تفسیر:المیزان جلد۱۱ بخش۱۴

از الکتاب
→ صفحه قبل صفحه بعد ←



توحيد خالص يوسف (عليه السلام) كه از پاسخ او درمقابل درخواست همسر عزيز (معاذالله ربى احسن مثواى) نمايان است

يوسف در جوابش تهديد نكرد و نگفت من از عزيز مى ترسم ، و يا به عزيز خيانت روا نمى دارم ، و يا من از خاندان نبوّت و طهارتم ، و يا عفت و عصمت من ، مانع از فحشاى من است . نگفت من از عذاب خدا مى ترسم و يا ثواب خدا را اميد مى دارم .

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۱ صفحه ۱۶۶

و اگر قلب او به سببى از اسباب ظاهرى بستگى و اعتماد داشت طبعا در چنين موقعيت خطرناكى از آن اسم مى برد، ولى مى بينيم كه به غير از «معاذ اللّه » چيز ديگرى نگفت ، و به غير از عروه الوثقاى توحيد به چيز ديگرى تمسك نجست.

پس معلوم مى شود در دل او جز پروردگارش احدى نبوده و ديدگانش ‍ جز به سوى او نمى نگريسته . و اين همان توحيد خالصى است كه محبت الهى وى را بدان راهنمايى نموده ، و ياد تمامى اسباب و حتى ياد خودش را هم از دلش بيرون افكنده ، زيرا اگر انيّت خود را فراموش نكرده بود مى گفت : «من از تو پناه مى برم به خدا» و يا عبارت ديگرى نظير آن ، بلكه گفت : «معاذ اللّه ». و چقدر فرق است بين اين گفتار و گفتار مريم كه وقتى روح در برابرش به صورت بشرى ايستاد و مجسم شد گفت : «انى اعوذ بالرحمن منك ان كنت تقيا ».

خواهى گفت : اگر ياد خود را هم فراموش كرده بود چرا بعد از معاذ اللّه گفت : «انه ربى احسن مثواى انه لا يفلح الظالمون » و از خودش ‍ سخن گفت ؟ در جواب مى گوييم : پاسخ يوسف همان كلمه «معاذ اللّه » بود و اما اين كلام كه بعد آورد بدين منظور بود كه توحيدى را كه «معاذ اللّه » افاده كرد توضيح دهد و روشنش سازد، او خواست بگويد: اينكه مى بينيم تو در پذيرائى من نهايت درجه سعى را دارى با اينكه به ظاهر سفارش عزيز بود كه گفت : «اكرمى مثويه » و ليكن من آن را كار خداى خود و يكى از احسانهاى او مى دانم.

پس در حقيقت پروردگار من است كه از من به احترام پذيرايى مى كند، هر چند به تو نسبت داده مى شود، و چون چنين است واجب است كه من به او پناهنده شوم ، و به همو پناهنده مى شوم ، چون اجابت خواسته تو و ارتكاب اين معصيت ظلم است و ظالمان رستگار نمى شوند، پس هيچ راهى براى ارتكاب چنين گناهى نيست .

نكاتى كه يوسف عليه السلام در جمله (انه ربى احسن مثواى ) افاده كرده است

يوسف (عليه السّلام ) در جمله «انه ربى احسن مثواى » چند نكته را افاده كرد: اول اينكه او داراى توحيد است و به كيش بت پرستى اعتقاد ندارد، و از آنان كه به جاى خدا ارباب ديگرى اتخاذ مى كنند و تدبير عالم را به آنها نسبت مى دهند نيست ، بلكه معتقد است كه جز خداى تعالى رب ديگرى وجود ندارد.

دوم اينكه او از آنانكه به زبان خدا را يكتا دانسته و ليكن عملا به او شرك مى ورزند نيست و اسباب ظاهرى را مستقل در تاءثير نمى داند، بلكه معتقد است هر سببى در تاءثير خود محتاج به اذن خداست ،

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۱ صفحه ۱۶۷

و هر اثر جميلى كه براى هر سببى از اسباب باشد در حقيقت فعل خداى سبحان است ، او همسر عزيز را در اينكه از وى به بهترين وجهى پذيرايى كرده مستقل نمى داند، پس عزيز و همسرش به عنوان رب كه متولى امور وى شده باشند نيستند، بلكه خداى سبحان است كه اين دو را وادار ساخته تا او را گرامى بدارند، پس خداى سبحان او را گرامى داشته ، و اوست كه متولى امور است ، و او در شدايد بايد به خدا پناهنده گردد.

