تفسیر:المیزان جلد۱۱ بخش۲۴

از الکتاب
→ صفحه قبل صفحه بعد ←



ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۱ صفحه ۲۸۳

آيات ۶۲ - ۵۸، سوره يوسف

وَ جَاءَ إِخْوَةُ يُوسف فَدَخَلُوا عَلَيْهِ فَعَرَفَهُمْ وَ هُمْ لَهُ مُنكِرُونَ(۵۸) وَ لَمَّا جَهَّزَهُم بجَهَازِهِمْ قَالَ ائْتُونى بِأَخٍ لَّكُم مِّنْ أَبِيكُمْ أَ لا تَرَوْنَ أَنى أُوفى الْكَيْلَ وَ أَنَا خَيرُ الْمُنزِلِينَ(۵۹) فَإِن لَّمْ تَأْتُونى بِهِ فَلا كَيْلَ لَكُمْ عِندِى وَ لا تَقْرَبُونِ(۶۰) قَالُوا سنرَوِدُ عَنْهُ أَبَاهُ وَ إِنَّا لَفَعِلُونَ(۶۱) وَ قَالَ لِفِتْيَنِهِ اجْعَلُوا بِضعَتهُمْ فى رِحَالهِِمْ لَعَلَّهُمْ يَعْرِفُونهَا إِذَا انقَلَبُوا إِلى أَهْلِهِمْ لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ(۶۲)

«ترجمه آيات»

برادران يوسف آمدند و بر او وارد شدند، او ايشان را شناخت ولى آنها وى را نشناختند(۵۸) و هنگامى كه (يوسف ) بار آذوقه آنها را آماده كرد گفت : (دفعه آينده ) آن برادرى را كه از پدر داريد نزد من آريد، آيا نمى بينيد كه من حق پيمانه را ادا مى كنم و من بهترين ميزبانانم ؟(۵۹) و اگر او را نزد من نياوريد نه كيل (و پيمانه اى از غله ) نزد من خواهيد داشت و نه (اصلا) نزديك من شويد(۶۰) گفتند ما با پدرش گفتگو خواهيم كرد (و سعى مى كنيم موافقتش را جلب نماييم ) و ما اين كار را خواهيم كرد(۶۱) سپس به كارگزاران و غلامان خويش گفت : آنچه را به عنوان قيمت پرداخته اند درباره ايشان بگذاريد تا شايد پس از مراجعت به خانواده خويش آن را بشناسند و شايد برگردند(۶۲)

«بیان آيات»

فصل ديگرى از داستان يوسف (عليه السّلام ) است كه در چند آيه خلاصه

عبارت از آمدن برادران يوسف نزد وى ، در خلال چند سال قحطى است تا از او جهت خاندان يعقوب طعام بخرند، و اين پيشامد - مقدمه اى شد كه يوسف بتواند برادر مادرى خود را از كنعان به مصر نزد خود بياورد،

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۱ صفحه ۲۸۴

و اين برادر، همان است كه با يوسف مورد حسادت برادران واقع شد و برادران در آغاز داستان گفتند: «ليوسف و اخوه احب الى ابينا منا و نحن عصبه » و بعد از آوردن او، خود را به سايرين نيز معرفى نموده ، سرانجام يعقوب را هم از باديه كنعان به مصر منتقل ساخت .

و اگر در ابتداى امر، خود را معرفى نكرد براى اين بود كه مى خواست اول برادر مادريش را احضار نمايد تا در موقعى كه خود را به برادران پدريش ‍ معرفى مى كند او نيز حاضر باشد و در نتيجه صنع خداى را نسبت به آن دو و پاداشى را كه خداوند به آن دو در اثر صبر و تقواشان ارزانى داشت مشاهده كنند و بعلاوه وسيله اى براى احضار همه آنان باشد. و اين پنج آيه متضمن آمدن فرزندان يعقوب به مصر و نقشه اى است كه يوسف براى احضار برادر مادرى خود كشيد، كه اگر بار ديگر محتاج به طعام شدند تا او را نياورند طعام نخواهند گرفت ، ايشان نيز پذيرفتند.

ورود برادران يوسف (ع ) و گفتگويشان با او

«وَ جَاءَ إِخْوَةُ يُوسف فَدَخَلُوا عَلَيْهِ فَعَرَفَهُمْ وَ هُمْ لَهُ مُنكِرُونَ»:

در اين جمله مطالب زيادى حذف شده ، و اگر متعرض آن نگشته براى اين بوده كه غرض مهمى بدان متعلق نمى شده ، غرض تنها بيان چگونگى پيوستن برادر مادرى يوسف به وى و شركتش در نعمت ها و منت هاى الهى او و سپس شناختن برادران و پيوستن خاندان يعقوب به او بوده و اين قسمت ها كه مورد غرض بوده منتخبى است از داستان يوسف و وقايعى كه بعد از رسيدن به عزّت مصر رخ داده است.

