الإسراء ١٦

از الکتاب
کپی متن آیه
وَ إِذَا أَرَدْنَا أَنْ‌ نُهْلِکَ‌ قَرْيَةً أَمَرْنَا مُتْرَفِيهَا فَفَسَقُوا فِيهَا فَحَقَ‌ عَلَيْهَا الْقَوْلُ‌ فَدَمَّرْنَاهَا تَدْمِيراً

ترجمه

و هنگامی که بخواهیم شهر و دیاری را هلاک کنیم، نخست اوامر خود را برای «مترفین» (و ثروتمندان مست شهوت) آنجا، بیان می‌داریم، سپس هنگامی که به مخالفت برخاستند و استحقاق مجازات یافتند، آنها را به شدّت درهم می‌کوبیم.

|و چون بخواهيم شهرى را هلاك كنيم خوشگذران‌هاى آن را وا مى‌داريم [و آزاد مى‌گذاريم‌] تا در آن فسق و فساد كنند پس عذاب الهى بر آن محقق مى‌گردد و آن را به طور كامل فرو مى‌كوبيم
و چون بخواهيم شهرى را هلاك كنيم، خوشگذرانانش را وا مى‌داريم تا در آن به انحراف [و فساد] بپردازند، و در نتيجه عذاب بر آن [شهر] لازم گردد، پس آن را [يكسره‌] زير و زبر كنيم.
و ما چون اهل دیاری را بخواهیم به کیفر گناه هلاک سازیم پیشوایان و متنعّمان آن شهر را امر کنیم (به طاعت، لیکن) آنها راه فسق (و تبهکاری و ظلم) در آن دیار پیش گیرند (و مردم هم به راه آنها روند) پس آنجا تنبیه و عقاب لزوم خواهد یافت، آن گاه همه را هلاک می‌سازیم.
هنگامی که بخواهیم شهر و دیاری را نابود کنیم، مرفّهین و خوش گذران هایش را [به وسیله وحی به طاعت، بندگی و دوری از گناه] فرمان می دهیم، چون [سرپیچی کنند و] در آن شهر به فسق و فجور روی آورند، عذاب بر آنان لازم و حتم می شود، پس آنان را به شدت درهم می کوبیم [و بنیادشان را از ریشه بر کنیم.]
چون بخواهيم قريه‌اى را هلاك كنيم، خداوندان نعمتش را بيفزاييم، تا در آنجا تبهكارى كنند، آنگاه عذاب بر آنها واجب گردد و آن را درهم فرو كوبيم.
و چون خواهیم شهری را نابود کنیم، نازپروردگان آن را فرمان [و میدان‌] دهیم، و سرانجام در آن نافرمانی کنند و سزاوار حکم [عذاب‌] شوند، آنگاه به کلی نابودشان کنیم‌
و چون بخواهيم [مردم‌] شهرى را هلاك كنيم، كامرانان- نازپرورده‌ها و توانگران- آنجا را فرماييم- توان يا حكومت دهيم- تا در آنجا نافرمانى و گناه كنند، آنگاه آن گفتار- وعده ما به عذاب- بر [مردم‌] آن سزا شود، پس آن را بسختى نابود كنيم.
هرگاه بخواهیم شهر و دیاری را نابود گردانیم، افراد دارا و خوشگذران و شهوتران آنجا را سردار و چیره می‌گردانیم، و آنان در آن شهر و دیار به فسق و فجور می‌پردازند (و به مخالفت با دستورات الهی برمی‌خیزند)، پس فرمان (وقوع عذاب) بر آنجا واجب و قطعی می‌گردد و آن گاه آن مکان را سخت درهم می‌کوبیم (و ساکنانش را هلاک می‌گردانیم).
و هنگامی که بخواهیم قریه‌ای[:مجتمعی انسانی] را هلاک کنیم، خودکامگان غرق شده در نعمتِ آن (قریه) را (به خیرات اجتماعی) امر می‌کنیم. پس در آن (قریه) سرپیچی می‌کنند؛ پس گفته [:وعده عذاب] بر آنان محقّق می‌گردد؛ در نتیجه آن (قریه) را یکسره زیر و زبر کنیم (چه) زیر و زبر کردنی.
و هرگاه خواهیم نابود کنیم شهری را بفرمائیم کامرانان (هوسرانان) آن را تا نافرمانی کنند در آن پس فرود آید بر آن سخن پس نابود کنیمش نابودکردنی‌

