر يك را در جاى خود قرار داده، و او را در كارى كه از او مى خواسته، به كار زده، و خود شاهد عبوديتش بوده.

باز تنها اين نيست، بلكه به زودى هر يك، فرد و تنها نزد او خواهند آمد، در حالى كه مالك هيچ چيز نيستند، و همراهشان چيزى ندارند. و با همين وضع است كه حقيقت عبوديتشان براى همه روشن مى شود، و آن را به چشم خود مى بينند. و وقتى حال تمامى موجودات كه در آسمان ها و زمين است، اين باشد، ديگر چطور ممكن است بعضى از همين موجودات فرزند خدا باشد، و واجد حقيقت لاهوتى و مشتق از جوهره آن باشد؟ و چگونه الوهيت با فقر جمع مى شود؟

و اما منتهى شدن وجود موجودات تنها، به خداى تعالى كه آيه اولى متضمن آن است، از مسائلى است كه براى معتقدين به صانع، جاى هيچ ترديد نيست. حال چه معتقد به توحيد صانع باشد و چه مشرك باشد، همه در آن اتفاق دارند.

تنها اختلافى كه هست، در اين است كه بعضى به معبودهاى بيشترى قائل اند، و بعضى آن را يكى مى دانند. بعضى ربّ زيادى، يعنى مدبر بسيارى قبول دارند، كه يا خدا امر تدبير را به آن ها واگذار كرده، و يا خود مستقل در تدبيرند، و بعضى مدبّر را هم يكى مى دانند.

«إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحَاتِ سَيَجْعَلُ لهَُمُ الرَّحْمَانُ وُدًّا»:

كلمۀ «وُدّ» و «مودّت»، به معناى محبت است، و در اين آيه شريفه، وعده جميلى از ناحيه خداى تعالى آمده كه: به زودى، براى كسانى كه ايمان آورده و عمل صالح مى كنند، مودتى در دل ها قرار مى دهد. ديگر مقيد نكرده كدام دل ها. آيا دله اى خودشان، يا دل هاى ديگران؟ آيا در دنيا، و يا در آخرت و يا بهشت؟ و چون مقيد نكرده، وجهى ندارد آن را مانند بعضى ها، مقيد به بهشت كنيم. و به قول بعضى ديگر، مقيد به قلوب همه مردم در دنيا كنيم. و يا مقيد به قيودى ديگر بسازيم.

البته در روايات، شأن نزول از طرق شيعه و اهل سنت آمده كه آيه شريفه، درباره على «عليه السلام» نازل شده، و در بعضى ديگر كه تنها از طرق اهل سنت نقل شده، آمده كه درباره مهاجران حبشه نازل شده.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۱۵۵

و در بعضى ديگر، افراد ديگرى نام برده شده، و به زودى در بحث روايتى آینده، از نظر خوانندگان خواهد گذشت.

و به هر حال، عموم لفظ آيه، به عموميتش باقى است، و همان طور كه گفتيم، به هيچ قيدى مقيد نيست، و ظاهرا آيه شريفه، متصل به جمله سابق، يعنى «سَيَكفُرُونَ بِعِبَادَتِهِم وَ يَكُونُونَ عَلَيهِم ضِدّاً» باشد.

بحث روايتى

در تفسير قمى، به سند خود، از ابوبصير، از امام صادق «عليه السلام» روايت كرده كه در ذيل آيه: «كَلّا سَيَكفُرُونَ بِعِبَادَتِهِم وَ يَكُونُونَ عَلَيهِم ضِدّاً» فرمود: يعنى روز قيامت، كه مقصود آن جناب، اين است كه اين شركايى كه مشركان آن ها را معبود خود گرفتند، روز قيامت ضدّ ايشان خواهند بود، و از ايشان و عبادتشان تا قيامت بيزارى خواهند جست.

و در كافى، به سند خود، از عبدالاعلى، مولاى آل سام روايت كرده كه گفت: از امام صادق «عليه السلام» پرسيدم: آيه «إنَّمَا نَعُدُّ لَهُم عَدّاً» چه معنا دارد؟ فرمود: به نظر خودت معنايش چيست؟ عرض كردم: شمردن ايام. فرمود: پدران و مادران هم كه مى توانند حساب عمر فرزند خود را نگه دارند، بلكه مقصود شمردن نَفَس هاى خلق است.

و در نهج البلاغه، يكى از كلمات آن حضرت، اين است كه فرمود: نَفَس هاى آدمى، گام هاى او است كه به سوى اجل خود بر مى دارد.

و نيز آن جناب فرمود: هر چيز شمردنى رو به كمى مى گذارد و بالأخره به آخر مى رسد، و هر چيزى كه انتظارش هست، سرانجام مى آيد.

