تفسیر:المیزان جلد۱۰ بخش۲۷

از الکتاب
→ صفحه قبل صفحه بعد ←



جواب نوح «ع» به کافران: آوردن عذاب، به دست خدا است

«قَالَ إِنَّمَا يَأْتِيكُم بِهِ اللَّهُ إِن شاءَ وَ مَا أَنتُم بِمُعْجِزِينَ»:

از آنجا كه از جمله «فاتنا بما تعدنا» بر مى آيد كه كفار آوردن عذاب را از خود نوح (عليه السلام) خواسته بودند و (لذا لازم بود قبل از هر سخنى اين خطا اعلام شود زيرا) آوردن عذاب به اختيار نوح (عليه السلام ) نبود، و آن جناب تنها يك رسول بود، لذا در پاسخ آنان در سياق معروف به قصر قلب فرمود: آوردن عذاب كار من (و كار هيچ پيغمبرى ديگر) نيست ،

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۰ صفحه ۳۲۳

بلكه تنها و تنها كار خداى تعالى است ، او است كه مالك امر شما است ، و عذابى را كه من به دستور او وعدهاش را به شما دادهام مى آورد، پس ‍ پروردگار شما او است ، و مرجع همه امور شما به سوى او است ، و از امر تدبير هيچ چيزى در دست من نيست ، حتى تهديدى هم كه من نسبت به شما كرده و گفتم كه اگر ايمان نياوريد به عذابى اليم گرفتار مى شويد، و پيشنهادى كه شما به من مى كنيد كه آن عذاب را بياورم هيچ تاءثيرى در ساحت كبريائى خداى تعالى ندارد، پس اگر بخواهد آن عذاب را مى آورد، و اگر نخواست نمى آورد.

از اينجا روشن مى شود كه جمله «ان شاء» از لطيفترين قيود در اين مقام است كه حق تنزيه ساحت مقدس ربوبى را ادا كرده و فهمانده است كه خداى سبحان محكوم به حكم هيچ كس و مقهور به قهر هيچ چيز نمى شود، او هر چه را بخواهد مى كند، و هيچ كس ديگرى غير او نيست كه هر چه بخواهد بكند، و اين قيد نظير استثنائى است كه در اواخر همين سوره آمده آنجا كه خداى تعالى فرموده : «خالدين فيها ما دامت السموات و الارض الا ما شاء ربك عطاء غير مجذوذ».

و جمله «و ما انتم بمعجزين » هم تنزيه ديگرى است براى خداى سبحان ، و با اين حال جوابى نيز هست از تعجيزى كه كفار نسبت به نوح (عليه السلام ) كردند، چون ظاهر بى اعتنائى كفار به انذار آن جناب از عذاب اليم اين است كه گوئى خواسته اند بگويند تو هيچ كارى به ما نمى توانى بكنى.

«وَ لا يَنفَعُكمْ نُصحِى إِنْ أَرَدت أَنْ أَنصحَ لَكُمْ إِن كانَ اللَّهُ يُرِيدُ أَن يُغْوِيَكُمْ ...»:

راغب در مفردات گفته : كلمه «نصح » به معناى به كار بردن نهايت درجه قدرت خود در عمل و يا سخنى است كه در آن عمل و يا سخن مصلحتى براى صاحبش باشد، - ميگويد - اين كلمه از جمله «نصحت له الود» گرفته شده ، و ناصح عسل به معناى عسل خالص ‍ است ، ممكن هم هست از جمله «نصحت الجلد» گرفته شده باشد، (چون ناصح نيز مانند ناصح پوست همه سعيش در اين است كه دريدگى و نقصى را كه در كار دوستش پيدا شده رفو و اصلاح كند) چون ناصح به معناى خياط و نصاح به معناى نخ خياطى است .

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۰ صفحه ۳۲۴

معناى «غى » و فرق بين اغوا و اضلال و معناى اراده و اشاره به تفاوت بين اراده ما واراده خدا و نيز ميگويد كلمه «غى » به معناى جهلى است كه از اعتقادى باطل ناشى شده باشد، چون انسانهاى جاهل دو قسمند، يكى آن جاهلى كه جهلش ناشى از اعتقاد نباشد، يعنى انسانى غير معتقد باشد، نه اعتقاد درستى داشته باشد و نه اعتقاد نادرستى ، و ديگرى آن جاهلى است كه جهلش از اعتقادى فاسد منشا گرفته است كه جهل چنين انسانى را «غى » مينامند و مى گويند: «فلان له غى - فلانى داراى غى است »، در قرآن كريم هم آمده آنجا كه درباره رسول خدا به مشركين فرموده : «ما ضل صاحبكم و ما غوى » و نيز فرموده : «و اخوانهم يمدونهم فى الغى ».