برادرانى كه براى خريدن طعام به مصر آمدند همان برادران عصبه و قوى بودند (كه او را به چاه انداختند) و برادر مادرى همراهشان نبود زيرا يعقوب بعد از واقعه يوسف با او انس مى گرفت ، و هرگز او را از خود جدا نمى كرد و اين معانى از آيات زير به خوبى استفاده مى شود.

و بين وارد شدن ايشان به مصر و بيرون آمدن يوسف از زندان و منصوب شدنش به وزارت ماليه و خزانه دارى كل ، و رسيدنش به مقام عزيزى مصر بيشتر از هفت سال فاصله بوده ، زيرا برادران بطور مسلم در بعضى از سالهاى قحطى به مصر آمدند تا طعامى خريدارى كنند، و اين سالها بعد از هفت سال فراوانى اتفاق افتاده ، و ايشان از آن روزى كه يوسف را بعد از بيرون شدن از چاه به دست مكاريان و كاروانى كه از كنار چاه عبور مى كردند سپردند ديگر اورا نديدند،

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۱ صفحه ۲۸۵

و يوسف آن روز، كودكى خردسال بود، و بعد از آن ، مدتى در خانه عزيز و چند سالى در زندان و بيشتر از هفت سال هم هست كه عهده دار امر وزارت است ، بعلاوه اينكه او روزى كه از برادران جدا شد يك كودك بيش نبود و امروز در لباس وزارت و زى سلاطين درآمده ، ديگر چگونه ممكن بود كسى احتمال دهد كه او مردى عبرى و بيگانه از نژاد قبطى مصر باشد و خلاصه چگونه ممكن بود برادران حدس بزنند كه او برادر ايشان و همان يوسف خودشان است.

بخلاف يوسف ، كه برادران را در آن وضعى كه ديده بود الان نيز در همان وضع مى بيند و كياست و فراست نبوت هم كمكش مى كند و بى درنگ ايشان را مى شناسد همچنانكه فرمود: «و جاء اخوه يوسف فدخلوا عليه فعرفهم و هم له منكرون ».

درخواست آوردن برادر ابوينى خود از برادران پدرى با تشويق ، تهديد و تدبير

«وَ لَمَّا جَهَّزَهُم بجَهَازِهِمْ قَالَ ائْتُونى بِأَخٍ لَّكُم مِّنْ أَبِيكُمْ أَ لا تَرَوْنَ أَنى أُوفى الْكَيْلَ وَ أَنَا خَيرُ الْمُنزِلِينَ»:

راغب در مفردات خود گفته : «جهاز»، هر متاع و يا چيز ديگرى است كه قبلا تهيه شود، و تجهيز به معناى حمل اين متاع و يا فرستادن آن است . و بنا به گفته وى معنا اين مى شود كه بعد از آنكه متاع و يا طعامى كه جهت ايشان آماده كرده و به ايشان فروخته بود بار كرد، دستورشان داد كه بايستى آن برادر ديگرى كه تنها برادر پدرى ايشان و برادر پدرى و مادرى يوسف است همراه بياورند، و گفت : «ائتونى باخ ....»

و معناى ايفاى به كيل در جمله «الا ترون انى اوفى الكيل » اين است كه من به شما كم نفروختم ، و از قدرت خود سوء استفاده ننموده و به اتكاى مقامى كه دارم به شما ظلم نكردم «و انا خير المنزلين » يعنى من بهتر از هركس واردين به خود را اكرام و پذيرايى مى كنم و اين خود تحريك ايشان به برگشتن است ، و تشويق ايشان است تا در مراجعت ، برادر پدرى خود را همراه بياورند.

و اين تشويق در برابر تهديدى است كه در آيه بعدى : «فان لم تاتونى به فلا كيل لكم عندى و لا تقربون » كرد، و گفت كه اگر او را نياوريد ديگر طعامى به شما نمى فروشم ، و ديگر مانند اين دفعه، شخصا از شما پذيرايى نمى كنم ، اين را گفت تا هواى مخالفت و عصيان او را در سر نپرورانند، همچنانكه از گفتار ايشان در آيه آتيه كه گفتند: «سنراودها عنه اباه و انا لفاعلون - بزودى از پدرش اصرار مى كنيم و بهر نحو شده فرمان تو را انجام مى دهيم برمى آيد كه برادران يوسف فرمان او را پذيرفتند و با اين قول صريح خود، او را دلخوش ساختند.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۱ صفحه ۲۸۶

اينهم معلوم است كه كلام يوسف كه در موقع برگشتن برادران به ايشان گفته : ((كه بايد برادر پدرى خود را همراه بياوريد» آنهم با آن همه تاءكيد و تحريص و تهديد كه داشت ، كلامى ابتدايى نبوده ، و از شاءن يوسف هم بدور است كه ابتداء و بدون هيچ مقدّمه اى اين حرف را زده باشد، زيرا اگر اينطور بود برادران حدس مى زدند كه شايد اين مرد همان يوسف باشد كه اينقدر اصرار مى ورزد ما برادر پدرى خود را كه برادر پدر و مادرى اوست همراه بياوريم ، پس قطعا مقدماتى در كار بوده كه ذهن آنان را از چنين حدسى منصرف ساخته و نيز از احتمال و توهم اينكه وى قصد سويى نسبت به آنان دارد بازشان داشته است.