When We decide to destroy a town, We command its affluent ones, they transgress in it, so the word becomes justified against it, and We destroy it completely.
ترتیل:
ترجمه:
الإسراء ١٥ آیه ١٦ الإسراء ١٧
سوره : سوره الإسراء
نزول : ٨ بعثت
اطلاعات آماری
تعداد کلمات : ١٥
تعداد حروف :

معنی کلمات و عبارات

«أَمَرْنَا»: امیر و سردار می‌گردانیم. سلطه و قدرت می‌دهیم. به طاعت و عبادت دستور می‌دهیم. زیاد و فراوان می‌کنیم. «مُتْرَفِیهَا»: مُتْرَفین، اشخاص متنعّم خوشگذران و ثروتمندانِ غرق در شهوات (نگا: هود / . پیروی و دنباله‌روی از آنان حکومت و کشور را به تباهی می‌کشاند و همگان را بر خاک مذلّت می‌نشاند. «حَقَّ»: ثابت و واجب شد (نگا: أعراف / ، یونس / و ، نحل / ). «الْقَوْلُ»: سخن تهدیدآمیز خدا (نگا: یونس / ، هود / ). «تَدْمِیراً»: هلاک گرداندن و درهم کوبیدن (نگا: أعراف / .

آیات مرتبط (تعداد ریشه‌های مشترک)

تفسیر


تفسیر نور (محسن قرائتی)


وَ إِذا أَرَدْنا أَنْ نُهْلِكَ قَرْيَةً أَمَرْنا مُتْرَفِيها فَفَسَقُوا فِيها فَحَقَّ عَلَيْهَا الْقَوْلُ فَدَمَّرْناها تَدْمِيراً «16»

و هرگاه بخواهيم (مردم) منطقه‌اى را (به كيفر گناهشان) هلاك كنيم، به خوشگذرانان آنان فرمان مى‌دهيم، پس در آن مخالفت و عصيان مى‌كنند، كه مستحقّ عذاب و قهر الهى مى‌شوند، سپس آنجا را به سختى درهم مى‌كوبيم.

جلد 5 - صفحه 32

نکته ها

«أَمَرْنا مُتْرَفِيها»، يعنى بزرگان قوم را فرمان به اطاعت مى‌دهيم، زيرا خداوند به فسق و گناه دستور نمى‌دهد، بلكه به عدل و احسان فرمان مى‌دهد. شيوه‌ى هلاك كردن خدا به اين نحواست كه به اطاعت دستور مى‌دهد، مرفّهان بى درد مخالفت مى‌كنند و افراد عادّى هم از آنان پيروى مى‌كنند، آنگاه قهر الهى بر همگان حتمى و محقّق مى‌شود، و عذاب و غضب الهى فرا مى‌رسد.

اراده‌ى قهر خداى حكيم، براساس زمينه‌هاى گناه و خصلت‌هاى منفى ماست، و گرنه خداوند مهربان، بى‌جهت اراده‌ى هلاك قومى را نمى‌كند. به فرموده‌ى حضرت رضا عليه السلام:

اراده‌ى الهى در اين آيه، مشروط به فسق ماست. «1»

پیام ها

1- يكى از شيوه‌هاى قهر و كيفر الهى، رفاه زدگى و فرورفتن در نعمت‌هاست.

أَرَدْنا أَنْ نُهْلِكَ قَرْيَةً ...

2- وجود مترفين در جامعه، زمينه‌ساز قهر الهى است. فَفَسَقُوا فِيها فَحَقَ‌ ...

3- سقوط اخلاقى و اجتماعى جامعه، به دست رؤساى مرفّه آنان است. «أَمَرْنا مُتْرَفِيها فَفَسَقُوا»

4- مرفّهان بى درد، پيش از ديگران در برابر دعوت انبيا مى‌ايستند، چون رفاه، معمولًا سرچشمه‌ى فساد است. «أَمَرْنا مُتْرَفِيها فَفَسَقُوا»

5- مهلت دادن به نافرمانان، سنّت الهى است. «أَمَرْنا فَفَسَقُوا فَحَقَّ»

6- تهديدهاى الهى را جدّى بگيريم و خود را اصلاح كنيم، چون عامل اجراى تهديدهاى الهى عملكرد خودماست. «فَفَسَقُوا فِيها فَحَقَّ عَلَيْهَا الْقَوْلُ»

7- بدون اتمام حجّت، عذاب الهى نازل نمى‌شود. «أَمَرْنا فَفَسَقُوا فَحَقَ‌ فدمرنا»

8- قهر و عذاب الهى، شديد است. «فَدَمَّرْناها تَدْمِيراً»


«1». تفسير كنزالدقائق.