و بنابه گفته وى فرق بين «اغواء» و «اضلال » اين مى شود كه «اضلال » عبارت از اين است كه كسى را از راه به دركنى ، در حالى كه آن كس هدفش را گم نكرده بلكه همچنان در ياد هدف و در پى رسيدن به آن است ، ولى تو راهى پيش پايش مى گذارى كه او را به هدفش نمى رساند، ولى «اغواء» عبارت است از اينكه او را بطورى از راه به در ببرى كه در اثر جهل ، به چيز ديگرى مشغول شود، و هدف اصلى را فراموش كند.

و جمله «اردت » از مصدر «اراده » است ، و اراده و مشيت ، تقريبا دو كلمه مترادفند، و اراده و مشيت از خداى تعالى به معناى اراده اى كه ما داريم نيست ، در ما اراده حالتى نفسانى است كه در اثر به كار افتادن حواس باطنى پديد مى آيد، ولى در خداى تعالى به معناى اين است كه براى پديد آوردن چيزى اسبابى را فراهم بياورد كه به دنبال آن اسباب ، آن چيز پديد مى آيد و ممكن نيست كه نيايد.

پس مراد بودن چيزى براى خداى تعالى به معناى اين است كه او همه اسباب وجود آن را فراهم و كامل كرده باشد كه در اين صورت آن چيز بطور حتم تحقق خواهد يافت ، و اما اصل سببيت جارى ، خودش مستقيما مراد خداى تعالى است ، و به همين جهت است كه گفته شده : «خلق اللّه الاشياء بالمشية و المشية بنفسها».

و كوتاه سخن اينكه جمله «و لا ينفعكم نصحى ...» به منزله يكى از دو شق ترديد است ، كه بيانگر شق ديگرش جمله «و ما انتم بمعجزين » است ، گويا فرموده : امر شما محول به خداى تعالى است ، اگر خواست عذابتان كند آن عذاب را مى آورد، و عذاب او را هيچ چيزى دفع نمى كند و بر مشيت او هيچ كس و هيچ چيز غالب نمى شود، پس ‍ شما نه مى توانيد او را عاجز كنيد و نه نصح و خير خواهى من سودى به حالتان خواهد داشت .

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۰ صفحه ۳۲۵

آرى اگر خداى تعالى خواسته باشد شما را اغواء كند تا به او كفر بورزيد، بر فرض هم كه من بخواهم نصيحتتان كنم نصيحتم سودى به حالتان نخواهد داشت ، پس در چنان فرضى كلمه عذاب بر شما حتمى است.

و اگر نوح (عليه السلام ) نصيحت كردن خود را مشروط به اراده خود كرده و فرمود: «ان اردت ان انصح لكم » براى اين بود كه كفار، نزد نوح (عليه السلام ) اقرار نمى كردند به اينكه او خيرخواهشان است ، - هر چند كه واقعا مى دانستند خيرخواه آنان است ، - و به همين جهت نوح (عليه السلام ) نيز بطور صريح نفرمود من براى شما خيرخواهى مى كنم ، بلكه فرمود: اگر خواستم خيرخواهى بكنم خيرخواهى ام سودى به حالتان ندارد. در اين آيه شريفه نسبت اغواء را به خداى تعالى داده ، و اين سوال پيش ‍ مى آيد كه : مگر خداى تعالى كسى را اغواء مى كند؟

جوابش اين است كه هر چند اغواء را نيز مانند اضلال نمى توان به خداى تعالى نسبت داد، و ليكن بايد دانست اين اغواء و اضلال ابتدائى است كه جايز نيست به خداى تعالى نسبت داده شود، اما اغواء و اضلال به عنوان مجازات ، جايز است ، مثل اينكه كسى آنقدر گناه كند كه مستوجب اغواء و اضلال گردد، و خداى تعالى اسباب توفيق را از او منع كرده و او را به حال خودش واگذار نمايد، و در نتيجه دچار اغواء گشته ، از راه خدا گمراه شود، همچنانكه خودش فرمود: «يضل به كثيرا و يهدى به كثيرا، و ما يضل به الا الفاسقين ».

نكتهاى كه از اين آيه شريفه به دست مى آيد اشاره است به اينكه نازل شدن عذاب استيصال و ريشه كن كننده بر قوم كفار، مسبوق به اغواء بوده ، يعنى قبل از آنكه عذاب غرق شدن بر آنان نازل شود، اول خداى تعالى اغوايشان كرد، و اين مطلب كه در آيه مورد بحث بطور اشاره آمده در آيه زير بدان تصريح شده و فرموده : «و اذا اردنا ان نهلك قرية امرنا مترفيها ففسقوا فيها فحق عليها القول فدمرناها تدميرا» و نيز فرموده: «و قضينا لهم قرناء فزينوا لهم ما بين ايديهم و ما خلفهم و حق عليهم القول».