و در اينكه بطور احتمال مى دانيم چنين مقدماتى در كار بوده حرفى نيست و ليكن آن كلمات و گفتگوهاى بسيارى كه مفسرين در اين مقام از او نقل كرده اند هيچ دليلى از قرآن بر آنها وجود ندارد و هيچ قرينه اى هم در سياق قصه بر آنهانيست ، و روايتى هم كه مورد اطمينان باشد به نظر نمى رسد.

كلام خداى تعالى هم خالى از تعرض به آن است ، تنها چيزى كه از كلام خداى تعالى استفاده مى شود اين است كه يوسف از ايشان پرسيده كه به چه علّت به مصر آمده ايد؟ ايشان هم جواب داده اند كه ده برادرند و يك برادر ديگر در منزل نزد پدر جا گذاشته اند چون پدرشان قادر بر مفارقت او، و راضى به فراق او نمى شود حال چه مسافرت باشد و چه گردش و چه مانند آن ، يوسف هم اظهار علاقه كرد كه دوست مى دارد او را ببيند و بايد بار ديگر او را همراه خود بياورند.

«فَإِن لَّمْ تَأْتُونى بِهِ فَلا كَيْلَ لَكُمْ عِندِى وَ لا تَقْرَبُونِ»:

كيل به معناى مكيل (كشيدنى ) است كه مقصود از آن طعام است ، و اينكه فرمود: «و لا تقربون » معنايش اين است كه حق نداريد به سرزمين من نزديك شده و نزد من حضور بهم رسانيد و طعام بخريد، و معناى آيه روشن است كه خواسته است برادران را تهديد كند و (همچنانكه گذشت ) از مخالفت امر خود زنهار دهد.

«قَالُوا سنرَاوِدُ عَنْهُ أَبَاهُ وَ إِنَّا لَفَاعِلُونَ»:

كلمه مراوده همانطور كه در سابق گذشت به معناى اين است كه انسان درباره امرى پشت سر هم و مكرر مراجعه نموده و اصرار بورزد و يا حيله بكار برد، پس اينكه به يوسف گفتند: «سنراود عنه اباه » دليل بر اين است كه ايشان قبلا براى يوسف گفته بودند كه پدرشان به مفارقت برادرشان رضايت نمى دهد، و هرگز نمى گذارد او را از وى دور كنيم ، و اينكه گفتند: «پدرش »، و نگفتند پدرمان خود مؤ يّد اين معنا است .

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۱ صفحه ۲۸۷

و معناى اينكه گفتند: «و انا لفاعلون » اين است كه ، آوردن او و يا اصرار به پدر و وادار نمودنش به دادن برادر را انجام مى دهيم ، و معناى آيه روشن است و پيداست كه با اين جمله خواسته اند يوسف را دلخوش ‍ ساخته قبولى خود را فى الجمله اعلام دارند.

«وَ قَالَ لِفِتْيَانِهِ اجْعَلُوا بِضاعَتهُمْ فى رِحَالهِِمْ لَعَلَّهُمْ يَعْرِفُونهَا إِذَا انقَلَبُوا إِلى أَهْلِهِمْ لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ»:

«فتيان » جمع «فتى » به معناى پسر است ، راغب در مفردات در معناى بضاعت گفته : قطعه اى وافر و بسيار از مال است كه براى تجارت در نظر گرفته شده باشد، گفته مى شود: «ابضع بضاعه و ابت ضعها» و خداوند فرموده : «هذه بضاعتنا ردت الينا».

و نيز فرموده : «ببضاعه مزجاه » و اصل اين كلمه «بضع » - به فتحه باء - است ، كه به معناى پاره اى گوشت است كه قطع و بريده گردد، و نيز گفته است : عبارت معروف «فلان بضعه منى - فلانى بضعه اى از من است » معنايش اين است كه فلانى از شدت نزديكى به من به منزله پاره اى از تن من است.

و نيز گفته : بضع به كسره باء به معناى قسمتى از عدد ده است ، و عدد ما بين سه و ده را بضع مى گويند: بعضى گفته اند بضع بيشتر از پنج و كمتر از ده را گويند.

و كلمه «رحال » جمع «رحل » به معناى ظرف و اثاث است . و كلمه انقلاب به معناى مراجعت است.