سوم اينكه اگر در آنچه همسر عزيز بدان دعوتش ميكند پناه به خدا مى برد براى اين است كه اين عمل ظلم است و ظالمان رستگار نمى شوند، و به سوى سعادت خويش هدايت نگشته در برابر پروردگارشان ايمن نمى گردند همچنانكه قرآن از جد يوسف ، حضرت ابراهيم حكايت كرده كه گفت : «الذين آمنوا و لم يلبسوا ايمانهم بظلم اولئك لهم الامن و هم مهتدون».

چهارم اينكه او مربوب يعنى مملوك و در تحت تربيت رب خويش ، خداى سبحان است ، و خود مالك چيزى از نفع و ضرر خويش نيست مگر آنچه را كه خدا براى او خواسته باشد، و يا خدا دوست داشته باشد كه او انجامش دهد، و به همين جهت در پاسخ پيشنهاد او با لفظ صريح خواسته او را رد نكرد، و با گفتن «معاذ اللّه » بطور كنايه جواب داد. نگفت : من چنين كارى نمى كنم ، و يا چنين گناهى مرتكب نمى شوم ، و يا به خدا پناه مى برم از شر تو و يا امثال آن ، چون اگر چنين مى گفت براى خود حول و قوه اى اثبات كرده بود كه خود بوى شرك و جهالت را دارد، تنها در جمله «انه ربى احسن مثواى» از خود يادى كرد، و اين عيب نداشت ، زيرا در مقام اثبات مربوبيت خود و تاءكيد ذلت و حاجت خود بود.

و عينا به همين علّت به جاى «اكرام » كلمه «احسان » را به كار برد، با اينكه عزيز گفته بود: «اكرمى مثويه » او گفت : «انه احسن مثواى » چون در اكرام ، معناى احترام و شخصيت و عظمت نهفته است .

نزاع بين حب الهى و عشق حيوانى و چيره شدن حب الهى در يوسف (ع )

و كوتاه سخن ، هر چند واقعه يوسف و همسر عزيز يك اتفاق خارجى بوده كه ميان آن دو واقع شده ، ولى در حقيقت كشمكشى است كه ميان «حب » و «هيمان » الهى و ميان عشق و دلدادگى حيوانى اتفاق افتاده ، و اين دو نوع عشق بر سر يوسف با هم مشاجره كرده اند، هر يك از اين دو طرف سعى مى كرده يوسف را به سوى خود بكشاند و چون «كلمة اللّه » عليا و فوق هر كلمه اى است لا جرم برد با او شده و يوسف سرانجام دستخوش جذبه اى آسمانى و الهى گشته ، محبت الهى از او دفاع كرده است : «و اللّه غالب على امره ».

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۱ صفحه ۱۶۸

پس جمله «و راودته التى هو فى بيتها عن نفسه » دلالت مى كند بر اصل مراوده ، و آوردن وصف «فى بيتها» براى دلالت بر اين معنا است كه همه اوضاع و احوال عليه يوسف و به نفع همسر عزيز جريان داشته و كار بر يوسف بسيار شديد بوده ، و همچنين جمله «و غلقت الابواب »، چون اين تعبير (باب تفعيل ) مبالغه را مى رساند.

و مخصوصا با اينكه مفعول آن را (الابواب ) با الف و لام و جمع آورده و جمع داراى الف و لام خود استغراق را مى رساند، و نيز تعبير به هيت لك كه امرى است كه معمولا از سوالى بعيد به منظور اعمال مولويت و آقايى صادر مى شود، و به اين نيز اشاره دارد كه همسر عزيز كار را از ناحيه خود تمام مى دانسته و جز اقبال و پذيرفتن يوسف انتظار ديگرى نداشته ، و نيز به نظر او علل و اسباب از ناحيه يوسف هم تمام بوده.

چيزى كه هست خداى تعالى نزديك تر از يوسف است به خود او و همچنين از عزيزه ، همسر عزيز، «و للّه العزه جميعا».

مراد يوسف از رب در جمله خداى (انه ربى احسن مثواى ) تعالى است

«قال معاذ اللّه انه ربى احسن مثواى ...» جوابيست كه يوسف به عزيزه مصر داد، و در مقابل درخواست او پناه به خدا برد و گفت : پناه مى برم به خدا پناه بردنى از آنچه تو مرا بدان دعوت مى كنى ، زيرا او پروردگار من است ، متولى امور من است ، او چنين منزل و ماوايى روزيم كرد، و مرا خوشبخت و رستگار ساخته ، و اگر من هم از اينگونه ظلم ها مرتكب شده بودم از تحت ولايت او بيرون شده ، از رستگارى دور مى شدم.