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۰ صفحه ۳۲۶

«هو ربكم و اليه ترجعون » - اين جمله تعليل مى كند جمله «و لا ينفعكم نصحى» را، كه معناى مجموع دو جمله چنين مى شود: خيرخواهى من فايدهاى به حال شما ندارد، براى اينكه او رب شماست و امر تدبير شما به دست او است ، و شما به سوى او باز مى گرديد ممكن هم هست تعليل باشد براى هر دو آيه يعنى از جمله «انما ياتيكم به اللّه ان شاء... يريد اءن يغويكم » كه بنابر اين معناى حاصل از دو آيه چنين مى شود:

زمام تدبير امور بندگان به دست رب آنان است كه رب همه عالميان است ، ربى كه همه امور به او راجع است ، و رب شما همان اللّه تعالى است ، اگر او بخواهد آن عذاب را بر سرتان بياورد مى آورد و شما را منقرض مى كند، و اگر او بخواهد شما را اغواء كند و سپس عذاب نمايد در خيرخواهى من هيچ سودى براى شما نيست.

وجوه ديگرى كه در معناى جمله: «ان كان اللّه يريد ان يغويكم» گفته شده است

اين بود نظريه ما در معناى جمله «ان كان اللّه يريد ان يغويكم »، ولى مفسرين در تفسير آن مرتكب تاويل هائى شده اند كه از آن جمله گفته اند: معنايش اين است كه خداى تعالى شما را در برابر كفرتان عقاب مى كند، و در اينجا عقاب را «اغواء» خوانده ، همچنانكه در سوره مريم عذاب را «غى » خوانده و فرموده : «فسوف يلقون غيا».

و از آن تاويل ها يكى ديگر اين است كه مراد: «ان كان اللّه يريد عقوبة اغوائكم الخلق و اضلالكم اياهم » است ، يعنى اگر خدا بخواهد شما را در برابر اينكه خلق را اغواء كرده و از راه منحرف نموديد عقاب كند، و در توجيه اين تاءويل خود گفته اند: در عرب رسم است كه نام معاقب عليه و گناه را بر سر عقوبت مى گذارند، و از همين باب است كه در قرآن كريم فرموده : «اللّه يستهزء بهم »، كه معنايش «اللّه يعاقبهم على استهزائهم - خدا در برابر استهزايشان آنها را عقاب مى كند» است.

و نيز از همين باب است آيه شريفه «و مكروا و مكر اللّه » كه تقدير و يا معنايش «و مكروا و عذبهم اللّه على مكرهم » است ، يعنى آنان نيرنگ كردند، و خداى تعالى در برابر نيرنگشان عذابشان كرد. و از اين باب آياتى ديگر نيز هست .

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۰ صفحه ۳۲۷

يكى ديگر اينكه گفته اند «اغواء» در اينجا به معناى «اهلاك : هلاك كردن » است ، و معناى آيه اين است كه اگر خدا بخواهد شما را هلاك كند خير خواهى من سودى به حالتان نخواهد داشت ، پس اين تعبير از قبيل تعبير «غوى الفصيل » است ، كه وقتى گوساله و يا بچه شتر در اثر زياده روى در شير خوردن هلاك شود مى گويند: «غوى الفصيل ».

وجه ديگرى كه ذكر كرده اند اين است كه قوم نوح معتقد بودند به اينكه خدا بندگان خود را اضلال مى كند، پس كفرى كه آنان دارند به اراده خداى تعالى است ، و اگر خدا نمى خواست مى توانست كفرشان را مبدل به ايمان كند. و به همين منظور بوده كه نوح (عليه السلام ) به عنوان تعجب و به منظور انكار عقيده آنان فرمود: «اگر آنطور كه شما معتقد هستيد خدا شما را به كفر واداشته پس ديگر خيرخواهى من سودى به حالتان نخواهد داشت ».

ليكن خواننده عزيز اگر در آنچه ما گفتيم دقت كند مى فهمد كه كلام در آيه شريفه ، كلامى روشن است و هيچ احتياجى به اين تاويلها ندارد.

«أَمْ يَقُولُونَ افْترَاهُ قُلْ إِنِ افْترَيْتُهُ فَعَلىَّ إِجْرَامِى وَ أَنَا بَرِى ءٌ مِّمَّا تجْرِمُونَ»:

كلمه «جرم » بطورى كه راغب در مفرداتش گفته در اصل به معناى چيدن ميوه از درخت است ، و باب افعال آن يعنى «اءجرم » به معناى صاحب جرم شدن است ، ولى به عنوان استعاره در هر كار ناپسند استعمال شده ، پس كلمه «جرم » - به ضمه و فتحه جيم - به معناى اكتساب مكروه است ، و اكتساب مكروه به معناى معصيت است .