و معناى آيه اين است كه يوسف به غلامان خود گفت : هر آنچه ايشان از قبيل پول و كالا در برابر طعام داده اند در خرجين هايشان بگذاريد تا شايد وقتى به منزل مى روند و خرجين ها را باز مى كنند بشناسند كه كالا همان كالاى خود ايشان است ، و در نتيجه دوباره نزد ما برگردند، و برادر خود را همراه بياورند، زيرا برگرداندن بها دلهاى ايشان را بيشتر متوجه ما مى كند، و بيشتر به طمعشان مى اندازد تا برگردند و باز هم از اكرام و احسان ما برخوردار شوند.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۱ صفحه ۲۸۸

آيات ۸۲ - ۶۳، سوره يوسف

فَلَمَّا رَجَعُوا إِلى أَبِيهِمْ قَالُوا يَأَبَانَا مُنِعَ مِنَّا الْكَيْلُ فَأَرْسِلْ مَعَنَا أَخَانَا نَكتَلْ وَ إِنَّا لَهُ لَحَفِظونَ(۶۳) قَالَ هَلْ ءَامَنُكُمْ عَلَيْهِ إِلا كمَا أَمِنتُكُمْ عَلى أَخِيهِ مِن قَبْلُ فَاللَّهُ خَيرٌ حَفِظاً وَ هُوَ أَرْحَمُ الرَّحِمِينَ(۶۴) وَ لَمَّا فَتَحُوا مَتَعَهُمْ وَجَدُوا بِضعَتَهُمْ رُدَّت إِلَيهِمْ قَالُوا يَأَبَانَا مَا نَبْغِى هَذِهِ بِضعَتُنَا رُدَّت إِلَيْنَا وَ نَمِيرُ أَهْلَنَا وَ نحْفَظ أَخَانَا وَ نَزْدَادُ كَيْلَ بَعِيرٍ ذَلِك كيْلٌ يَسِيرٌ(۶۵) قَالَ لَنْ أُرْسِلَهُ مَعَكمْ حَتى تُؤْتُونِ مَوْثِقاً مِّنَ اللَّهِ لَتَأْتُنَّنى بِهِ إِلا أَن يحَاط بِكُمْ فَلَمَّا ءَاتَوْهُ مَوْثِقَهُمْ قَالَ اللَّهُ عَلى مَا نَقُولُ وَكِيلٌ(۶۶) وَ قَالَ يَبَنىَّ لا تَدْخُلُوا مِن بَابٍ وَحِدٍ وَ ادْخُلُوا مِنْ أَبْوَبٍ مُّتَفَرِّقَةٍ وَ مَا أُغْنى عَنكُم مِّنَ اللَّهِ مِن شىْءٍ إِنِ الحُْكْمُ إِلا للَّهِ عَلَيْهِ تَوَكلْت وَ عَلَيْهِ فَلْيَتَوَكلِ الْمُتَوَكلُونَ(۶۷) وَ لَمَّا دَخَلُوا مِنْ حَيْث أَمَرَهُمْ أَبُوهُم مَّا كانَ يُغْنى عَنْهُم مِّنَ اللَّهِ مِن شىْءٍ إِلا حَاجَةً فى نَفْسِ يَعْقُوب قَضاهَا وَ إِنَّهُ لَذُو عِلْمٍ لِّمَا عَلَّمْنَهُ وَ لَكِنَّ أَكثرَ النَّاسِ لا يَعْلَمُونَ(۶۸) وَ لَمَّا دَخَلُوا عَلى يُوسف ءَاوَى إِلَيْهِ أَخَاهُ قَالَ إِنى أَنَا أَخُوك فَلا تَبْتَئس بِمَا كانُوا يَعْمَلُونَ(۶۹) فَلَمَّا جَهَّزَهُم بجَهَازِهِمْ جَعَلَ السقَايَةَ فى رَحْلِ أَخِيهِ ثمَّ أَذَّنَ مُؤَذِّنٌ أَيَّتُهَا الْعِيرُ إِنَّكُمْ لَسرِقُونَ(۷۰) قَالُوا وَ أَقْبَلُوا عَلَيْهِم مَّا ذَا تَفْقِدُونَ(۷۱) قَالُوا نَفْقِدُ صوَاعَ الْمَلِكِ وَ لِمَن جَاءَ بِهِ حِمْلُ بَعِيرٍ وَ أَنَا بِهِ زَعِيمٌ(۷۲) قَالُوا تَاللَّهِ لَقَدْ عَلِمْتُم مَّا جِئْنَا لِنُفْسِدَ فى الاَرْضِ وَ مَا كُنَّا سرِقِينَ(۷۳) قَالُوا فَمَا جَزؤُهُ إِن كُنتُمْ كذِبِينَ(۷۴) قَالُوا جَزؤُهُ مَن وُجِدَ فى رَحْلِهِ فَهُوَ جَزؤُهُ كَذَلِك نجْزِى الظلِمِينَ(۷۵) فَبَدَأَ بِأَوْعِيَتِهِمْ قَبْلَ وِعَاءِ أَخِيهِ ثمَّ استَخْرَجَهَا مِن وِعَاءِ أَخِيهِ كَذَلِك كِدْنَا لِيُوسف مَا كانَ لِيَأْخُذَ أَخَاهُ فى دِينِ الْمَلِكِ إِلا أَن يَشاءَ اللَّهُ نَرْفَعُ دَرَجَتٍ مَّن نَّشاءُ وَ فَوْقَ كلِّ ذِى عِلْمٍ عَلِيمٌ(۷۶) قَالُوا إِن يَسرِقْ فَقَدْ سرَقَ أَخٌ لَّهُ مِن قَبْلُ فَأَسرَّهَا يُوسف فى نَفْسِهِ وَ لَمْ يُبْدِهَا لهَُمْ قَالَ أَنتُمْ شرُّ مَّكاناً وَ اللَّهُ أَعْلَمُ بِمَا تَصِفُونَ(۷۷) قَالُوا يَأَيهَا الْعَزِيزُ إِنَّ لَهُ أَباً شيْخاً كَبِيراً فَخُذْ أَحَدَنَا مَكانَهُ إِنَّا نَرَاك مِنَ الْمُحْسِنِينَ(۷۸) قَالَ مَعَاذَ اللَّهِ أَن نَّأْخُذَ إِلا مَن وَجَدْنَا مَتَعَنَا عِندَهُ إِنَّا إِذاً لَّظلِمُونَ(۷۹) فَلَمَّا استَيْئَسوا مِنْهُ خَلَصوا نجِيًّا قَالَ كبِيرُهُمْ أَ لَمْ تَعْلَمُوا أَنَّ أَبَاكُمْ قَدْ أَخَذَ عَلَيْكُم مَّوْثِقاً مِّنَ اللَّهِ وَ مِن قَبْلُ مَا فَرَّطتُمْ فى يُوسف فَلَنْ أَبْرَحَ الاَرْض حَتى يَأْذَنَ لى أَبى أَوْ يحْكُمَ اللَّهُ لى وَ هُوَ خَيرُ الحَْكِمِينَ(۸۰) ارْجِعُوا إِلى أَبِيكُمْ فَقُولُوا يَأَبَانَا إِنَّ ابْنَك سرَقَ وَ مَا شهِدْنَا إِلا بِمَا عَلِمْنَا وَ مَا كنَّا لِلْغَيْبِ حَفِظِينَ(۸۱) وَ سئَلِ الْقَرْيَةَ الَّتى كنَّا فِيهَا وَ الْعِيرَ الَّتى أَقْبَلْنَا فِيهَا وَ إِنَّا لَصدِقُونَ(۸۲)