يوسف در اين گفتار خود ادب عبوديت را به تمام معنا رعايت نموده ، و همانطور كه قبلا هم اشاره كرديم اول اسم جلاله را آورد و پس از آن صفت ربوبيّت را، تا دلالت كند بر اينكه او عبدى است كه عبادت نمى كند مگر يك رب را و اين يكتاپرستى آئين پدرانش ابراهيم ، اسحاق و يعقوب بوده.

عده اى از مفسرين اين احتمال را هم داده اند كه ضمير در جمله «انه ربى احسن مثواى » به شاءن برگشته و چنين معنا دهد: رب و مولاى من كه عزيز باشد منزل و ماءوايم را نيكو كرد و به تو سفارش كرد كه او را گرامى بدار و من اگر الان آنچه تو مى خواهى اجابت كنم به او خيانت كرده ام ، و هرگز نخواهم كرد.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۱ صفحه ۱۶۹

نظير اين وجه قول بعضى از مفسرين است كه گفته اند ضمير به عزيز برمى گردد، و همان ضمير اسم آن، و خبرش «ربى »، و جمله «احسن مثواى » خبر بعد از خبر است .

ليكن اين حرف صحيح نيست ، زيرا اگر اينطور بود جا داشت بفرمايد: «انه لا يفلح الخائنون » همچنانكه موقعى كه در زندان بود به فرستاده عزيز همين را گفت كه «ذلك ليعلم انى لم اخنه بالغيب و ان اللّه لا يهدى كيد الخائنين » و نفرمود «انى لم اظلمه بالغيب ».

علاوه ، يوسف هرگز عزيز را رب خود نمى دانست ، زيرا او خود را آزاد و غير مملوك مى دانست ، هر چند مردم بر حسب ظاهر او را برده تصوّر مى كردند، به شهادت اينكه در زندان به آن برده اى كه رفيقش بود گفت : «اذكرنى عند ربك » و به فرستاده پادشاه گفت : «ارجع الى ربك ...» و هيچ جا تعبير نكرد به «ربى » با اينكه عاده وقتى اسم پادشاهان را مى برند همينگونه تعبير دارند (مثلا مى گويند «قبله گاهم »، «ولى نعمتم » و امثال آن ) و نيز به فرستاده پادشاه گفت: «اساله ما بال النسوه اللاتى قطعن ايديهن ان ربى بكيدهن عليم » كه در اينجا خداى سبحان را رب خود دانسته ، در قبال اينكه پادشاه را رب فرستاده او شمرد. باز مؤ يّد گفته ما آيه بعدى است كه مى فرمايد: «لو لا ان را برهان ربه ».

«وَ لَقَدْ هَمَّت بِهِ وَ هَمَّ بهَا لَوْ لا أَن رَّءَا بُرْهَانَ رَبِّهِ كذَلِك لِنَصرِف عَنْهُ السوءَ وَ الْفَحْشاءَ إِنَّهُ مِنْ عِبَادِنَا الْمُخْلَصِينَ»:

خويشتندارى يوسف «ع» در برابر همسر عزيز شگفت انگيز و خارق العاده بوده است

دقّت كامل در پيرامون داستان يوسف و دقّت نظر در اسباب و جهات و شرايطى كه گرداگرد اين داستان را فرا گرفته است ، و هر يك در آن تاءثير و دخالت داشته ، اين معنا را به دست مى دهد كه نجات يوسف از چنگ همسر عزيز جز بطور خارق العاده صورت نگرفته ، بگونه اى كه شباهتش به رويا بيشتر بوده تا به يك واقعه خارجى ، زيرا يوسف در آن روز مردى در عنفوان جوانى و در بحبوحه غرور بوده ، و معمولا در اين سنين غريزه جنسى و شهوت و شبق به نهايت درجه جوش و خروش ‍ مى رسد، از سوى ديگر جوانى زيبا و در زيبايى بديع بوده بطورى كه عقل و دل هر بيننده را مدهوش مى كرده ، و عاده جمال و ملاحت ، صاحبش را به سوى هوى و هوس سوق مى دهد.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۱ صفحه ۱۷۰

از سوى ديگر يوسف (عليه السلام ) در دربار سلطنتى عزيز غرق در ناز و نعمت ، و داراى موقعيتى حساس بود، و اين نيز يكى از اسبابى است كه هر كسى را به هوسرانى و عيش و نوش وامى دارد. از سوى چهارم ملكه مصر هم در محيط خود جوانى رعنا و داراى جمالى فوق العاده بود، چون عاده حرم سلاطين و بزرگان هر محيطى نخبه زيبايان آن محيط اند.