مشابهت احتجاجات نوح «ع» و پيامبر اسلام «ص»، با مشركان زمان خود

اين آيه شريفه موقعيت اعتراض را دارد، يعنى در عين اينكه سرگذشت قوم نوح است مى خواهد به رفتار مشركين مكه نيز گوشه و كنايه بزند، چون دعوت نوح و احتجاج هايى كه عليه وثنيّت قومش ‍ داشته ،احتجاج هايى كه خداى تعالى در اين سوره از آن جناب حكايت كرده بسيار شبيه است به دعوت رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) و احتجاج هايى كه آن جناب عليه وثنيّت قوم خود داشته است.

و اگر بخواهى اين مطلب را باور كنى به سوره انعام - كه در حقيقت سوره احتجاج است - مراجعه كن ، و سخنى را كه خداى تعالى در اين سوره از نوح (عليه السلام ) حكايت كرده با سخنى كه در آن سوره به رسول خدا دستور گفتنش را داده مقابله كن ، تا صدق گفتار ما برايت روشن گردد، اينك آن آيات : «قل لا اقول لكم عندى خزائن اللّه ، و لا اعلم الغيب و لا اقول لكم انى ملك ان اتبع الا ما يوحى الى قل هل يستوى الاعمى و البصير افلا تتفكرون »،

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۰ صفحه ۳۲۸

«و لا تطرد الذين يدعون ربهم بالغداة و العشى يريدون وجهه ما عليك من حسابهم من شى ء، و ما من حسابك عليهم من شى ء، فتطردهم فتكون من الظالمين ، قل انى نهيت ان اعبد الذين تدعون من دون اللّه قل لا اتبع اهواكم قد ضللت اذا و ما انا من المهتدين ».

و تو خواننده عزيز اگر بخواهى بيش از اين باور كنى ، ساير حجتهايى را كه در سوره هاى نوح و اعراف از آن جناب حكايت شده با حجتهايى كه در سوره انعام و در همين سوره براى رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) ذكر شده تطبيق كنى آن وقت صدق ادعاى ما را به عيان مى بينى.

و به خاطر همين مشابهت ، مناسب بود داستان تهمت هايى را كه به رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) زده و گفتند: او به خدا افتراء بسته است ، عطف به داستان نوح كند، چون رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) جز همان انذارى كه نوح داشت نمى كرد، و جز به همان حجت هايى كه نوح داشت احتجاج نمى نمود.

آرى ذكر سرگذشت رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) بعد از سرگذشت نوح (عليه السلام ) در مثل همانند فرستاده پادشاهى مى ماند كه رعاياى متمرد شاه را به خاطر سرپيچيشان از اطاعت او انذار و نصيحت كرده و حجت را بر آنان تمام نمايد، و آن مردم به وى تهمت و افتراء زده و بگويند اين مرد از طرف پادشاه نيامده ، و به همين جهت نه اطاعتى در كار هست و نه وظيفه اى.

آن مرد مجددا به سراغ مردم بيايد و سرگذشت ناصحى ديگر را كه قبل از وى نزد مردمى ديگر رفته بود براى آنان تعريف كند كه آن ناصح نزد آن مردم رفت و همين حرفهاى مرا زد و آن مردم به راه نيامده در نتيجه هلاك شدند،

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۰ صفحه ۳۲۹

و اين شخص در حالى كه حجتها و مواعظ خود را ذكر مى كند، ترس و تاسف وادارش كند به اينكه به ياد افتراى قبلى آنان بيفتد، و از شدت تاسف بگويد: شما به من تهمت دروغ و افتراء مى زنيد، با اينكه من جز آنچه آن رسول به آن قوم مى گفت به شما نمى گويم و جز آن كلمات حكمت و موعظتى كه او داشت ندارم ، ناچار اگر من به او افتراء مى بندم گناهش به گردن خودم است و شما به خاطر اين ، سخن مرا قبول نمى كنيد كه من با اعمال شما مخالفم.

خداى تعالى نظير اين گفتگو را براى بار دوم در آخر همين سوره ، بعد از ايراد چند داستان از چند رسول تكرار نموده و مى فرمايد: «و كلا نقص عليك من انباء الرسل ما نثبت به فوادك ... و قل للذين لا يومنون اعملوا على مكانتكم انا عاملون و انتظروا انا منتظرون » بعضى از مفسرين گفته اند: آيه مورد بحث تتمه داستان نوح (عليه السلام ) است و خطاب در آن نيز متوجه به همان جناب است و معنايش اين است كه گويا قوم نوح مى گويند نوح اين دعوت را به دروغ به خدا منسوب مى كند، تو اى نوح به ايشان بگو اگر من اين دعوت را به خدا افتراء مى بندم جرمش به گردن خودم است و من از جرمى كه شما مى كنيد بيزارم.

و بنا به گفته اين مفسر، كلام مشتمل بر نوعى التفات است ، التفاتى از غيبت به خطاب ، و ليكن نظريه اين مفسر از سياق آيه بى نهايت دور است.