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۱ صفحه ۲۸۹
«ترجمه آيات»

و هنگامى كه آنها بسوى پدرشان بازگشتند گفتند: اى پدر! دستور داده شده كه به ما پيمانه اى (از غله ) ندهند، لذا برادرمان را با ما بفرست تا سهمى دريافت داريم و ما او را محافظت خواهيم كرد(۶۳) گفت آيا من نسبت به او به شما اطمينان كنم همانگونه كه نسبت به برادرش (يوسف ) اطمينان كردم ؟! خداوند بهترين حافظ و ارحم الراحمين است (۶۴) و هنگامى كه متاع خود را گشودند ديدند سرمايه آنها بازگردانده شده گفتند: پدر! ما ديگر چه مى خواهيم اين سرمايه ما است كه به ما پس ‍ گردانده شده (پس چه بهتر كه برادر را با ما بفرستى ) و ما براى خانواده خويش مواد غذايى مى آوريم و برادرمان را حفظ خواهيم كرد و پيمانه بزرگترى غير از اين پيمانه كوچك دريافت خواهيم داشت (۶۵) گفت : هرگز او را با شما نخواهم فرستاد جز اينكه پيمان موكد الهى بدهيد كه او را حتما نزد من خواهيد آورد، مگر اينكه (بر اثر مرگ يا علّت ديگرى ) قدرت از شما سلب گردد، و هنگامى كه آنها پيمان موثق خود را در اختيار او گذاردند گفت : خداوند نسبت به آنچه مى گوييم ناظر و حافظ است (۶۶) (هنگامى كه خواستند حركت كنند يعقوب ) گفت : فرزندان من ! از يك در وارد نشويد، بلكه از درهاى متفرق وارد گرديد و (من با اين دستور) نمى توانم حادثه اى را كه از سوى خدا حتمى است از شما دفع كنم ، حكم و فرمان تنها از آن خدا است ، من بر او توكل مى كنم و همه متوكلان بايد بر او توكل كنند(۶۷)