و علاوه بر اين ، بطور مسلم وسائل آرايشى در اختيار داشته كه هر بيننده را خيره مى ساخته ، و چنين بانويى عاشق و واله و شيداى چنين جوانى شده . آرى ، كسى به يوسف دل بسته كه صدها خرمن دل در دام زيبايى او است ، از اين هم كه بگذريم سوابق بسيارى از محبّت و احترام و پذيرايى نسبت به يوسف دارد، و اين سوابق كافى است كه وى را در برابر خواهشش خاضع كند.

از سوى ديگر وقتى چنين ماهپاره اى خودش پيشنهاد كند، بلكه متعرض ‍ انسان شود خويشتن دارى در آن موقع بسيار دشوارتر است . و او مدتها است كه متعرض يوسف شده و نهايت درجه قدرت خود را در ربودن دل وى بكار برده ، صدها رقم غنج و دلال كرده ، بلكه اصرار ورزيده ، التماس كرده ، او را به سوى خود كشيده ، پيراهنش را پاره كرده و با اين همه كشش صبر كردن از طاقت بشر بيرون است .

از سوى ديگر از ناحيه عزيز هم هيچ مانعى متصوّر نبوده ، زيرا عزيز هيچگاه از دستورات همسرش سرنتابيده، و بر خلاف سليقه و راى او كارى نكرده و اصلا يوسف را به او اختصاص داده و او را به تربيتش گماشته ، و اينك هر دو در يك قصر زيبا از كاخهاى سلطنتى و داراى مناظر و چشم افكنهايى خرم بسر مى برند كه خود يك داعى قوى است كه ساكنان را بر عيش و شهوت وابدارد.

در اين قصر خلوت اتاقهايى تودرتو قرار دارد و داستان تعرض عزيزه به يوسف در اتاقى اتفاق افتاده كه تا فضاى آزاد درهاى متعددى حائل است كه همه با طرح قبلى محكم بسته شده و پرده ها از هر سو افتاده ، و حتى كوچكترين روزنه هم به بيرون نمانده ، و ديگر هيچ احتمال خطرى در ميان نيست . از سوى ديگر دست رد به سينه چنين بانويى زدن نيز خالى از اشكال نيست ، چون او جاى عذر باقى نگذاشته ، آنچه وسائل پرده پوشى تصوّر شود به كار برده . علاوه بر اين ، مخالطت يوسف با او براى يكبار نيست ، بلكه مخالطت امروزش كليد يك زندگى گواراى طولانى است . او مى توانست با برقرارى رابطه و معاشقه با عزيزه به بسيارى از آرزوهاى زندگى از قبيل سلطنت ، عزّت و ثروت برسد. پس همه اينهايى كه گفته شد امورى تكان دهنده بودند كه هر يك به تنهايى كوه را از جاى مى كند و سنگ سخت را آب مى كند و هيچ مانعى هم تصوّر نمى رفت كه در بين باشد كه بتواند در چنين شرايطى جلوگير شود.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۱ صفحه ۱۷۱

هيچ مانعى جز ايمان جلوگير نفس يوسف (ع ) نشده است

چون چند ملاحظه ممكن بود كه در كار بيايد و جلوگير شود: اول ترس ‍ از اينكه قضيه فاش شود و در دهنها بيفتد. دوم اينكه به حيثيت خانوادگى يوسف بربخورد. سوم اينكه اين عمل خيانتى نسبت به عزيز بود.

اما مساءله فاش شدن قضيه كه ما در سابق روشن كرديم كه يوسف كاملا از اين جهت ايمن بوده ، و به فرضى كه گوشه اى از آن هم از پرده بيرون مى افتاد براى يك پادشاه ، تفسير و تاءويل كردن آن آسان بود، همچنانكه بعد از فاش شدن مراوده همسرش با يوسف همين تاءويل را كرد و آب هم از آب تكان نخورد.

آرى ، همسرش آنچنان در او نفوذ داشت كه خيلى زود راضيش نمود و به كمترين مواخذه اى برنخورد، بلكه با وارونه كردن حقيقت مؤ اخذه را متوجه يوسف نمود و به زندانش ‍ انداخت .