«و أنا برئ مما تجرمون » - در اين جمله جرم مستمر را براى كفار اثبات كرده و آن را از مسلميات شمرده ، همچنانكه در جمله «فعلى اجرامى » اثبات جرم شده ، اما جرم فرضى ، توضيح اينكه حجتهايى كه نوح براى قوم خود بيان كرد، از آن جهت كه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) و يا كتاب نازل ، بر او، آنها را حكايت مى كنند دو احتمال دارد، يكى اينكه دروغ و افتراء باشند، يعنى نوح (عليه السلام ) به چنان حجت هايى احتجاج نكرده باشد، احتمال ديگر اينكه راست باشند و نوح (عليه السلام ) به راستى اين احتجاجات را با قوم خود كرده باشد، ولى همين احتجاج ها از اين جهت كه حجت هايى عقلى و قاطع هستند ديگر دو احتمال ندارد، چون ممكن نيست دروغ باشند، پس اگر با تعبير «تجرمون » براى كفار جرم مستمر و قطعى اثبات كرده براى اين است كه كفار به هر حال مجرم بودند،

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۰ صفحه ۳۳۰

يا به خاطر اينكه حجتهاى الهى حكايت شده در كتاب خداى تعالى را انكار كردند و يا به خاطر اينكه حجتهايى عقلى و قطعى كه آنان را به سوى ايمان و عمل صالح هدايت مى كرد منكر شده و ترك گفتند. پس به هر حال و بطور قطع مجرمند، چون از مقتضاى اين حجتها خارج شدند، به خلاف رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) كه در يك تقدير مجرم است ، و آن فرض و تقدير اين است كه مفترى باشد يعنى حجت هايى را از پيش خود به نوح نسبت داده باشد كه نوح به چنان حجت هايى احتجاج نكرده باشد، و حال آنكه آن حضرت مفترى نيست ، زيرا آنچه در قرآن كريم در اين باره نقل كرده از پيش خود نبوده ، بلكه خداى تعالى آن را حكايت كرده است .

بحث روايتى: (روایاتی ذیل آیات گذشته)

در تفسير عياشى از ابن ابى نصر بزنطى از امام ابى الحسن رضا (عليه السلام ) روايت كرده كه فرمود: خداى تعالى از نوح حكايت كرده كه گفت : «لا ينفعكم نصحى ان اردت ان انصح لكم ، ان كان اللّه يريد ان يغويكم » آنگاه فرمود: امر هدايت به دست خداى تعالى است ، او است كه هدايت مى كند و گمراه مى نمايد.

مولف : بيان اين حديث در سابق گذشت.

و در تفسير برهان در ذيل آيه شريفه «ام يقولون افتريه ...» از كتاب نهج البيان شيبانى از مقاتل روايت كرده كه گفت : كفار مكه گفته بودند: محمد قرآن را افتراء بسته است . آنگاه صاحب برهان اضافه كرده است كه نظير اين سخن را از امام ابى جعفر و امام صادق (عليه السلام ) نيز روايت شده است .

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۰ صفحه ۳۳۱

آيات ۳۶ - ۴۹ سوره هود

وَ أُوحِىَ إِلى نُوحٍ أَنَّهُ لَن يُؤْمِنَ مِن قَوْمِك إِلا مَن قَدْ ءَامَنَ فَلا تَبْتَئس بِمَا كانُوا يَفْعَلُونَ(۳۶)

وَ اصنَع الْفُلْك بِأَعْيُنِنَا وَ وَحْيِنَا وَ لا تخَاطِبْنى فى الَّذِينَ ظلَمُوا إِنهُم مُّغْرَقُونَ(۳۷)

وَ يَصنَعُ الْفُلْك وَ كلَّمَا مَرَّ عَلَيْهِ مَلاٌ مِّن قَوْمِهِ سخِرُوا مِنْهُ قَالَ إِن تَسخَرُوا مِنَّا فَإِنَّا نَسخَرُ مِنكُمْ كَمَا تَسخَرُونَ(۳۸)

فَسوْف تَعْلَمُونَ مَن يَأْتِيهِ عَذَابٌ يخْزِيهِ وَ يحِلُّ عَلَيْهِ عَذَابٌ مُّقِيمٌ(۳۹)

حَتى إِذَا جَاءَ أَمْرُنَا وَ فَارَ التَّنُّورُ قُلْنَا احْمِلْ فِيهَا مِن كلٍّ زَوْجَينِ اثْنَينِ وَ أَهْلَك إِلا مَنْ سبَقَ عَلَيْهِ الْقَوْلُ وَ مَنْ ءَامَنَ وَ مَا ءَامَنَ مَعَهُ إِلا قَلِيلٌ(۴۰)