جلد 5 - صفحه 33

9- همه چيز و همه كار با قدرت الهى انجام مى‌شود. «أَرَدْنا، نُهْلِكَ‌، أَمَرْنا، فدمرنا»

تفسیر اثنی عشری (حسینی شاه عبدالعظیمی)



وَ إِذا أَرَدْنا أَنْ نُهْلِكَ قَرْيَةً أَمَرْنا مُتْرَفِيها فَفَسَقُوا فِيها فَحَقَّ عَلَيْهَا الْقَوْلُ فَدَمَّرْناها تَدْمِيراً «16»

وَ إِذا أَرَدْنا أَنْ نُهْلِكَ قَرْيَةً: هرگاه اراده ما تعلق گيرد اينكه هلاك نمائيم به عذاب اهل شهرى را بعد از اقامه حجت بر آنان و فرستادن پيغمبر به ايشان.

جلد 7 - صفحه 345

أَمَرْنا مُتْرَفِيها: فرمائيم متنعمان و رؤسا و بزرگان آنان را به ايمان و طاعت و پيروى پيغمبران مكرر در مكرر و اتيان آيات بينات براى اتمام حجت و رفع عذر كافران و مخالفان. فَفَسَقُوا فِيها: پس خارج شدند از طاعت و متمادى گرديدند در كفر و معصيت. فَحَقَّ عَلَيْهَا الْقَوْلُ‌: پس واجب شد در اين هنگام بر اهل آن قريه كلمه عذاب كه سبقت گرفته در حكم ازلى و مستوجب عقوبت شدند، يا ثابت و متحقق شد موجب عذاب و ورود آن به سبب طغيان و كفران. فَدَمَّرْناها تَدْمِيراً: پس هلاك كرديم ايشان را هلاكى كه دمار از آنها برآورديم.

رفع شبهه: بعضى از كوتاه نظران آيه را چنين تفسير نموده كه هرگاه اراده كنيم اهلاك اهل شهرى را، امر كنيم رؤساى آنها را تا فسق كنند، پس واجب شود بر اهل قرآن كلمه عذاب. و اين معنى لازم آيد كه ذات سبحانى امر به فسق و سبب اغراء به جهل شده باشد، و حال آنكه به برهان عقلى و نقلى ثابت گرديده كه صدور قبيح از ساحت قدس كبريائى محال است، و هيچ عاقلى را اين نسبت روا نيست چه برسد به حضرت حكيم على الاطلاق جلت حكمته. بنابراين آيه شريفه را وجوهى است:

1- مأمور به در آيه محذوف تقدير آنكه (امرناهم بالطّاعة ففسقوا فيها) ما ايشان را امر به طاعت فرمائيم، ايشان نافرمانى كنند، و ذكر فسق در عقب امر مستلزم نيست امر به فسق را، زيرا متعارف است كه گويند (امرته فعصى و دعوته فابى) امر نمودم او را پس مخالفت كرد، و دعوت كردم او را پس ابا نمود، و تعليق اراده به امر مذكور در آيه دلالت دارد بر تكرار امر به طاعت و انذار و تنبيه بر اقامه حجت بر فاسقان كه پس از تكرار مخالفت نمودن، آنان مستحق وعيد و اهلاك باشند.

2- ذكر اراده در آيه مجاز و اتساع باشد و اين عبارت باشد از آنكه معلوم بود از حال قوم و مآل كار ايشان، و اين آن اراده است كه تفسير كنند به «كاد» يعنى وقتى نزديك شد هلاك اهل شهرى، تجديد نمائيم بر ايشان امر را و تكرار فرمائيم، پس نافرمانى نمودند در آن امر، پس سزاوار شدند عذاب را.

جلد 7 - صفحه 346

3- در كلام تقديم و تأخيرى باشد و خلاصه تقدير بر آنكه (اذا امرنا مترفى قرية الطّاعة ففسقوا فيها فحقّ عليها القول اردنا) در قرائتى «آمرنا» «بالمد»- اى «اكثرنا» واقع شده.