و اما مساءله حيثيت خانوادگى يوسف آنهم مانع نبود، زيرا اگر مساءله حيثيت مى توانست چنين اثرى را داشته باشد چرا در برادران يوسف اثرى نداشت و ايشان را از جنايتى كه خيلى بزرگتر از زنا بود جلوگير نشد با اينكه ايشان هم فرزندان ابراهيم و اسحاق و يعقوب بودند، و در اين جهت هيچ فرقى با يوسف نداشتند؟ ولى مى بينيم كه حيثيت و شرافت خانوادگى مانع از برادركشى ايشان نشد، نخست تصميم قطعى گرفتند او را بكشند، سپس نه به خاطر شرافت خانوادگى بلكه به ملاحظاتى ديگر او را در چاه انداخته ، و چون بردگان در معرض ‍ فروشش درآوردند، و دل يعقوب پيغمبر را داغدار او كردند، آنچنانكه از شدت گريه نابينا شد.

و اما مساءله خيانت و حرمت ، آن نيز نمى توانست در چنين شرايطى مانع شود، زيرا حرمت خيانت يكى از احكام و قوانين اجتماعى و به خاطر آثار سوء آن و مجازاتى است كه در دنبال دارد، و معلوم است كه چنين قانونى تا آنجا احترام دارد كه در صورت ارتكاب پاى مجازات به ميان آيد. و خلاصه ، انسان در تحت سلطه قواى مجريه اجتماع و حكومت عادله باشد، و اما اگر قوه مجريه از خيانتى غفلت داشته باشد و يا اصلا از آن خبردار نباشد، و يا اگر خبردار شد از عدالت چشم پوشى نمايد و يا مرتكب مجرم از تحت سلطه آن بيرون شود - به زودى خواهيم گفت كه - ديگر هيچ اثرى براى اينگونه قوانين نمى ماند.

بنابراين ، يوسف هيچ مانعى كه جلوگير نفسش شود، و بر اين همه عوامل قوى بچربد نداشته مگر اصل توحيد، يعنى ايمان به خدا، و يا به تعبيرى ديگر محبت الهيى كه وجود او را پر و قلب او را مشغول كرده بود، و در دلش جايى حتى به قدر يك سرانگشت براى غير خدا خالى نگذاشته بود. آرى ، اين بود آن حقيقتى كه گفتيم دقّت در داستان يوسف آن را به دست مى دهد، اينك به متن آيه برمى گرديم .

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۱ صفحه ۱۷۲

معناى اين كه يوسف (عليه السلام ) برهان پروردگارش را نديده بود قصد همسر عزيزرا كرده بود(وهمّ بها لولا...)

پس اينكه فرمود: «و لقد همت به و هم بها لو لا ان را برهان ربه كذلك لنصرف عنه السوء و الفحشاء انه من عبادنا المخلصين » شكى نيست كه اشاره است به چگونگى نجات يوسف از آن غائله هولناك و از سياق برمى آيد كه منظور از گرداندن سوء و فحشاء از يوسف ، نجات يوسف است از آنچه كه همسر عزيز مى خواست و به خاطر رسيدن به آن با وى مراوده و خلوت مى كرد. و نيز برمى آيد كه مشار اليه «كذلك » همان مفادى است كه جمله «ان را برهان ربه » مشتمل بر آن است.

پس برگشت معناى «كذلك لنصرف » به اين ميشود كه يوسف (عليه السلام ) از آنجايى كه از بندگان مخلص ما بود، ما بدى و فحشاء را به وسيله آنچه كه از برهان پروردگارش ديد از او بگردانديم . پس معلوم شد سببى كه خدا به وسيله آن سوء و فحشاء را از يوسف گردانيد تنها ديدن برهان پروردگارش بود.

لازمه اين حرف اين است كه جزاء مقدر «لو لا» ارتكاب سوء و فحشاء باشد و لازمه اين هم اين است كه «لو لا ان را...» قيد براى «و هم بها» باشد، لازمه اين نيز اين است كه هم يوسف به او عينا مانند «هم » او به يوسف ، يعنى تصميم بر معصيت باشد. پس در نتيجه «هم » يوسف به او داخل در تحت شرط قرار مى گيرد، و اين مى شود: اگر نبود كه يوسف برهان پروردگار خود را ديد او هم ممكن بود قصد كند.

براى اينكه كلمه «لو لا» هر چند ملحق به ادوات شرط است ، و علماى نحو گفته اند جايز نيست كه جزاى شرط بر خود شرط مقدم باشد، و خلاصه هر چند «لو لا» را به «ان » شرطيه قياس كرده اند و ليكن بايد دانست كه جمله «و هم بها» جزاى «لو لا» نيست ، بلكه به دليل اينكه عطف شده بر «و لقد همت به » و جمله «همت به » جمله «قسم خورده شده » براى لام قسم در لقد است ، پس جمله «و هم بها» نيز قسم خورده شده آن خواهد بود، و چون معناى جزاء را هم داشته اند لذا جزاى او حذف شده ، و مثل اين شده كه بگوييم «به خدا قسم هر آينه او را مى زنم اگر مرا بزند» و معلوم است كه به خاطر «ان » شرطيه معنى اين مى شود: «به خدا سوگند اگر مرا بزند من او را مى زنم ».