وَ قَالَ ارْكبُوا فِيهَا بِسمِ اللَّهِ مجْراهَا وَ مُرْساهَا إِنَّ رَبى لَغَفُورٌ رَّحِيمٌ(۴۱)

وَ هِىَ تجْرِى بِهِمْ فى مَوْجٍ كالْجِبَالِ وَ نَادَى نُوحٌ ابْنَهُ وَ كانَ فى مَعْزِلٍ يَا بُنىَّ ارْكب مَّعَنَا وَ لا تَكُن مَّعَ الْكَافِرِينَ(۴۲)

قَالَ سئَاوِى إِلى جَبَلٍ يَعْصِمُنى مِنَ الْمَاءِ قَالَ لا عَاصِمَ الْيَوْمَ مِنْ أَمْرِ اللَّهِ إِلا مَن رَّحِمَ وَ حَالَ بَيْنهُمَا الْمَوْجُ فَكانَ مِنَ الْمُغْرَقِينَ(۴۳)

وَ قِيلَ يَا أَرْض ابْلَعِى مَاءَكِ وَ يَا سمَاءُ أَقْلِعِى وَ غِيض ‍ الْمَاءُ وَ قُضىَ الاَمْرُ وَ استَوَت عَلى الجُْودِى وَ قِيلَ بُعْداً لِّلْقَوْمِ الظالِمِينَ(۴۴)

وَ نَادَى نُوحٌ رَّبَّهُ فَقَالَ رَب إِنَّ ابْنى مِنْ أَهْلى وَ إِنَّ وَعْدَك الْحَقُّ وَ أَنت أَحْكَمُ الحَْاكِمِينَ(۴۵)

قَالَ يَا نُوحُ إِنَّهُ لَيْس مِنْ أَهْلِك إِنَّهُ عَمَلٌ غَيرُ صالِحٍ فَلا تَسئَلْنِ مَا لَيْس لَك بِهِ عِلْمٌ إِنى أَعِظك أَن تَكُونَ مِنَ الْجَاهِلِينَ(۴۶)

قَالَ رَب إِنى أَعُوذُ بِك أَنْ أَسئَلَك مَا لَيْس لى بِهِ عِلْمٌ وَ إِلا تَغْفِرْ لى وَ تَرْحَمْنى أَكن مِّنَ الْخَاسِرِينَ(۴۷)

قِيلَ يَا نُوحُ اهْبِط بِسلَامٍ مِّنَّا وَ بَرَكَاتٍ عَلَيْك وَ عَلى أُمَمٍ مِّمَّن مَّعَك وَ أُمَمٌ سنُمَتِّعُهُمْ ثمَّ يَمَسهُم مِّنَّا عَذَابٌ أَلِيمٌ(۴۸)

تِلْك مِنْ أَنبَاءِ الْغَيْبِ نُوحِيهَا إِلَيْك مَا كُنت تَعْلَمُهَا أَنت وَ لا قَوْمُك مِن قَبْلِ هَذَا فَاصبرْ إِنَّ الْعَاقِبَةَ لِلْمُتَّقِينَ(۴۹)

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۰ صفحه ۳۳۲
«ترجمه آیات»

و به نوح وحى شد كه مطمئن باش از قوم تو جز آنهايى كه قبلا ايمان آورده بودند هرگز ايمان نخواهند آورد، ديگر از اين پس درباره آنچه مى كنند ناراحت نباش (۳۶)

و زير نظر ما آن كشتى كذائى را بساز، و از اين پس ديگر در مورد كسانى كه ستم كردند سخنى از وساطت مگو كه آنان غرق شدنى هستند (۳۷)

نوح به ساختن كشتى پرداخت ، هر وقت دستهاى از مردمش از كنار او مى گذشتند مسخره اش مى كردند، نوح مى گفت : امروز شما ما را مسخره مى كنيد و به زودى ما نيز شما را همينطور مسخره مى كنيم (۳۸)

و به زودى خواهيد دانست كسى كه عذاب بر سرش آيد او را در دنيا خوار مى سازد، و از پس دنيا عذابى هميشگى و ثابت بر او نازل مى شود (۳۹)

جريان بدين منوال مى گذشت - تا آنكه فرمان ما صادر شد و تنور جوشيدن گرفت ، - چون اولين نقطهاى كه آغاز به فوران آب كرد تنور معينى بود كه آب از آن فوران كرد، در آن هنگام به نوح - گفتيم : تو اى نوح از هر نر و مادهاى يك جفت سوار كشتى كن ، خانواده ات را نيز به جز آن كسى كه حكم هلاكتش از ناحيه ما داده شده ، و همچنين افرادى كه ايمان آورده اند - گو اينكه - جز اندكى از قومش ايمان نياورده بودند (۴۰)

نوح گفت : به نام خدا سوار كشتى شويد كه رفتن و ايستادنش به نام او است ، چون پروردگار من آمرزنده و مهربان است (۴۱)