تفسیر روان جاوید (ثقفى تهرانى)


وَ إِذا أَرَدْنا أَنْ نُهْلِكَ قَرْيَةً أَمَرْنا مُتْرَفِيها فَفَسَقُوا فِيها فَحَقَّ عَلَيْهَا الْقَوْلُ فَدَمَّرْناها تَدْمِيراً «16» وَ كَمْ أَهْلَكْنا مِنَ الْقُرُونِ مِنْ بَعْدِ نُوحٍ وَ كَفى‌ بِرَبِّكَ بِذُنُوبِ عِبادِهِ خَبِيراً بَصِيراً «17» مَنْ كانَ يُرِيدُ الْعاجِلَةَ عَجَّلْنا لَهُ فِيها ما نَشاءُ لِمَنْ نُرِيدُ ثُمَّ جَعَلْنا لَهُ جَهَنَّمَ يَصْلاها مَذْمُوماً مَدْحُوراً «18» وَ مَنْ أَرادَ الْآخِرَةَ وَ سَعى‌ لَها سَعْيَها وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَأُولئِكَ كانَ سَعْيُهُمْ مَشْكُوراً «19» كُلاًّ نُمِدُّ هؤُلاءِ وَ هَؤُلاءِ مِنْ عَطاءِ رَبِّكَ وَ ما كانَ عَطاءُ رَبِّكَ مَحْظُوراً «20»

انْظُرْ كَيْفَ فَضَّلْنا بَعْضَهُمْ عَلى‌ بَعْضٍ وَ لَلْآخِرَةُ أَكْبَرُ دَرَجاتٍ وَ أَكْبَرُ تَفْضِيلاً «21» لا تَجْعَلْ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ فَتَقْعُدَ مَذْمُوماً مَخْذُولاً «22»

ترجمه‌

و چون خواهيم كه هلاك كنيم بلدى را امر ميكنيم سر گرم بنعمت شدگان آنرا پس نافرمانى كنند در آن پس سزاوار شود بر آن بلد حكم عذاب پس هلاك كنيم آنرا هلاك كردنى‌

و بسيار هلاك كرديم از اهل قرنها بعد از نوح و كافى است پروردگارت كه بگناهان بندگانش آگاه و بينا است‌

كسيكه بخواهد نعمت مستعجلى را تعجيل ميكنيم براى او در آن آنچه را ميخواهيم براى آنكه ميخواهيم پس قرار ميدهيم براى او جهنّم را كه در آيد در آن نكوهش شده رانده گرديده‌

و كسيكه بخواهد آخرت را و كوشش كند براى آن كوشش سزاوار بآنرا با آنكه مؤمن باشد پس آنگروه كردارشان پذيرفته و مأجور است‌

هر يك از آن دو را مدد ميكنيم آنگروه و آنگروه را از بخشش پروردگار تو و نباشد بخشش پروردگار تو باز داشته شده‌

بنگر چگونه فضيلت داديم برخى از آنها را بر برخى و هر آينه آخرت بزرگتر است از جهت مراتب و بزرگتر است از جهت فضيلت دادن قرار

مده با خدا خداى ديگرى پس بنشينى نكوهش شده بخود واگذار گرديده.

تفسير

- وقتى خدا بخواهد بلدى را چه ده باشد چه شهر ويران و اهل آنرا هلاك فرمايد براى آنكه مستحقّ عقوبت شده‌اند بكثرت معاصى از باب مزيد عنايت و لطف امر ميفرمايد اهل تنعّم و تعيّش و فسق و فجور آن آبادى را بتوسط انبياء و اولياء بتوبه و انابه و اطاعت خدا و پيغمبر تا مرتدع شوند و عذاب از آنها مرتفع گردد پس چون تمرّد و سركشى كنند و باعمال ناشايسته خودشان ادامه دهند و استحقاق آنها كامل شود و معلوم گردد كه قابل ترحّم نيستند عذاب بر آنها نازل شود بطوريكه همگى هلاك و بلدشان ويران گردد و اين بمقتضاى سبقت رحمت بر غضب است كه بعد از بعث رسول و بيان احكام باز تعجيل در عقوبت دنيوى‌