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۱ صفحه ۲۹۰

و چونكه از همان طريق كه پدر به آنها دستور داده بود وارد شدند، اين كار هيچ حادثه حتمى الهى را نمى توانست از آنها دور سازد جز حاجتى در دل يعقوب (كه از اين راه ) انجام شد (و خاطرش تسكين يافت ) و او از بركت تعليمى كه ما به او داده ايم علم فراوانى دارد در حالى كه اكثر مردم نمى دانند (۶۸) هنگامى كه بر يوسف وارد شدند برادرش را نزد خود جاى داد و گفت من برادر تو هستم ، از آنچه آنها مى كنند غمگين و ناراحت نباش (۶۹) و چون بارهاى آنها را بست ، ظرف آبخورى ملك را دربار برادرش قرار داد سپس كسى صدا زد اى اهل قافله ! شما سارق هستيد(.۷) آنها روبسوى او كردند و گفتند چه چيز گم كرده ايد؟(۷۱) گفتند جام ملك را، و هر كس آنرا بياورد يك بار شتر (غله ) به او داده مى شود و من ضامن (اين پاداش ) هستم (۷۲) گفتند به خدا سوگند شما مى دانيد كه ما نيامده ايم در اين سرزمين فساد كنيم و ما (هرگز) دزد نبوده ايم (۷۳) آنها گفتند: اگر دروغگو باشيد كيفر شما چيست ؟(۷۴) گفتند هر كس كه (آن جام ) در بار او پيدا شود خودش كيفر آن خواهد بود (و بخاطر اين كار برده خواهد شد) ما اينگونه ستمگران را كيفر مى دهيم (۷۵) در اين هنگام (يوسف ) قبل از بار برادرش به كاوش بارهاى آنها پرداخت ، و سپس آن را از بار برادرش بيرون آورد، ما اينگونه راه چاره به يوسف ياد داديم او هرگز نمى توانست برادرش را مطابق آئين ملك (مصر) بگيرد مگر آنكه خدا بخواهد، ما درجات هر كس را كه بخواهيم بالا مى بريم و برتر از هر صاحب علمى ، عالمى است (۷۶) (برادران ) گفتند اگر او (بنيامين ) دزدى كرده (تعجب نيست ) برادرش ‍ (يوسف ) نيز قبل از او دزدى كرده ، يوسف (سخت ناراحت شد و) اين (ناراحتى ) را در درون خود پنهان داشت و براى آنها اظهار نداشت ، (همين اندازه ) گفت وضع شما بدتر است و خدا از آنچه حكايت مى كنيد آگاه تر است (۷۷) گفتند اى عزيز! او پدر پيرى دارد، يكى از ما را بجاى او بگير، ما تو را از نيكوكاران مى بينيم (۷۸) گفت پناه بر خدا كه ما غير از آن كس كه متاع خود را نزد او يافته ايم بگيريم كه در آن صورت از ظالمان خواهيم بود(۷۹) و همينكه از او نااميد شدند رازگويان به كنارى رفتند، بزرگشان گفت : آيا نمى دانيد پدرتان از شما پيمان الهى گرفته و پيش از اين درباره يوسف كوتاهى كرديد لذا من از اين سرزمين حركت نمى كنم تا پدرم به من اجازه دهد، يا خدا فرمانش را درباره من صادر كند كه او بهترين حكم كنندگان است (۸۰) شما بسوى پدرتان بازگرديد و بگوييد پدر! پسرت دزدى كرد و ما جز به آنچه مى دانستيم گواهى نداديم و ما از غيب آگاه نيستيم (۸۱) (براى اطمينان بيشتر) از آن شهرى كه در آن بوديم سؤ ال كن و از قافله و كاروانيانى كه با آنان آمديم بپرس كه ما راست مى گوييم (۸۲)

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۱ صفحه ۲۹۱
«بیان آيات»

بازگشت برادران يوسف به سوى پدر و راضى كردن او به بردن بنيامين و...

اين آيات داستان برگشتن برادران يوسف را بسوى پدرشان و راضى كردن پدر به اينكه برادر يوسف را براى گرفتن طعام بفرستد، و نيز بازگشتن ايشان را بسوى يوسف و بازداشت كردن يوسف برادر خود را با حيله اى كه طرح كرده بود بيان مى فرمايد.

«فَلَمَّا رَجَعُوا إِلى أَبِيهِمْ قَالُوا يَا أَبَانَا مُنِعَ مِنَّا الْكَيْلُ فَأَرْسِلْ مَعَنَا أَخَانَا نَكتَلْ وَ إِنَّا لَهُ لَحَافِظونَ»:

«اكتيال » به معناى گرفتن طعام است با كيل ، در صورتى كه با كيل معامله شود، راغب گفته : كيل به معناى پيمان كردن طعام است ، وقتى گفته مى شود: «كلت له الطعام » با تعبير «كلته الطعام » فرق دارد، اولى به معناى اين است كه مباشر پيمانه كردن طعام براى او من بودم ، ولى دومى به اين معنى است كه من طعام را با كيل و پيمانه به او دادم ، و معناى «اكتلت عليه » اين است كه با كيل از او گرفتم ، و لذا خداى تعالى فرموده : «ويل للمطففين الذين اذا اكتالوا على الناس ‍ يستوفون و اذا كالوهم ...» زيرا در گرفتن تعبير كرده به «اكتالوا على الناس » و در دادن تعبير كرده به «كالوا الناس »