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۱ صفحه ۱۷۳

پس معناى آيه اين مى شود: «به خدا قسم هر آينه همسر عزيز قصد او را كرد و به خدا قسم او هم اگر برهان پروردگار خود را نديده بود هر آينه قصد او را كرده بود و چيزى نمانده بود كه مرتكب معصيت شود». و اينكه مى گوييم «چيزى نمانده بوده » و نمى گوييم معصيت مى كرد، براى اين است كه كلمه «هم » بطورى كه مى گويند جز در مواردى كه مقرون به مانع است استعمال نمى شود، مانند آيه «و هموا بما لم ينالوا» و آيه «اذ همت طائفتان منكم ان تفشلا»، و نيز مانند شعر صخر كه گفته:

اهم بامر الحزم لا استطيعه * و قد حيل بين العير و النزوان

بنابر آنچه گفته شد اگر برهان پروردگارش را نمى ديد واقع در معصيت نمى شد بلكه تنها تصميم مى گرفت و نزديك به ارتكاب مى شد، و نزديك شدن غير از ارتكاب است ، و لذا خداى تعالى به همين نكته اشاره كرده و فرموده : «لنصرف عنه السوء و الفحشاء - تا سوء و فحشاء را از او بگردانيم » و نفرموده : «لنصرفه عن السوء و الفحشاء - تا او را از سوء و فحشاء بگردانيم » - دقّت بفرماييد.

از اينجا روشن مى شود كه مناسب تر آنست كه بگوييم منظور از «سوء» تصميم بر گناه و ميل به آن است ، و منظور از فحشاء ارتكاب فاحشه يعنى عمل زنا است ، پس يوسف (عليه السّلام ) نه اين كار را كرد و نه نزديكش شد، ولى اگر برهان پروردگار خود را نمى ديد به انجام آن نزديك مى شد، و اين همان معنايى است كه مطالب گذشته ما و دقّت در اسباب و عوامل دست به هم داده در آن حين آن را تاءكيد مى كند.

اينك به رسيدگى يك يك جملات پرداخته مى گوييم : حرف «لام » در «و لقد همت به » براى قسم است ، و معنايش اين است كه «قسم مى خورم كه به تحقيق عزيز قصد يوسف را كرد به آنچه كه از او مى خواست » و معلوم است كه قصد كردن و تصميم گرفتن وقتى است كه اراده تواءم با مقدارى از عمل بوده باشد.

جمله «و هم بها لو لا ان را برهان ربه » عطف است بر مدخول «لام » قسم كه در جمله قبلى بود، و معنايش اينست كه «و قسم مى خورم كه اگر ديدن برهان پروردگارش نمى بود نزديك بود كه او را در آنچه كه مى خواست اجابت كند».

برهانى كه ديدن آن ، يوسف را از لغزش بازداشت نوعى علم شهودى بوده است كه به بندگان مخلص ارائه مى شود

كلمه «برهان » به معناى سلطان است ، و هر جا اطلاق شود مقصود از آن سببى است كه يقين آور باشد، چون در اين صورت برهان بر قلب آدمى سلطنت دارد، مثلا اگر معجره را برهان مى نامند و قرآن كريم مى فرمايد: «فذانك برهانان من ربك الى فرعون و ملاه » و يا مى فرمايد:

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۱ صفحه ۱۷۴

«يا ايها الناس قد جائكم برهان من ربكم » براى اينست كه معجره يقين آور است ، و اگر دليل و حجت را هم برهان ناميده و مى فرمايد: «ءاله مع اللّه قل هاتوا برهانكم ان كنتم صادقين » باز براى اين است كه دليل ، حجت يقينى است ، كه حق را روشن ساخته و بر دلها حاكم مى شود، و جاى ترديدى باقى نمى گذارد.

و اما آن برهانى كه يوسف از پروردگار خود ديد هر چند كلام مجيد خداى تعالى كاملا روشنش نكرده كه چه بوده ، ليكن به هر حال يكى از وسائل يقين بوده كه با آن ، ديگر جهل و ضلالتى باقى نمانده ، كلام يوسف آنجا كه با خداى خود مناجات مى كند - و به زودى خواهد آمد - دلالت بر اين معنا دارد، چون در آنجا مى گويد: «و الا تصرف عنى كيدهن اصب اليهن و اكن من الجاهلين ...» و همين خود دليل بر اين نيز هست كه سبب مذكور از قبيل علمهاى متعارف يعنى علم به حسن و قبح و مصلحت و مفسده افعال نبوده ، زيرا اينگونه علمها گاهى با ضلالت و معصيت جمع مى شود، همچنانكه از آيه «افرايت من اتخذ الهه هويه و اضله على علم » و آيه «و جحدوا بها و استيقنتها انفسهم » به خوبى استفاده مى شود.