جلد 3 صفحه 349

نميفرمايد تا بكلّى يأس از صلاح آنها حاصل شود و دلالت دارد بر اينكه مأمور به توبه است اختصاص امر باهل تنعم و تعيّش و خود سرى در اين آيه با آنكه در ذيل آيه سابقه اشاره شده بود كه خداوند در دنيا و آخرت عقاب بلا بيان نسبت باحدى نميفرمايد و بعضى مأمور به را اطاعت و امر را تأكيدى دانسته‌اند و اختصاص اهل تنعم و تعيّش را بامر گفته‌اند براى رياست آنها و تبعيّت سايرين است و بعضى مأمور به را احكام اوليّه گرفته‌اند و گفته‌اند مراد آنستكه وقتى ما امر نموديم و تمرّد نمودند اراده مينمائيم هلاك آنها را و در كلام تقديم و تأخير شده است چون قبل از استحقاق اراده هلاك قبيح است و بعضى گفته‌اند مراد باراده هلاك نزديك شدن وقت مقدّر آن است اينها همه در صورتى است كه امر بمعناى فرمان باشد و اگر بمعناى زياد كردن باشد چنانچه قمّى ره فرموده و ديگران تأييد نموده‌اند مراد آنستكه چون اراده نمائيم هلاك بلدى را زياد ميكنيم در آن اهل تنعم و تعيّش را بزياد نمودن نعمت و وسائل عشرت را در آن بطوريكه دنيا طلبان در آنجا جمع شوند و اهل آخرت از آنجا هجرت نمايند پس هلاك و ويران نمائيم آن بلد را با اهلش كه فاسق و متمرّدند و اين مهلت براى تكميل استحقاق و تشديد عذاب آنها است كه سيره الهيّه بر آن جارى شده و مؤيد اينمعنى است قرائت امير المؤمنين عليه السّلام آمرنا بر وزن عامرنا و قرائت امام باقر عليه السّلام امّرنا بتشديد ميم كه در هر دو بمعناى كثّرنا است و بنظر حقير اين معنى و معناى اول بتقريب مذكور هر يك از جهتى احسن و اسلم و اتمّ است و خداوند بسيارى از اهل اعصار و امم ماضيه را كه اصرار بمعصيت داشتند بعد از قوم نوح معذب و هلاك فرموده مانند قوم عاد و ثمود و لوط و امثال اينها كه خودشان و ديارشان نابود و ويران شدند و قرن بصد سال و كمتر و زيادتر تفسير شده و بنظر حقير قرن مقدارى از زمان است كه اهل آنرا معاصر خوانند و از افراد زمان سابق نوعا كسى در آنزمان باقى نمانده است و كافى است خداوند كه با خبر است از گناهان باطنى بندگان و بينا است گناهان ظاهرى آنها را براى آنكه مجازات فرمايد از آنها بحسب استحقاق و كسيكه بخواهد نعمت عاجله دنيويّه را و همّت خود را صرف در تحصيل آن نمايد خداوند او را بكلّى محروم نميفرمايد و بهر كس بخواهد هر قدر بخواهد از نعم‌


جلد 3 صفحه 350

دنيويّه عطا خواهد فرمود بمقتضاى حكمت و مصلحت ولى چون چنين كسى عمل عبادى ندارد در آخرت بهره‌اى نخواهد داشت و داخل جهنّم ميشود و نزد عقلا مذموم و از رحمت خدا محروم است در مجمع از پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم روايت نموده كه معناى آيه آنستكه كسيكه بخواهد پاداش دنيا را بعملى كه خداوند واجب فرموده است بر آن و نخواهد رضاى خدا و اجر آخرت را خداوند هر چه بخواهد از متاع دنيوى باو عطا ميفرمايد و نيست براى او ثواب آخرت و اين براى آنستكه خداوند نعمت باو عطا ميفرمايد براى آنكه كمك بجويد بآن بر طاعت و او صرف ميكند آنرا در معصيت پس معاقب ميشود بر اين عمل و كسيكه بخواهد آخرت را و سعى كند براى تحصيل آن برضاى خدا و خوشنودى او سعى بليغى كه سزاوار آخرت باشد باتيان واجبات و ترك محرّمات با آنكه معتقد باشد باصول دين و مذهب خداوند پاداش او را در آخرت بنحو اتمّ و اكمل عنايت خواهد فرمود لذا اين جماعت عملشان مقبول و سعيشان مشكور است از پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم روايت شده است كه كسيكه آخرت را بخواهد بايد زينت زندگى دنيا را ترك نمايد هر يك از اين دو فرقه اهل دنيا و آخرت را خداوند مدد ميرساند پى در پى بحيات و قواء و نعم ظاهريّه و باطنيّه و در هيچگاه نعمت و رحمت رحمانيه از بندگان مقطوع نبوده و نخواهد بود ولى در عين حال بايد نظر نمود كه چه قدر فرق و تفاوت است ميان افراد بشر در فضل الهى نسبت بآنها كه بعضى فقير و بعضى غنى و بعضى عالم و بعضى جاهل و بعضى سالم و بعضى مريض و بعضى عزيز و بعضى ذليلند و اينها همه بحسب استعداد و قابليّت و مصلحت آنها است و در مبدء فيّاض بخل نيست و اين تفاوت و تفاضل در درجات و مراتب آخرت و اهل آن بيشتر و برتر است بمراتب و درجاتى از تفاوت در مراتب و درجات دنيا و اهل آن بلكه تفاوت اين دو تفاوت بقدر تفاوت دنيا و آخرت است پس بايد براى آن كوشيد و از اين چشم پوشيد و در مجمع فرموده روايت شده است كه ما بين اعلى درجه بهشت و ادنى درجه آن مانند ما بين آسمان و زمين است و عيّاشى ره از امام صادق عليه السّلام نقل نموده كه نگوئيد بهشت يكى است و يكدرجه است خداوند فرموده بهشت متعدّد است و درجاتى دارد بعضى فوق بعضى است و تفاوت مردم در درجات باعمال است عرض شد دو مؤمن داخل بهشت ميشوند يكى‌