كشتى ، سرنشينان را در ميان امواجى چون كوه ميبرد - كه ناگهان چشم نوح به فرزندش افتاد كه از پدرش و مؤ منين كناره گيرى كرده بود، و در نقطه اى دور از ايشان ايستاده بود - فرياد زد، هان اى فرزند بيا با ما سوار شو، و با كافران مباش (۴۲)

گفت : من به زودى خود را به پناه كوهى ميكشم كه مرا از خطر آب حفظ كند - نوح - گفت : امروز هيچ پناهى از عذاب خدا نيست ، مگر براى كسى كه خدا به او رحم كند - چيزى نگذشت كه - موج بين او و فرزندش حائل شد، و در نتيجه پسر نوح نيز از زمره غرق شدگان قرار گرفت (۴۳)

فرمان الهى رسيد كه اى زمين آبت را - كه بيرون داده اى - فرو ببر، و اى آسمان - تو نيز از باريدن - باز ايست ، آب فرو رفت ، و فرمان الهى به كرسى نشست و كشتى بر سر كوه جودى بر خشكى قرار گرفت - و در مورد زندگى آخرتى كفار - فرمانى ديگر رسيد كه مردم ستمكار از رحمت من دور باشند (۴۴)

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۰ صفحه ۳۳۳

نوح - در آن لحظهاى كه موج بين او و پسرش حائل شد - پروردگارش ‍ را ندا كرده با استغاثه گفت : اى پروردگار من پسرم از خاندان من است ، و به درستى كه وعده تو حق است و تو احكم الحاكمينى ، و حكمت متقنترين حكم است (۴۵)

خطاب رسيد اى نوح ! او از خاندان تو نيست چون كه او عمل ناصالحى است ، لذا از من چيزى كه اجازه خواستنش را ندارى مخواه ، من زنهارت مى دهم از اينكه از جاهلان شوى (۴۶)

نوح عرضه داشت پروردگارا! من به تو پناه مى برم از اينكه درخواستى كنم كه نسبت به صلاح و فساد آن علمى نداشته باشم ، و تو اگر مرا نيامرزى و رحمم نكنى از زيانكاران خواهم بود (۴۷)

گفته شد اى نوح ! با سلامت و بركت از ناحيه ما بر تو و بر تمام امتهايى كه با تواند فرود آى ، و امتهايى نيز هستند كه به زودى خواهند آمد و ما در آغاز، آنان را بهره مندشان مى كنيم و در آخر عذابى دردناك از ناحيه ما آنان را فرا خواهد گرفت (۴۸)

اينها همه خبرهايى غيبى است كه ما آن را به تو وحى مى كنيم ، به شهادت اينكه در سابق از آنها خبرى نداشتى نه تو و نه قومت ، پس صبر پيشه گير كه عاقبت از آن مردم با تقوا است (۴۹)

«بیان آیات»

اين آيات تتمه داستان نوح (عليه السلام ) است ، و مشتمل بر چند فصل است ، مثلا فصلى در اينكه آن جناب به قوم خود خبر داد كه عذاب بر آنان نازل مى شود، و فصلى ديگر در اينكه خداى سبحان به وى دستور داد كشتى درست كند، و فصلى ديگر در اينكه عذاب كه عبارت بود از طوفان ، چگونه نازل شد، و فصلى در داستان غرق شدن پسرش ، و فصلى در قصه نجات يافتن خود و همراهانش ، ليكن در عين اينكه مشتمل بر چند فصل است همه فصولش به وجهى به يك فصل برگشت مى كند و آن عبارت است از فصل قضا و حكمى كه خداى سبحان بين آن جناب و قوم كافرش كرد.

قطع اميد از ايمان آوردن قوم نوح «ع»

«وَ أُوحِىَ إِلى نُوحٍ أَنَّهُ لَن يُؤْمِنَ مِن قَوْمِك إِلا مَن قَدْ ءَامَنَ فَلا تَبْتَئس بِمَا كانُوا يَفْعَلُونَ»:

كلمه «ابتئاس » مصدر باب افتعال از ماده «بوس » است ، و «بوس » به معناى اندوهى توام با ذلت و خضوع است.

اين قسمت از وحيى كه آيه از آن خبر مى دهد، كه خداى تعالى به وى فرمود: «لن يومن من قومك الا من قد امن »، در واقع مى خواهد نوح (عليه السلام ) را از ايمان آوردن كفار قومش مايوس و نوميد كند و بفرمايد از اين به بعد ديگر منتظر ايمان آوردن كسى مباش ، و به همين جهت از اين فرموده خود نتيجه گيرى كرد كه «فلا تبتئس بما كانوا يفعلون » پس ديگر به خاطر كردار آنان اندوه مخور زيرا يك نفر دعوت كننده كه مردم را به چيزى دعوت مى كند،

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۰ صفحه ۳۳۴

وقتى از مخالفت و تمرد مدعوين غمناك مى شود كه اميدى به ايمان آوردن و استجابت دعوتش از ناحيه آنان داشته باشد، و اما اگر بطور كلى از اجابت آنان مايوس شود، ديگر اهميتى به آنان و به كارشان نداده و در دعوت آنان ، خود را به تعب نمى اندازد، و اصرار نمى كند كه به وى رو آورند، و بر فرض هم كه بعد از آن نوميدى باز هم دعوتشان كند، حتما غرض ديگرى چون اتمام حجت و اظهار معذرت دارد.