و در الدر المنثور است كه عبد بن حميد، از امام ابى جعفر محمّد بن على روايت كرده كه در تفسير جملۀ «إنَّمَا نَعُدُّ لَهُم عَدّاً» فرمود: همه چيز را مى شمارد، حتى نَفَس ها را.

مؤلف: اين روايت از ساير روايات، عام تر است، و بعيد نيست كه از آن استفاده شود كه اصلا اگر در ساير روايات، نَفَس را مصداق آيه دانسته اند، صرفا از باب مثال بوده.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۱۵۶

و در محاسن برقى، به سند خود، از حمّاد بن عثمان و غير او، از امام صادق «عليه السلام» روايت كرده كه در معناى كلام خداى عزوجل: «يَومَ نَحشُرُ المُتَّقِينَ إلَى الرَّحمَان وَفداً» فرموده: سوار بر اسبان نجيب، محشور مى شوند.

و در تفسير قمى، به سند خود، از عبداللّه بن شريك عامرى، از امام صادق «عليه السلام» روايت كرده كه فرمود: اميرالمؤمنين «عليه السلام»، از رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم»، تفسير آيه: «يَومَ نَحشُرُ المُتَّقِينَ إلَى الرَّحمَانِ وَفداً» را پرسيد.

حضرت فرمود: يا على! «وَفد»، جز بر سوارگان اطلاق نمى شود، و مردانى كه مورد نظر اين آيه است، مردانى هستند كه تقوا پيشه كردند، و خداى عزوجل، ايشان را دوست داشت و اختصاص به خود داد و از اعمالشان راضى شد، و بدين جهت نام متقين بر آنان نهاد...

مؤلف: آنگاه قمى، روايتى طولانى نقل مى كند كه رسول خدا، در آن جزئيات بيرون آمدن متقين از قبور، و سوار شدن بر ناقه هاى بهشتى، و حركتشان به سوى بهشت، و داخل شدن و تنعّمشان را به آنچه از نعمت هاى آن روزى شده اند، بيان فرموده است.

و در الدر المنثور است كه ابن مردويه، از على «عليه السلام»، از رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» روايت كرده كه در ذيل اين آيه فرمود: بدانيد كه به خدا سوگند با پاى خود محشور نمى شوند، و هيچ كس ‍ سوقشان نمى دهد، بلكه برايشان از بهشت ناقه هايى مى آورند كه نظير آن ها را خلايق نديده است. جهازشان از طلا، و مهارشان از زبرجد، بر آن مى نشينند تا درب بهشت را بكوبند.

مؤلف: و نيز اين معنا از ابن ابى الدنيا، و ابن ابى حاتم، ابن مردويه، از طرق چندى، از على «عليه السلام»، از رسول خدا «صلی الله علیه و آله» روايت شده كه در حديثى طولانى، طرز سوار شدن متقين و حركت به سوى بهشت و داخل شدن و استقرارشان در آن، و تنعّم به نعمت هاى آن را بيان فرموده. و در همان كتاب، حديث را از عده اى از ارباب جوامع، از على «عليه السلام» آورده است.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۱۵۷

رواياتى درباره این آیه كه: «كسى مالك شفاعت نيست، مگر آن که نزد خدا عهدی داشته باشد»

و در كافى، به سند خود، از ابوبصير، از امام صادق «عليه السلام» روايت كرده كه گفت: از آن جناب، معناى آيه: «لَا يَملِكُونَ الشَّفَاعَةَ إلّا مَنِ اتَّخَذَ عِندَ الرَّحمَانِ عَهداً» را پرسيدم.

فرمود: يعنى مگر كسى كه به ولايت اميرالمؤمنين و امامان بعد از او معتقد شده باشد. اين است عهد نزد خدا.

مولف: در الدرالمنثور، از ابن عباس، از رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» روايت كرده كه فرمود: هر كس مسرتى داخل قلب مؤمنان كند، مرا مسرور كرده، و هر كه مرا مسرور كند، در نزد خدا عهدى گرفته...

و از ابوهريره، از آن جناب روايت كرده كه مقصود از محافظت بر عهد، محافظت بر نمازهاى پنجگانه است. البته در اين بين، روايات ديگرى از طرق عامه و خاصه، قريب به همين روايات رسيده، كه از مجموع آن ها استفاده مى شود: عهدى كه از نزد خدا گرفته شده، عبارت است از اعتقاد حق يا عمل صالح، كه روز قيامت، مؤمن را نجات مى دهد. و آنچه در روايات متفرقه آمده، از باب ذكر مصداق است.

اين را هم بايد دانست كه روايات قبلى، همه بر اين اساس اند كه مراد از كسى كه در آيه مالك شفاعت است، آن كسى است كه به شفاعت مى رسد، يا اعمّ از او و آن كسى است كه شفاعت مى كند، و اما اگر مراد شفيع باشد، اخبار از آن بيگانه است.


→ صفحه قبل صفحه بعد ←