و اينكه فرموده : «قالوا يا ابانا منع منا الكيل » معنايش اين است كه اگر ما برادر خود را همراه نبريم و او با ما به مصر نيايد ما را كيل نمى دهند، به دليل اينكه دنبالش فرموده : «فارسل معنا اخانا» زيرا اين جمله اجمال آن جريانيست كه ميان آنان و عزيز مصر گذشته ، كه به مامورين دستور داده ديگر به اين چند نفر كنعانى طعام ندهند مگر وقتى كه برادر پدرى خود را همراه بياورند، اين معنا را با جمله كوتاه «منع منا الكيل » براى پدر بيان كرده و از او مى خواهند كه برادرشان را با ايشان روانه كند تا جيره ايشان را بدهند و محرومشان نكنند.

و اينكه تعبير كردند به «اخانا - برادرمانرا» به اين منظور بوده كه شفقت خود را درباره او به پدر بفهمانند و وى را دل خوش و از ناحيه خود مطمئن سازند. همچنانكه جمله «انا له لحافظون » هم با آنهمه تاءكيد كه در آن بكاررفته در مقام افاده همين غرض است .

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۱ صفحه ۲۹۲

«قَالَ هَلْ آمَنُكُمْ عَلَيْهِ إِلا كمَا أَمِنتُكُمْ عَلى أَخِيهِ مِن قَبْلُ فَاللَّهُ خَيرٌ حَفِظاً وَ هُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِينَ»:

در مجمع البيان گفته : كلمه «امن » به معناى اطمينان قلب نسبت به سلامت است ، گفته مى شود: «امنه يامنه امنا». و بنا بگفته وى معناى جمله : «هل آمنكم عليه ...»، اين مى شود كه آيا درباره اين فرزندم به شما اطمينان كنم همانطور كه درباره برادرش اطمينان كردم و در نتيجه ، شد آنچه كه نبايد مى شد؟

و حاصلش اينست كه شما از من توقع داريد كه به گفتارتان اعتماد كنم و دلم را درباره شما گرم و مطمئن كنم ، همچنانكه قبل از اين در خصوص ‍ برادرش يوسف به شما اعتماد كردم ، و به وعده اى كه امروز مى دهيد ما او را حفظ مى كنيم دل ببندم ، همانطور كه به عين اين وعده كه درباره يوسف داديد دل بستم ، و حال آنكه من آنروز عينا مانند امروز شما را بر آن فرزندم امين شمردم ولى شما در حفظ او كارى برايم صورت نداديد، كه سهل است ، بلكه پيراهن او را كه آغشته به خون بود برايم آورديد، و گفتيد كه گرگ او را دريد.

امروز هم اگر درباره برادرش به شما اعتماد كنم به كسانى اعتماد كرده ام كه اعتماد و اطمينان به آنان سودى نمى بخشد، و نمى توانند نسبت به امانتى كه به ايشان سپرده مى شود رعايت امانت را نموده آنرا حفظ كنند.

مراد يعقوب (عليه السلام ) از جمله : «فالله خير حافظا و هو ارحم الراحمين »

و اينكه فرمود: «فاللّه خير حافظا و هو ارحم الراحمين » تفريع است بر كلام سابقش كه گفته بود: «هل آمنكم عليه ...»، كه استنتاج را آماده مى كند و مى فهماند كه وقتى اطمينان به شما در خصوص اين پسر، لغو و بيهوده است و هيچ اثر و خاصيتى ندارد، پس بهترين اطمينان و اتكال ، تنها آن اطمينان و توكلى است كه به خداى سبحان و به حفظ او باشد، و خلاصه وقتى امر مردد باشد ميان توكل به خدا و تفويض به او، و ميان اطمينان و اعتماد به غير او، وثوق به خداى تعالى بهتر و بلكه متعين است.

و جمله «و هو ارحم الراحمين » به منزله تعليل براى جمله «فاللّه خير حافظا» است ، و معنايش اين است كه غير خداى تعالى چه بسا در امرى مورد اطمينان قرار بگيرد، و يا در امانتى امين پنداشته شود، ولى او كمترين رحمى به صاحب پندار نكرده امانتش را ضايع مى كند، بخلاف خداى سبحان كه او ارحم الراحمين است ، و در جايى كه بايد رحم كند از رحمتش دريغ نمى دارد، او بر عاجز و ضعيفى كه امر خود را به او واگذار نموده و بر او توكل جسته ترحم مى كند، و كسى كه بر خدا توكل كند خدا او را بس است .