و بنابراين در اينكه فرمود: «فلا تبتئس بما كانوا يفعلون » تسليتى است كه خداى تعالى به نوح (عليه السلام ) داده و آن جناب را دلخوش ‍ فرموده ، چون در اين كلام اشارهاى هست به اينكه لحظه قضاء و حكم جدايى بين آن جناب و قومش فرا رسيده ، اين اشاره را كرد تا قلب شريف آن جناب را از تاثر و اندوهى كه از ديدن اعمال كفار و رفتارشان با وى و با مؤ منين و از يادآورى خاطرههاى چندين ساله از آزار و اذيت كفار آكنده گشته سبك بار كند.

آرى نوح (عليه السلام ) نزديك به هزار سال در ميان قوم كافر خود زندگى كرد و آزار و اذيت ديد. از كلام بعضى از مفسرين چنين برمى آيد كه از جمله «لن يومن من قومك الا من قد امن » استفاده كرده و خواسته است بفرمايد آنهايى كه كفر ورزيدهاند از اين لحظه تا ابد ديگر ايمان نخواهند آورد همچنانكه آنها كه ايمان آورده اند بر ايمان خود استوار و دائم خواهند بود.

ليكن نظر وى صحيح نيست زيرا در اين كلام همه عنايت در اين است كه بيان كند كفار از اين به بعد ديگر ايمان نخواهند آورد، و اما ايمان مؤ منين مورد عنايت نيست مگر صرف تحقق آن . و اما دوام و ثبات آن مورد بحث نيست ، و استثناى «الا من قد امن » نيز هيچ دلالتى بر بيش از اصل تحقق ندارد، و از ثبات و دوام آن ساكت است .

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۰ صفحه ۳۳۵

از آيه مورد بحث استفاده مى شود كه اولا كفار در هر جا و هر زمان كه اميد ايمان آوردن در آنها باشد معذب نمى شوند، و بلا بر آنان نازل نمى شود، وقتى عذاب نازل مى شود كه كفر در دلهاشان ملكه شده و پليدى شرك با خونشان عجين شده باشد، بطورى كه ديگر هيچ اميدى به ايمان آوردنشان نباشد در اين هنگام است كه كلمه عذاب بر آنان محقق مى گردد.

و ثانيا نفرينى كه خداى تعالى در سوره نوح ، از نوح (عليه السلام ) حكايت كرده كه گفت : «رب لا تذر على الارض من الكافرين ديارا انك ان تذرهم يضلوا عبادك و لا يلدوا الا فاجرا كفارا»، در زمانى واقع شده كه هنوز فرمان ساختن كشتى از ناحيه خداى تعالى صادر نشده بود، و نيز بعد از خبر ياس آورى واقع شده كه خداى تعالى به او داده و فرمود: «و از اين به بعد ديگر منتظر ايمان آوردن كفار مباش».

پس آيات سوره نوح نفرينى را حكايت مى كند كه بعد از تحقق مضمون آيه مورد بحث و قبل از تحقق مضمون آيه «و اصنع الفلك ... انهم مغرقون » واقع شده است.

براى اينكه نوح (عليه السلام ) همانطور كه بعضى از دانشمندان گفته اند - نميدانسته كه كفار در آينده نيز ايمان نخواهند آورد، و از طريق عقل نيز راهى به اين علم نداشته ، چون جزء غيبهاى عالم بوده و تنها راهى كه به اين علم و آگهى داشته طريق نقل بوده ، كه همان طريق وحى است پس ‍ نوح قبل از نفرين و درخواست عذاب ، از طريق وحى خداى تعالى به وى كه ديگر از كفار كسى ايمان نخواهد آورد آگاه شده كه نه خود كفار ايمان مى آورند و نه از نسلشان مومنى پديد مى آيد.

پس در حقيقت در دعايش همان مطلبى را كه به وى وحى شده بود ذكر كرد، و عرضه داشت : پروردگارا! از اين كفار و نسلشان ديگر مومنى نخواهد آمد. و وقتى كه خداى تعالى نفرينش را مستجاب كرد و خواست تا كفار را هلاك كند، دستورش داد تا كشتى و سفينهاى بسازد و به كفار خبر دهد كه بطور حتم غرق خواهند شد.


→ صفحه قبل صفحه بعد ←