پس يقينا آن برهانى كه يوسف از پروردگار خود ديد، همان برهانى است كه خدا به بندگان مخلص خود نشان مى دهد و آن نوعى از علم مكشوف و يقين مشهود و ديدنى است ، كه نفس آدمى با ديدن آن چنان مطيع و تسليم مى شود كه ديگر به هيچ وجه ميل به معصيت نمى كند، و ما - ان شاء اللّه - مقدارى درباره آن بحث خواهيم كرد.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۱ صفحه ۱۷۵

«لامى » كه در جمله «كذلك لنصرف عنه السوء و الفحشاء» بر سر «لنصرف » در آمده «لام » غايت و يا تعليل است ، و به هر حال مال هر دو يكى است . و كلمه كذلك متعلق است به جمله «لنصرف » و اشاره مزبور اشاره است به رويت برهان رب كه قبلا گفته بود، و كلمه سوء به معناى چيزى است كه صدورش از عبد از آن جهت كه عبد است بد باشد، و اين مطلق معصيت و يا قصد معصيت را شامل است . و كلمه «فحشاء» به معناى ارتكاب عمل زشتى از قبيل زنا و امثال آن است ، و ما قبلا گفتيم كه از ظاهر سياق برمى آيد كه سوء و فحشاء با زنا و قصد زنا منطبق است.

و معناى آيه اين است كه : نتيجه و يا علاتّينكه او برهان رب خود را بديد اين بود كه ما فحشاء و قصد به آن را از او برگردانديم .

و يكى از اشارات لطيف كه در اين جمله ، يعنى در جمله «لنصرف عنه السوء و الفحشاء» به كار رفته اين است كه سوء و فحشاء را از يوسف برگردانيده ، نه اينكه او را از فحشاء و قصد به آن برگردانيده باشد، چون اگر بطور دومى تعبير شده بود دلالت داشت بر اينكه در يوسف اقتضاى ارتكاب آن دو بود، و او محتاج بود كه ما او را از آن دو برگردانيم ، و اين با شهادت خدا به اينكه يوسف از بندگان مخلص بود منافات دارد.

آرى ، بندگان مخلص آنهايند كه خداوند، خالص براى خود قرارشان داده ، بطورى كه ديگر غير خدا هيچ چيز در آنان سهم ندارد، و در نتيجه غير خدا را اطاعت نمى كنند، خواه تسويل شيطان باشد و يا تزيين نفس و يا هر داعى ديگرى غير خدا.

و اينكه فرمود: «انه من عبادنا المخلصين » در مقام تعليل جمله «كذلك لنصرف ...» است ، و معنايش اين مى شود: ما با يوسف اين چنين معامله كرديم به خاطر اينكه او از بندگان مخلص ما بود، و ما با بندگان مخلص خود چنين معامله مى كنيم .

از آيه شريفه ظاهر مى شود كه ديدن برهان خدا، شاءن همه بندگان مخلص ‍ خداست ، و خداوند سبحان هر سوء و فحشائى را از ايشان برمى گرداند، و در نتيجه مرتكب هيچ معصيتى نمى شوند، و به خاطر آن برهانى كه خدايشان به ايشان نشان داده قصد آن را هم نمى كنند، و آن عبارت است از عصمت الهى . و نيز برمى آيد كه اين برهان يك عامل است كه نتيجه اش علم و يقين است ، اما نه از علم هاى معمول و متعارف.

اقوال پاره اى از مفسرين عامه و خاصه در تفسير آيه : «لقد همّت به و همّ لولا...» مفسرين عامه و خاصه در تفسير اين آيه اقوال مختلفى دارند كه در ذيل به برخى از آنها اشاره مى شود:

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۱ صفحه ۱۷۶

۱ - قول بعضى از ايشان كه به ابن عباس و مجاهد و قتاده و عكرمه و حسن و ديگران هم نسبت داده اند، اين است كه معناى آيه چنين مى شود: همسر عزيز قصد كرد فاحشه و گناه را، يوسف هم همان قصد را كرد، و اگر برهان پروردگار خود را نديده بود هر آينه آن گناه را مرتكب شده بود.