جلد 3 صفحه 351

از آن دو مقامش بالاتر است از ديگرى و مايل ميشود كه رفيقش را ديدن كند فرمود كسيكه مقامش بالاتر است ميتواند پائين بيايد ولى كسيكه مقامش پائين‌تر است نميتواند بالا برود چون بآنمقام نرسيده امّا اگر مشتاق باشند ملاقات ميكنند از روى تختها حقير عرض ميكنم تخت بهشتى بلند است و براى مؤمن فرود مى‌آيد و چون بر آن قرار گرفت بلند ميشود بقدريكه تمام جوانب ملك مرئى ميگردد و از پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم روايت شده كه بالا ميروند بندگان فرداى قيامت در درجات و بقرب حق واصل ميشوند بقدر عقلهاشان و در كافى از امام صادق عليه السّلام نقل نموده كه ثواب بقدر عقول است. و نبايد كسى چه پيغمبر باشد چه از افراد امّت با خداوند خود خداى ديگرى قرار دهد در اعتقاد يا اقرار يا عبادت كه اگر چنين كند مادام العمر مورد مذمّت عقلا و علما و صلحا واقع شود و خداوند او را بحال خود واگذار فرمايد و لطف و رحمت خود را در دنيا و آخرت از او منع فرمايد پس مانند مردم عاجز و ذليل بجاى خود بنشيند و قادر بر دفاع نباشد ..

اطیب البیان (سید عبدالحسین طیب)


وَ إِذا أَرَدنا أَن‌ نُهلِك‌َ قَريَةً أَمَرنا مُترَفِيها فَفَسَقُوا فِيها فَحَق‌َّ عَلَيهَا القَول‌ُ فَدَمَّرناها تَدمِيراً «16»

و زماني‌ ‌که‌ بدانيم‌ اينكه‌ اهل‌ شهرستاني‌ بواسطه‌ كفر و فسق‌ و فجور بهلاكت‌ ميافتند وسائل‌ و لذائذ و تعيّشات‌ ‌را‌ ‌بر‌ ‌آنها‌ تمام‌ ميكنيم‌ ‌پس‌ ‌آنها‌ بطغيان‌ و سركشي‌ و فسق‌ و فجور ميافتند ‌پس‌ ‌بر‌ ‌آنها‌ حجة تمام‌ ميشود و هلاكت‌ لازم‌ ميشود ‌پس‌ يك‌ مرتبه‌ بهلاكت‌ مياندازيم‌ و ‌آنها‌ ‌را‌ تلف‌ ميكنيم‌ چه‌ هلاكتي‌.

وَ إِذا أَرَدنا أَن‌ نُهلِك‌َ قَريَةً اراده‌ گفتيم‌ ‌از‌ شئون‌ علم‌ ‌است‌ ‌يعني‌ علم‌ بصلاح‌ چنانچه‌ كراهت‌ علم‌ بفساد ‌است‌ ‌يعني‌ زماني‌ ‌که‌ ميدانيم‌ ‌که‌ صلاح‌ ‌در‌ اهلاك‌ قوميست‌ و اهل‌ شهرستاني‌ ‌که‌ كفر و شرك‌ و معاصي‌ و فساد ‌آنها‌ بحدّي‌ رسيده‌ ‌که‌ بايد هلاك‌ شوند و صلاح‌ ‌در‌ اهلاك‌ ‌آنها‌ ‌است‌ أَمَرنا مُترَفِيها مترف‌ خوش‌ گذران‌ و هوا پرستان‌ و و علاقه‌مندان‌ بلذائذ دنيوي‌ و لهويّات‌ ‌از‌ ساز و آواز و رقص‌ و طرب‌ و مرجع‌ ضمير قريه‌ ‌است‌ ‌يعني‌ مترفين‌ ‌آن‌ قريه‌ و معناي‌ امرنا ‌يعني‌ اسباب‌ معاصي‌ ‌را‌ ‌بر‌ ‌آنها‌ فراهم‌ ميكنيم‌ و ‌در‌ دسترس‌ ‌آنها‌ قرار ميدهيم‌ ‌تا‌ ‌هر‌ مقدار ‌که‌ بتوانند معصيت‌ كنند.