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۱ صفحه ۲۹۳

از اينجا بخوبى روشن مى گردد كه مراد حضرت يعقوب (عليه السّلام ) اين نبوده كه لزوم اعتماد به خدا را از اين جهت بيان كند كه چون خداى تعالى سببى است مستقل در سببيت ، و سببى است كه به هيچ وجه مغلوب سبب ديگرى نمى شود، به خلاف ساير اسباب كه استقلال نداشته مغلوب خداوندند، زيرا گو اينكه اين در جاى خود صحيح و مسلم است همچنانكه خود فرموده : «و من يتوكل على اللّه فهو حسبه ان اللّه بالغ امره ».

و چگونه چنين نباشد و حال آنكه چنين اطمينانى به غير خدا شرك است و انبياء (عليهم السلام ) به نص قرآن از آن منزهند، اين قرآن است كه تصريح دارد بر اينكه يعقوب از مخلصين و برگزيدگان و از ائمه «هداة مهديين » است ، و او خود در آنجا كه فرموده بود: «الا كما امنتكم على اخيه من قبل» اعتراف كرده بر اينكه فرزندان را درباره يوسف امين پنداشته و اگر اينگونه اعتماد كردن شرك بود به نص ‍ قرآن ، يعقوب مرتكب آن نمى شد، علاوه بر اينكه نسبت به برادر يوسف هم اين اعتماد را كرد و به طورى كه از آيات بعدى برمى آيد بعد از گرفتن پيمانى خدايى او را به ايشان سپرد.

پس معلوم مى شود مقصود يعقوب (عليه السّلام ) از اعتماد به خدا اعتماد به اين معنا نبوده بلكه مقصودش بيان اين معنا بوده كه لزوم اختيار اطمينان و اعتماد به خدا، بر اعتماد به غير او از اين جهت است كه خداى تعالى متصف به صفات كريمه اى است كه بخاطر وجود آنها يقين و اطمينان حاصل مى شود كه چنين خدايى بندگان متوكل را فريب نمى دهد، و به كسانى كه امور خود را تفويض به او كرده اند خدعه نمى كند، چونكه او نسبت به بندگان خويش رؤ وف و غفور ودود و كريم و حكيم و عليم ، و به عبارت جامع تر ارحم الراحمين است.

علاوه بر اين او در امورش مغلوب و در مشيتش مقهور كسى نمى شود، بخلاف مردم كه اگر در امرى مورد اعتماد قرار گيرند از آنجا كه اسير هوى و بازيچه هوسهاى نفسانيند چه بسا كرامت نفس و فضيلت و وفا و صفت رحمت ، ايشان را به حفظ آنچه كه حفظش در اختيار آنان است وادار كند، و چه بسا هوى و هوسها وادارشان كند كه نسبت به آن خيانت ورزيده از حفظش دريغ نمايند، بعلاوه ، همان كسانى هم كه خيانت نمى ورزند در قدرت و اراده بر حفظ آن ، استقلال و استغنايى در خود ندارند.

و كوتاه سخن آنكه مراد يعقوب (عليه السّلام ) اين است كه اطمينان به حفظ خداى سبحان بهتر است از اطمينان به حفظ غير او، براى اينكه او ارحم الراحمين است ، و به بنده خود، در آنچه كه او را امين در آن دانسته خيانت نمى كند، بخلاف مردم كه چه بسا رعايت عهد و امانت را ننموده به موتمنى كه متوسل به ايشان شده ترحم نكنند و به وى خيانت بورزند.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۱ صفحه ۲۹۴

بهمين جهت مى بينيم يعقوب (عليه السّلام ) بعد از آنكه براى بار دوم فرزندان را مكلف به آوردن وثيقه مى كند چنين مى فرمايد: «حتى توتون موثقا من اللّه لتاتننى به الا ان يحاط بكم » و آن اختيارى را كه فرزندان در حفظ برادر خود ندارند استثناء نموده مى فرمايد: مگر آنكه شما را احاطه كنند و قدرت حفظ او از شما سلب گردد، زيرا در اينصورت حفظ برادر از قدرت و استطاعت ايشان بيرون است ، و ديگر نسبت به آن مورد سؤ ال پدر واقع نمى شوند، و اما اينكه حضرت يعقوب (عليه السّلام ) از آنان خواست تا وثيقه اى الهى بياورند تا آنجا بود كه اختيار و قدرت دارند برادر را حفظ نموده دوباره به پدر برگردانند، مثلا او را نكشند، و آواره و تبعيدش نكنند، و بلايى نظير آن بر سرش نياورند (دقّت فرمائيد).

از آنچه گذشت اين معنا روشن شد كه در جمله «و هو ارحم الراحمين » يك نوع تعريض به فرزندان و طعنه به اين است كه ايشان آنطور كه بايد و يا اصلا نسبت به برادر خود يوسف رحم نكردند، و با اينكه پدر نسبت به وى امينشان دانست امانت را رعايت ننمودند، و آيه بهر حال در معناى رد درخواست فرزندان است .


→ صفحه قبل صفحه بعد ←