آنگاه يوسف را به كارهايى توصيف كرده اند كه از مقام نبوت بسيار بعيد و ساحت مقدس صديق ، از آن پاك و منره است . و آن توصيف اين است : يوسف تصميم گرفت كه با او زنا كند، نزديك هم رفت بند زير جامه ها هم باز شد، و آنجايى كه يك مرد در هنگام عمل زناشويى مى نشيند نشست ، در آن موقع برهان پروردگارش دستگيرش شده شهوتش را باطل و از هلاكتش برهانيد.

آنگاه در توصيف برهان و اينكه چه بوده حرفهاى مختلفى زده اند.

مثلا غزالى ، در تفسيرى كه براى اين سوره نوشته مى گويد: در معناى اين آيه ، يعنى برهان اختلاف كرده اند، كه مقصود از آن چيست ؟ بعضى گفته اند: مرغى روى شانه اش نشست و در گوشش گفت : دست نگهدار كه اگر اين كار را بكنى از درجه انبياء ساقط خواهى شد.

بعضى ديگر گفته اند:يعقوب را ديد كه در كنارى ايستاده انگشت به دندان مى گزد، و مى گويد: اى يوسف نمى بينى مرا؟ حسن بصرى گفته «برهان » اين بود كه ديد همسر عزيز نخست چادرى بر روى چيزى افكند، پرسيد چه مى كنى ؟ گفت : روى بتم را مى پوشم كه مرا به چنين حالتى نبيند، يوسف گفت تو از يك سنگ و جماد بى چشم و گوش حيا مى كنى و من از خدايى كه مرا مى بيند و از پنهان و آشكارم خبر دارد حيا نكنم ؟!

ارباب اللسان گفته : از ضمير و سر خود صدائى شنيد كه : اى يوسف ! اسم تو در ديوان انبياء نوشته شده ، و تو مى خواهى كار سفيهان را بكنى . بعضى ديگر گفته اند: كف دستى ديد كه از ديوار خارج شد و بر آن نوشته بود: «و لا تقربوا الزنا انه كان فاحشه و ساء سبيلا - نزديك زنا نرويد كه فاحشه و راه بدى است ».

عده اى گفته اند: سقف خانه باز شد، و صورت زيبايى ديد كه مى گفت : اى رسول عصمت ، نكن زيرا تو معصومى . طايفه اى ديگر گفته اند: سر خود را پايين انداخت ديد بر زمين نوشته شده : «و من يعمل سوء يجز به - هر كه كار بدى كند به همان كيفر داده مى شود» بعضى ديگر گفته اند: فرشته اى نزدش آمد و بال خود را به پشت او كشيد، شهوتش از نوك انگشتان پايش ريخت (و رغبتش تمام شد).

بعضى ديگر گفته اند: خود عزيز را در حياط ديد كه صدا مى زند: آيا من اينجا نيستم . بعضى ديگر گفته اند: بين او و طرفش حجابى افتاد كه يكديگر را نمى ديدند. بعضى گفته اند: دخترى از دختران بهشت را ديد و از جمال و حسن او متحير گشته ، پرسيد: از كيستى ؟ گفت : از كسى هستم كه در دنيا زنا نكرده باشد. و بعضى گفته اند: مرغى از كنارش عبور كرد و بر او بانگ زد كه اى يوسف ! عجله مكن كه او براى تو حلال است و براى تو خلق شده بعضى گفته اند:

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۱ صفحه ۱۷۷

آن چاهى را ديد كه در ته آن بيچاره بود، و ديد كه فرشته اى لب آن چاه ايستاده مى گويد: اى يوسف ! آيا بيچارگى آن روزت فراموشت شده . بعضى ديگر گفته اند: زليخا را به صورتى بسيار زشت ديد و از او فرار كرد.

بعضى گفته اند صدايى شنيد كه مى گويد: اى يوسف به سمت راستت نگاه كن ، وقتى نگاه كرد اژدهايى عظيم ديد - كه بزرگتر از آن قابل تصوّر نبود، و مى گفت : زناكاران فردا در شكم منند، لا جرم يوسف فرار كرد. اين بود گفتار غزالى.

از جمله حرفهاى ديگرى هم كه زده اند اين است كه يعقوب در برابرش ‍ مجسم شده و ضربه اى به سينه اش زد كه در يك لحظه شهوتش از سر انگشتانش بريخت . اين روايت را الدّرالمنثور از مجاهد و عكرمه و ابن جبير آورده ، و به غير اين ، روايات ديگرى هم آورده است .


→ صفحه قبل صفحه بعد ←