فَفَسَقُوا فِيها ‌آنها‌ ‌هم‌ ‌هر‌ چه‌ توانستند كردند ‌که‌ إِنَّما نُملِي‌ لَهُم‌ لِيَزدادُوا إِثماً آل‌ عمران‌ ‌آيه‌ 172 فَحَق‌َّ عَلَيهَا القَول‌ُ كمال‌ استحقاق‌ ‌را‌ پيدا كردند ‌بر‌ هلاكت‌ ‌که‌ مراد ‌از‌ قول‌ ‌است‌ فَدَمَّرناها تَدمِيراً ‌آن‌ قريه‌ ‌را‌ ‌با‌ تمام‌ اهلش‌ زير و بالا ميكنيم‌ ‌که‌ ديگر اثري‌ ‌از‌ ‌آنها‌ باقي‌ نماند.

برگزیده تفسیر نمونه


]

(آیه 16)- مراحل چهارگانه مجازات الهی: در تعقیب آیه قبل که خاطر نشان می‌کرد «هرگز فرد یا گروهی را بدون بعث رسولان و بیان دستورات خود مجازات نمی‌کنیم» در این آیه همین اصل اساسی به صورت دیگری تعقیب شده است، می‌گوید: «و هنگامی که بخواهیم شهر و دیاری را هلاک کنیم، نخست اوامر خود را برای مترفین (و ثروتمندان مست شهوت) آنجا بیان می‌داریم، سپس هنگامی که به مخالفت برخاستند و استحقاق مجازات یافتند آنها را به شدت درهم می‌کوبیم» و هلاک می‌کنیم (وَ إِذا أَرَدْنا أَنْ نُهْلِکَ قَرْیَةً أَمَرْنا مُتْرَفِیها فَفَسَقُوا فِیها فَحَقَّ عَلَیْهَا الْقَوْلُ فَدَمَّرْناها تَدْمِیراً)

.بنابراین خداوند هرگز قبل از اتمام حجت و بیان دستوراتش کسی را مؤاخذه و مجازات نمی‌کند، بلکه نخست به بیان فرمانهایش می‌پردازد، اگر مردم از در اطاعت وارد شدند و آنها را پذیرا گشتند چه بهتر که سعادت دنیا و آخرتشان در آن است، و اگر به فسق و مخالفت برخاستند و همه را زیر پا گذاشتند اینجاست که فرمان عذاب در باره آنها تحقق می‌پذیرد و به دنبال آن هلاکت است.

از آیه استفاده می‌شود که سر چشمه غالب مفاسد اجتماعی ثروتمندان از خدا بی‌خبری هستند که در ناز و نعمت و عیش و هوس غرقند.

نکات آیه

۱- فسق و گناهِ برخورداران از مکنت و ثروتمندان هر جامعه، عامل هلاکت و نابودى آن جامعه است. (و إذا أردنا أن نهلک قریة أمرنا مترفیها ففسقوا فیها) «مترف» از واژه «ترفه» گرفته شده و «ترفه» هم به معناى روزى و نعمت فراوان است (مفردات راغب).

۲- رخدادهاى تاریخ و جوامع بشرى، تحت اراده الهى است. (و إذا أردنا أن نهلک قریة أمرنا مترفیها ففسقوا فیها ... فدمّرنها)

۳- برخوردارى از رفاه و ثروت، زمینه ساز گرایش به فسق و گناه (أمرنا مترفیها ففسقوا فیها) ذکر مترفان جامعه از میان سایر قشرها براى فاسق شدن، در حالى که فسق و گناه از عهده همه مردم برمى آید و اختصاص به گروه خاصّى ندارد، ممکن است به خاطر نکته یاد شده باشد.

۴- مترفان و صاحبان مال و منال بیش از دیگران در معرض نافرمانى خدا و حق ناپذیرى قرار دارند. (أمرنا مترفیها ففسقوا فیها) برداشت فوق مبتنى بر این است که مفعول «أمرنا» کلمه محذوفى چون «بالطاعة» و ... باشد. بنابراین معناى آیه چنین مى شود: ما مترفان جامعه را به طاعت و بندگى فرمان مى دهیم، ولى آنان برخلاف انتظار راه فسق و نافرمانى پیشه مى سازند.

۵- اراده الهى، از طریق اسباب و مسببات تحقق مى پذیرد. (و إذا أردنا ... ففسقوا فیها فحقّ علیها القول)

۶- افزایش تعداد مترفان و ثروتمندان فاسق و تبهکار در جامعه، از عوامل هلاکت و نابودى آن جامعه براساس سنتهاى خداوند (و إذا أردنا أن نهلک قریة أمرنا مترفیها ففسقوا فیها) برخى برآنند «أمرنا» به معناى «کثرنا» (فزونى دادیم) است (مفردات راغب) که بر اساس آن، مراد از «أمرنا مترفیها» افزایش مترفان در جامعه است.

۷- فسق و فساد طبقه ثروتمند در گرایش دیگر طبقات به فساد و تباهى، تأثیر و نقش مهمى دارد. (أمرنا مترفیها ففسقوا فیها) اختصاص به ذکر یافتن مترفان از میان دیگر طبقات، بیانگر این است که فسق و فساد این طبقه تأثیر بیشتر و نقش مهم ترى در مقایسه با دیگر طبقات در فاسد شدن جامعه و نابودى آن دارد.

۸- جامعه و تحولات آن، داراى سنت و قانونمندى مشخصى است. (و إذا أردنا أن نهلک ... ففسقوا فیها ... فدمّرنها) «قریة» در لغت به معناى مجتمع انسانى است (مفردات راغب). اینکه خداوند مى فرماید: «وقتى ثروتمندان و مرفهین جامعه فاسق شدند، سخن ما درباره آنان قطعى مى شود» (فحقّ علیها القول); حکایت از آن دارد که تحولات جامعه، داراى قانون مشخصى است.

۹- عملکرد انسانها در نابودى و هلاکت آنان، نقش تعیین کننده دارد. (و إذا أردنا أن نهلک قریة ... ففسقوا فیها فحقّ علیها القول فدمّرنها)

۱۰- گسترش و فراگیرى فساد در سطح جامعه، مایه نزول حتمى عذاب الهى است. (ففسقوا فیها فحقّ علیها القول)

۱۱- عذاب جامعه فسادگر، آن چنان شدید است که مایه نابودى و هدم کامل آن مى شود. (ففسقوا فیها فحقّ علیها القول فدمّرنها تدمیراً)

روایات و احادیث

۱۲- «عن أبى جعفر(ع) فى قول الله: «إذا أردنا أن نهلک قریة أمرنا مترفیها» قال: تفسیرها أمرنا أکابرها;[۱] از امام باقر(ع) درباره سخن خدا «إذا أردنا أن نهلک قریة أمرنا مترفیها» روایت شده است که فرمود: تفسیر آیه، این است که ما به بزرگان آن دیار امر مى کنیم».

موضوعات مرتبط

  • تاریخ: منشأ تحولات تاریخ ۲
  • ثروت: آثار ثروت ۳
  • ثروتمندان: آثار فساد ثروتمندان ۷; آثار فسق ثروتمندان ۱; آثار گناه ثروتمندان ۱; حق ناپذیریثروتمندان ۴; نقش ثروتمندان فاسق ۶
  • جامعه: آثار فساد جامعه ۱۱; آسیب شناسى اجتماعى ۱، ۶، ۷، ۱۰; زمینه فساد جامعه ۷; سنتهاى اجتماعى ۸; قانونمندى تحولات اجتماعى ۸; قانونمندى جوامع ۸; عذاب جوامع فاسد ۱۱; عوامل هلاکت جوامع ۱، ۶; هلاکت جوامع فاسد ۱۱
  • حق: خطر حق ناپذیرى ۴
  • خدا: اوامر خدا ۱۲; سنّتهاى خدا ۶; مجارى اراده خدا ۵; نقش اراده خدا ۲
  • رفاه: آثار رفاه ۳
  • عذاب: مراتب عذاب ۱۱; موجبات عذاب ۱۰
  • عمل: آثار عمل ۹
  • عوامل طبیعى: نقش عوامل طبیعى ۵
  • فساد: آثار اجتماعى فساد ۷، ۱۰; آثار شیوع فساد ۱۰
  • فسق: آثار اجتماعى فسق ۷; زمینه فسق ۳
  • گناه: زمینه گناه ۳
  • مترفان: حق ناپذیرى مترفان ۴; نقش مترفان فاسق ۶; مراد از مترفان ۱۲
  • نظام علیّت ۵:
  • هلاکت: عوامل هلاکت ۹

منابع

  1. تفسیرعیاشى، ج ۲، ص ۲۸۴، ح ۳۵; نورالثقلین، ج ۳، ص ۱۴۴، ح ۱۰۹.